به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 29
  1. #11
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 19 فروردین 03 [ 05:33]
    تاریخ عضویت
    1391-7-15
    محل سکونت
    زیر باران
    نوشته ها
    775
    امتیاز
    24,207
    سطح
    94
    Points: 24,207, Level: 94
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 143
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience PointsOverdriveSocial
    تشکرها
    2,329

    تشکرشده 1,634 در 590 پست

    Rep Power
    161
    Array
    با چیزایی که توضیح دادی به نظر میرسه مادر و پسر قصد دارن ناکامی گذشته اشون رو جبران کنند. ناکامی هایی که هر دو توی روابط با هم داشتند. پسر میخواد محبت مادرانه که در دوران کودکی از طرف مادرش کافی دریافت نکرده رو دریافت کنه و مادر هم احساس میکنه خیلی تنها شده و میخواد در این سن اضطراب و نگرانی های خودش رو کاهش بده و شاید هم بخواد گذشته رو برای پسرش جبران کنه. اما هر دو این بار به صورت افراطی .
    واقعا شرایطی که توصیف کردید واقعا شرایط سختی هست.
    شاید تلاش شما مستقیما در جهت تغییر رفتار همسر بی فایده باشه چون نیازهای عمیقی که ریشه در کودکی همسر شما داره این دو رو به سمت هم کشونده، مقابله مستقیم و یا اشاره مستقیم بی فایده هست. خیلی از نیازهای انسان ریشه در ناخودآگاه داره و دست خود آدم نیست. مثل گریه ایشون در سفر .
    من باز هم پیشنهاد میکنم موقتا جای تغییر همسر به فکر تغییر نگرش باش.فکر کن که این 1ماهی همسرت رو اونطور که هست بپذیری . به این چشم بهش نگاه کن که شاید واقعا عمیقا نیاز به بازسازی این ارتباط داره و بهش زمان بده. توی این 1ماه اصلا فکر کن همسرت رفته سفر کاری. فکرت رو فارغ کن آروم کن. برای اعتراض و گله سمتش نرو اما برای حرف روزانه, اظهار خوشی ها و حرف های خوب برو سمتش. بذار خیالش راحت باشه که آزاده مادرش رو ببینه ،البته لازم نیست اینو به زبون بیاری همینکه پیگیر نباشی خودش کافیه. 1ماه فکر کن یه پسر 5ساله میخواد بیشتر با مادرش باشه. بعد نتیجه رو ببین که چه تغییری توی روابطتون ایجاد شده
    و اینجا بنویس.
    موفق باشی
    اندکی صبر، سحر نزدیک است.

  2. کاربر روبرو از پست مفید Eram تشکرکرده است .

    Somebody20 (چهارشنبه 20 فروردین 99)

  3. #12
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    ممنون عزيزم
    بله كلا همينكارو ميكنم هميشه، اينطوريم نيست كه دايما به فكر اونا باشم يا در موردش حرف بزنم و دعوا كنم.گاهى بج هاى يك ماه ، دو يا سه ماه حرفى پيش نمياد.٠
    گفتم كه رابطه مون خيلى وقتا خوبه( ك حرفى نزنم دراين مورد و كلا تغييزى نخوام). من خودم اموزشگاه هنرى دارم و خيلى وقتا مشغولم اينطورى نيست ك بيكار باشم و هرشب مشغول دعوا...
    ورزش ميكنم، به خودم ميرسم كتاب ميخونم ، زبان ميخونم...
    اما خب اينا مشكلو حل نكرده، فقط ذهن منو از قضيه پرت ميكنن.
    ممنون ازت عزيزم.

  4. کاربر روبرو از پست مفید Somebody20 تشکرکرده است .

    Eram (چهارشنبه 20 فروردین 99)

  5. #13
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    كاش دوستان كمك ميكردن تاپيك ادامه پيدا كنه و به نتيجه برسه!
    واقعا ذهنم درگير مشكلمه و احساس ميكنم ارامشم داره از دست ميره.
    دايما دارم با خودم تمرار ميكنم چرا شوهرم بايد هم خدارو بخواد هم خرما، چرا هم دلش ميخواد زن داشته باشه هم مثل ي مجرد با مادرش باشه؟ چرا مادرش نميخواد قبول كنه پسرش زندگى ديگه اى داره؟!
    با همه وجود احساس ميكنم داره در حقم ظلم ميشه و من دفاعى ندارم.

    در طاهر دارم به توصيه شما عمل ميكنم و اسمى از مادرش نميارم( مادرش مسافرت بود و برگشته، از شبى كه برگشته ديرتر مياز خونه همسرم)، قبلا اگه بود بحث ميكردم، اما الان اصلا به روى خودم نياوردم.
    كلا تصميم گرفتم يك ماه هييييچ حرف و گلايه اى مربوط بهش نكنم، شايدم بى فايده س نميدونم. قبلا هم اينكارى كردم يادمه.
    اما از درون خودم ب توجيه نياز دارم و دارم خودمو ميخورم

    همزمان دارم كتاب"عشق هرگر كافى نيست" رو ميخوتم، فك ميكنم نصف حال بدم دست خودمه، بايد به خودم القا كنم زيادم بدبخت نيستم، تا باورم شه، اما نميدونم چرا مقاومت ميكنم
    ویرایش توسط Somebody20 : چهارشنبه 03 اردیبهشت 99 در ساعت 20:39

  6. کاربر روبرو از پست مفید Somebody20 تشکرکرده است .

    Eram (چهارشنبه 03 اردیبهشت 99)

  7. #14
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 19 فروردین 03 [ 05:33]
    تاریخ عضویت
    1391-7-15
    محل سکونت
    زیر باران
    نوشته ها
    775
    امتیاز
    24,207
    سطح
    94
    Points: 24,207, Level: 94
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 143
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience PointsOverdriveSocial
    تشکرها
    2,329

    تشکرشده 1,634 در 590 پست

    Rep Power
    161
    Array
    سلام

    همسرت قبلا ساعت چند میومد خونه الان ساعت چند میاد؟

    به نظرم اگه بخوای حرفی نزنی و از طرفی حرص بخوری در درونت تل انبار میشه و یه جور بدتری بروزش میدی.
    سکوت به معنای نگفتن نیازها نیست بلکه به معنی جدل نکردنه. توی این 1ماه فقط نیازت رو مطرح کن ، سعی در تغییر همسرت نکن ، مادر همسرت رو اونطور که هست بپذیر. روی خودت و نیازهات کار کن ببین واقعا در درون چه نیازی داری که دوست داری همسرت بشنوه ؟

  8. 2 کاربر از پست مفید Eram تشکرکرده اند .

    Somebody20 (پنجشنبه 04 اردیبهشت 99)

  9. #15
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 فروردین 03 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    89,976
    سطح
    100
    Points: 89,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,784

    تشکرشده 6,831 در 2,407 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام


    یه مطلبی از بزرگی می خوندم ،،برام خیلی قشنگ اومد ، گفتم بذارم شاید خوب باشه ،،
    ایشون می گفت : خوشبختی یه چیز پیچیده نیست ،، خوشبختی جنسش یه احساسه ...همون احساسی که می تونیم به خودمون و زندگیمون داشته باشیم ،،،


    تو پست اولتون یه نوشته خوب از خودتون پیدا کردم ، یعنی این :


    نقل قول نوشته اصلی توسط Somebody20 نمایش پست ها
    الان بايد بگم رايطه ما خيلى خيلى خوبه

    از این خوشبختی استفاده کنید .



    ...............................



    محیط تربیتی به نظرم خیلی مهمه ،امکان داره این وابستگی بیشترش از طرف مادر شوهر شما باشه
    یعنی مادر شوهر شما در دوران کودکیش با طیف خاصی تربیت شده و شاید به یکی از اعضای خانواده خودش هم وابسته بوده باشه ،
    همون سیستم به پسرش منتقل شده که مثل یه زنجیر الحمد الله می بینیم به هم وصل شدند .

    دو تا دیدگاه متفاوت تربیتی و فرهنگی بین شما و همسرتون وجود داره
    امکان داره شما عاشق مادرتون باشید ولی اینجوری نباشید ....ولی همسرتون اینجوری هست
    شاید باورتون نشه از جبهه مقابل این دغدغه ، بعضی از خانواده ها جوری هستند که اگه مادرشون خدایی نکرده مریضی سختی گرفته باشه باز یه زنگ و یه سر هم نمی زنند به مادرشون ....
    یعنی طرف هیچ احساسی به پدر و مادرش نداره یعنی یه سیب زمینی کامل :)
    درسته دو طرف گود ایراد داره ....ولی سمت گود شوهر شما نقاط مثبت بهتری داره تا اون سمت :)


    ...............................


    نمی دانیم همسرتون برادر و خواهر دارنند و یا برادر و خواهر همسرتون هم اینجوری هستند با مادرشون ، یا فقط همسرتون اینجوری هستند،،
    به هر حال این شکل تربیتی شکل گرفته،، شاید 20 - 30 سال - یعنی یه الگو و یه شبکه عصبی قوی ایجاد شده
    به نظرم امر به معروف شوهر و نهی از منکر شوهر جواب نمیده ( از دید یه آقا بهتون میگم )
    در واقع این سیستم امر و نهی ای ..بدتر طرف را تو لج می ندازه ، و احساس می کنه می خواید مادرشو ازش بگیرید ...
    اون طرف هم بنده خدا مادرشوهر ؛ فکر میکنه نیت شما خیر نیست ..
    نتیجه اش میشه نارضایتی طرفین نسبت به هم .


    نمی دانم تا حالا شده به همسرتون جلوش بگید بچه نه نه با نه ،،
    اگه گفتید دیگه نگید .....:)
    مرد بودن او را القا کنید ،
    یه باور درست بهش بدید .
    از مادرشوهرتون جلوی شوهرتون بد نگید ( مثلا اگه میگید )



    الان تاپیک هاتون را دید م ،، در این حوزه تاپیکی داشتید؛
    یعنی چند سال قبل
    الان هم با این همه سال باز این مسئله اذییتون می کنه ، و سال های بعد هم می تونه همینطوری باشه !
    اگه تو حل مشکل با یه مسیر دارید حرکت می کنید و نتیجه نمی گیرید، به نظرم مسیرهای جدیدی را شروع کنید
    مسیر جدید می تونه همین جمله آقا ی مدیر باشه :

    مدیر همدردی :
    همیشه ما در زندگی به دنبال حذف تفاوت ها نیستیم. گاهی لازم هست، مهارتهایی را کسب کنیم که با وجود تفاوتها ، بتوانیم از زندگی لذت ببریم. معمولا هر خصوصیتی در کنار نقاط منفی ، نقاط مثبتی هم دارد



    این تاپیک را کامل بخونید ،،
    http://www.hamdardi.net/thread-54.html
    علاوه بر این تاپیکتون و راهنمایی های خوبی که از بچه ها دریافت کردید ؛تقریبا چند وقتی روی این تاپیکی که بهتون معرفی کردم کار کنید ،، ( من که بودم حداقل یه ماه وقت می ذاشتم )
    معمولا مدیران سیستم اسکرام مستر ، یا مدیریت روش چابک ،،یه سیستمی دارنند که بازه پیشرفتشون را هر 30 یا 21 روز چک می کنند ....اگه پیشرفت خوب جلو نمیره ..حتما یه جا ایراد داره



    به نظرم شما و شوهرتون یه مشاوره حضوری هم داشته باشید و مشاور با هر دوی شما حضوری صحبت کنه ....فکر کنم خوب باشه .



    در پناه حق.
    ویرایش توسط باغبان : پنجشنبه 04 اردیبهشت 99 در ساعت 04:49

  10. کاربر روبرو از پست مفید باغبان تشکرکرده است .

    Somebody20 (پنجشنبه 04 اردیبهشت 99)

  11. #16
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    ممنون c-r-y عزيز
    بله شوهرم يه خواهر داره كه اونم همينطوره، به شدت همسر من نيست، اما ميشه گفت طبيعى نيست، كثلا همسرش شهر ديگ كار ميكنه و ايشون باهاش نميره ميگ من بايد با مادوم زندگى كنم. مادرمم بايد با ما بياد، دوبارع مادرشون ميگن من بيام پسرمو اينجا بايد ول كنم و نميام!!!

    بله هميشه ك بهم فشار مياد مرتب تكرار ميكنم بچه ننه، يچه هم ميخواى خودت هنوز بچه اى..//
    و خودشم ميگ تو از مامان من متنفرى.يعنى منظورمو خوب نگرفته.
    پس شما هم ميگين اميدى نيست و تغييرى ايجاد نخواهد شد؟؟ واى باورم نميشه چن سال ديك بايد اينطورى زندگى كنم.

    چشم از همين امروز شروع ميكنم تاپيكو ميخونم

    ممنون eram جان
    -مثلا ازش ميخوام از هر ٤ تا روز تعطيل لااقل يكيشو يا من خونه باشه و ب بهونه مغازه منو نذاره خونه ى بره به مادرش سر بزنه. حالم بد ميشه ازينكه مادرش دايم تكرار ميكنه پسرم ٥ ساله خونه داره و هنووووز نشده يه روز به من سر نزنه...
    اما انقد اين موضوع برام خارج از انتظاره ك جرات مطرح كردنشم ندارم، بعد از ٥ سال حدود ٥ ماه بيش وسط ي بحث ازش خواستم، امروز م مادرت تنها نيس، اينهمه م من دارم اذيت ميشم، همين امروز بشين خونه ت و به من ثابت كن من اشتباه ميكنم، اما قبول نكرد....يعنى هى گفت باشه، الان ميرم لباسمو درميارم ميشينم ور دلت اگه انقد برات مهمه، اخرشم نتونست، گفت چرا بايد اينكارو كنم؟
    ميگه تو مسافرت رفتنو حساب نميكنى كه توش به مادرم سر نميزنم؟؟!

    مشاور هم فك نميكمم راضى بشه، هروق ميگم ميگه ما چ مشكلى داريم ك بريم مشاور؟! درستم ميگه، من مشكل دارم و اغلب توى خودم ميريزم و ايشونم داره زندگيشو ميكنه!!

    -يا ازش ميخوام هر قدرم غير اجتماعيه، ب خاطر من احازه بده يكم رفت و امد داشته باشيم، هيچ دوستى نداريم، من همچين شخصيتى تدارم، من دلم با حمع بودن خوشه، دلم تفريح ميخواد، دلم ادم ميخوادد ، اما فايده نداره، دايم از همه فرار ميكنه. هرچقد باهاش خرف ميزنم ببشتر لج ميكنه... همه ش ميگه دنبال بهونه اى دعوا راه بندارى، ميخواى از من يه چيزى درس كنى ك بدردت بخوره، دوستامو ازم گرفتى، منو با خونوادت خوب كردى، هنوزم ناراختى، چشم ندارى ببينى باهم خوشيم باز ميگردى يه بامبول درميارى دعوا درس كنى
    ویرایش توسط Somebody20 : پنجشنبه 04 اردیبهشت 99 در ساعت 10:56

  12. کاربر روبرو از پست مفید Somebody20 تشکرکرده است .


  13. #17
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    بچه ها اينم بگم شايد كمكى كنه،
    ببينيد شوهرم در ظاهر خيلى با من راه مياد، مثلا طاقت نداره قهر باشيم، ببينه براى چيزى ناراحتم اگه واقعا براش مقدور باشه از دلم در مياره. مثلا هميشه ميگم تو خونوادتو بيشتر دوس دارى بيشتر به فكرشونى، حواسش هست مثلا الان ك حياط مامانشو جارو ميزنه و ميبينن من ديدم، مياد براى منم حارو ميكنه. شايد از دوست داشتن نيست، از ترس دعواس،
    نميدونم هرچى هست منظورم اينه خيلى از رفتاراش از روى لجبازى نيس ، از ته دلش داره انحام ميده و متاسفانه چون حيلى خودشيفته س اصلا فك نميكنه اشتباه ميكنه.

    يا مثلا خيلى وقتا خونه مامانشه ولى ز ميزنم ميگه من مغازه م، اوايل با خودم ميگفتم دروغگو، الان ميگم لابد ميخواد منو ناراخت نكنه.
    در هر صورت از رفتارش عقب نشينى نميكنه، فقط ميخواز من حور ديگ ه اى فك كمم
    مثلا ميگم چرا خرفامونو به مامانت ميگى؟! الان رفتارشو ترك نميكنه، ميره ميگه اما ميگه مراظب باشين زنم نفهمه اينارو گفتم

  14. #18
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 فروردین 03 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    89,976
    سطح
    100
    Points: 89,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,784

    تشکرشده 6,831 در 2,407 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مرسی از پاسختون



    بله می تونه این رفتارها لجبازی نباشه ،به نظر تا حد زیادیش نهادینه شده و شوهرتون این کار را خوب می دونه ،،
    یه رفتار بالینی که سالها و یا شاید نسل ها ،، در خانواده همسر شما شکل گرفته تا رسیده به الان ،،
    البته این ویژگی درسته نقاط منفی خودش را داره ...ولی همان طور که فرمودید نقاط مثبتی هم در همسرتون ایجاد کرده که شاید در خیلی از مردها نباشه.


    اون قدیم قدیم ها ، موقعی که gholam1234 به دنیا نیامده بود ، خیلی رسم بود که خانواده ها دور هم زندگی می کردند ...
    یعنی یه خانه نسبتا بزرگ و حیاط حوض دار که چندتا خانواده دور هم بودند ....ما هم اونجا بودیم،،
    من یادمه عمه ام در 7 روز هفته ..8 روزش خونه پدربزرگم اینا بودند - هر جا میرفتن باید پدربزرگ و مادربزگ منم باهاشوم می یامدن - هر سفری – هر مهمانی و ....
    شوهر عمه منم ، شبیه حشمت فردوس بود ...
    چیزی که برام جالب بود این بود که چطوری مدیریت می کرد این قضیه را ،،
    از قضا یه بار در دوران جوانی ازشون پرسیدم و گفتم من شما را زیر نظر دارم خسته نمیشی از این وضعیت ؟
    چیزی خوبی به من گفت

    گفت :
    ""بیبین ، مادرشو دوست داره بذار بره ....همون که روحیش خوب میشه و شاد میشه بس ِ
    می گفت زن و شوهر باید مثل دو تا رفیق با هم باشند ""
    دوست اونه ، که دوستشو نگاه کنه
    اگه دردی می بینه، دوا کنه



    ..........................


    --به این مسئله یه جور دیگه نگاه کنید (همان نگاه شبیه شوهر عمه ام که نسبت به عمه ام داشت )

    -حساسیت و وسواسیت را تو این موضوع کم کنید

    -اون متنی که از مدیر همدردی براتون گذاشتم خیلی مهمه ،،براحتی ازش نگذرید :
    همیشه ما در زندگی به دنبال حذف تفاوت ها نیستیم. گاهی لازم هست، مهارتهایی را کسب کنیم که با وجود تفاوتها ، بتوانیم از زندگی لذت ببریم. معمولا هر خصوصیتی در کنار نقاط منفی ، نقاط مثبتی هم دارد.
    البته شما تا حد خوبی تونستید ..چون خودتون فرمودید روابط خوبی دارید .

    -مستقیم هیچ وقت دیگه بهشون بچه نه نه نگید ،، حالا نرید غیر مستقیم این کار را کنید ، و عکس به بچه را بکشید که کنار مادرشه داره گریه می کنه :)

    -شوهرتون را مقایسه نکنید



    • اگه مشاوره نمی یان ، تو این زمینه یه وقت بذارید با شوهرتون شبی مثلا 15 دقیقه مطالعه داشته باشید محصولات آموزشی روانشناسی - مقاله و ....از بُعد دیگه ای به حل قضیه بپردازید





    ..........................


    اگه ما راه دو روز قبل را بریم همون مناظر را می بینیم
    در واقع راه های تکراری و عمل های تکراری .....نتیجه های تکراری داره
    یه برنامه ریزی 6 ماهه انجام بدید ...6 ماه اینجوری برید جلو ( موارد بالا )
    هر چی به داشته هاتون تمرکز کنید شاد ترید.




    خب امیدوارم موفق باشید /
    در پناه خدا .
    ویرایش توسط باغبان : پنجشنبه 04 اردیبهشت 99 در ساعت 13:19

  15. 2 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    Somebody20 (پنجشنبه 04 اردیبهشت 99), فرزانه 123 (پنجشنبه 25 اردیبهشت 99)

  16. #19
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 دی 00 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1395-8-02
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    8,559
    سطح
    62
    Points: 8,559, Level: 62
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 191
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    878

    تشکرشده 238 در 114 پست

    Rep Power
    36
    Array
    سلام دوست عزیز.. قبلا هم برای شما پیام داده بودم که تا حدی شرایط مشابه شما رو داشتم. مادرشوهر مداخله گر، پدرشوهر بیمار و نیاز به مراقبت و حمایت خیلی زیاد همسرم و درنهایت از دست دادن پدرشون. من شاید مثل دوستان دیگه کلیشه ای صحبت نکنم که بگم این مدل رفتار همسرت نشان از دوست داشتنه و خوبه . نه، چون کاملا درک کردم و اذیت شدم بابتش.. مخصوصا از طرف مادرشوهر که با وابسته نشون دادن و دخالت هاش خیلی من رو اذیت کرد ولی در نهایت بعد از فوت پدرهمسر با مدل دیگه ای از بی احترامی های مادرهمسر روبرو شدم که تاپیکش هست و همزمان با چند مشاور خبره و حتی مشاوری که دوسال قبل مادرشوهر پیشش رفته بود صحبت کردم گفتن اگه نمیخوای بیشتر از این خودت آسیب ببینی ازش فاصله بگیر و این بار برخلاف ۵ سال گذشته که بخاطر بیماری پدرشوهرم همیشه بی احترامی ها رو نادیده میگرفتم دیگه کوتاه نیومدم و با حمایت خانواده م بعد از مراسم چهلم دیگه منزلشون نرفتم و ارتباط رو قطع کردم. ولی با همسرم صحبت کردم هرزمان نیاز داشت مادرش، بره و سر بزنه، اصلا کاری به ارتباطشون ندارم ولی خودم رو کامل در این ارتباط ناسالم کنار کشیدم و واقعا حالم بهتر شده. همسرم هم روحیه ش بهتر شده چون از هر دو طرف اذیت میشد و این ارتباط داره به روال عادیش برمیگرده. یعنی مادرشوهر فقط در حضور من و برای آزار من دوست داشت رفتارهایی داشته باشه که همسرم منو نادیده بگیره. البته اوایل این راه سختی های زیادی داشت که تو تاپیکم صحبت کردم در موردش مثلا اصرار مادرشوهر از همسرم برای بیرون انداختن من از خونه م.. و رفتارهای غیر عادی دیگه. من فقط خواستم تجربه م رو بهت بگم که اگه اذیت میشی فاصله بگیر و خودت رو نجات بده و بقیه رو رها کن بذار شکل ارتباطشون به مرور عادی بشه ولی نذار که خودت آسیب ببینی.

  17. کاربر روبرو از پست مفید زن ایرانی تشکرکرده است .

    Somebody20 (جمعه 05 اردیبهشت 99)

  18. #20
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط زن ایرانی نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز.. قبلا هم برای شما پیام داده بودم که تا حدی شرایط مشابه شما رو داشتم. مادرشوهر مداخله گر، پدرشوهر بیمار و نیاز به مراقبت و حمایت خیلی زیاد همسرم و درنهایت از دست دادن پدرشون. من شاید مثل دوستان دیگه کلیشه ای صحبت نکنم که بگم این مدل رفتار همسرت نشان از دوست داشتنه و خوبه . نه، چون کاملا درک کردم و اذیت شدم بابتش.. مخصوصا از طرف مادرشوهر که با وابسته نشون دادن و دخالت هاش خیلی من رو اذیت کرد ولی در نهایت بعد از فوت پدرهمسر با مدل دیگه ای از بی احترامی های مادرهمسر روبرو شدم که تاپیکش هست و همزمان با چند مشاور خبره و حتی مشاوری که دوسال قبل مادرشوهر پیشش رفته بود صحبت کردم گفتن اگه نمیخوای بیشتر از این خودت آسیب ببینی ازش فاصله بگیر و این بار برخلاف ۵ سال گذشته که بخاطر بیماری پدرشوهرم همیشه بی احترامی ها رو نادیده میگرفتم دیگه کوتاه نیومدم و با حمایت خانواده م بعد از مراسم چهلم دیگه منزلشون نرفتم و ارتباط رو قطع کردم. ولی با همسرم صحبت کردم هرزمان نیاز داشت مادرش، بره و سر بزنه، اصلا کاری به ارتباطشون ندارم ولی خودم رو کامل در این ارتباط ناسالم کنار کشیدم و واقعا حالم بهتر شده. همسرم هم روحیه ش بهتر شده چون از هر دو طرف اذیت میشد و این ارتباط داره به روال عادیش برمیگرده. یعنی مادرشوهر فقط در حضور من و برای آزار من دوست داشت رفتارهایی داشته باشه که همسرم منو نادیده بگیره. البته اوایل این راه سختی های زیادی داشت که تو تاپیکم صحبت کردم در موردش مثلا اصرار مادرشوهر از همسرم برای بیرون انداختن من از خونه م.. و رفتارهای غیر عادی دیگه. من فقط خواستم تجربه م رو بهت بگم که اگه اذیت میشی فاصله بگیر و خودت رو نجات بده و بقیه رو رها کن بذار شکل ارتباطشون به مرور عادی بشه ولی نذار که خودت آسیب ببینی.
    واى زن ايرانى، وقتى به دوران مريضى پدرشوهرم فك ميكمم، ميبنيم با اينكه ازدواج من از اولش گند و پر از اتفاق بد بود، اون دو سال وحشتناكترينش بود، يادمه منتظر بودم چهلمه پدرشوهرمو بدم و جدا شم، واقعا هم بعد از چهلمش گذاشتم و رفتم....
    چقد فشار ، چقد حال بد، كاش همونجا تمومش ميكردم، كاااش.
    رفيق بازيه شوهرم از يه طرف، قهر ٤ ساله ش با خونوادم از يه طرف، رابطه وحشتناكش با خونوادش از يه طرف، رابطه بد خودش با من و صب و شب گريه كردنا ازيه طرف، تو كل اون ٤ سال ارل ازدواج منو يه شمال برد كه ميشست گريه ميكرد برگرديم!!
    دلم به خودم ميسوزه، من دختر خوشگلى بودم، از بهترين خونواده شهرمون، چه ارزوها براى خودم داشتم!
    الان چى؟ تو ٢٧؟سالگى همه موهام سفيد شده، شدم يه افسرده، بعضى وقتا حس ميكنم تو يه قفس گير افتادم.

    راستش من زياد مادرشوهرمو نميبينم، شايد ماهى ي بار، حوصله حرفاشو با پسر غير نرمالش پز دادنشو ندارم اصلا نميشينم پاى حرفاش،



    ممنونc-r-y عزيز،
    بله درسته، با اينكه اين قضيه براى اقايون راحتتره اما شوهر خواهرشوهرمم داره به مشكل مبخوره باهاشون.
    با اينهمه چشم، سعى ميكنم خيلى ازينارو ناديده بگيرم، من ازين بدترشو پشت سر گذاشتم.اما دلم ميخواد همزمان تلاش كنم حقمو بگيرم. فك كنم اين حق كن باشه شوهرم ماهى ي روزشو با من باشه ، مثلا وقتى من مريضم،،مثلا وقتى اسباب كشى داريم يا هرسختى، به روز ب زندگيش اختصاص بده و بقيه ناراحت نشن،
    من رو ارامشم كار ميكنم، اما دلم نميخواد نا اميد شم

    يا راهي خواهم يافت
    يا راهي خواهم ساخت
    ویرایش توسط Somebody20 : جمعه 05 اردیبهشت 99 در ساعت 10:34

  19. کاربر روبرو از پست مفید Somebody20 تشکرکرده است .

    زن ایرانی (جمعه 05 اردیبهشت 99)


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:07 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.