عزم خود جزم نما بر هدف والایت
مطمئن باش که ازکف ببرد بالایت
با صداقت و متانت بپیوند به خلق
که هزاران خریدار، بخرد کالایت
مرحله ی دوم:
مرحله دوم ، انگیزه هست.
بیشتر ماها .واقعا دوست داریم عوض بشیم – اما نمیتوانیم خودمان را وادار به تغییر کنیم.
تغییر به توانمندی نیاز ندارد ،،،
تغییر به انگیزه نیاز دارد.
مثلا اگه فردی افسرده باشد و شخصی اسلحه روی عزیزترین فرد زندگیش بگذرد و بگوید : بهتر هست افسردگی را رها کنی و بخندی ، مگرنه عزیزترین فردی که دوست داری صدمه می بینه ،،
مطمئن باشید براش پشتک هم می زند – چه برسه به خنده :)
اما مشکل اینجاست که تغییر اغلب یک ضرورت نیست،،،
ما باید حس ضرورت را در خودمان بسیار شدید کنیم و خود را مجبور سازیم تغییر کنیم.
دو قدرت در زندگی ما وجود داره : ( دو تا انگیزه )
قدرت درد – قدرت لذت
مثلا:
از یک طرف ، می خواهیم تغییر کنیم ،،،نمی خواهیم مثلابه خاطر سیگار کشیدن سرطان بگیریم ،،
از طرف دیگر ،،از تغییر می ترسیم و با خود می گوییم :
اگر سیگار کشیدن را ترک کنم ، چه اتفاقی می افتد ؟
اگر سیگار را ترک کنم لذت آن را از دست می دهم !!
هنگامی که همچنین سوالاتی از خودمان می پرسیم –یعنی سئوالاتی تو ام با درد و لذت ،،،در واقع مغز خودمان را لای منگنه می گذاریم - اینکار ما باعث میشه مغز مطمئن نباشه!
:)
راه حل چیست ؟
یکی از کارهایی که افراد را تغییر می دهد ، رسیدن به آستانه ی درد است ،
یعنی تجربه ی درد ، به اندازه یی که بدانیم اکنون باید تغییر کنیم ،
یعنی باید به نقطه ای برسیم که مغز ما بگوید:
" آن را تحمل کردم – دیگه بسه - نمی توانم این گونه زندگی کنم ""
اما ما این چنین شرایطی را تحمل کردیم ! ؟
شاید به خودمان بگوییم که شرایط بهتر می شود - شاید اتفاق خاصی بیافتد ،، اما ... کاری برای بهتر شدن آن انجام ندادیم.
اگر آن قدر رنج کشیده ایم ، پس چرا آن شرایط را ترک نکرده ایم ؟
با وجود آنکه شاد نبوده ایم.
باید ما خودمانرا به آستانه درد برسانیم ،، به طوری که به خودمان بگوییم دیگه بسه – من باید تغییر کنم .
در صورتی تغییر می کنیم که ، تغییر را ضرورت بدانیم.
وقتی ما خودمان را می خواهیم آزاد کنیم ، از مشکلاتی مانند:افسردگی – نگرانی – ترس - قرص و......
باید عمیقا حس کنیم که نیاز به تغییر داریم
اگر چند بارکوشیده ایم تغییری ایجاد کنیم ، اما هر بار شکست خورده ایم باید بدانیم که دردناشی از شکست به حد کافی قوی نبوده است،،، و ما هنوز به آستانه ی درد نهایی نرسیده ایم .
به نظر شما کدام یک از عامل های زیر باعث میشه ما در آستانه ی درد ( هدفی برای تغییر ) قرار بگیریم ؟
- استاندارهای زندگی خودمان
- عامل بیرونی مثلا خانواده – دوست یا....
باید دو جور سئوال پرسیده بشه که انگیره ایجاد کنه :
سئوال دردی :
اگر تغییر نکنم چه بهایی را باید بدهم ؟
اگر تغییر نکنم به چه گرفتاریهایی دچار میشوم ؟
و....
سئوال لذت بخش :
اگر تغییر کنم چه احساسی نسبت به خودم خواهم داشت ؟
اگر واقعا تغییر کنم چقدر شاد تر خواهم بود ؟
و ..........
باید هر دو سئوال را از خود بکنیم و پاسخ خوب براش پیدا کنیم . .
......................
مثلا ما الگوی نگرانی داریم – اگر بخوایم از این دو مرحله استفاده کنیم :
مرحله اول : باید به خودمان بگوییم ،،به جای نگرانی چه چیزی می خواهم ؟
سپس باید در این زمینه تعهدی برای خودمون ایجاد کنیم .
مرحله دوم : باید نگرانی را به آستانه درد برای خودمان برسانیم مثلا بگوییم که: نگرانی زندگیمان را ویران می کند ،،
این سئوال احساس درد را در ما بوجود می آورد
حالا با سئوال اینکه : اگر نگران نباشم و به جاش شاد باشم چه چیزی بدست می آوریم ؟
جواب : مثلا اگر شاد باشم پوست صورتم زیباتر می شود و ......
با این سئوالات و جواب ها ،،متوجه میشیم که نگرانی ، ما را به جای خطرناکی می رسانه ،،،و می دانیم که اگر نگران باشیم باید چه بهایی بپردازیم .
قانون (80 و 20 ) در این جا هم کاربرد داره – یعنی :
بیست در صد در هر تغییر ، دانستن نحوه ی انجام آن است
اما 80 درصد آن دانستن دلیل انجام آن هست
اگر ما دلیل کافی و خوب داشته باشیم برای تغببر یک الگو منفی ،،،،می توانیم معجزه کنیم .
ادامه دارد
علاقه مندی ها (Bookmarks)