به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مهر 98 [ 00:14]
    تاریخ عضویت
    1394-2-26
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    4,249
    سطح
    41
    Points: 4,249, Level: 41
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 101
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteranOverdrive
    تشکرها
    0

    تشکرشده 35 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array

    شوهرم بعد از ٤سال دوباره ميگه جدا شيم

    با سلام و وقت بخير
    دوستان به راهنماييتون نياز دارم

    من قبلا در مورد مشکلاتی كه با همسرم داشتم پست گذاشتم و از راهنمايي دوستان استفاده كردم

    . من و همسرم ١١ ساله ازدواج كرديم . من ٣٦سال و همسرم ٣٧ساله. همسرم افسردگي داره از

    وقتي متولد شد مادرش بيمار شد و زمانيكه سرباز بود فوت كرد. دو ماه بعد از فوت مادرش اومد

    شركتي كه من اونجا كار ميكردم و اونجا با هم آشناشديم و سه ماه بعد نامزد شديم همسرم به

    شدت عصبيه و سر هر چيز كوچيك عصبي ميشه و فرياد ميزنه براش هم مهم نيست كجا باشيم

    تو خونه يا مهموني يا خيابون من تحت هيچ شرايطي نبايد كار اشتباه انجام ميدادم چون عصباني

    ميشد و داد ميزد و اغلب من سكوت ميكردم و چون دوسش داشتم تحمل ميكردم. و اغلب سر همين

    بداخلاقيش و اينكه راضي نميشد بچه دار شيم بحث ميكرديم تا اينكه ٤ سال پيش خودش يه دفعه

    اومد گفت توافقي جدا شيم كه من شوكه شدم ما مشكل حادي نداشتيم ميگفت بايد بياي توافقي

    جدا شي كه من ميگفتم وقتي دوست دارم زندگيمو دوست دارم ولسه چي بايد بيام توافقي جدا

    شم يك ماه جدا زندگي كرديم كلي خانواده هامون صحبت كردن ميگفت جدا شيم ٦ماه

    درگير بوديم مشاوره رفتيم داييش اومده بود ايران كلي باهاش صحبت كرد كه بالاخره با كمك

    خانوادهامون(پدر و مادر من و دايي و خاله همسرم) و مشاور و روانپزشك و پستهايي كه اينجا

    ميزاشتم و از كمك دوستان استفاده ميكردم جدا نشديم..تو این چهار سال زندگی عاشقانه ای

    نداشتیم يه رابطه معمولي داشتيم و حرفی از جدایی نمیزد منم سعی میکردم بیشتر رو‌ خودم

    کار کنم خونه خانوادم کمتر برم .چون به من ميگفت خيلي وابسته اي . همسرم هم یکی دوبار رفت

    روانپزشک و دارو مصرف میکرد .از پارسال من گفتم بیا بچه دار بشیم داره دیر میشه که به شدت

    مخالفت میکرد و هیچ دلیل قانع کننده نداشت.تا اینکه یکسالی میشه دوباره فاصله گرفته اصلا

    جایی با هم نمیریم یکساله خونه پدر خودش نرفته.بدون اینکه بره دکتر روانپزشک (قبلاقرص

    سیتالوپرام ۲۰مصرف ميكرده )خودش رفته سيتالوپرام ٤٠مصرف ميكنه.

    اواخر پارسال بهم پيام داد بيا بريم كلاس زبان آلماني سريع زبان ياد بميريم و كارامونو بكنيم بريم

    من گفتم وا مگه ميشه در مورد مهاجرت موضوع به اين مهمي اس ام اسي صحبت كنيم بزار

    سر فرصت بشينيم رودر رو صحبت كنيم بررسي كنيم تا به يه نتيجه برسيم من خيلي دوست نداشتم

    كه برم چون شوهر من ادم قابل اعتمادي نيست و من چطوري ميتونستم باهاش تا اون سر دنيا

    برم يك هفته بعد ديدم كلي كتاب زبان خريده اومده خونه ازش پرسيدم اينا چيه گفت كلاس ثبت نام

    كردم خصوصي گفتم پس من چي ؟؟؟؟؟ مگه قرار نبود صحبت كنيم گفت من صحبتامو كردم تو به

    شوخي گرفتي اينبار تصميمم جديه تو ميخواي بيا نميخواي نيا...و من واقعا ازش دلگير شدم

    ...از ارديبهشت كه دوباره بحث بچه كرديم ومن بهش گفتم پدر ومادرتو نميبخشم با تربيت همچين

    بچه اي ديگه با من حرف نميزنه مهموني دعوت ميشيم نمياد

    عروسي دعوت ميشيم نمياد من همه جا تنها ميرم حدودا يك ماهه جاي خوابشو تغيير داده و من

    واقعا ديكه از رفتاراش خسته شدم چندين بار بهش گفتم بيا حرف بزنيم ببينيم مشكلمون چيه

    تا حرف نزنيم كه مشكل حل نميشه يه بار هم رفتم بغلش كنم و گفتم بيا تمومش كنيم اين قهر و بچه

    بازي و كه به شدت منو پس زد و گفت ولم كن واز اون موقع منم باهاش حرف نميزنم و بزاي اينكه

    تو خونه از تنهايي منم افسرده نشم اكثرروزا ميرفتم پيش خانوادم.واقعا خسته شدم نميدونم دردش

    چيه چرا هرچند سال يكبار يادش ميفته كه اين زندگي و نميخواد.تا دو هفته پيش به پدرش زنگ زدم

    و ماجرا رو گفتم پدرشون به من گفتن يكساله مشكل دارين الان به من ميگين

    منم گفتم سعي داشتم خودمون حلش كنيم شما ٤سال پيش هم كمك نكردين(پدر شوهرم ازدواج

    مجدد كرده با خانمي كه ٤ سال از شوهر من بزرگتره و دوتا بچه ٨و ٥ ساله دارن كلا مشغول

    زندگي خودشه ) .پدرش اومد خونمون همسرم بهش گفت بعد از يكسال ونيم اگه اومدي خونمون

    ديدنم خوش اومدي اگه اومدي دوباره بحث كني زندگي خصوصيمه به كسي ربطي نداره و

    هرچي از دهنشون در اومد بهم گفت و گفت طلاقت نميدم زنم صيغه ميكنم

    ميبرمت يه جاي دور با اون زنم زندگي كني منم عصباني شدم زنگ زدم به پدر ومادرم اومدن

    دعواشون شد بحث كردن كلي بد و بيراه گفت (پدرو مادر من هيچوقت تو زندگيم دخالت نكردن ولي اين مدت اينقدر منو اذيت كرد و ٥ ماهم باهام حرف نميزد باهام غذا نميخورد جاي خوابش و

    جدا كرد(كه ميگفت شبا قرص خواب ميخورم تو زياد تكون ميخوري من ميرم اون اتاق ميخوابم در و

    هم ميبست و من تمام اون شبا گريه ميكردم) مامانم هم تمام اين يازده سالو كه تو دلش بود بهش گفت و پدر ومادرمو از خونمون انداختشون بيرون و پدرش امام مدت ساكت بود هيچي نگفت به من

    گفت تو هم فعلا جمع كن برو خونه خانوادت .گفتم اره ميرم با اون حرفايي كه پسرت زد واسه چي

    بمونم من امنيت جاني ندارم روانيه اين ادم.

    دوهفتست خونه پدرم رفتم و با مشاوره صحبت كزدم مشاوره با ايشون صحبت كرد ودرنهايت بهم

    گفت شما دنياتون متفاوته هيچ چيز مشترك ندارين تو برون گرايي و اون درون گرا فرهنگتون

    متفاوته توافقي جدا شين ..من واقعا نميدونم چيكار كنم ...

    هنوز دوستش دارم هنوز ميخوام هر جور شده اين زندگي و كه ١١سال براش زحمت كشيدم حفظ

    كنم كمكم كنيد. خانوادم ميگن تو ديوانه شدي اخه اين ادم چي داره كه تو ميخواي بموني نه باهات

    حرف ميزنه نه جايي ميرين با هم . نه حاضره بچه دار شه اخلاقم كه نداره افسرده و بددهنه اين ادم چي بهت ميده كه تو هنوز ميگي دوسش دارم ميگن بايد جدا شي اين ادم كه هر ٤سال يادش

    ميفته اين زندگي و نميخواد تورو نميخواد ارزش نداره ...

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مهر 98 [ 00:14]
    تاریخ عضویت
    1394-2-26
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    4,249
    سطح
    41
    Points: 4,249, Level: 41
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 101
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteranOverdrive
    تشکرها
    0

    تشکرشده 35 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان ببخشيد پستم خيلي طولاني شد .لطفا به تايپيك من سربزنيد من واقعا به راهنماييتون نياز دارم

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 خرداد 01 [ 02:25]
    تاریخ عضویت
    1396-9-29
    نوشته ها
    147
    امتیاز
    5,314
    سطح
    46
    Points: 5,314, Level: 46
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 144 در 79 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سلام
    سارینا جان از شرایطی که در اون قرار داری متاسفم و عمیقأ امیدوارم با همت و اراده خودت مسیر حال و روزت رو به سمت بهبودی خدایان کنی.
    عزیزم یازده سال زمان کمی نیست و در واقع هر کسی این مدت زمان رو در یک شرایط خاص به سر ببره بهش عادت می کنه و بهش وابسته می شه. من به شما پیشنهاد می کنم دستت رو روی زانوی خودت بذاری و الان که پیش پدر و مادرت هستی سوای این که جدا خواهی شد یا نه سعی کنی خوب زندگی کنی و خوش باشی. می تونی از یه سفر کوچیک شروع کنی. خودت بهتر از هر کسی می دونی چه کارهای عقب افتاده ای داری که انجام اونها حالت رو بهتر می کنه. بذار حالت بهتر بشه و بعد تصمیم بگیر. هیچ کس به اندازه خودمون نمی تونه به دادمون برسه عزیزم.

  4. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مهر 98 [ 00:14]
    تاریخ عضویت
    1394-2-26
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    4,249
    سطح
    41
    Points: 4,249, Level: 41
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 101
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteranOverdrive
    تشکرها
    0

    تشکرشده 35 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم پرستو عزیز. دارم روزایی رو سپری میکنم که خیلی بد و وحشتناکه. درسته کنار پدرو مادرم هستن و از من حمایت میکنن و به شدت مراقب من هستن ولی دلم میخواست خونه خودم بودم.. از اونور همسرم میگه زودتر تصمیم بگیر این وضعیت برزخی که توش هستیم اصلا خوب نیست(منتظره بگم مهریمو میبخشم بریم توافقی جدا شیم).خانوادم میگن دوست نداره نمیخوادت دل بکن ازش ولی من نمیتونم کاش میتونستم ازش متنفر شم

  5. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    سلام سارینا جان. حس میکنم خودت هم نیاز به مشاوره داری به قول دوستمون اول روحیه خودتو خوب کن بعد تصمیم بگیر.

    نمیخوام ناامیدت کنم ولی درمان بیماری های روحی واقعا سخته.با فرض اینکه همسرت درمان نشه باز هم حاضری برگردی پیشش؟

  6. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مهر 98 [ 00:14]
    تاریخ عضویت
    1394-2-26
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    4,249
    سطح
    41
    Points: 4,249, Level: 41
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 101
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteranOverdrive
    تشکرها
    0

    تشکرشده 35 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آنيتا عزيز من واقعا همسرمو دوست دارم دلم ميخواد هر كاري از دستم بر بياد براي سلامتيش و براي زندگيم انجام بدم .
    دوستان چرا به پست من سر نميزنين من واقعا به راهنماييتون نياز دارم شرايط خيلي بدي دارم

  7. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مهر 98 [ 00:14]
    تاریخ عضویت
    1394-2-26
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    4,249
    سطح
    41
    Points: 4,249, Level: 41
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 101
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteranOverdrive
    تشکرها
    0

    تشکرشده 35 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان چرا کسی تایپیک منو نمیبینه ؟من به راهنمایی نیاز دارم لطفا به تایپیک من هم سر بزنید

  8. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 خرداد 01 [ 02:25]
    تاریخ عضویت
    1396-9-29
    نوشته ها
    147
    امتیاز
    5,314
    سطح
    46
    Points: 5,314, Level: 46
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 144 در 79 پست

    Rep Power
    28
    Array
    مجاورت با یک بیماری مسری حتما می دونی که چه عاقبتی خواهد داشت. این مثال رو به شرایط خودت تعمیم بده. مادامی که به خودت کمک نکنی به دیگری هم نمی تونی کمک کنی.
    پیشنهاد می کنم فعلا به طلاق توافقی هم تن ندی و تو یه شرایط مساعد تصمیم بگیری.
    با تو خونه نشستن و زانوی غم بغل گرفتن اتفاقی نمی افته.
    اینجا و لابلای پست های اینجا هم معجزه نمی شه.
    باید به یه مشاور خوب مراجعه کنی.



    متاسفانه تو پست قبل از اونجایی که با گوشی وصل می شم اشتباه تایپی داشتم که امکان ویرایش پیدا نکردم. کلمه خدایان مد نظر من نبود عزیزم. هدایت رو جایگزین کن 🙂

  9. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سارینا جان سلام،

    از دید من یه تناقضی در احساست نسبت به همسرت هست.

    تو دوستش داری. اما نمی تونی قبولش کنی.

    چطور آدم می تونه چیزی که خوب نمی دونه رو دوست داشته باشه؟

    منظورم این نیست که دوست داشتنت حقیقی نیست. منظورم اینه که انگار ساز قلب و مغزت با هم جور نیست و یه موسیقی ناهماهنگی ایجاد شده که برای همسرت گوشنواز نیست و حال خودت رو هم بهتر نمی کنه.

    می خوام بگم اگه کسی رو دوست داری، اولین شرطِ دوست داشتن اینه که اون آدم رو بپذیری. احساساتش، رفتارش، اهدافش.

    این آدمی که شرایطش به شرایط یه انسان روانی نزدیک شده، می تونست الان شرایط و حال خیلی بهتری داشته باشه. درسته؟


    بعلاوه به نظر می رسه ساده ترین قواعدِ زندگی با این آدم رو نمی دونی. برای همین رفتارهای ضدونقیض داری. مثلا کمک خواستن از پدرش، تماس گرفتن با پدرومادرت، ترک کردن خونه و ...

    اگه درک درستی از همسرت و خواسته های خودت داشته باشی، رفتارهایی رو انجام نمی دی که به این شرایط منجر بشه.

    ...

    منم یه وقتی خواستم از همسرم جدا بشم. رفتم خونه پدرم و تقریبا یک درصدِ مشکلاتی که با همسرم داشتم رو به خواهرم گفتم. از دید اون بدیهی بود که باید جدا بشم. در مورد جدایی حرف زدیم و منم پذیرفتم که دیگه برنگردم خونه و جدا بشم. تا نزدیکِ غروب شد. طبقه بالا بودیم، خواهرم رفت پایین میوه بیاره. من یک آن به این فکر کردم که همسرم الان تنهاست، خونه رو بدون خودم تصور کردم و دیدم من به اینجا تعلق ندارم. در جا حاضر شدم و از پله ها پریدم پایین، تو راه پله خواهرم از تعجب خشکش زده بود که چی شد یه دفعه.

    وقتی اومدم خونه هوا تاریک شده بود، شوهرم تو هال نشسته بود و لامپ ها رو روشن نکرده بود. اون صحنه باعث شد دیگه هیچوقت دلم نخواد ترکش کنم.

    وقتی به همه چی فکر می کنم، می بینم درسته که خیلی وقتا ناراحتم کرده، درسته خیلی وقتا کاراش غیر طبیعی و غیرمنطقی بوده، اما دلم نمی خواد تنها و تاریک باشه. از صمیم قلبم لذت می برم از اینکه تلاش کنم زندگی بهتر و روشن تری داشته باشه. نه اینکه مسیر زندگیش تغییر کنه و به خواسته های من نزدیک بشه، نه، فقط زندگیش براش راحت تر و بهتر باشه و به اهدافی که برای خودش داره برسه.

    نظر من اینه که به قلبت نگاه کن. و همیشه در جایگاهی باش که بهش تعلق داری و برات ارزشمنده. مهم نیست که تصمیم و نظر دیگران (همسرت، خونوادت، و ...) چیه، مهم اینه که تو چی می خوای و چه کاری رو می تونی با تمام قلب و توانت انجام بدی. طوریکه شکست خوردن در اون راه رو به موفقیت در یه راه دیگه ترجیح بدی.

  10. 4 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    الهه زیبایی ها (پنجشنبه 07 شهریور 98), بی نهایت (جمعه 08 شهریور 98), رنگین (جمعه 08 شهریور 98), زن ایرانی (شنبه 09 شهریور 98)

  11. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مهر 98 [ 00:14]
    تاریخ عضویت
    1394-2-26
    نوشته ها
    78
    امتیاز
    4,249
    سطح
    41
    Points: 4,249, Level: 41
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 101
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteranOverdrive
    تشکرها
    0

    تشکرشده 35 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مجاورت با یک بیماری مسری حتما می دونی که چه عاقبتی خواهد داشت. این مثال رو به شرایط خودت تعمیم بده. مادامی که به خودت کمک نکنی به دیگری هم نمی تونی کمک کنی.
    پیشنهاد می کنم فعلا به طلاق توافقی هم تن ندی و تو یه شرایط مساعد تصمیم بگیری.

    واقعا ممنونم از اینکه پیگیر تایپیکم هستی من واقعا به کمکمتون نیاز دارم

    با تو خونه نشستن و زانوی غم بغل گرفتن اتفاقی نمی افته.

    پرستو عزیز من شاغل هستم از صبح تا غروب سرکارم و کلاس تمبک میرم سعی میکنم بعضی روزا پیاده روی کنم تا یکم ذهنم آزاد بشه.

    اینجا و لابلای پست های اینجا هم معجزه نمی شه.

    باید به یه مشاور خوب مراجعه کنی.

    من مشاوره میرم ولی مشاوره جلسه ای با همسرم صحبت کرد بعد از اون بهم گفت شما هیچ چیز مشترک ندارین خیلی باهم تفاوت دارین تو برونگرایی اون درونگراست طرز تربیتتون با هم فرق میکنه تو همیشه تحت حمایت خانواده بودی ولی اون هیچوقت خانوادش حمایتش نکردن از وقتی چشم باز کرد با یه مادر مریض مواجه شد اون میگه هیچ حسی به سارینا ندارم ازش متنفر نیستم ولی حسی ندارم. از این زندگی دلزدست.آخرین حرف مشاور این بود که توافقی جدا بشین(یعنی همون چیزی که همسرم میخواد). من به مشاورم گفتم یعنی چی آخه چون من برونگرام و اون درونگرا باید جداشیم مگه همه زن و شوهرا فرهنگشون یکیه هم این اکثرشون با هم تفاوت دارن چون از دو خانواده مجزا هستن ولی خودشون باید بلد باشن این تفاوتا رو مدیریت کنن. گفتم من دوسش دارم میخوام رابطمونو درست کنم گفت وقتی اون نمیخوادت وقتی اون نمیخواد هیچ تلاشی بکنه

    حالا سوال من از شما اینه :
    1.آیا همه زن و شوهرها فرهنگشون شبیه هم هست؟
    2.آدم های درون گرا و برون گرا باهم ازدواج نمیکنند؟
    3. همه زن و شوهرا خواسته ها ونیازهاشون شبیه همه و همه چیزشون مشترکه...
    4. اصلا میشه با این مشکلات رابطه رو بازسازی کرد؟

    متاسفانه تو پست قبل از اونجایی که با گوشی وصل می شم اشتباه تایپی داشتم که امکان ویرایش پیدا نکردم. کلمه خدایان مد نظر من نبود عزیزم. هدایت رو جایگزین کن


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:38 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.