به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 12 , از مجموع 12
  1. #11
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 07 آبان 01 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    محل سکونت
    مگه فرقی داره!؟
    نوشته ها
    809
    امتیاز
    24,401
    سطح
    95
    Points: 24,401, Level: 95
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 949
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,979

    تشکرشده 3,495 در 804 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    191
    Array
    خیلی تاکید دارم روی این مورد از پست امین:
    تعارفات و حساسیتهایی براش بی اهمیته که برای سن و سال ما هنوز خیلی مهمه
    گذر زمان خیلی از حساسبتهای ما رو کم میکنه. حتما خودتم تجربه کردی، اگه تونستی یکیشو بگو.
    در مورد خودم:از 18 تا 4 سال پیش از کوله پشتی استفاده نمیکردم چون فکر میکردم مال بچه هاست ولی الان اینطوری فکر نمیکنم و هرروز ازش استفاده میکنم.

    در ظاهر مثل بچه آدم میشینم غذامو میخورم حرف میزنم احترام میزارم و غر نمیزنم .
    این که صبوری خیلی خوبه ولی سعی کن بی تفاوت بشی بهش نه اینکه بریزی تو خودت.
    یه آزمایش کوچیک انجام بده. یه بار وقتی که خودت تنهایی روشای پدرتو برای غذا خوردن امتحان کن؛ اونوقت خودت تعجب میکنی که چقدر عادی به نظر میاد!! این شاید یه مقدار کمکت کنه که اونقدرام فاجعه نیست. اینکارو حتما انجام بده و نتیجشو بنویس. در حد یه میوه!
    برای بی تفاوت بودنه اون لحظه ای که داره میره رو اعصابت ذهنتو منحرف کن یعنی به صدا فکر نکن. به خوبیای پدرت فکر کن، به اینکه این صدا عادیه، مدام با خودت تکرار کن این صدا عادیه، فوق العاده عادیه، به اینکه قبلا آزمایش کردی و چیز عجیبی نیست.... به غذا خوردن خودت تمرکز کن، به مزه ی غذاها، سعی کن هر مزه ای که حس کردی یه خاطره ای رو به یاد بیاری و به اون فکر کنی و کم کم دور بشی از سر سفره
    ویرایش توسط m.reza91 : جمعه 01 شهریور 98 در ساعت 23:01

  2. کاربر روبرو از پست مفید m.reza91 تشکرکرده است .

    zolal (شنبه 02 شهریور 98)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 مهر 98 [ 23:08]
    تاریخ عضویت
    1398-4-25
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    264
    سطح
    5
    Points: 264, Level: 5
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خیلی ممنونم که اینهمه حرفای خوبی زدید . توی دنیای واقعی که نمیشه این حرفارو به کسی گفت واقعا دوست داشتم بشنوم که این چیزا عادی یا غیر عادی . راه حلش چیه . فقط من این طوریم ؟ یا همه اینطورن ؟ بدون اینکه بدونم دنبال همین حرفایی که شما زدین بودم . فرشته اردیبهشت نمیتونم بگم عارضه میسوفونیا رو دارم چون چیزایی که نوشته بود خیلی شدید بود در حالیکه من نسبت به خیلی صداهایی که اطرافیانمو ممکن اذیت کنه اذیت نمیشم ولی صداهایی که بابام ایجاد میکنه برام غیرقابل تحمل . ( خخرچ خخرچ شکستن قند توی دهن )

    مثلا سر کلاس همه اعتراض داشتن که به کلاس بغلی تذکر بدند که آرومتر درس بدهند اما صدای کلاس بغلی روی مخ من نبود. آقاامین حرفاتونو که خوندم اشکم دراومد خیلی خوب بود انگار حرفای دل بابا بود از زبون خودش .حس کردم چققققد دوسش دارم و دوست داشتنی . دوست داشتن بی قید و شرط ! اما یه چیزی . من گاهی میخوام قربون صدقه بابا برم البته به زبون خودش اما یه حالتی بینمون هست یه حالت خشک یه حالت که فقط احترام اصلا با شخصیت بابام جور نیست خیلی محبتایی که من بلدم . و اینگه انگار بابامم بیشتر دوست داره هی مخالفت کنه هی من بگم چشم . هی دستور بده هی من بگم چشم انگاری محبت رو توی این چیزا میبینه .

    مثلا بعضیا محبتو توی این میبینن که هی برای زن و بچشون پول خرج میکنن. نمیتونم بهتر توضیح بدم . من الان با این حرفا انگیزه گرفتم آروم شدم میدونم تا چند وقت آرومم و بابا رو دوست دارم اما یه حسی بهم میگه اینا موقته . احساس میکنم اون چیزی که خانم ارم نوشتن (
    خشم های فروخورده ای در شما نسبت به پدر وجود داره ) تا حدی درست باشه . زلال عزیز نامه چند بار به ذهنم رسید اماد میدونم با حساسیتی که بابا داره این حرفا اعتماد به نفسشو میترکونه . چون یه بار توی عمرش یکی بهش تذکری داده بود تاد مدتها همش میگفت و دربارش حرف میزد و از دست خودش ناراحت بود .

    نمیخوام دلش بشکنه . شمیم عزیز ممنونم که انقدر راحت در مورد بادگلو باهام حرف زدی حس میکنم نیاز یکم در موردش با بقیه هی حرف بزنم تا برام عادی بشه . توی ذهنم این مسئله خیلی زشت و منفور . و امین راست میگه که من دوست ندارم بابام پیش بقیه این کارارو کنه . اقا رضا منم ازین جمله خیلی خوشم اومد و آرومم کرد (
    تعارفات و حساسیتهایی براش بی اهمیته که برای سن و سال ما هنوز خیلی مهمه ) پس خیلی عجیب نیست . در مورد خودم اگه بخوام بگم مثلا من قبلا که بچه بودم یعنی 14 سالم بود دوست داشتم برای پیک نیک بریم جاهای معروف و از پارک محلمون بدم میومد برام اُفت داشت . الان دیگه مهم نیست . یا قبلا فکر میکردم کار بدی اگه بخوام از دینم دفاع کنم یا بحث پیش بیاد برام بد میشه . اما الان راحت این کارو میکنم هر کی ام دینمو دوست نداره مهم نیست مهم اینه دین من حقِّ . چیز دیگه ای یادم نمیاد .

    یه بار دیگه از همتون ممنونم خیلی آرومتر شدم .

  4. کاربر روبرو از پست مفید mmastane تشکرکرده است .

    zolal (شنبه 02 شهریور 98)


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:04 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.