به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 36
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 99 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1398-2-31
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    505
    سطح
    10
    Points: 505, Level: 10
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    با خانواده شوهر مغرور چه کنم

    سلام یه موضوعیه ک چند روزی میشه فکرم رو مشغول کرده خواستم از شما راهنمایی بگیریم یا یه جورایی باهام همدردی کنین. خانواده شوهر من به طور خلاصه مخصوصا مادر شوهرم خیلی سرد و بی عاطفه هسستن بالاخص خیلی مغرورو حساس و زودرنج من تو این 9 سال خیلی اذیت شدم چون رفتارشون خیلی با ما متفاوته .تقریبا 2سال بود ازدواج کرده بودم مامان بزرگم فوت کرد ما اون موقع طبقه زیرزمین خونه مادر شوهر مینشستیم من چون مادر شوهر م رو میشناختم به شوهرم گفتم به مامانت بگو زنگ بزنه تسلیت بگه چون اگه یه تسلیت هم نگه خیلی بی احترامیه و من اذیت میشم شوهرم بهش گفت اما اون زنگ نزد حتی یه تسلیت بگه و صداش از بالا می اوممد که داشت با پسر بزرگش تلفنی صحبت میکرد که محممد (شوهرمن) میگه زنگ بزن اما من نمیخوام زنگ بزنم اون روز خیلی ناراحت شدم و گریه و زاریی راه انداختم و یه جوری شد که شوهرم از سر کار اومد خونه و مامانم ابنا اومدن پیشم بابام بهم گفت خب نگه مگه چی میشه تو چرا خودت رو ناراحخت میکنی

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام
    ازشون هیچ توقعی نداشته باش و به زندگیت برس
    خودت رو وابسته بهاعمال و رفتار اونها نکن
    تسلیت نگن
    حرف نزنن
    اونا رو همینجوری که هستن بپذیر
    تمرکزت به زندگی خودت باشه و نه رفتار اونا
    در حدی هم بهشون خدمت کن که برات این توقع ایجاد نشه که باید برات خیلی کارها بکنن
    رفت و آمد کن کمک کن ولی در حد معقول و عادی
    نه اونقدر افراطی که بعدا توقعی ازشون داشته باشی که اونا انجامش ندن

  3. 3 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    Mvaz (دوشنبه 20 خرداد 98), Samin28 (جمعه 24 خرداد 98), میس بیوتی (دوشنبه 27 خرداد 98)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 99 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1398-2-31
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    505
    سطح
    10
    Points: 505, Level: 10
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    الان من دیگه سعی میکنم اینقدر غصه نخورم و خودم و زندگیم رو خراب نکنم به خاطر قوم شوهر چون دیگه دو تا بچه دارم و تو این ماجراها تنها کسی که ضرر کرد خود من بودم چون هم خیلی اذیت شدم هم شوهرم هحساس شده و میگه تو با مادر من بدی . در صورتی که اصلا اینجور نیست و من وقتی چیزی رو بیان میکنم دیگه تو دلم چیزی نمیمونه که بخوام بد باشم ..
    اما مشکل چهارشنبه عروسی دااشم بود و ما دعوتشون کردیم چون مامانم میجگفت وظیفمونه دعوت کنیم و زشته که دعوت نکنیم وقتی فهمیدیم خواهر شوهرم همراه دخترش و دامادش دارن میان مسافرت خونه مادرشوهرم مامانم زنگ زد و اونها رو هم همراه خترش و دامادش دعوت کرد اما باز هم هیچکدوم نیومدن این در صورتی بود که واسه عقد داداشم مامانم مادر شوهرم اینا رو دعوت کرده بود و باز هم نیومدن .روز عروسی هم زنگ زدم به مادر شوهرم بخاطر شوهرم که بهم گفت اونا باید ببینن که تو هم دوست داری بیان عروسی نه اینکه فقط از سر وظیفه کارت دادین دوبارره زنگ زدم و گفتم به مادر شوهرم که دارین اماده میشین که گفت نه مبارک باشه ما مهمان داریم و نمیتونیم بیایم کلی تعارف کردم که تشریف بیارین اگه نیاین ناراحت میشیم واسه عقد هم نیومدین که گفت مبارک باشه حالا بعدم میایم .(یعنی میخوام بگم که همه جوره احترام گذاشتم )اما الان که نیومدن به روی شوهرم نیاوردم اما تو دل ناراحتم حس میکنم به ما بی احترامی کردن میخواستم از شما بپرسم که تو این مساله چ جور باید رفتار کنم که هم درست باشه و ناراحتی پیش نیاد و از چشم شوهرم نیوفتم و هم چیزی گفته باشم که حرفم رو زده باشم وناراحتی تو دلم نباشه .نمیدونم چجور بگم میخوام بلد باشم چجور رفتار کنم که هم مودبانه باشه هم مظلوم واقع نشم یه جوری بی زبون نباشم که اونا بگن بی احترامی کنیم یا نکینم فرقیی نمیکنه
    لطفا راهنماییم کنید چون این مساله تو دلمه و فکرم رو مشغول کرده و ازارم میده هر چند که به روی شوهرم نمیارم
    ویرایش توسط roya6 : یکشنبه 19 خرداد 98 در ساعت 11:45

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 99 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1398-2-31
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    505
    سطح
    10
    Points: 505, Level: 10
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام ممنون خام فکور که به تاپیک من سر زدین من به خواسته شوهرم رفت و امدم رو کم کردم و خیلی گرمتر هستم چون شوووهرم ازم میخواد که گرم باشم میگه اونا اینجهور بیشتر دوست دارن (هر چند که خودشون اینجنوری نیستن)رفت و امدم رو هم که کم کردم بخاطر اینه که تو این گروونیا میدونم مادر شوهرم دوست نداره که خیلی برا نهار یا شام بریم اونجا قبلا هفته ای یکبار میرفتیم و لی الان چون شوهرم هم این رو فهمیده خودش نمیخواد زیاد بریمو میگه که فقط بریم سر بزیم .
    من هم همین کار رو میکنم دیگه خودم رو ناراحت نمیکنم و سعی میکنم بی خیال رفتارشون باشم اما از یک طرف نمیخوام اونا اینجوری باشن که بی احترامثی کنن و من هم بی زبون باشم و اینجووری وانمود کنم که به من احترام بذارین یا نذارین به حال من فرقی نمیکنه میخوام زنی باشم که بلد باشم تو این مساله چجوری حرف بزنم و چجوری رفتار کنم که اونها هم یه جورایی حساب کار بیاد دستشون به قولی نه سیخ بسوزه نه کباب

  6. #5
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 02 [ 13:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    1,099
    امتیاز
    18,366
    سطح
    86
    Points: 18,366, Level: 86
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 484
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    271

    تشکرشده 1,106 در 598 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    اخجون عروسی
    منو دعوت میکردی بانو
    به مادر شوهرت میگفتی میان یا نمیان اگر نمیان آدمهای دیگه رو بجاتون دعوت کنیم
    بعدشم میری خونه مادر شوهر بگو دوستام آنقدر خوب و فهمیده هستند همه زنگ زدن تسلیت گفتن
    و از خاطرات عروسی و عزای مادر بزرگت
    چی شده
    اشتباه شد
    از خاطرات عروسی داداشت
    و عزای مادر بزرگت اینکه همه اومدن دوستت چطوری همراهیت میکرد
    راه برو از خوبی خانوادت بگو
    بزار یییییییخورده شرمنده باشن
    ویرایش توسط خادم رضا : یکشنبه 19 خرداد 98 در ساعت 12:18

  7. کاربر روبرو از پست مفید خادم رضا تشکرکرده است .

    میس بیوتی (دوشنبه 27 خرداد 98)

  8. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 99 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1398-2-31
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    505
    سطح
    10
    Points: 505, Level: 10
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون خادم رضا
    میشه بیشتر راهنمایی کنی چی بگم چجوری بگم که اونا رو شرمنده کنم میشه بهم بگین ممنون میشم اخه اصولا من کم حرفم و هیچی نمیگم و چیزی رو به روی خودم نمیارم اگه ممکنه بیشتر بگین مثلا به نظر تون بهتره بگم که خانواده من خیلی خوبن که با اینکه واسه عقد دعوتتون کرد نیومدین واسه عروسی مجدد به دل نگرفت و دعوت کردو هر کی جای خانواده من بود دیگه این کار رو نمیکرد واینجوری خانوادم پیش من و شوهرم خیلی بیشتر عزیز و قابل احترام هستن به نظرتون مشکل پیش نمیاد؟
    ویرایش توسط roya6 : یکشنبه 19 خرداد 98 در ساعت 12:33

  9. #7
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 02 [ 13:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    1,099
    امتیاز
    18,366
    سطح
    86
    Points: 18,366, Level: 86
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 484
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    271

    تشکرشده 1,106 در 598 پست

    Rep Power
    0
    Array
    حوصله کل کل داری هااااااا
    ولش کن
    مهم همسرت که میگی خدارو شکر باهاش مشکلی نداری
    شوهرت این چیزها رو متوجه میشه و انشاالله بیشتر قدرتو میدونه تو بازم خوبی کن اول بخاطر خدا دوم بخاطر دل همسرت

  10. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 99 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1398-2-31
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    505
    سطح
    10
    Points: 505, Level: 10
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون که جواب دادین یعنی به نظرتون هیچ به روی خودم نیارم که نیومدن؟
    لطفا دیگران هم اگ ه نظری دارن بدن میخوام ببینم چیکار کنم درست تر ه یا اگه دیگران بودن چطور رفتار میکردن باور کنید همین چیزهای به ظاهر کوچیک نه سال زندگی منو خراب کرد غصه میخووردم با شوهر م بحث میکردم با خودم حرف میزدم الان فهمیدم که اشتباه میکردم اما الان هم به خاطر رفتارشون ناراحتم شاید به روی شوهرم نیارم یا گریه نکنم اما خیلی بهش فکر میکنم و ذهنم درگیره.

  11. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دیروز [ 19:24]
    تاریخ عضویت
    1398-1-10
    نوشته ها
    785
    امتیاز
    23,048
    سطح
    93
    Points: 23,048, Level: 93
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 302
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,553

    تشکرشده 1,773 در 731 پست

    Rep Power
    172
    Array
    سلام

    یکی از مهمترین مشکلات ما در فرآیند زندگی فراموش کردن و یا ندانستن معانی و اهداف هست.

    مثلا یه فوتبالیست حرفه ای معنای فوتبال براش قهرمانی هست، یکی شهرت، یکی پول، یکی حواشی و نقل محافل بودن، و یکی لذت بردن از فوتبال و انتقال اون لذت به تماشاچیا.
    بسته به اون معنا برای رسیدن بهش تلاش میکنه، بعضی جاها نادیده میگیره، بعضی جاها شکست رو قبول میکنه، بعضی جاها نمیگذاره از یه پیروزی بیش از حد خوشحال شه و غیره.


    حالا شما هم هدفت از زندگی مجردی و بعد متاهلی رو برای خودتون باز تعریف کنید. ببینید به کجا میخواید برسید؟

    حالا دیگه از اینجا به بعد که هدفمند شدین کار راحته، خیلی مسائل که تا پیش از این براتون مهم بودن، تو تعریف جدید شما کم ارزش میشن و دیگه ذهنتون رو درگیر نمیکنه و تمرکز و انرژی تون رو میبرید سمت چیز هایی که باعث ارتقا زندگیتون بشه.
    دقیقا مثل یک مربی که اگر بیرون زمین باشه میتونه بازیکنها رو مدیریت کنه، اگر خودشم بره تو زمین بازی کنه، درگیر حواشی میشه و وسعت دیدش کم میشه و همه جا رو نمیتونه زیر نظر بگیره.

    همسرتون به نظر خوبه، رو خودتوون کار کنید.
    هیچ وقت هم سعی نکنید بفکر تقابل و پاسخ گفتن به اونها باشید. تا اخر عمر به خودتون اینو بگید" اونها که این عمل را انجام نمیدهند ولی من وظیفه مه بهشون احترام بگذارم"

  12. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام
    اصلا اومدن نیومدن اونها رو از ذهنت بیرون کن واقعیتش من خودم شخصا اصلا اهل جمع های بزرگ بیشتر از مثلا 15 تا 20 نفر نیستم و تا جایی که بشه برای مراسم های بزرگ خصوصا جاهایی که افراد زیادی رو نمی شناسم یه بهانه ای جور می کنم و نمیرم
    برای هر مراسم باید کلی آدم بره بازار و لباس و کفش انتخاب کنه روز خود مراسم باید بری موهات رو درست کنی
    کلا وقت گیر و عذاب آوره
    به خاطر دو سه ساعت مراسم یک هفته آدم باید اینور اونور بره حالا فکرشو بکن توی اون مراسم هم خیلی فامیل درجه 1 محسوب نشی و زیاد هم کسی رو برای هم صحبتی نداشته باشی
    شاید مادرشوهر شما هم این مدلی باشه
    شما وظیفه ات رو انجام دادی تمام شد رفت
    مراسم هم تمام شد
    از جنبه مثبت بهش نگاه کن
    اگر مادرشوهرت میومد چون توی اون جمع غریبه بود شما تمام وقتت رو باید برای شاد کردن ایشون می گذروندی. باید دائم نگران می بودی که یه وقت بهشون بد نگذره
    اونا نیومدن و شما آزادانه توی مراسم هر جایی که می خواستی رفتی و وقتت رو اونجور که دوست داشتی گذروندی

    پس هم اتهامی به شما وارد نیست که دعوت نکردید و هم اینکه خوش هم گذروندی
    شما هیچ طلبی از مادرشوهرت نداری

    به هر دلیل تمایل نداشته که بیاد و نیومده
    پس کلا این موضوع رو فراموش کن

    اگر مادر شما هم تمایل نداشت توی مراسم فامیل شوهرت نیاد اجباری نیست


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:14 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.