به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 36
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 99 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1398-2-31
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    505
    سطح
    10
    Points: 505, Level: 10
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام ممنون خانم قکور و mvazکه راهنمایی کردین پس یعنی کلا به روی خودم نیارم که نیومدن و کلا بی خیال این مساله بشم ناراحت این مساله نباشم هر چند درستش این بود که بیان

  2. #12
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 مهر 01 [ 02:09]
    تاریخ عضویت
    1395-4-23
    نوشته ها
    229
    امتیاز
    8,211
    سطح
    61
    Points: 8,211, Level: 61
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 239
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    255

    تشکرشده 416 در 195 پست

    Rep Power
    50
    Array
    منم اوایل ازدواجم مشکلی شبیه به شما داشتم. ولی به مرور زمان متوجه شدم که تو زندگیم مسائل مهمتری هم هست. خوبه که پدرت درک میکنن و از شما میخوان به این مساله اهمیت ندین. من از طرف خانواده خودم هم تحت فشار بودم و هر لحظه در حال منگنه شدن.

    من یه زمانی بخاطر این مساله چند ماه ناراحت بودم و دلم نمیخواست خانواده شوهرم رو ببینم. ولی الان جوری شده که اگه جای شما باشم عکس شوهرم رو نشون مادرشوهرم میدم و میگم جاتون خالی بود. ببینین پسرتون از داماد هم خوش تیپ تر بود. ;)

    الان هم به جای غصه خوردن، یه چند تا از عکس های عروسی رو انتخاب کنین و بدین چاپ کنن. سری بعد که خاندان شوهر میان مهمونی خونه شما، لازم میشه. :|) :|)

  3. کاربر روبرو از پست مفید بهاره جون تشکرکرده است .

    نیکیا (پنجشنبه 23 خرداد 98)

  4. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 99 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1398-2-31
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    505
    سطح
    10
    Points: 505, Level: 10
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام ممنون بهارجون. ولی هر چقدر هم که میخوای بگی مهم نیست اما توی قلبت از دستشون ناراحتی وقتی میبینی اینجوری رفتار میکنن . من هم حالا که عروسی تمامشده و کلا مهمانها رفتن وقتی میخوام برم خونه خانواده شوهر یه جورایی معذبم دیروز شوهرم رفت به خانوادش سر بزنه تو دلم گفتم مقصر شوهرمه که ازشون نمیخواد شاید اگه اون میخواست بخاطر پسرشون هم که شده یه سری مسائل رو رعایت میکردن چطور شوهرم بعد از اینکه کارت دعوت بهشون دادیم از من مییخواد که خودم بهشون زنگ بزنم و نشون بدم که چقدر دوست دارم که بیان اما حالا که حتی یکیشون هم نیومد هیچی بهشون نمیگه . ما خودمون عروس داریم خیلی کارا بخاطر پسرمون برا عروس میکنیم به خدا روی سرمون میذاریم میگیم بخاطر داداشمون چون نمیخوایم داداشمون اذیت یا معذب باشه . شاید اگه شووهر منم ازشون میخواست یکم رعایت میکردن شاید هم ازشون خواسته اهمیت نمیدن اخلاق خانوادش رو میدونه شاید . نمیدونم .بالاخره هر کس عروس میاره باید عروس داری بکنه .
    دیروز وقتی خالم اینا فهمیدن دعوتشون کردیم نیومدن گفتن کارششون خیلی زشت بوده خالم بنده خدا برا عروسی دخترش که یه شهر دیگه بود برا خانواده شوهر م کار ت فرستاد اما خالم گفت اونا در جواب حتی یه زنگ نزدن بگن مبارک باشه

  5. کاربر روبرو از پست مفید roya6 تشکرکرده است .

    زن ایرانی (پنجشنبه 23 خرداد 98)

  6. #14
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط roya6 نمایش پست ها
    سلام ممنون بهارجون. ولی هر چقدر هم که میخوای بگی مهم نیست اما توی قلبت از دستشون ناراحتی وقتی میبینی اینجوری رفتار میکنن . من هم حالا که عروسی تمامشده و کلا مهمانها رفتن وقتی میخوام برم خونه خانواده شوهر یه جورایی معذبم دیروز شوهرم رفت به خانوادش سر بزنه تو دلم گفتم مقصر شوهرمه که ازشون نمیخواد شاید اگه اون میخواست بخاطر پسرشون هم که شده یه سری مسائل رو رعایت میکردن چطور شوهرم بعد از اینکه کارت دعوت بهشون دادیم از من مییخواد که خودم بهشون زنگ بزنم و نشون بدم که چقدر دوست دارم که بیان اما حالا که حتی یکیشون هم نیومد هیچی بهشون نمیگه . ما خودمون عروس داریم خیلی کارا بخاطر پسرمون برا عروس میکنیم به خدا روی سرمون میذاریم میگیم بخاطر داداشمون چون نمیخوایم داداشمون اذیت یا معذب باشه . شاید اگه شووهر منم ازشون میخواست یکم رعایت میکردن شاید هم ازشون خواسته اهمیت نمیدن اخلاق خانوادش رو میدونه شاید . نمیدونم .بالاخره هر کس عروس میاره باید عروس داری بکنه .
    دیروز وقتی خالم اینا فهمیدن دعوتشون کردیم نیومدن گفتن کارششون خیلی زشت بوده خالم بنده خدا برا عروسی دخترش که یه شهر دیگه بود برا خانواده شوهر م کار ت فرستاد اما خالم گفت اونا در جواب حتی یه زنگ نزدن بگن مبارک باشه
    هیچ بایدی وجود نداره
    فرهنگ شما یه جوره و فرهنگ و رفتار خانواده شوهرت یه جور دیگه و اینم اصلا اشکال نداره حتی دو تا خواهر هم سیستم زندگیشون و نحوه تفکرشون ممکنه متفاوت باشه دیگه دو تا فامیل غریبه که جای خود داره
    خاله شما هم کار درستی نکرده که به شما گفته کار فامیل شوهرت خیلی زشت بوده
    یه جورایی ناخواسته آتیش بیار معرکه شده
    شاید خیلی از کارهای خاله شما هم باب میل مادرشوهرت نباشه
    دلیلی نداره کارهای دیگران رو اگر نمی پسندیم بشینیم پشت سرشون حرف بزنیم
    باید اونا رو همونجوری که هستن بپذیریم
    مادرشوهرت آدم اجتماعی نیست اینو بپذیر و خودتو خلاص کن


    اگر جای شما بودم تحت تاثیر حرف خاله قرار نمی گرفتم و می گفتم اونا آدمهای خوبی هستن فقط مدل رفت و آمدشون با ما فرق می کنه تا خاله هم از این به بعد در اینجور موارد پشت سرشون حرف نزنه

    و یک چیز دیگه هم بگم اینکه من شخصا خوشحال میشم که مثلا توی مراسم عروسی برادرم مادرشوهرم نیاد یا توی مراسم عروسی برادرشوهرم مادرم نیاد
    قاطی کردن دو تا خانواده و حرف و حدیثهایی که پیش میاد اصلا جاذبه ای نداره
    یه وقت می بینی همه چیز خوبه یه وقتم می بینی کلی انتقاد و گلایه پیش میاد که فلانی چرا احترام نذاشت مادرت اینو گفت خواهرت منظورش فلان بود
    بهترین شرایط برای شما پیش اومده علی رغم دعوتی که وظیفه شما بوده اونا نیومدن هم بار مسئولیت شما از دوشت برداشته شده هم دو تا خانواده قاطی نشدن و حرف و حدیث پیش نیومد

    رفتی خونه مادرشوهرت خیلی خیلی عادی رفتار کن حتی توی دلت ممنون باش که نیومده
    اصلا از ذهنت هم کاملا پاک کن

    همیشه از دیگران هیچ توقعی نداشته باش و فقط در قالب چهارچوب ذهنی خودت وظایفت رو انجام بده

    خیلی خیلی حساس هستی و موضوعات غیر مهم رو جدی میگیری اطرافیانی مثل همین خاله خانم هم به این موضوع دامن میزنن و نمیذارن خودت با قضیه کنار بیایی به هیچ عنوان تحت تاثیر این حرفا قرار نگیر. آرامش و سلامت زندگی خودت اولویت اول هست که با این افکار کلا مختل میشه

    دیگران رو نمی تونی عوض کنی بقیه نمی تونن شبیه شما و خانوادت بشن پس توقعاتت رو بر اساس رفتار اونا بیار پایین و خودتو و اعصاب روانتو نجات بده
    دو روز دنیا انقدری ارزش نداره که آدم بخواد اینجوری به دیگران گیر بده و متعاقبش اعصاب خودشو به هم بریزه

    به نظرم اگر عکس عروسی برادرت رو هم نخواستن اصلا نیاز نیست نشون بدی
    کسی که اهل عروسی رفتن نیست با این چیزا تحریک نمیشه
    کلا فکر کن عروسی نبوده و به زندگی قبل عروسی برگرد
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  7. 3 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    wisdom (سه شنبه 21 خرداد 98), الهه زیبایی ها (جمعه 24 خرداد 98), بهاره جون (پنجشنبه 23 خرداد 98)

  8. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 99 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1398-2-31
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    505
    سطح
    10
    Points: 505, Level: 10
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خیلی ممنون فکور جان که همراهمی . اره من رو رفتارا خیلی حساسم چون خودم این چیزا رو خیلی رعایت میکنم اوایل زندگی این رفتارا خیلی زندگیمو خراب کرد خیلی بحث و جدل داشتم با شوهرم به خاطر رفتار خانوادش خیلی حرمتا بینمون ریخته شد الان شوهرم میگه دیگه ظرفیتم پر شده با کوچکترین حرفی به هم میریزه اما من خدا رو شکر سعی میکنم بهتر باشم در مورد این مساله هم به روی شوهرم نیاوردم .در مورد مادر شوهرم اتفاقا اهل بیرون رفتن و اینا هست اما فقط خواهر برادراش رو دوست داره شوهرم بارها گفته که مامان خواهر برادرهاشو بیشتر از ما دوست داره با اونا شاده همه جا میره با دوستای جلسه قرانش هم همش بگشتن اما با عروس خوب نیست ذهنیتش با عروس بده مثلا هیچوقت به ما نمیگه حتی اگه موقع شام هم باشه بمونید میگه یه وقت بگم بگن نه (عروس حرفم رو نگیره ) به خاطر همین هیچوقت نمیگه .در مورد رفتار اونها اگه اون مامان من رو واسه عقد دعوت میکرد و مامانم نمیرفت اول اینکه دیگه واسه عروسی دعوتشون نمیکرد دوم اینکه به من چند بار با ناراحتی میگفت که مامانت اینا نیومدن سوم اینکه اگه مامانم اینا رو میدید باهاشون خیلی سرد برخورد میکرد و جواب سلامشون رو به زور میداد.
    واگرنه اکر میدیدم که اهل رفت و امد نیستن یا اجتماعی نیستن که میگفتم خب اخلافشون اینجوریه مادر شوهرم حتی مغازه دارا رو هم به اسم صدا میزنه یعنی میخوام بگم که کلا با هر کی که بخواد خوب میجوشه هزار تا دوست و رفیق داره با تور همه جا میره اما همیشه عید خانواده من زنگ میزنن سال نو رو تبریک میگن یا عید دیدنی میرن خونشو ن اما اونا هیچوقت جواب پس ندادن مامانم بابام میگن بزرگترن وظیفمونه (اما خب از اون طرف هم میگن چرا مادر شوهرت نیومد و از این حرفا). مادر شوهرم حتی نوهاش هم مریض باشن بد جور هم هیچ کدومشون نمیان عیادت سر بزنن فقط زنگ میزنن حالی میپرسن کلا تا رسما دعوتشون نکنم اونم چند بار نمیان حتی بازدید عید رو هم پس نمیدن امسال هم چون هنوز واسه ناهار دعوتشون نکردم نیومدن .خلاصه از دست این مادر شوهر من خیلی حرص خوردم از اینکه همش احترام میذارم ولی حتی انتظار کوچکترین احترامی هم نباید داشته باشم تازه همیشه طلبکارن ما بدهکار اذیتم .منو خانوادم خیلی احترام میذاریم به خدا حقم این نبود.میگه بچه اگه بد بود باید عین دندون لق کشید و انداخت دور اما بچه خواهر برادر اگه بد بود نه اونها عزیزن کاریش نمیشه کرد باید مدارا کرد . با اینک ه خیلی بچهای خوبی داره خیلی بهش احترام میذارن تو بهش نمیگن که نکنه بعهش بربخوره اینقدر که هوای مادرشون رو دارن و به فکرشن یک هزارم هوای باباشون رو ندارن مادر شوهر من با شوهرش هم بده اگه ببیننه اول به اون سلام میکنیم بهش برمیخوره
    ممنون میشم اگه مجددراهنماییم کنید و نظرتون رو یگین که چجوری رفتار کنم که هم خودم ناراحت نباشم هم مادر شوهر مغرور وحساسم بتونم کنار بیام

  9. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 99 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1398-2-31
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    505
    سطح
    10
    Points: 505, Level: 10
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    البته این رو هم اضافه کنم که شوهر من اصلا با خانواده پدری رفت و امد که ندارن هیچ اصلا اونها رو نمیشناسه فقط عمش رو میشناسه که اصلا باهاش رفت و امد ندارن واسه عروسی ما هم پدر شوهرم زنگ زد دعوتش کرد و مادر شوهر م اصلا بهشون نگفت که بنده های خدا اومدن و کلی هم شادی کردن ولی دیگه بقیه فامیلی های پدریش رو اصلا نمیشناسه ولی همیشه مادر شوهرم میگه ک ه من چقدر در حق خانواده شوهرم خوب بودم و خوب کردم هیچکس مثل من و دخترام نمیشه کلا طرز فکرش نسبت به عروس خیلی بده میگه فقط خودمون خوبیم .میگه عروس میاد خونت از اونور وقتی میخواد بره کلی تو دلش فحش میده به خانواده شوهر .هنوز که هنوزه هر سال ماه رمضان به نیت مامان خودش افطاری میده ولی حتی یادی از مادر یا پدر شوهرش که فامیل بودن با خودش نمیکنه.
    البته اون موضوع نیومدن دیگه برای من ملتفی هست ودیگه سعی میکنم بهش فکر نکنم و اعصابم رو بهم نریزم به روی خودم هم نمیارم اینا رو نوشتم چون میخوام تو این مسائل هم که ناراحت میشم کمکم کنید و بهم مشورت بدین
    ویرایش توسط roya6 : چهارشنبه 22 خرداد 98 در ساعت 09:13

  10. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 99 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1398-2-31
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    505
    سطح
    10
    Points: 505, Level: 10
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خانم فکور و دیگر اعضا همدردی ممنون میشم اگه راه حلی به ذهنتون میرسه راهنمایی کنید

  11. #18
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 مهر 01 [ 02:09]
    تاریخ عضویت
    1395-4-23
    نوشته ها
    229
    امتیاز
    8,211
    سطح
    61
    Points: 8,211, Level: 61
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 239
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    255

    تشکرشده 416 در 195 پست

    Rep Power
    50
    Array
    رویا جان

    من قبل از ازدواجم با الگوهای ذهنی خودم و عرف جامعه فکر میکردم اگه به مادرشوهرم احترام بزارم، اونم با من مشکلی نخواهد داشت، اما اشتباه میکردم. چون به واقعیت ها توجه نداشتم. واقعیت دنیای اطراف ما اینه که هرکی یه مدلی فکر و عمل میکنه. مثلا مادرهمسرم اصلا خونه بچه هاش نمیره. از نظر ایشون، میخوان تو زندگی بچه ها دخالت نکنن. از نظر من، نمیخوان خودشون رو درگیر دردسر و مشکلات بچه ها کنن.

    تو هم نظرت در مورد عروس و عروس داری با مادرشوهرت خیلی متفاوته. حرف اینه که باید این تفاوت ها رو بپذیری. وقتی مادرشوهرت نمیخواد با خانواده عروسش ارتباط داشته باشه، اینهمه اصرار چه فایده ای داره؟ از پدر و مادرت بخواه که تا حدی که انتظار توقع ندارن، به مادرهمسرت احترام بزارن.

    سعی کن تو ارتباطت با مادرهمسرت، مصلحت زندگیت رو در نظر بگیری.

    ایده آل این بود که مادرشوهرت دعوت عروسی رو میپذیرفت و اونجا هم برای نگهداری بچه ها بهت کمک میکرد. ولی این مادرشوهر که شما میگی اگه میومد عروسی ده تا ایراد هم میگرفت و تا چند وقت حرف و حدیث داشتی. پس بهتر که نیومد. اصلا بهتر که کلا دعوت هم نشه.
    ایده آل این بود که مادرشوهر مدام به نوه ها سر میزد و بهشون عشق و محبت میداد. اما احتمالا مادرشوهر شما اگه زیاد دور نوه هاش باشه افکار و رفتار مثبتی بهشون یاد نمیده و تو تربیت شما هم حتما دخالت میکنه. پس بهتر که نمیاد خونه تون.
    خوشحال باش که مادرشوهرت درگیر تور گردشی و دوستاشه. فعلا کاری به کار شما نداره. وگرنه برای هر سفری باید تحت دستور و نظر ایشون عمل میکردی.
    خلاصه اینکه ارتباطت با مادرشوهرت رو بر اساس واقعیت های موجود تنظیم کن. کم کم اتوماتیک وار نسبت به رفتارهاشون بی حس میشی.

    در مورد شوهرت هم، یه مدت اگه ببینه تو در مقابل رفتارهای خانوادش منطقی رفتار میکنی، اونم باور میکنه بدی از سمت شما وجود نداره. یکم وظیفه شما هم سنگین میشه. چون شما اون حمایت و توجه رو از خانواده خودت میگیری. باید همسرت رو بیشتر درک کنی. انتظار نداشته باش همونجور که پدر و مادر شما خواسته هاتون رو براورده میکنن. همسرتون هم بتونه از مادرش این خواسته ها رو طلب کنه.

  12. کاربر روبرو از پست مفید بهاره جون تشکرکرده است .

    الهه زیبایی ها (جمعه 24 خرداد 98)

  13. #19
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 99 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1398-2-31
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    505
    سطح
    10
    Points: 505, Level: 10
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام ممنون بهارجون که راهنماییم میکنی. منم مثل شما فکر میکردم .هیچوقت فکر نمیکردم با خانواده شو هر م مشکل داشته باشم موقع ازدواج به هر کی میگفتم 4 تا خواهر شوهر دارم مگفت خدا به دادت برسه اما خودم میگفتم چه ایرادی داره من با کسی مشکل ندارم سرم تو زندگی خودمه اما خیلی اشتباه فکر میکردم در مورد خانواده شوهر همه چیز فرق میکنه

  14. #20
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام
    من این چند روز سایت رو ندیدم
    به قول خودت مادرشوهر شما با خانواده شوهر خودشم سرده
    پس توقع نداشته باش با خانواده شما گرم برخورد کنه
    سیستم شخصیتیش اینجوریه

    شما سعی کن به رفت و آمد و احترام گذاشتن ایشون به خانوادت بی تفاوت باشی
    توی دلت احساس نیاز نکن به اینکه اون بیاد یا احترام بذاره
    هر وقت به احترام ایشون نیاز نداشتی تمام این فکرها از سرت بیرون میره

    در حد وظایف خودت بهشون احترام بذار و رفت و آمد کن

    خانوادت هم اگر گله کردن بگو ایشون سیستم شخصیتیش با ما متفاوته زیاد سخت نگیرید یا بگو اگر اذیت هستن و ناراحت میشن اونا هم نیان خونه مادرشوهرت یا برای مراسم دعوتش نکنن
    ولی خیلی عالی میشه اگر همیشه دعوت بکنید و ظرفیت نیومدنش رو هم داشته باشید تا جای هیچ گله ای برای کسی پیش نیاد و به عبارتی همیشه توپ توی زمین مادرشوهر باشه

    اگر دوست داره دعوتش کنید خوب چند وقت یه بار دعوت کن
    مثلا از عید تا الان تقریبا سه ماه گذشته
    خوب یه بار دعوت کن
    منظورم اینه که جای هیچ گله ای باقی نذار البته در محدوده ای که عقل و منطق حکم می کنه


 
صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:58 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.