به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 20
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آبان 98 [ 08:51]
    تاریخ عضویت
    1398-2-24
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    153
    سطح
    3
    Points: 153, Level: 3
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    13

    تشکرشده 6 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    شما هر مطلبی میشود گفت ولی نحوه ارائه و لحن گفتار و استفاده از کلمات مناسب در ارتباط خیلی موثر هست شما احساساتت را بروز بده نه اینکه طرف را تهدید به طلاق کنی اینجوری طرف برداشت غلط میکند و میگوید شما او را دوست نداری. از قدیم گفتن بفرما و بنشین و بتمرگ هر سه یک معنا را میدهد ولی بیان محترمانه و عادی و توهین آمیز هستند. خیلی ساده می توانید بگویید برایم لیوان آب بیآور. همین را به گونه ای دیگر میتوانید بیان کنید بگویید من به شدت تشنه هستم خود شوهرتان میفهمد و برایتان آب میآورد ولی در بیان اولی شما بطور آمرانه او را به عنوان یک مستخدم فرض کرده اید همین باعث دوری از هم میشود گفتن دغدغه ها خوب است فقط به گونه ای باشد که شوهرتان همراهتان شود نه در مقابلتان.
    مثلا می توانستید بگویید من دوست دارم به خاطر اشتباههای قبل من را شماتت نکنی یا دوست دارم من را دوست بداری و کینه ای از من نداشته باشی دوست دارم با هم خوب باشیم و سعی کنیم احساسات همدیگر را درک کنیم من هم تلاش می کنم اشتباهات گذشته را دیگر نکنم تا رابطه دوستانه تری داشته باشیم.
    قدرت کلمات زیاد هستند پس از بهترین کلمات در رساندن منظورتان استفاده کنید احساستان را بیان کنید بدون گروکشی بدون واسطه بگویید بیاید با هم همفکری کنید تا زندگی برایتان شیرین شود.

  2. #12
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 فروردین 02 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1397-2-11
    نوشته ها
    240
    امتیاز
    7,883
    سطح
    59
    Points: 7,883, Level: 59
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    442

    تشکرشده 358 در 165 پست

    Rep Power
    49
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط roya6 نمایش پست ها
    لطفا راهنماییم کنیم چیکار کنم که اینقدر اشکم در مشکم نباشه چیکار کنم که بالغ درونم قوی بشه منطقی رفتار کنم بتونم تو ناراحتی سکوت کنم وقتی دعوا پیش میاد خیلی حرص نخورم وقتی میره بیرون بعد دعوا اینقدر گریه نکنم و تند و تند بهش زنگ نزنم یا وقتی در و میبنده اینقدر اصرار نکنمم که در و بازکن بیا با هم حرف بزنیم عین گنجشک پر کنده نباشم . یا در یک کلام چطور قوی بشم یه زن قوی .
    چطور سیاست زنانه داشته باشم که بتونم شوهرم و اروم بکنم یه مرد آروم که دوسم داشته باشه نه عصبی و پرخاشگر .یعنی برای اینکه زندگی خوب باشه من باید اصلا ناراهحت نشم همش بگذرم خب ادمی زاد ناراحت میشه خسته میشه یعنی من حق ندارم نه خسته باشم نه ناراحت چون اون هم با ناراحتی و خستگی من ناراحت میشه چطور میتونم با وجود خستگی و ناراحتی هایی که تو دلمه شاد باشم
    نمیدونم چطور باید منظورم رو بگم فکر کنم خوب نگفتم ببخشید . من یه زندگی شاد میخوام نه هر روز ناراحتی و دعوا که بخاطر بچها با هم زندگی کنیم لطفا کمکم کنید
    سلام عزیزم.
    اینکه گفتی شوهرتون چندسال اول خیلی خوب بوده واقعا عالیه. یعنی ذاتا پرخاشگر نیست. شده تا حالا فحاشی کنه یا بهت ضربه بزنه وقتی دعوا می کنید؟
    اگه اینا پیش نیومده بدون که اگه شما روی خودت کار کنی و آرامش داشته باشی مشکلتون حل میشه انشالله. اصلا نگران نباش. عجول هم نباش. شما علاوه بر اینکه زن و شوهر هستین دوتا بچه دسته گل هم دارین. فکر طلاق رو از سرت دربیار لطفا. اصلا حرفشم نزن. فعلا چند روز کاری به کار شوهرت هم نداشته باش. اونم مثل شما خسته است حتما.
    من هنوز خودم درگیر مشکلاتم هستم و فکر میکنم صلاحیت اینو که بخوام راهی به شما ارائه بدم ندارم.
    ولی ازتون میخوام مطالعه کنید و آگاهیتون رو بالا ببرید. کتابهای خیلی خوبی وجود دارن که چشم آدمو باز می کنن. چندتا کتابی که من خوندم و دارم برای دومین بار می خونمشون و تمرین می کنم می تونم بهتون معرفی کنم:
    ازدواج بدون شکست ویلیام گلسر
    روش های حل تعارض در روابط همسران: روح اله شمسا و زهره حسینی
    زن امروز مرد دیروز : کیهان نیا
    و آخری که به نظر من بهترین هم هست:
    روانشناسی عزت نفس : ناتانیل براندن (تمرین های خیلی خوبی داره)

    کلی مطلب هم توی اینترنت هست که می تونی بخونی. فقط کافیه اراده کنی و دنبالش باشی.
    ویرایش توسط فرزانه 123 : پنجشنبه 09 خرداد 98 در ساعت 01:04

  3. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 99 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1398-2-31
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    505
    سطح
    10
    Points: 505, Level: 10
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خانم فرشته مهربان من در مورد رفتار کودک والد وبالغ مطالعه کردم فکر میکنم رفتار من بیشتر کودکانه است وقتی عصبانی میشم گریه میکنم تو ناراحتی جواب میدم کودکانه است چون این رفتار ناشی از شخصیت کودکانه است . حالا من میگم هر جاش که اشتباه فهمیدم لطف کنید بیاین ور اهنمایی کنید .
    فکر میکنم اونجایی که من حس کردم داره تلافی میکنه و بخاطر اینکه من تبریک نگفتم اون هم تبریک نمیگه (والد ) درون من بود چون والد میگه تو زندگی زناشویی محبت کنید و حساب و کتاب نکنید تحت همین اعتقاد هم خیلی بهم فشار اومد و ناراحت شدم اما رفتار بالغانه:اینکه میپذیرفتم کارم اشتباه بوده که تولدش رو یادم رفته حالا به هر دلیل و جواب سلام :علیکه و اصلا انتظار نمیداشتم که بخواد تولدم رو به روم بیاره و نتیجش این بود که اگه تبریک نمیگفت ناراحت نمیشدم و اگه هم تبریک میگفت خیلی خوشحال میشدم.اما اونجا که وقتی بهش گفتم تولدمه گفت مگه فردا نیست به نظرم رفتارم کودکانه بود چون عصبانی شدم و گفتم تو دروغ میگی و بینمون مشاجره پیش اومد باز هم اگر میخواستم رفتار بالغ داشته باشم باید میپذیرفتم و چیزی نمیگفتم و بعدش هم که سرم منت گذاشت رفتار بالغانه : باید کشش نمیدادم و هیچی نمیگفتم تا مشاجره ای پیش نیاد
    نمیدونم درست جواب دادم یا نه خانم فرشته مهربان لطفا اگه توضیحاتی هست بفرمایید
    اما سوال اینکه ادم تو ناراحتی تو خودش بریزه و هیچی نگه خوبه و دعوایی پیش نمیاد اما هم اینکه خیلی سخته هم اینکه من میترسم دلم ازش چرکین بشه و توی دلم بخاطر رفتارش ناراحت باشم و باعث بشه رابطه بینمون سرد بشه.
    لطفابچها بخاطر این تیکه آخر راهنماییم کنید که چیکار باید بکنم که این مشکل پیشش نیاد

  4. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 99 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1398-2-31
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    505
    سطح
    10
    Points: 505, Level: 10
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام بازم یه مشکلی دیگه خواهشش میکنم جواب بدین
    از سه شنبه تا جمعه شوهرم تهران بود (گفتم که بیکار شده یه سری جنس از آلمان اورده که هراز گاهی میره تهران تا بفروشه ) تو این مدت بچها پیش مامانم هستم چون من هم شاغلم تمام زحمتهای ما سر مامانمه بچها رو خیلی دوست داره و واقعا باعشق ازشون نگهداری میکنه اینو شوهرم هم همیشه میگه جمعه که ساعت 7 عصر برگشت من ظهر بچها رو بردم خونه مامانش چون خودم رفته بودم آرایشگاهی که نزدیک خونه مادرشوهرم بود عصری به شوهر م گفتم بیاد اونجا منه هم از راه آرایشگاه رفتم خونه مادر شوهرم چون بچها اونجا بودن بعد از یه مدت گفتم بریم خونه مامان اینا که وسایلم رو از اونجا بیاریم که دیگه میخوایم بریم خونه
    وقتی رفتیم مامانم به خنده به شوهر م گفت روونیکا (دخترم که یکسال و نیم داره و تازه فقط اره و نه و بای بایی میکنه)خونه مامانت اینا که میخواسته خداحافظی کنه به مامانت خدا حافظی نکرده با همه بای بای کرده . بعدش دیدم شوهر م تو خودشه .داشتیم برمیگشتیم تو اسانسور بهش گفتم چی شده گفت مامانت از اینکه رونیکا با مامانم خداحافظی نکرده خوشحال شده دیدی به خنده گفت.حالا این در شرایطیه که مامانم سر کار بچها همیشه ذوق میزنه و حرکاتو کاراشون رو با ذوق بیان میکنه خیلی ناراحت شدم بهش گفتم تو که اخلاق مامانم رو میدونی چرا این حرف و میزنی بهار (دختر بزرگم که پنج سال و نیمشه )هنوز خونه مامانم که میره به مامان و بابام سلام نمیکنه (فکر کنم مامانم اینا لوسش کردت چون خونه مادرشوهرم اینا باهاش دعوا میکنن و بهار هم همیشه سلام میکنه با همشون)با اینحال همیشه مامانم با ذوق و خنده به شوهرم میگه بهار که یه سلامی به ما نمیکنه اما اگه کاری داشته باشه یا چیزی بخواد از من میخواد به من رو داره.
    گفتم چرا ناراحت میشی گفت اگه خودت هم بودی ناراحت میشدی گفتم تو 10 ساله با این خانواده زندگی میکنی دیگه باید اخلاق مامانم رو بدونی بعدش چرا اینقدر همه چیزو سخت میگیری یکم خلقت رو ببر بالا.
    گفتم منم قبلا خیلی از دست رفتارها ناراحت میشدم اما 10 سال تجربه زندگی بهم یاد داد که باید خیلی وقتا ندید بگیرم بگذرم تا خودم راحت زندگی کنم (من قبلا خیلی از دست خانواده شوهرم ناراحت میشدم خیلی حرص خوردم واقعا پییر شدم اما تهشش هیچی شوهرم تا چیزی میشه میگه تو اصلا با مادر من بدی . هیچی که نشد تازه من خراب شدم پیش شوهرم)اما همچی رو به خدا واگذار میکنم دگه به شوهرم نمیگم و مطمئنم خدا جواب خوبی و بدی رو میده.
    بهش گفتم مامانت به نغمه (دختر خواهر شوهرم)همیشه میگه دستپخت مامان بزرگت بده دستپخت من بهتره یا اونجا فقط استانبولی میخ9ورین .حالا من ناراحت میشم . همین پنجشنبه افطاریو ختم صلوات داشتنن تسبیحا گره خورده بود مادرشوهر مبه نغمه گفت مامان بزرگت خرابشون کرده بعد نغمه گفت مامان بزرگم بلد نیست صلوات بفرسه فقط بلده برقصه. فکر کن اینقدر جلو بچه این حرفا رو زدن که دیگه بچه هم چی میگه. این رفتارا زشته خب اما مامان من که هیچوقت اینجور نیست تازه خودت که دیدی وقتی میخوایم بریم خونه مامانت اینا همش به بهار میگه مامان سلام کنی دست بدی .گفت چه ربطی به تو داره مگه به بچه تو گفته . گفتم خوب وقتی به نغمه میگه به بچه من هم میگه فقط جلو من نمیگه در کل این رفتار رفتار زشتیه اما من ناراحت نمیشم میگم ول کن بابا حوصله داری

  5. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 99 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1398-2-31
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    505
    سطح
    10
    Points: 505, Level: 10
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اون هم دوباره ناراحت شد و گفت تا من یه چیزی گفتم تو یه چیز بدتر گفتی دوباره اخلاقش با من بد شد .کلا خسته شدم از این همه ناراحتی هاش از این خلق پایینش.اونجا که بودیم مامانم بهش گفت فلانی گفته فلان جای تهران همه مغازه هاش جنس خارجی فقط میفروشن و 10 یا 20 میلیون براشون پولی نیست دیدم تا هنوز حرف مامانم تمام نشده بواد با ناراحتی گفت حالا چطور شد که فلانی در مورد کار من حرف زد با حالت دعوا . به خدا به شوهرم گفتم هرکس دیگه جای مامانم بود ناراحت میشد اینقدر پر خاشگرانه تو حرف مامانم پریدی نمیدونم چرا اون ناراحت نمیشه شوهرم کفت نمیخوام تا جایی میرن بگن محمد از کارش اخراج شده .گفتم مه تو میدونی اونا همچین حرفی زدن گفت خوب حتما اونا گفتن که فلانی هم اینجوری گفته بهش گفتم تازه تو خودت هم اون روز به عموم گفتی شرکتمون تعدیل نیرو داشته منم توشون بودم گفت نه من همچین چیزی نگفتم.
    فکرش رو بکن تازه دو ساعت بود از تهران اومده بود دوباره ناراحتی و دعوا به خدا دیگه نمیکشم همش سر موضوعات الکی .من خودم خیلی عوض شدم خیلی چیزها ناراهحتم میکنه اما ندید میگیرم و میگذرم میگم زندگی ارزش نداره اما شوهرم خیلی بد شده

    - - - Updated - - -

    سلام بازم یه مشکلی دیگه خواهشش میکنم جواب بدین
    از سه شنبه تا جمعه شوهرم تهران بود (گفتم که بیکار شده یه سری جنس از آلمان اورده که هراز گاهی میره تهران تا بفروشه ) تو این مدت بچها پیش مامانم هستم چون من هم شاغلم تمام زحمتهای ما سر مامانمه بچها رو خیلی دوست داره و واقعا باعشق ازشون نگهداری میکنه اینو شوهرم هم همیشه میگه جمعه که ساعت 7 عصر برگشت من ظهر بچها رو بردم خونه مامانش چون خودم رفته بودم آرایشگاهی که نزدیک خونه مادرشوهرم بود عصری به شوهر م گفتم بیاد اونجا منه هم از راه آرایشگاه رفتم خونه مادر شوهرم چون بچها اونجا بودن بعد از یه مدت گفتم بریم خونه مامان اینا که وسایلم رو از اونجا بیاریم که دیگه میخوایم بریم خونه
    وقتی رفتیم مامانم به خنده به شوهر م گفت روونیکا (دخترم که یکسال و نیم داره و تازه فقط اره و نه و بای بایی میکنه)خونه مامانت اینا که میخواسته خداحافظی کنه به مامانت خدا حافظی نکرده با همه بای بای کرده . بعدش دیدم شوهر م تو خودشه .داشتیم برمیگشتیم تو اسانسور بهش گفتم چی شده گفت مامانت از اینکه رونیکا با مامانم خداحافظی نکرده خوشحال شده دیدی به خنده گفت.حالا این در شرایطیه که مامانم سر کار بچها همیشه ذوق میزنه و حرکاتو کاراشون رو با ذوق بیان میکنه خیلی ناراحت شدم بهش گفتم تو که اخلاق مامانم رو میدونی چرا این حرف و میزنی بهار (دختر بزرگم که پنج سال و نیمشه )هنوز خونه مامانم که میره به مامان و بابام سلام نمیکنه (فکر کنم مامانم اینا لوسش کردت چون خونه مادرشوهرم اینا باهاش دعوا میکنن و بهار هم همیشه سلام میکنه با همشون)با اینحال همیشه مامانم با ذوق و خنده به شوهرم میگه بهار که یه سلامی به ما نمیکنه اما اگه کاری داشته باشه یا چیزی بخواد از من میخواد به من رو داره.
    گفتم چرا ناراحت میشی گفت اگه خودت هم بودی ناراحت میشدی گفتم تو 10 ساله با این خانواده زندگی میکنی دیگه باید اخلاق مامانم رو بدونی بعدش چرا اینقدر همه چیزو سخت میگیری یکم خلقت رو ببر بالا.
    گفتم منم قبلا خیلی از دست رفتارها ناراحت میشدم اما 10 سال تجربه زندگی بهم یاد داد که باید خیلی وقتا ندید بگیرم بگذرم تا خودم راحت زندگی کنم (من قبلا خیلی از دست خانواده شوهرم ناراحت میشدم خیلی حرص خوردم واقعا پییر شدم اما تهشش هیچی شوهرم تا چیزی میشه میگه تو اصلا با مادر من بدی . هیچی که نشد تازه من خراب شدم پیش شوهرم)اما همچی رو به خدا واگذار میکنم دگه به شوهرم نمیگم و مطمئنم خدا جواب خوبی و بدی رو میده.
    بهش گفتم مامانت به نغمه (دختر خواهر شوهرم)همیشه میگه دستپخت مامان بزرگت بده دستپخت من بهتره یا اونجا فقط استانبولی میخ9ورین .حالا من ناراحت میشم . همین پنجشنبه افطاریو ختم صلوات داشتنن تسبیحا گره خورده بود مادرشوهر مبه نغمه گفت مامان بزرگت خرابشون کرده بعد نغمه گفت مامان بزرگم بلد نیست صلوات بفرسه فقط بلده برقصه. فکر کن اینقدر جلو بچه این حرفا رو زدن که دیگه بچه هم چی میگه. این رفتارا زشته خب اما مامان من که هیچوقت اینجور نیست تازه خودت که دیدی وقتی میخوایم بریم خونه مامانت اینا همش به بهار میگه مامان سلام کنی دست بدی .گفت چه ربطی به تو داره مگه به بچه تو گفته . گفتم خوب وقتی به نغمه میگه به بچه من هم میگه فقط جلو من نمیگه در کل این رفتار رفتار زشتیه اما من ناراحت نمیشم میگم ول کن بابا حوصله داری

  6. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 99 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1398-2-31
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    505
    سطح
    10
    Points: 505, Level: 10
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خونه مامانم که بودیم مامانم گفت فلانی گفته تهران یه منطقه ایش هست که فقط جنس خارجی خرید و فروش میشه یعنی خیلی پولدارن 10 یا 20 میلیون پولی براشون نیست دیدم یهویی با پرخاش زد تو حرف مامانم که حالا چطور شد که فلانی در مورد کار من حرف زد . بهش میگم رفتارتو لحنت خیلی تند بود من نمیدونم چرا مامانم اصلا ناراحت نمیشه و به دل نمیگیره .گفت اخه دوست ندارم بگن محمد اخراج شده گفتم مگه تو میدونی اونا اینو گفتن میگه خب حتما گفتن که فامیلتون هم اینو گفته بهش میگم تو خودت اون روز به عموم گفتی تعدیل نیرو داشتن من هم جزشون بودم خب شاید عموم گفته اونا هر روز پیش همن میگه نه من نگفتم
    کلا دیگه خسته شدم فکر کن بعد از 4 روز تازه 2 ساعت بود که از تهران اومده بود چقدر ناراحتی و اختلاف به خدا من خیلی میگذرم خیلی چیزها قلبم رو میشکنه میشینم تو خلوت یا سر نماز گریه میکنم اما به شوهر م نمیگم میگم نمیخوام مشکلی پیش بیاد (قبلا خیلی از دست خانواده شوهرم ناراهحت میشدم خیلی اذیت شدم به شوهرم میگفتم تهش بعد از یه مدت گفت تو با مامان من بدی اصلا با مامان من مشکل داری یعنی همچی سر من خراب شد) دیگه هیچی نمیگم واگذار میکنم به خدا مطمئم خدا جواب خوبی و بدی ر و میده. اما برعکس شوهر من .نمیدونم حس میکنم تمام وجودش پر از خشم و ناراحتیه.
    اگه میتونید کمکم کنید الان اشکم سرازیره که دارم مینویسم

  7. #17
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    سلام عزیزم
    در اینکه شوهرت زودرنجه شکی نیست که این میتونه تا حدودی به خاطر شرایط کاریش هم باشه.

    ولی شما هم نیازی نیست اینجوری عکس العمل نشون بدی.شما هم دربرابر شوهرت به شدت حساس و زودرنجی.میتونی از مهارتهای زنانه خودت استفاده کنی و بحث رو تموم کنی

    مثلا وقتی راجع به مامانت اینجوری گفت با بیتفاوتی بگو مامانم اخلاقش همینجوری خودت که بهتر میدونی.

    همین.دیگه تمومش می کردی و با خنده میگفتی حالا ول کنیم این حرفها رو.خیلی وقته هم ندیدیم.از خودت چه خبر.خیلی دلم برات تنگ شده بود.

    به نظرت اینجوری بهتر نبود؟

  8. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 99 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1398-2-31
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    505
    سطح
    10
    Points: 505, Level: 10
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام مرسی که به تاپیک من سرزدی بله به قول شما اینجوری بهتره . اما وقتی من میبینم نیم ساعت اونجا رفتیم تو خودش رفته و یا ایتکه مامانم گفت فلانی گفته اینجا جنس خارجی خوب میخرن یهویی حالت پرخاش گرفت خب ناراحت شدم بعدم میگم این همه خوبی های خانوادم رو نمیبینه دنبال یه چیزیه که تازه هی از دستشون هم ناراحت بشه خب زورم میاد. در صورتی که در مورد خانواده خودش هر کاری بکنن نه ناراحت میشه ن به من حق میده که ناراحت بشم. اگر هم میگفتم مامانم اخلاقش اینجووری خودت ک بهتر میدونی تازه ناراحت میشد میگفت به همین راحتی خوب برا خانواده خودت اینقدر راحت میگذری اما اگ خانواده من بود که اینجور نمیگفتی

  9. #19
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام
    همسرت حرفی زده بعدا شما حرفی که مادرشوهرت در مورد یکی دیگه زده رو برای تبرئه کردن مادرت استفاده کردی
    به نظرم بهتر بود یه جور دیگه تبرئه اش می کردی
    مثلا می گفتی مادرم به شیطنت و بچگی رونیکا اشاره داشته وگرنه خودش همیشه به بهار میگه رفتی خونه مادربزرگت اول سلام کن دست بده
    و همیشه دوست داره بچه ها با مادربزرگشون روابط خوبی داشته باشن

    یعنی یه جورایی از سوتفاهم درش می آوردی نه اینکه انتقاد از مادرت رو با انتقاد از مادرشوهر جواب بدی و بگی مادر من تازه حرفش به اون بدی حرفای مادر تو نیست

    سوال قبلیت رو دوست دارم جواب بدم

    اینکه آدم جواب همسرش رو نده و در گذر زمان دلش چرکین بشه از همسرش
    نظر من اینه
    جواب همسر رو در حالت عصبانیت و هیجان و خشم نباید داد بلکه باید کمی صبر کرد
    وقتی خشم و هیجان فروکش کرد وقتی کمی فکر کردی و موضوع رو کامل در نظر گرفتی و همه ابعادش رو سنجیدی با جمله بندی فکر شده و درست باید سوتفاهم رو برطرف کرد

    جواب باید داد گفتگو باید کرد ولی یه خرده با فکر و با تاخیر

    اگر زمانی که یک مساله تنش زا به وجود میاد حدس میزنی که جوابت تنش رو بیشتر می کنه یه ذره صبر کن با تاخیر و فکر گفتگو کن
    لازم نیست درجا یه جواب دندان شکن حواله طرف مقابل بشه

    خصوصا که همسر شما الان بیکار هم هست و قاعدتا شرایط روحی عادی و درستی نداره
    همینجوری هم تحت فشاره
    مثل یک لیوان که وقتی پر شد با یک قطره اضافه هم سر ریز میشه ظرفیت همسر شما به دلیل بیکاری و مسائل ریز و درشت مربوط به اون خیلی کم شده شاید بشه گفت به انتها رسیده و طاقت کوچکترین حرف گزنده یا حرکت تندی رو نداره در حالی که شاید اگر شرایط عادی تر می بود همسر شما هم ظرفیت بیشتری می داشت

    الان وقت جواب دندان شکن دادن و اره دادن و تیشه گرفتن نیست
    الان وقت همدلی و بالا بردن اعتماد به نفس همسرته
    تا این مرحله و این روزها بگذرن

    خوب حرف آخر مادرت هم با غرور همسرت جور نبوده قاعدتا
    اینکه همسرت فکر کرده مادرت به همه راجع به شرایط کاری همسرت توضیح داده و الان این حرفا راه حل های اطرافیانه
    به غرورش برخورده
    به نظرم در همون حد توضیح کافی بود که مادرم اتفاقی فهمیده که اونجا جنس خارجی می فروشن و به کسی مسئله کاری شما رو نگفته

    بعدشم اگر همسرت همچنان توی فکر بود کمی رهاش می کردی تا حالت عادی بگیره

    من اگر جای شما باشم حساسیت همسرم سر مسئله کارش رو به مادرم تذکر میدم که دیگه احیانا از این مکالمات اتفاق نیفته
    برو کنار همسرت یه وقتایی همش مقابلش نباش

  10. #20
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آبان 98 [ 08:51]
    تاریخ عضویت
    1398-2-24
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    153
    سطح
    3
    Points: 153, Level: 3
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    13

    تشکرشده 6 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط roya6 نمایش پست ها
    اون هم دوباره ناراحت شد و گفت تا من یه چیزی گفتم تو یه چیز بدتر گفتی دوباره اخلاقش با من بد شد .کلا خسته شدم از این همه ناراحتی هاش از این خلق پایینش.اونجا که بودیم مامانم بهش گفت فلانی گفته فلان جای تهران همه مغازه هاش جنس خارجی فقط میفروشن و 10 یا 20 میلیون براشون پولی نیست دیدم تا هنوز حرف مامانم تمام نشده بواد با ناراحتی گفت حالا چطور شد که فلانی در مورد کار من حرف زد با حالت دعوا . به خدا به شوهرم گفتم هرکس دیگه جای مامانم بود ناراحت میشد اینقدر پر خاشگرانه تو حرف مامانم پریدی نمیدونم چرا اون ناراحت نمیشه شوهرم کفت نمیخوام تا جایی میرن بگن محمد از کارش اخراج شده .گفتم مه تو میدونی اونا همچین حرفی زدن گفت خوب حتما اونا گفتن که فلانی هم اینجوری گفته بهش گفتم تازه تو خودت هم اون روز به عموم گفتی شرکتمون تعدیل نیرو داشته منم توشون بودم گفت نه من همچین چیزی نگفتم.
    فکرش رو بکن تازه دو ساعت بود از تهران اومده بود دوباره ناراحتی و دعوا به خدا دیگه نمیکشم همش سر موضوعات الکی .من خودم خیلی عوض شدم خیلی چیزها ناراهحتم میکنه اما ندید میگیرم و میگذرم میگم زندگی ارزش نداره اما شوهرم خیلی بد شده

    - - - Updated - - -

    سلام بازم یه مشکلی دیگه خواهشش میکنم جواب بدین
    از سه شنبه تا جمعه شوهرم تهران بود (گفتم که بیکار شده یه سری جنس از آلمان اورده که هراز گاهی میره تهران تا بفروشه ) تو این مدت بچها پیش مامانم هستم چون من هم شاغلم تمام زحمتهای ما سر مامانمه بچها رو خیلی دوست داره و واقعا باعشق ازشون نگهداری میکنه اینو شوهرم هم همیشه میگه جمعه که ساعت 7 عصر برگشت من ظهر بچها رو بردم خونه مامانش چون خودم رفته بودم آرایشگاهی که نزدیک خونه مادرشوهرم بود عصری به شوهر م گفتم بیاد اونجا منه هم از راه آرایشگاه رفتم خونه مادر شوهرم چون بچها اونجا بودن بعد از یه مدت گفتم بریم خونه مامان اینا که وسایلم رو از اونجا بیاریم که دیگه میخوایم بریم خونه
    وقتی رفتیم مامانم به خنده به شوهر م گفت روونیکا (دخترم که یکسال و نیم داره و تازه فقط اره و نه و بای بایی میکنه)خونه مامانت اینا که میخواسته خداحافظی کنه به مامانت خدا حافظی نکرده با همه بای بای کرده . بعدش دیدم شوهر م تو خودشه .داشتیم برمیگشتیم تو اسانسور بهش گفتم چی شده گفت مامانت از اینکه رونیکا با مامانم خداحافظی نکرده خوشحال شده دیدی به خنده گفت.حالا این در شرایطیه که مامانم سر کار بچها همیشه ذوق میزنه و حرکاتو کاراشون رو با ذوق بیان میکنه خیلی ناراحت شدم بهش گفتم تو که اخلاق مامانم رو میدونی چرا این حرف و میزنی بهار (دختر بزرگم که پنج سال و نیمشه )هنوز خونه مامانم که میره به مامان و بابام سلام نمیکنه (فکر کنم مامانم اینا لوسش کردت چون خونه مادرشوهرم اینا باهاش دعوا میکنن و بهار هم همیشه سلام میکنه با همشون)با اینحال همیشه مامانم با ذوق و خنده به شوهرم میگه بهار که یه سلامی به ما نمیکنه اما اگه کاری داشته باشه یا چیزی بخواد از من میخواد به من رو داره.
    گفتم چرا ناراحت میشی گفت اگه خودت هم بودی ناراحت میشدی گفتم تو 10 ساله با این خانواده زندگی میکنی دیگه باید اخلاق مامانم رو بدونی بعدش چرا اینقدر همه چیزو سخت میگیری یکم خلقت رو ببر بالا.
    گفتم منم قبلا خیلی از دست رفتارها ناراحت میشدم اما 10 سال تجربه زندگی بهم یاد داد که باید خیلی وقتا ندید بگیرم بگذرم تا خودم راحت زندگی کنم (من قبلا خیلی از دست خانواده شوهرم ناراحت میشدم خیلی حرص خوردم واقعا پییر شدم اما تهشش هیچی شوهرم تا چیزی میشه میگه تو اصلا با مادر من بدی . هیچی که نشد تازه من خراب شدم پیش شوهرم)اما همچی رو به خدا واگذار میکنم دگه به شوهرم نمیگم و مطمئنم خدا جواب خوبی و بدی رو میده.
    بهش گفتم مامانت به نغمه (دختر خواهر شوهرم)همیشه میگه دستپخت مامان بزرگت بده دستپخت من بهتره یا اونجا فقط استانبولی میخ9ورین .حالا من ناراحت میشم . همین پنجشنبه افطاریو ختم صلوات داشتنن تسبیحا گره خورده بود مادرشوهر مبه نغمه گفت مامان بزرگت خرابشون کرده بعد نغمه گفت مامان بزرگم بلد نیست صلوات بفرسه فقط بلده برقصه. فکر کن اینقدر جلو بچه این حرفا رو زدن که دیگه بچه هم چی میگه. این رفتارا زشته خب اما مامان من که هیچوقت اینجور نیست تازه خودت که دیدی وقتی میخوایم بریم خونه مامانت اینا همش به بهار میگه مامان سلام کنی دست بدی .گفت چه ربطی به تو داره مگه به بچه تو گفته . گفتم خوب وقتی به نغمه میگه به بچه من هم میگه فقط جلو من نمیگه در کل این رفتار رفتار زشتیه اما من ناراحت نمیشم میگم ول کن بابا حوصله داری
    سلام
    ماشاءالله چقدر تفسیر و تحلیل میکنید یک تفسیرالمیزان ازرفتارهای شوهرتان نوشتید مردها اینقدر پیچیده فکر نمیکنند شما محبت به همسرت کن جواب میگیری دوم اینکه وقتی شما داستان حسین کرد شبستری برای شوهرت تعریف میکنی ناخودآگاه ذهنش مطلب اصلی را از دست میدهد ساده حرف بزنید زیاد دنبال توجیه نباشید فقط بگویید مادرتان چنین منظوری نداشته است در برخورد با مردان از جزییات زیاد حرف نزنید چون ذهن مردها کلی نگر هست و فقط با طولانی کردن حرف مفهوم کلی حرفتان را در نخواهد یافت.


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:37 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.