به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 20
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 99 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1398-2-31
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    505
    سطح
    10
    Points: 505, Level: 10
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    حس میکنم دیگه این زندگی فایده نداره

    سلام خیلی وقت بود مهمان همدردی بودم خیلی استفاده کردم .
    شوهرم فوق العاده حساس هست و همش داره بدتر و بدتر میشه هفته ای نیست که دعوا نداشته باشیم .من 36 سالمه و همسرم 39 سال من لیسانس و اون فوق لیسانس 9 سال ازدواج کردیم و دوتا دختر 6 و یکسال و نیمه دارم فکر میکنم الان داره فقط بخاطر بچها ادامه میده منم همینطور نمیدونم طلاق بگیرم چی میشه.دعوای دیروز ما از این قراره .
    من دیروز تولدم بود و اون میدونست تولدمه اما یه تبریک خشک و خالی نگفت حالا دلیل هفتم اردیبهشت تولدشوهرم بود اما تو شناسنامه دهمه من فراموش کردم تا دهم که چون سیم کارتم به نامشه همراه اول تولدش رو تبریک گفت من هم انیقدر دو زاریم کج بو د که زنگ زدم بهش از سر کار میگم که چرا همراه اول تولدت رو تبریک گفته که گفت خب امروز تو شناسنامه تولدمه که تولدش رو بهش تبریک گفتم اما گفت دیگه فایده ای نداره تولدمن هفتمه نه دهم کلی عذرخواهی کردم پیام عاشقانه فرستادم ک گفت اینا از من و تو گذشته دیگه خراب کردی خرابترش نکن عصری اومد دنبالم که بریم کلاس زبان باز هم عذرخواهی کردم گفتم هرچی بگی حق داری مامانم زنگ زد گفت شب میاین اونجا که من گفتم اره چون میدونم شوهرم از خداشه همیشه دوست داره اما بعدش ک به شوهرم گفتم گفت نه نمیام زنگ زدم به مامان که نمیایم اونم ناراحت شد گفت غذا درست کردم به شوهر مگفتم گفت اگه قول میدی برام تولد نگیری میام چون دیگه فایده نداره که گفتمش نه دیگه نمیریم.

    ویرایش توسط roya6 : سه شنبه 31 اردیبهشت 98 در ساعت 10:33

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 99 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1398-2-31
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    505
    سطح
    10
    Points: 505, Level: 10
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    حالا روز سی ام تولدم بود تا عصری که یه تبریک خشک و خالی هم نگفت عصری رفتم پیشش گفت چرا ناراحتی گفتم یه تبریک هم بهم نگفتی گفت مگه سی و یکم نیست گفتم خودتی بعد منفجر شد گفت خیلی پررویی مگه تو گفتی هشت سال برات تولد گرفتم اما تو هیچوقت نگردی حالا شاید دو بار تو این هشت سسال یادم نبوده باشه میگه هیچوقت گفتم من که هم تبریک گفتم کلی عذرخواهی هم کردم فقط یه تبریک از تو میخواستم گفتم تو برایه تبریک خشک و خالی هم چرتکه میندازی فقط به من ک میرسی میگی من و تو نداره اما خودت چطور حساب کتاب میکنی هولم د اد بهم فحش داد ده بار گفت دیدی پارسال برات چه تولدی گرفتم گفتم مگه چیکار کردی یع کیک نیم کیلویی و یه جفت کفش مامانم اینا رو گفت که مامانم خودش غذا درست کرد آورد خونمون منم گفتم من میرم سرکار زحمت میکشم قسط مبل ها رو میدم اما تو تو خونه ای بیکار زحمات منو نمیبینی گفت سرم منت نذار مراقب حرفات باش گفتم چطور تو سر یه تولد ده بار سرم منت گذاشتی بعدش هم وسایلش رو جمع کرد و رفت بیرون.حالا من همیشه ولنتاین براش گل میخرم هدیه میخرم اون که نمیخره میگم طوریی نیست من خودم دوست داشتم اما اون اینجوری میکنه روز مادر برا مامانا کادو میخره اما برا من هیچ حتی یه تبریک 8هم نمیگه بهش میگم میگه ببخشی دستم خالی بود میگم در حد مامانا میگه نه آخه اینا خب کمه فکر میکنم راضیت نمیکنه میگم عیبی نداره اما اون ببینید چیکار میکنه
    اصلا این چیزا باید از دل بیاد وقتی بده بستونه به چه درد میخوره
    تو رو خدا بجها کمکم کنید د یگه خسته شدم نمیدونم چیکار کنم هر رور دعوا ناراحتی حس میکنم دیگه این زندگی فایده نداره هیچ علاقه ای به من نداره بهش پیام دادم گفتم میخوای طلاق بدی منم حاضرم میام توافقی امضا میکنم مهریه هم نمیخوام اما قهر نکن بیا ببینم چیکار باید بکنم اگه نمیای خونه بگو تا منو بچها هم بریم خونه مامان اینا بهشون قضیه رو بگم سی بار زنگ زدم قطع کرد دخترم کلی پیام صوتی براش فرستاد تا بالاخره ساعت 10 شب اومد خونه گفتم بیا با هم حرف بزنیم نیومد نمیدونم چیکار کنم دلم برا بچهام میسوزه واقعا اینکه بهش گفتم چرا یه تبریک ساده بهم نگفتی باید این کارها رو میکرد
    ویرایش توسط roya6 : سه شنبه 31 اردیبهشت 98 در ساعت 11:14

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 99 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1398-2-31
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    505
    سطح
    10
    Points: 505, Level: 10
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    تو رو خدا جواب بدین خیلی مستاصلم


  4. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام
    شما خودت تولد همسرت رو سه روز بعد اونم با تقلب از همراه اول به زور یادت اومد
    بعدا چرا از اینکه اون تا عصر یادش نبوده و فکر می کرده فردای اون روزه ناراحت شدی؟
    اگر تولد همسرت یادت رفته که معلومه تاریخها زیاد یادت نمی مونه پس چرا مال خودت رو یادت موند

    و اون قسمتش که همسرت گفته فکر می کردم فرداست ولی شما بهش گفتی خودتی، به نظرم خیلی حرف برخورنده ای هست

    دیگه جرقه دعوا و بحث رو شما زدی وقتی آتش یه دعوا راه افتاد خود آدم هم توش می سوزه دیگه
    بعد هم که اصلا کوتاه نیومدی و وسطش منت سرکار رفتن خودت و بیکاری همسرت رو هم اضافه کردی

    نمی گم برخورد همسرت درست و بی نقص بوده ولی شما هم مرحله به مرحله درست وقتی که باید ادامه نمی دادی آتش رو تندتر و تندتر کردی

    واقعا همیشه برام سوال بوده که روز تولد چرا برای بعضی آدمها انقدر مهمه که حتی چیزهای مهم و اساسی زندگی رو ممکنه فدای تبریک گفتن و نگفتن اون روز کنن

    الان شما تا پای نوشتن در مورد طلاق توافقی هم رفتی به مهریه و چیزهای دیگه هم فکردی و حتی به همسرت گفتی سر یه چیز پیش پا افتاده و غیر ضروری

    من از جریان دعواهای شما اطلاع ندارم ولی توی این موردی که نوشتی تقصیر شما به نظر بیشتر از همسرت میاد

    ببخشید که پاسخی که نوشتم زیاد شاید باب میل شما نباشه

  5. 8 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    Happy.girl.69 (سه شنبه 31 اردیبهشت 98), starface (سه شنبه 07 خرداد 98), نیکیا (پنجشنبه 02 خرداد 98), افسونگر (چهارشنبه 01 خرداد 98), رنگین (سه شنبه 31 اردیبهشت 98), رنج (دوشنبه 13 خرداد 98), زن ایرانی (سه شنبه 31 اردیبهشت 98), ستودنی (یکشنبه 12 خرداد 98)

  6. #5
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,005 در 7,404 پست

    Rep Power
    1093
    Array
    سلام
    برای اینکه درک بهتری بتوانیم از موضوع ایجاد کنیم.
    به شما یک تکلیف ارائه می کنم سعی کن با دقت انجام دهی.
    ۱- درخصوص سه حالت کودک ،والد،بالغ،مطالعه کن.
    ۲_ بعداز مطالعه رفتار خود را در همین ماجرائی که برای ما گفتی آنالیز کن ومشخص کن کجاها کدامیک از این سه حالت بوده

    ۳_ هرجا رفتاری حالت والد یا کودک بوده رادرنظربگیر وشکل بالف آنرا بگو.یعنی ببین اگر می خواستی در آن موارد بالغانه رفتار میکردی باید چکار میکردی

    نتیجه را دقیق اینجا بیان کن

  7. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 99 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1398-2-31
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    505
    سطح
    10
    Points: 505, Level: 10
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خیلی ممنون خانم فکور .بله درسته من تاریخا اصلا یادم نمیمونه اگه به شوهرم گفتم چون اون همیشه یادش بوده و من تصور کردم اون میخواد تلافی کنه بخاطر همین اینقدر ناراحت شدم گفتم من که هزار بار عذر خواهی کرده بودم چرا آخرش میخواد تلافی کنه من اگه جای اون بودم اصلا این کار رو نمیکردم یا تهش میگفتم عزیزم تولدته مبارک باشه ببخشی یادم رفت بغلش میکردم اگه میخواست تلافی کنه باید عین رفتار خودم رو انجام میداد از ایتکه داره چرتکه میندازه و حساب و کتاب میکنه خیلی ناراحت شدم و بخاطر همین سرش منت گذاشتم چون اون ده بار گفت پارسال برات تولد گرفتم منم دیدم سرم منت میذاره گفتم بزار منم این کار رو بکنم در کل مشکلی که من دارم خیلی زود رنج و حساسه من نمیدونم با این زود رنجیش باید چکار کنم مثلا ما یکبار مهمونی دعوت بودیم ساعت یک و نیم بود هنوز اماده نشده بودیم به شوهرم گفتم تو باید بچه رو آماده کنی تا منم سریع آماده بشم باید من دستوری نبود خیلی بهش برخورد ناراحت شد که مگه وظیفه منه که میگی باید اماده کنی بچها رو من وظیفم نیسست و از این حرفا کلا اون روز تو مهمانی اوقاتش تلخ بود و همه بهش فهمیدن که این یه چیزیش هست مشکلی هم که هست اینه که وقتی از دستم ناراحت باشه و با هم حرفمون شده باشه کلا رفتارش با همه فامیل من سرد میشه و از چهرش همه چیز مشخصه

  8. کاربر روبرو از پست مفید roya6 تشکرکرده است .

    starface (سه شنبه 07 خرداد 98)

  9. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 99 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1398-2-31
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    505
    سطح
    10
    Points: 505, Level: 10
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خانم فرشته مهربان از اینکه به تاپیک من سرد زدید خیلی خوشحالم و ممنون
    بله شما به نکته مهمی اشاره کردید فکر میکنم باید در این مورد مطالعه داشته باشم اما میشه بپرسم کجا باید مطالعه کنم اگه کتاب خاصی مد نظرتون هست ممنون میشم معرفی کنید
    من خیلی زیاد گریه میکنم با کوچکترین چیزی گریم میگیره و این اعصاب شوهرم رو بهم میریزه و انتقادی که شوهرم بهم میکنه اینه که میگه بع عنوان زن خیلی پرخاشگرم . البته شوهرم تو ناراحتی سکوت و کم محلی میکنه و تو خودش میره و من برعکس اینحالتش اعصابم رو بهم میریزه.در کل بخاطر زود رنجیش من اگه کوچکترین حرفی حتی با عزیزم بهش بگم ناراحت میشه میگه غر میزنی در صورتیی که من فقط یه چیززی رو به خوبی بیان کردم در کل دوست داره همشه شاد باشم اگه حس کنه یکم ناراحتم سریع بهم میریزه و تو خودش میره و تهش من باید بیخیال موضوع بشم و کوتاه بیام
    حقیقتش شوهر من تا چند سال اول بعد ازازدواج خیلی خوب بود ولی الان خیلی اخلاقش بد شده خودش یه جاهایی قبول داره میگه دیگه پیمونم پر شده تو پیمونم رو پر کردی باید یکی دو سال هیچی نگی خیلی خوب باشی تا من دوباره خالی بشم .لطفا بگین چیکار کنم بخدا خیلی خستم تو هفته دو تا سه بار رو عوا داریم اونم سر مسائل الکی همه بهم میگن خیلی شکسته شدی

  10. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 خرداد 01 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-6-21
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    6,971
    سطح
    55
    Points: 6,971, Level: 55
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 179
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 73 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست خوبم.من فکر میکنم شما اگه یه مدت بی خیال باشی کم کم شوهرت هم حساسیتش کم میشه.به نظر من توی اینمدت که با هم زندگی کردید خب شما میدونید که شوهرت از چه چیزایی ناراحت میشه پس سعی کن یکم دقتت زیاد باشه میدونم با دو تا بچه و کار بیرون واقعا سخته منم مثل شما دوتا دختر با اختلاف سنی کم داشتم و کار بیرون و شوهری حساس مثل شوهر شما. ولی کم کم که فهمیدم چه چیزیایی ناراحتش میکنه اونا رو تکرار نکردم اینطوری دعواهاتون در طول سال کاهش پیدا میکنه.توقعات خودت رو هم پایین بیار ببین خودت رو بزار جای اون.تو بهش تبریک نگفتی اونم خواسته که عوضش رو دربیاره خب چرا ناراحت میشی؟ شوهرت مثل شوهر من فوق العاده منطقی هست یعنی حساب دو دو تا رو داره.شما به نکات مثبت شوهرت فکر کن و اینکه مثلا دعوا راه انداختی اونم رفت حالا نتیجش چی شد ناراحتی تو و دخترات.پس بخاطر دخترات که هم شده و هم بخاطر خودت اول وقتی ناراحتی از دست شوهرت با خودت بگو الان اگه مطرح کنم چه نتیجه ای داره بعد اگه دیدی فایده ای نداره کوتاه بیا تو که کوتاه بیایی کم کم شوهرت هم یاد میگیره.و اینکه همانطور که گفتم چیزایی که شوهرت روش حساسه رو یادت نگه دار.مثلا اون سال قبل واسه تولدت کیک خریده و کفش هر چند به چشم تو کم بوده ولی اون تمام حس و توجهش رو با اونا بهت نشون داده اگه بهش بگی مگه چیکار کردی مثل به کارد وسط قلبش زدی فکرشو بکن تو میگفتی آره راست میگی تو اینهمه برای من خوب بودی یا اصلا دیگه حرف تولد رو امسال نمیاوردی اون خودش میفهمید تو پشیمون شدی به هر حال این یه تجربه میشه واست.سعی کن کارهای کوچیک شوهرت رو بزرگ جلوه بدی مثل من تمام کارهای خونه و بچه ها رو برعهده نگیر تا خسته بشی و پرخاشگر. مردها خانم آرام و خوش اخلاق و شاد رو دوست دارن.بچه هات هم کوچیکن و حتما اذیت کن با توجه به شرایط جامعه هم شوهرت حتما خسته و بداخلاق میشه شما سعی کن یه مادر و زن نمونه باشی چطور بدون هیچ توقعی به دخترات مهر میورزی برای شوهرت هم اینطوری باش

  11. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 99 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1398-2-31
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    505
    سطح
    10
    Points: 505, Level: 10
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خیلی ممنون السای عزیز بله درسته حس میکنم شما دقیقا منو فهمیدین و درک کردین من خیلی نسبت به قبل بهتر شدم اما متاسفانه شوهرم خیلی پرخاشگر شده هر چی من خوب شدم اون بد شده . اخه حساسیتهاشو ناراحتیاش یکی دو تا نیست که دست روشون نذارم. من واقعا نمیخواستم دعوا راه بندازم انتظار داشتم بگه عزیزم تولدت مبارک بغلم بگیره سریع اروم میشدم اما اصلل فکر نمیکردم از کوره در بره بگه مگه تو واسه تولد من چیکار کرددی من که چیز ی ازش نخواسته بودم فقط دوست داشتم بغلم کنه
    مسئله اینه که آدم باید تو زندگی گذشت داشته باشه یک چیزی که دید مورد تاییدش نبود حالا یه تذکر جدی بده و تمام اما شوهرم هر چیزی که میبینه که مورد پسندش نیست عصبی میشه .همین دیروز یه کاری کردم که عصبی شد من خودم خیلی حساسم اما من اگه جای اون ببودم بهش میگفتم اشتباه کردی ولی دیگه پیش اومده حالا تو فکر نباش ببینیم چیکار باید بکنیم . اینقدر مسسئله مهمی نبود که بخواد ناراحتی در بیاره . اما تا فهمید سریع تو موبایل voice فرستاد بعدش هم بهم زننگ زد که تو مامان خوبی نیسستی و داد زد گوششی رو قطع کرد خوب من خیلی دلم شکست گریه کردم .
    بله درسته شوهرم زن خوش اخلاقو آروم دوست داره وقتی میبینه من خوبم اونن هم خوب میشه اما حقیقتش من سریع اشکم میاد پایین همون چیزیی که خانم فرشته مهربان گفتن کودک درونم قوی هست اما چطور میتونم بالغ درونم رو قوی کنم که بتونم تو شرایط ناراحتی منطقی رفتار کنم گریه نکنم چیزی نگم تا دعواهامون کمتر بشه و اینقدر حاد نشه .من اگه چیزی تو دلم باشه اما مطرح نکنم کعه مشکلی پیش نیاد چون تو دلم ناراحتم سریع شوهرم میفهمه میگه چته چرا ناراحتی و وقتی میگم چیزی نیست اون هم ناراهحت میشه اگه مشکلم رو هم بگم بازم ناراحت میشه انگار مشکلم الکیه یا با خود ش میگه باز هم ناراحت شده انگار نمیتونه خوب باشه اما خودش همش یا عصبیه یا ناراهحت . اصلا چیزی که هست انگار ما خودمون نمیتونیم به شخصه خوشحال باشیم برای خوشحال شدن دلیل میخوایم اما اماده ناراهحت شدن هستیم

  12. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 99 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1398-2-31
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    505
    سطح
    10
    Points: 505, Level: 10
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    لطفا راهنماییم کنیم چیکار کنم که اینقدر اشکم در مشکم نباشه چیکار کنم که بالغ درونم قوی بشه منطقی رفتار کنم بتونم تو ناراحتی سکوت کنم وقتی دعوا پیش میاد خیلی حرص نخورم وقتی میره بیرون بعد دعوا اینقدر گریه نکنم و تند و تند بهش زنگ نزنم یا وقتی در و میبنده اینقدر اصرار نکنمم که در و بازکن بیا با هم حرف بزنیم عین گنجشک پر کنده نباشم . یا در یک کلام چطور قوی بشم یه زن قوی .
    چطور سیاست زنانه داشته باشم که بتونم شوهرم و اروم بکنم یه مرد آروم که دوسم داشته باشه نه عصبی و پرخاشگر .یعنی برای اینکه زندگی خوب باشه من باید اصلا ناراهحت نشم همش بگذرم خب ادمی زاد ناراحت میشه خسته میشه یعنی من حق ندارم نه خسته باشم نه ناراحت چون اون هم با ناراحتی و خستگی من ناراحت میشه چطور میتونم با وجود خستگی و ناراحتی هایی که تو دلمه شاد باشم
    نمیدونم چطور باید منظورم رو بگم فکر کنم خوب نگفتم ببخشید . من یه زندگی شاد میخوام نه هر روز ناراحتی و دعوا که بخاطر بچها با هم زندگی کنیم لطفا کمکم کنید


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:18 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.