سلام به دوستان عزیز
با زحمتهای ما
دوباره این خواهر کوچکترتون احتیاج به همفکری شما عزیزان داره
مسئله اینکه پدر و مادر من به وجود من احتیاج دارن بیشتر روانی
ولی من باید برم سر کار
بارها پدر عزیزم گفته کاش من یکمقدار پول داشتم به تو میدادم تو سر کار نمیرفتی
ولی میبینن شادم طفلکیا چیزی نمیگن
راستش احساس میکنم حتی نمیتونم دیگه ازدواج کنم
با خودم میگم انشاالله عمرشون 120 سال بشه مگه چند سال دیگه در کنار منن چرا من شادی رو مهمونشون نکنم به پاس اینهمه مواظبت از من


مشکلی با از دواج نکردن ندارم

کار چی کار کنم به نظرتون؟ علاقم اینه کار بیرون داشته باشم و موفقم بودم بلخره چهار تا آدم میبینی از نظر روابط اجتماعی متفاوت میشی
چه کنم
پدر و مادرم عشقمن آنقدر این دو تا مهربونن به من پسرم بالاتر از پسر خودشون بهش لطف میکنند