به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 51
  1. #21
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 فروردین 02 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1397-2-11
    نوشته ها
    240
    امتیاز
    7,883
    سطح
    59
    Points: 7,883, Level: 59
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    442

    تشکرشده 358 در 165 پست

    Rep Power
    49
    Array

    Shy

    ممنون خادم رضا. من از نوشتن معمولا برای نظظم دادن به ذهنم استفاده می کنم. ولی راه حلی رو که گفتین حتما امتحان می کنم.



    این وسط دوباره با شوهرم دعوا کردیم. البته یکطرفه یعنی اون با من دعوا کرد سر کاری که من انجام دادم و حق خودم می دونم. ولی اون مخالف بود بدون هیچ دلیل منطقی. موقعیتی رو که می گم شاید صدها بار توی این چند سال در رابطه با شوهرم داشتم. ولی هیچوقت جرآت نکرده بودم مقابلش بایستم و همیشه می شد برام عقده و احساس بدبختی.
    ولی اینبار جلوش ایستادم و خیلی آروم کار خودمو انجام دادم. از خودم رضایت دارم. (البته با 10 درصد اضطراب!)

  2. کاربر روبرو از پست مفید فرزانه 123 تشکرکرده است .

    roodabeh_persian (چهارشنبه 27 شهریور 98)

  3. #22
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 خرداد 01 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-6-21
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    6,971
    سطح
    55
    Points: 6,971, Level: 55
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 179
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 73 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام دوست خوبم
    من مطالبت رو خوندم. منم کمابیش همسرم عصبانی میشه ولی نه به اندازه همسر شما و اصلا تا به حال که 18 سال گذشته از زندگیم شاید چیزی یکطرفی پرت کرده ولی خوشبختانه دست روی من بلند نکرده. درحالیکه پدرش با مادرش رفتار بدی داشته و کتکش میزده پس کاملا هم اینطور نیست که از مردها از پدرشان الگوی کامل برمیدارن.نمیدونم علت دست بلند کردن به شما چی هست ولی یکی از علتاش رو فکر می کنم همانطور که نوشتین خودتون بودین اگه همون دفعه اول که دست بلند میکرد خودتون رو ضعیف نشون نمیدادین یا کاری میکردین که میترسید اینکار رو تکرار نمیکرد.به هر حال باید شروع دوباره بکنید و من فکر می کنم شما میتونید.راه هایی که به نظرم میاد و خودم تجربش رو داشتم. اولا در مورد کتک زدن بایستی قبح این همل دستش بیاد باید بترسه از این کارش.باید عذاب وجدان بکشه شما بایستی اونقدر به خودتون شخصیت بزارید که اون جرات دست بلند کردن روی شما رو نداشته باشه.شما سعی کنین عصبانیش نکنین. اگر میبینین عصبانی هست دمه دستش نباشید. اگر نخواد دارویی بخوره لاقل از داروهای آرام بخش گیاهی درست کنید.زمان هاییکه خوبین باهام توضیح بدین عصبانیت خودت رو نابود میکنه. سعی کنید اعتقاداتشو پیش روش بیارید. در یک مراحلی از پدر و برادر کمک بگیرید.اگر شوهرتون بدانه که توی کتک زدنه شما آسیبی به شما میرسه تکرار نمیکنه ببینین از چه چیز و چه کسی حرف شنوی داره.ببخشید صحبتام انسجام نداره. سعی کنید خودتون برای خودتون شاد باشید به خودتون برسید.مثلا من خودم بیشتر وقتم که سرکارم بعد با بچه هام وقت میگذرونم یا بیرون میرم و یه کاره تازه انجام میدم کلی جدول خریدم به جای بحث کردن بیخودی با شوهرم جدول حل می کنم.در ضمن سعی کن چیزایی که فکر میکنی شوهرت رو عصبانی میکنه انجام ندی. مثلا شوهر من بیشتر دوست داره من وابستش باشم یعنی کیف میکنه مثلا بگم فلان کار سخته برام تو برام انجام بده خودت ببین چه چیزایی براش خوشاینده نمیشه که هر چیزی عصبانیش بکنه. شوهره من موقع رانندگی بیشتر عصبانی میشه منم سعی میکنم اونموقع ها حرف نزنم بیرون رو نگاه کنم یا با چیزی خودم رو مشغول کنم و ... در کل بایستی دوست خوبم همانطور که خودت هم کشف کردی اول بایستی به خودت و خواسته هات ارزش بزاری ولی تصمیمات بزرگت رو با نظر شوهرت انجام بده دیدی دیکه خیلی مخالفه تو سعی کن جور دیگه خوش بگذرونی به خودت.از وابستگی شوهرت به مادرش هم حساس نباش. جالبه من خودم به شوهرم پیشنهاد میکنم بره پیش مادرش بمونه و ... اینطوری شوهرت هم حرص نمیده بهت.
    در مورد این موضوع که گفتی شوهرت همراهت نیست و مقابلت هست بایستی اول خودت به خاطر خودت و خدای خودت بدون هیچ چشم داشت و مقابله به مثلی بهش ثابت کنی که از قلبت همراهش و کنارش هستی کم کم اون متوجه میشه نیاز به زمان هست کم کم میفهمه تو باهاش هستی بعضی مواقع که حتی دلخواهه تو نیست تو موافقت کن. مثلا من دوست داشتم ماشین شخصی داشته باشم خودم هم حقوقم خوبه و بهترینشو میتونستم بخرم ولی شوهرم مخالف بود دیدم دیگه عصبانی میشه و اوضاع بدتر میشه کوتاه اومدم بعدش خودش گفت میتونی بخری... من خودم اعتقاد دارم با سیاست زنانگی و بعضی رفتارها میشه شوهر عصبانی رو به راه آورد البته خودم هم خیلی وقتا ناامید میشم و درمانده ولی خب میبینم توی قهر و دعوا اونی که بیشتر آسیب میبینه خوده من هستم برای همین اگر تونستی بفهمی که چه کارهایی بکنی شوهرت آروم تر و همراه تر میشه مشکلاتت حله . منم توصیه میکنم فعلا بچه دار نشید چون بچه ها واقعا توی دعواها خیلی آسیب میبینن.

  4. کاربر روبرو از پست مفید elsay تشکرکرده است .

    رنگین (یکشنبه 22 اردیبهشت 98)

  5. #23
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 فروردین 02 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1397-2-11
    نوشته ها
    240
    امتیاز
    7,883
    سطح
    59
    Points: 7,883, Level: 59
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    442

    تشکرشده 358 در 165 پست

    Rep Power
    49
    Array
    ممنون از توجه و پاسخ شما دوست خوبم
    اینکه می فرمایید ایشونو بترسونم به چه طریقی؟ من تهدیدش کردم به اینکه به همه می گم. به جدایی تهدیدش کردم. احساس بسیار بد خودمو بهش گفتم و حتی ازش خواهش هم کردم که دیگه دست به من نزنه. فقط مرحله به خانواده گفتن موند که چون می دونم خانوادم روی من خیلی حساسن بهشون نگفتم چون آبروی شوهرم میرفت و احترامش به کلی از بین میرفت و من بخاطر علاقه به شوهرم و زندگیم اینو نمی خواستم.
    هرچند خودم هم الان به این نتیجه رسیدم که باید زودتر از اینها حرکت جدی ای انجام می دادم. بابا من خیلی ترسوام. همین الانشم می ترسم. نمی دونم از چی. ولی نگرانی دارم که نکنه زندگیم بخاطر اشتباهات من از هم بپاشه. همسرم مرد لجبازیه. اگه بدونه من یه جرکت به سمت جدایی پیش رفتم و حتی اگه تهدیدش کنم به جدا شدن اون چند قدم بعدی رو برمی داره.

    الان مدتی هست که دوباره قهریم. حدود یه ماهی شده. البته وسطاش اون سعی کرد با من آشتی کنه و منم با اون صحبت کردم. ولی بخاطر کاری که من درست می دونستم و انجامش دادم ولی اون قبول نداشت، دوباره رفت توی لاک خودش. مشاور به من گفت که کار درستی کردم که اینبار نظر خودمو اعمال کردم و انجام دادم. ولی الان همسرم توی قهره. منم اگه اون حرف بزنه میزنم اگه نزنه نمیزنم. نمی دونم این اسمش صبره یا قهر. ولی نمی خوام برم طرفش. یه چیزی جلوی منو می گیره. من کار اشتباهی نکردم که مستحق این رفتار باشم.

    مدتی مطالعه کردم و چند کتاب رو خوندم که خیلی مفیدن. شاید اگه زودتر این کتابارو مطالعه می کردم بهتر بود. ولی خب تصمیم دارم دیگه خودمو گناهکار ندونم و سرزنش نکنم. ایکاش یکی بهم بگه که من باید چیکار کنم؟ آیا به همین صبر(یا قهر) ادامه بدم و منتظر پیشقدم شدن اون بمونم؟ یا خودم پیشقدم بشم؟ (که اصلا دوست ندارم)

    اینم بگم که برای من هیچ کاری نداره پیشقدم شدن ولی یه چیزی بهم می گه ایندفعه باید بیشتر صبر کنم.

    - - - Updated - - -

    یه خواهشی هم داشتم که من جدیدا اعصابم خیلی تحریک پذیر شده. زود عصبی میشم. تحملم مثل قبل نیست. اگه دوباره با همسرم رابطمو شروع کنم فکر می کنم همین تحریک پذیری رو داشته باشم. نمی دونم چطوری اینو درمان کنم. یه مشکل دیگه هم دارم اینکه زود گریه ام می گیره. با اینکه مشاور گفت گریه نکن ولی هنوزم وقتی از مشکلاتم حرف میزنم گریه ام می گیره و از این موضوع خیلی بدم میاد. چطوری می تونم قویتر باشم؟

    - - - Updated - - -

    فرزانه 123
    ممنون از توجه و پاسخ شما دوست خوبم
    اینکه می فرمایید ایشونو بترسونم به چه طریقی؟ من تهدیدش کردم به اینکه به همه می گم. به جدایی تهدیدش کردم. احساس بسیار بد خودمو بهش گفتم و حتی ازش خواهش هم کردم که دیگه دست به من نزنه. فقط مرحله به خانواده گفتن موند که چون می دونم خانوادم روی من خیلی حساسن بهشون نگفتم چون آبروی شوهرم میرفت و احترامش به کلی از بین میرفت و من بخاطر علاقه به شوهرم و زندگیم اینو نمی خواستم.
    هرچند خودم هم الان به این نتیجه رسیدم که باید زودتر از اینها حرکت جدی ای انجام می دادم. بابا من خیلی ترسوام. همین الانشم می ترسم. نمی دونم از چی. ولی نگرانی دارم که نکنه زندگیم بخاطر اشتباهات من از هم بپاشه. همسرم مرد لجبازیه. اگه بدونه من یه جرکت به سمت جدایی پیش رفتم و حتی اگه تهدیدش کنم به جدا شدن اون چند قدم بعدی رو برمی داره.

    الان مدتی هست که دوباره قهریم. حدود یه ماهی شده. البته وسطاش اون سعی کرد با من آشتی کنه و منم با اون صحبت کردم. ولی بخاطر کاری که من درست می دونستم و انجامش دادم ولی اون قبول نداشت، دوباره رفت توی لاک خودش. مشاور به من گفت که کار درستی کردم که اینبار نظر خودمو اعمال کردم و انجام دادم. ولی الان همسرم توی قهره. منم اگه اون حرف بزنه میزنم اگه نزنه نمیزنم. نمی دونم این اسمش صبره یا قهر. ولی نمی خوام برم طرفش. یه چیزی جلوی منو می گیره. من کار اشتباهی نکردم که مستحق این رفتار باشم.

    مدتی مطالعه کردم و چند کتاب رو خوندم که خیلی مفیدن. شاید اگه زودتر این کتابارو مطالعه می کردم بهتر بود. ولی خب تصمیم دارم دیگه خودمو گناهکار ندونم و سرزنش نکنم. ایکاش یکی بهم بگه که من باید چیکار کنم؟ آیا به همین صبر(یا قهر) ادامه بدم و منتظر پیشقدم شدن اون بمونم؟ یا خودم پیشقدم بشم؟ (که اصلا دوست ندارم)

    اینم بگم که برای من هیچ کاری نداره پیشقدم شدن ولی یه چیزی بهم می گه ایندفعه باید بیشتر صبر کنم.

    - - - Updated - - -

    یه خواهشی هم داشتم که من جدیدا اعصابم خیلی تحریک پذیر شده. زود عصبی میشم. تحملم مثل قبل نیست. اگه دوباره با همسرم رابطمو شروع کنم فکر می کنم همین تحریک پذیری رو داشته باشم. نمی دونم چطوری اینو درمان کنم. یه مشکل دیگه هم دارم اینکه زود گریه ام می گیره. با اینکه مشاور گفت گریه نکن ولی هنوزم وقتی از مشکلاتم حرف میزنم گریه ام می گیره و از این موضوع خیلی بدم میاد. چطوری می تونم قویتر باشم؟

  6. کاربر روبرو از پست مفید فرزانه 123 تشکرکرده است .

    الهه زیبایی ها (چهارشنبه 25 اردیبهشت 98)

  7. #24
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 فروردین 02 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1397-2-11
    نوشته ها
    240
    امتیاز
    7,883
    سطح
    59
    Points: 7,883, Level: 59
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    442

    تشکرشده 358 در 165 پست

    Rep Power
    49
    Array
    دیشب همسرم با من حرف زد با یه یهانه ای ولی در حد یکی دو جمله. منم جوابشو دادم. دیگه ادامه پیدا نکرد.
    دوستان خوبم من در راستای این که خودمو بهتر بشناسم تصمیم گرفتم در مورد کودکی و آسیب هایی که ممکنه در کورکی دیده باشم براتون یه توضیح مختصری بدم.
    من تقریبا خاطرات 3 4 سالگی به بعد یادم میاد کم و بیش. ولی چیزی که برام جالبه اینه که یادم نمیاد هیچوقت مامانم منو سفت بغل کرده و بوسیده باشه. وقتی به کودکیم فکر می کنم دختربچه تنهایی رو حس می کنم که زیاد بهش توجه نمیشه. بجاش همه برادر کوچولوی بامزه و شیرینش رو دوست دارن. همه قربون صدقه اون میرن. برادر کوچولو ضمن اینکه خیلی بامزه و شیرینه ، مریض هم شده و پدر و مخصوصا مادر تمام توجهشون به اونه و این دختر کوچولو این چیزارو می بینه. غصه نمی خوره ولی حسی که داره یه حس مهم نبودنه. برادر کوچولو با چسب دوقلو چسبیده بود به بغل مامان و این دختر کوچولو باید خودش درخواست کنه تا مامان کمی بغلش کنه. خودشو با بازی و سرگرمی های کودکی مشغول می کنه. توی حیاط با برادر بزرگترش بازی می کنه. برادر بزرگتر خیلی بهش زور میگه. و این دختر کوچولو خیلی هاشو می پذیره. چون برادر هم زور بیشتری داره هم اسباب بازیهای بیشتری داره. هم فکرای بهتری داره و هم خوشش میاد این دختر کوچولو رو به یه نحوی بچزونه! با بابام هم رابطه خوبی داشتم. بعضی وقتها برام قصه می گفت و با یه سری کتاب های قصه و کودکانه مارو سرگرم می کرد. بعضی وقتها می رفتیم پارک و کلا زندگی عادی بود.
    یادمه قبل از ثبت نام کلاس اول وقتی معلم ازم آزمون شفاهی ورودی مدرسه رو می گرفت بعدش به بابام گفت که دخترتون خیلی باهوشه ولی خجالتیه.
    توی دوره ابتدایی همیشه همیشه مورد تشویق معلم ها بودم بخاطر هوش زیاد و استعدادم. و اینکه درسام خیلی عالی بودن. توی فعالیت های مدرسه هم شرکت می کردم. همیشه توی گروه سرود و .... توی مسابقه ها و ... حضور فعال داشتم و برنده هم می شدم. در دوران راهنمایی. با بعضی از همکلاسیهای شیطون و حسودی که داشتم نمی تونستم کنار بیام. من کاری به کار اونا نداشتم ولی اونا منو اذیت می کردن ولی من نمی دونستم چطوری باهاشون برخورد کنم. اذیت هاشون ادامه داشت ولی کاری از دستم برنمی اومد. دوره راهنمایی بدترین دوره تحصیلیم بود بخاطر این دوستایی که داشتم. معلم ها توی دوره راهنمایی توجهشون بهم کمتر شده بود. اعتماد به نفس کمی داشتم. توی خونه هم با برادر بزرگم میونه خوبی نداشتم. اذیتم می کرد مثلا لباسی که می خریدم مسخرش می کرد. وسایلمو بدون اجازه برمی داشت و خراب می کرد. یادمه یه روزنامه دیواری داشتم که یادگاری نگهش داشته بودم. یه روز اونو برداشته بود بجای مقوای کهنه پاره کرده بود و استفاده کرده بود. هیچوقت نتونستم با برادرم دوست باشم. خیلی کم پیش می اومد آبمون توی یه جوب بره. حتی سال های آخر دبیرستان یه سال هیچ حرفی باهم نمی زدیم. پدر و مادر هم انقدر درگیر کارهای خودشون بودن که اصلا به این چیزا توجه نمی کردن. توی دوره دبیرستان دوستای خوبی توی مدرسه داشتم که خداروشکر دوره خوشی رو برام رقم زدن.
    خلاصه رفتیم دانشگاه و خوابگاه. اونجا هم اگه بخوام خودمو توضیف کنم از زبان دیگران دختر باحیا و مودب وسازگار و کلا رفتار مطابق اصول اخلاقی و سنت و عرف و ... بدون هیچگونه هنجار شکنی. هیچ ارتباطی هم با جنس مخالف نداشتم. هرچند در دانشگاه افت درسی داشتم. ولی همیشه تلاشگر بودم و برای آیندم برنامه ریزی داشتم. در وطل تحصیل دوستان خوبی داشتم که تا حالا هم با هم در ارتباطیم.
    در محل کار هم آدم خجالتی و با اعتماد به نفس کمی بودم. اوایل توی جلسات کمتر حرف میزدم. چون احساس می کردم دیگران ممکنه حرفهای منو قبول نداشته باشن و یا به نظرات من بخندن. با اینکه مطمئن بودم ایده های من و نظرات من از همه بهتره و توی دلم به نظرات اونا ایراد می گرفتم ولی همیشه بهشون غبطه می خوردم که چقدر خوب بلدند همین نظرات نه چندان جالبشون رو ارائه بدن. کاری که بهم محول می شد رو بخوبی انجام می دادم. البته الان توی محیط کار و اجتماع بهتر شدم ولی خب عزت نفسم هنوز کمه.

    هدف من اینه که خودمو بهتر بشناسم. و سعی کنم آسیب هامو رفع کنم.
    اینارو تعریف کردم که بخوام شما هم نظر بدین که آیا این کودکی و گذشته ای که داشتم چقدر روی شخصیت الان من تاثیر گذاشته و من چطوری باید با کمبودهایی که در دوران کودکی داشتم کنار بیام.
    راستش چیزی که به ذهن خودم رسیده اینه که هر شب قبل از خواب اون دختر کوچولو رو که احساس نامهم بودن داره رو تصور کنم بعد سفت بغلش کنم و ده بار بوسش کنم. بهش بگم تو عزیزترین کس من هستی و عاشقانه دوستت دارم. تا اینجوری سرشار از محبت بشه...

    همونطور که گفتم دارم روی عزت نفسم هم کار می کنم. و عملا هم دارم تمرین می کنم.
    ویرایش توسط فرزانه 123 : چهارشنبه 25 اردیبهشت 98 در ساعت 10:42

  8. کاربر روبرو از پست مفید فرزانه 123 تشکرکرده است .

    الهه زیبایی ها (چهارشنبه 25 اردیبهشت 98)

  9. #25
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 فروردین 02 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1397-2-11
    نوشته ها
    240
    امتیاز
    7,883
    سطح
    59
    Points: 7,883, Level: 59
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    442

    تشکرشده 358 در 165 پست

    Rep Power
    49
    Array
    یه چیز جالب
    همین الان این تمرین رو انجام دادم. دختر کوچولوی غمگینی رو که براتون گفتم بغلش کردم و بوسش کردم. و چسبوندم به خودم و بهش گفتم که خیلی خیلی دوسش دارم. بهش گفتم که دیگه نگران نباشه. چون تنها نیست. یکی هست که عاشقانه دوسش داره. بهش گفتم دیگه هیچ کس حق نداره اذیتت کنه. اگه کسی اذیتت کرد به خودم بگو تا حقشو بذارم کف دستش. گریه نکن احساس ضعف نکن. من پشت سرت هستم. بهش گفتم از این به بعد دیگه تنها رهات نمی کنم که انقدر غمگین و افسرده و درمونده بشی. هواتو دارم. نزدیک ده دقیقه ای باهاش حرف زدم. بهش گفتم اشکاتو پاک کن و برو سراغ بازیت. من هواتو دارم. همش دارم بهت نگاه می کنم که کسی اذیتت نکنه. تو برو خیالت راحت.
    شاید بگین دیوونه شدم ولی واقعا الان دارم اون دختربچه رو می بینم که داره با خوشحالی میره سراغ بازیش و هر از گاهی هم به من نگاه می کنه ببینه حواسم بهش هست یا نه. منم چون قول دادم حواسم بهش باشه دیگه همش حواسم هست کسی هولش نده. کسی زور بهش نگه و ... دوست دارم بازیشو با نشاط و اطمینان خاطر انجام بده و از چیزی نترسه.

    خیلی تجربه جالبیه. خیلی آروم شدم. حداقل برای چند دقیقه

  10. 2 کاربر از پست مفید فرزانه 123 تشکرکرده اند .

    roodabeh_persian (چهارشنبه 27 شهریور 98), الهه زیبایی ها (چهارشنبه 25 اردیبهشت 98)

  11. #26
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 فروردین 03 [ 07:07]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    813
    امتیاز
    25,800
    سطح
    96
    Points: 25,800, Level: 96
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 550
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,581

    تشکرشده 2,292 در 742 پست

    Rep Power
    203
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط فرزانه 123 نمایش پست ها
    اینارو تعریف کردم که بخوام شما هم نظر بدین که آیا این کودکی و گذشته ای که داشتم چقدر روی شخصیت الان من تاثیر گذاشته و من چطوری باید با کمبودهایی که در دوران کودکی داشتم کنار بیام.
    باسلام
    افرین...تلاشتون در جهت خودشناسی عالیه
    و بله مسیر درست رو هم میرید...کنکاش گذشته..یعنی.کودکی.
    کتابی هست به اسم ایا تو نیمه گمشده منی از باربارا دی انجلیس
    دقیقا حول همین مسایل صحبت کرده....مطمینا خیلی میتونه کمک کننده باشه.
    یِ تمرینی هست... شاید بشه روانکاوی ذهن اسمش و گذاشت ...
    که اونم میتونه مفید باشه..من انجام دادم.الان جزییاتش یادم نیست....حتی باید با دست چپ بنویسی...(اگه چپ دستید با راست بنویسید) و ...همون تقریبا صحبت با کودک درونتون که خودتون هم به گونه ای دارید انجام میدید.
    تجربه هاتون برای ما میتونه درس خوبی باشه...اینکه گفتید کتابهایی میخونید که کاش قبلا میدونستید اونهارو...دلم میخواد بدونم اونها چیه

    ادم های تلاشگرو دوست دارم...امیدوارم شیرینی این رشد و تغییرتونو هر روز بچشید
    ویرایش توسط الهه زیبایی ها : چهارشنبه 25 اردیبهشت 98 در ساعت 21:44

  12. #27
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 فروردین 02 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1397-2-11
    نوشته ها
    240
    امتیاز
    7,883
    سطح
    59
    Points: 7,883, Level: 59
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    442

    تشکرشده 358 در 165 پست

    Rep Power
    49
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط الهه زیبایی ها نمایش پست ها
    باسلام
    افرین...تلاشتون در جهت خودشناسی عالیه
    و بله مسیر درست رو هم میرید...کنکاش گذشته..یعنی.کودکی.
    کتابی هست به اسم ایا تو نیمه گمشده منی از باربارا دی انجلیس
    دقیقا حول همین مسایل صحبت کرده....مطمینا خیلی میتونه کمک کننده باشه.
    یِ تمرینی هست... شاید بشه روانکاوی ذهن اسمش و گذاشت ...
    که اونم میتونه مفید باشه..من انجام دادم.الان جزییاتش یادم نیست....حتی باید با دست چپ بنویسی...(اگه چپ دستید با راست بنویسید) و ...همون تقریبا صحبت با کودک درونتون که خودتون هم به گونه ای دارید انجام میدید.
    تجربه هاتون برای ما میتونه درس خوبی باشه...اینکه گفتید کتابهایی میخونید که کاش قبلا میدونستید اونهارو...دلم میخواد بدونم اونها چیه

    ادم های تلاشگرو دوست دارم...امیدوارم شیرینی این رشد و تغییرتونو هر روز بچشید
    سلام الهه جان. امیدوارم تلاشهام بیهوده نباشه و گیج نشم و به بیراهه نرم.
    هنوز با همسرم آشتی نکردیم. هیچ دلیلی هم نمی بینم پیشقدم بشم. ازش خیلی سرد شدم. اونم حتما همینطور. از این دلگیرم که از یه طرف من دارم بخاطر زندگیمون کل وقتمو می ذارم برای مطالعه و ... ولی اون همش در حال فیلم دانلود کردن و تلگرام چک کردن و ... است. اصلا انگار نه انگار که رابطه ما مشکل داره.

    الان توی یه وضعیت خیلی جالب گیر افتادیم. که همینجوری راحتیم. قبلا حداقل وقتی قهر می شدیم من خیلی ناراحت بودم و خودخوری می کردم. ولی الان نه. عین خیالم هم نیست. فکر کنم به این میگن طلاق عاطفی.
    نمی دونم این وضعیت تا کی ادامه پیدا می کنه.

    من دارم هنوز روی خودم کار می کنم. یه چند روزی روی بحث کودک درون مطالعه کردم و کودک درونم رو فرستادم تنهایی داره برای خودش بازی می کنه و هیچکس هم اون دور و برا نیست اذیتش کنه. فعلا خیالم از بابت اون راحته. راستش باهاش حرف هم زدم اونروز. ولی چون خیلی بچه اس به بعضی چیزا عقلش نمیرسه. نمیشه زیاد دنبالش راه افتاد و هرچی که گفت گوش کرد. در ضمن زیاد هم غمگین نیست. فقط بعضی وقتها که کسی اذیتش می کنه می ترسه و گریه می کنه. باید این مشکلشو حل کنم.

    بصورت تمرین عملی هم کارای زیر رو انجام دادم:
    1- توی محیط کار یه سری فعالیت هایی رو شروع کردم و ایده هامو مطرح کردم. اتفاقا خیلی هم استقبال شد. (بالا بردن عزت نفس)
    2- کاری رو که درست می دونستم و همسرم زیاد راضی نبود انجام دادم و عدم رضایت همسرم مثل دفعات قبل باعث نشد که استرس بگیرم. و وقتی اون عصبانی شد اصلا دست و پامو گم نکردم و خیلی آروم توضیح دادم. ولی اون همچنان عصبانی بود که برام مهم نیست. مشکل خودشه (بالا بردن عزت نفس)
    3- لیستی از ویژگیهام و خصوصیات اخلاقیم دارم می نویسم. که به خودآگاهی کمک می کنه.
    4- دارم گفتگوهایی که بین من و همسرم موقع دعوا رد و بدل میشه رو بازسازی می کنم و می نویسم که بیشتر روشون فکر کنم.
    5- یه سری تمرین های مربوط به تمرکز روی حال رو هم دارم انجام می دم. که میگن باعث عملکرد بهتر مغز میشه.


    کتاب شش ستون عزت نفس ناتانیل براندن واقعا برام عالی بود. کتاب ازدواج بدون شکست ویلیام گسلر هم خیلی خوبه.

  13. #28
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 فروردین 02 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1397-2-11
    نوشته ها
    240
    امتیاز
    7,883
    سطح
    59
    Points: 7,883, Level: 59
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    442

    تشکرشده 358 در 165 پست

    Rep Power
    49
    Array
    سلام به دوستان. نمی دونم چرا دوست دارم اینجا گزارش کار بدم. البته می دونم چرا! فکر می کنم دوستان خوبی اینجا هستن که از سر دلسوزی و انسانیت حتما به من کمک می کنن. همینطور که توی این مدت کوتاه کمک کردن.

    هنوز در حال تکمیل خصوصیات خودم و همسرم هستم. امروز داشتم به زمان آشناییمون فکر می کردم. خیلی خیلی برام جالبه که من در همون زمان کم آشنایی خیلی از نشانه های شخصیتی همسرم رو دیده بودم ولی نسبت بهش بی توجه بودم. دلیل بی توجهیم بی تجربیگم و نداشتن آگاهی بود. شاید اگه همونموقع با یه مشاور روانشناس صحبت می کردم خیلی چیزها برام مشخص تر میشد.

    دوستانی که مجرد هستن دوتا توصیه براتون دارم بعنوان یه خواهر:
    1- نشانه ها رو توی دوره آشنایی دستکم نگیرین و واقعا توی دوران آشنایی سوالای جزئی از طرفتون بپرسین.
    2- قبل از ازدواج حتما از مشاور ازدواج کمک بگیرید. حتی اگه لازم شده چندبار مراجعه کنید. باور کنید ارزششو داره!

    وضعیت ارتباطیم باهمسرم:
    همسرم دیشب رفت ماموریت کاری و ده روز قراره بمونه. منم اومدم خونه پدرم. هیچ تماسی نگرفته. راستش تصمیم دارم برنگردم خونه. نمی دونم این به عنوان یه حرکت جدی خوبه یا نه؟
    اگه برنگردم خونه احتمالا قضیه جدی میشه. اون آدمی نیست که دنبال من بیاد خودمم از این اداها خوشم نمیاد.
    اگه برگردم هم با این حالی که داریم هیچ بهبودی توی رابطمون داده نمیشه. من از اون خسته شدم. اونم از من. البته اگه برگردم و من پیشقدم باشم به احتمال زیاد اون استقبال می کنه. ولی آخه تا کی؟ چقدر باید این چرخه معیوب تکرار بشه؟
    شاید بگین بهترین راه اینه که باهاش آشتی کنم و برای رفتن پیش مشاور ترغیبش کنم. ولی این سوال منو جواب بدین آیا کسی که همیشه مشاورها رو مسخره می کنه و اصلا قبول نداره گیرم یکی دو جلسه هم برای رفع تکلیف اومد، به نظر شما اصلا تاثیری داره؟؟؟
    من نمی دونم اگه برخورد جدی بکنم بهتره یا دوباره باهاش از نو شروع کنم؟
    واقعا نمی دونم الان چیکار کنم؟
    بهتر نیست که همینجوری صبر کنم؟
    می خوام یه تصمیم منطقی بگیرم.
    ویرایش توسط فرزانه 123 : یکشنبه 29 اردیبهشت 98 در ساعت 21:12

  14. کاربر روبرو از پست مفید فرزانه 123 تشکرکرده است .

    رنگین (چهارشنبه 01 خرداد 98)

  15. #29
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 آذر 02 [ 13:37]
    تاریخ عضویت
    1393-2-30
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    8,980
    سطح
    63
    Points: 8,980, Level: 63
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 70
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 336 در 126 پست

    Rep Power
    42
    Array
    سلام. به نظرم اگر همین برنامه های رشد شخصیتی خودتان را ادامه بدهید بهتر است. اگر به خانه برنگردید برنامه شما متوقف می شود در حالی که تازه شروع کرده اید. در ثانی آن خانه به شما هم تعلق دارد و نباید به این احساس خودتان فعلا ضربه وارد کنید. همین حس تعلق به خانه به نفع شماست و نوعی ارزش قائل شدن برای خودتان است. بنا به تجربه شخصی من بعد از مدتی که روش درست خود را ادامه دهید و چرخه های ارزیابی و اصلاح را تکرار کنید دیگران هم دیدشان تغییر می کند. یعنی قبول می کنند که با شخصیت جدید شما روبه رو هستند . و باید تصمیم خود را برای ارتباط داشتن یا نداشتن با شما و نوع این ارتباط اتخاذ کنند. در واقع کم کم از سرگردانی بیرون می آیید و تکلیف شما معلوم می شود اما منافع و عزت خود را نیز حفظ می کنید. امکان مذاکره در این شرایط بیشتر از قبل است. چون هم شما قوی تر و با اعتماد به نفس تر هستید و هم طرف مقابل شما می پذیرد که اگر منفعتی می خواهد باید امتیازی هم بدهد.
    اما این آگاهی را هم داشته باشید که امکان دارد قبل از اینکه به این مراحلی که گفتم برسید واکنش های طرف مقابل شما هم برای مدتی شدیدتر از قبل شود. یعنی ابتدا یک جنگ تمام عیار را تجربه کنید تا بعد وارد مرحله بعدی آن یعنی صلح و مذاکره شوید. به هر حال ممکن است او تمام توان و امکانات خود را به کار بگیرد تا وضعیت موجود را به هر قمیتی حفظ کند.

    اما نکته آخر را که می خواهم بگویم و از همه سرنوشت ساز تر است : برگ برنده شما این است که تا جایی که توان دارید نیت خود را به خاطر خداوند خالص کنید و به او توکل کنید. تا می توانید انصاف و عدالت را در این راه سرلوحه خود قرار دهید. جاهایی هست که توان انسان تمام می شود و امید او ناامید می شود و حتی ضعف قوای جسمانی پیدا می کند. در این شرایط تنها امید به رحمت خداوند است که انسان را دوباره تجهیز می کند. و بهترین کاری که به شما اعتماد به نفس می دهد همین است که وجدان شما راحت باشد که همواره عادل و منصف بوده اید . اگر قلب شما آرام بگیرد مانعی بر سر راه شما ایجاد نخواهد کرد.

  16. کاربر روبرو از پست مفید پرنیان یاسی تشکرکرده است .

    رنگین (چهارشنبه 01 خرداد 98)

  17. #30
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 فروردین 02 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1397-2-11
    نوشته ها
    240
    امتیاز
    7,883
    سطح
    59
    Points: 7,883, Level: 59
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    442

    تشکرشده 358 در 165 پست

    Rep Power
    49
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط پرنیان یاسی نمایش پست ها
    سلام. به نظرم اگر همین برنامه های رشد شخصیتی خودتان را ادامه بدهید بهتر است. اگر به خانه برنگردید برنامه شما متوقف می شود در حالی که تازه شروع کرده اید. در ثانی آن خانه به شما هم تعلق دارد و نباید به این احساس خودتان فعلا ضربه وارد کنید. همین حس تعلق به خانه به نفع شماست و نوعی ارزش قائل شدن برای خودتان است. بنا به تجربه شخصی من بعد از مدتی که روش درست خود را ادامه دهید و چرخه های ارزیابی و اصلاح را تکرار کنید دیگران هم دیدشان تغییر می کند. یعنی قبول می کنند که با شخصیت جدید شما روبه رو هستند . و باید تصمیم خود را برای ارتباط داشتن یا نداشتن با شما و نوع این ارتباط اتخاذ کنند. در واقع کم کم از سرگردانی بیرون می آیید و تکلیف شما معلوم می شود اما منافع و عزت خود را نیز حفظ می کنید. امکان مذاکره در این شرایط بیشتر از قبل است. چون هم شما قوی تر و با اعتماد به نفس تر هستید و هم طرف مقابل شما می پذیرد که اگر منفعتی می خواهد باید امتیازی هم بدهد.
    اما این آگاهی را هم داشته باشید که امکان دارد قبل از اینکه به این مراحلی که گفتم برسید واکنش های طرف مقابل شما هم برای مدتی شدیدتر از قبل شود. یعنی ابتدا یک جنگ تمام عیار را تجربه کنید تا بعد وارد مرحله بعدی آن یعنی صلح و مذاکره شوید. به هر حال ممکن است او تمام توان و امکانات خود را به کار بگیرد تا وضعیت موجود را به هر قمیتی حفظ کند.

    اما نکته آخر را که می خواهم بگویم و از همه سرنوشت ساز تر است : برگ برنده شما این است که تا جایی که توان دارید نیت خود را به خاطر خداوند خالص کنید و به او توکل کنید. تا می توانید انصاف و عدالت را در این راه سرلوحه خود قرار دهید. جاهایی هست که توان انسان تمام می شود و امید او ناامید می شود و حتی ضعف قوای جسمانی پیدا می کند. در این شرایط تنها امید به رحمت خداوند است که انسان را دوباره تجهیز می کند. و بهترین کاری که به شما اعتماد به نفس می دهد همین است که وجدان شما راحت باشد که همواره عادل و منصف بوده اید . اگر قلب شما آرام بگیرد مانعی بر سر راه شما ایجاد نخواهد کرد.
    ممنونم پرنیان عزیز. پست شمارو چندبار از دیشب خوندم. باشه من برمی گردم خونه وقتی اون برگشت. هرچند احساس دلسردی نسبت به خونه و زندگیم دارم، ولی سعی می کنم به قول شما زیاد به این احساس میدان ندم.
    مطمئنم همونطور که پیش بینی کردی همسرم مقابل خیلی از رفتارای من تعجب می کنه و احتمالا بهم میریزه که چرا مثل قبل تحت کنترلش نیستم. ولی اشکال نداره. از خدا می خوام قدرتی بهم بده که کم نیارم و خودمو خوب مدیریت کنم.

    عدل و انصاف رو هم که میگی من همیشه از این موضوع می ترسیدم که نکنه من عدل و انصاف رو رعایت نکنم. خیلی می ترسم که مسائل رو نکنه دارم الکی بزرگ می کنم. همه اینا فکر منو اشغال کرده و واقعا درگیرم. بازم امیدوارم خدا خودش کمک کنه.
    همچنان دارم روی خودشناسی کار می کنم. یه دفتر اختصاص دادم به این کار. کلا حالم زیاد خوب نیست. بعضی وقتها افسرده میشم. کم میارم. گریه می کنم. ولی اشکال نداره. بهرحال من همینم که هستم. نمی تونم که الکی خوشحالی کنم وقتی مشکل دارم.

  18. کاربر روبرو از پست مفید فرزانه 123 تشکرکرده است .

    رنگین (چهارشنبه 01 خرداد 98)


 
صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:26 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.