به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 26 , از مجموع 26
  1. #21
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 تیر 99 [ 11:20]
    تاریخ عضویت
    1391-8-08
    نوشته ها
    271
    امتیاز
    10,375
    سطح
    67
    Points: 10,375, Level: 67
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience Points
    تشکرها
    852

    تشکرشده 554 در 206 پست

    Rep Power
    47
    Array
    سلام.
    اول بگم توی کشور ما هنوز دختر خوب و خانواده دار خیلی هست. این که میگن دیگه همه دخترا پول پرست شدن و نگاه جیب و ماشینت می کنن غلطه. یعنی هر دو مدلش هست، ما باید بگردیم و آدم درست رو پیدا کنیم.

    شما اعتماد به نفست پایینه. از حرفات متوجه شدم با اینکه سنت پایینه ولی به بلوغ فکری رسیدی. توی نزدیکان و اقوام خودمون خیلی داشتیم، پسری دانشجو و سالم مثل خودت، با یه دختر خیلی پولدار ازدواج کرده و خوب و خوش هم کنار هم زندگی می کنن.

    خود منم همین طور بودم. وقتی با نامزدم آشنا شده بودم، تازه لیسانسم تموم شده بود و بعدم رفته بودم سربازی و خب وضع مالی زیاد خوبی نداشتم. ولی نامزدم خواستگار پولدار زیاد داشت. که از من خوشش اومد و به من جواب مثبت داد.
    خب دو سال همه جوره پا به پای من اومد و واقعا توی همه سختی ها همراهم بود.
    توی این مدت اپلای کردیم و مهاجرت مون درست شد و اومدم خارج از کشور که خب شرایط خوبیه.


    عمر و زمان آدم خیلی باارزش تر از اینه که یه جواب رد بشنوی. حتما بهش بگو و برای هدفت تلاش بکن.
    دختر عاقل و زرنگ دختریه که به پسر با جنم و جربزه جواب مثبت بده حتی اگر الان پولی نداشته باشه. ولی دختر خنگ، به پسری که با ماشین و خونه باباش اومده خواستگاری جواب مثبت میده، که آخرم شاید همه رو به باد بده.

    بعدم شما اول زندگیت هستی. زندگی آیندت پر از جوابهای منفی و نه خواهد بود. همه چیز که مطابق میل آدم پیش نمیره.
    بعدا اپلای هم بخوای بکنی باید برای 10 تا دانشگاه درخواست بدی که یکیش مثبت بشه، باید با 100 تا استاد مکاتبه کنی که 3 تاشون جواب بدن. یا دنبال کار بخوای بگردی باید 20 جا رزومه بدی که یکیش مثبت بشه.
    زندگی همینه و از جوابهای منفی نترس.

  2. کاربر روبرو از پست مفید بابک 1369 تشکرکرده است .

    vahid42 (جمعه 30 فروردین 98)

  3. #22
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 27 شهریور 98 [ 01:02]
    تاریخ عضویت
    1398-1-21
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    234
    سطح
    4
    Points: 234, Level: 4
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    6
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    Thumbsdown

    نقل قول نوشته اصلی توسط بابک 1369 نمایش پست ها
    سلام.
    اول بگم توی کشور ما هنوز دختر خوب و خانواده دار خیلی هست. این که میگن دیگه همه دخترا پول پرست شدن و نگاه جیب و ماشینت می کنن غلطه. یعنی هر دو مدلش هست، ما باید بگردیم و آدم درست رو پیدا کنیم.

    شما اعتماد به نفست پایینه. از حرفات متوجه شدم با اینکه سنت پایینه ولی به بلوغ فکری رسیدی. توی نزدیکان و اقوام خودمون خیلی داشتیم، پسری دانشجو و سالم مثل خودت، با یه دختر خیلی پولدار ازدواج کرده و خوب و خوش هم کنار هم زندگی می کنن.

    خود منم همین طور بودم. وقتی با نامزدم آشنا شده بودم، تازه لیسانسم تموم شده بود و بعدم رفته بودم سربازی و خب وضع مالی زیاد خوبی نداشتم. ولی نامزدم خواستگار پولدار زیاد داشت. که از من خوشش اومد و به من جواب مثبت داد.
    خب دو سال همه جوره پا به پای من اومد و واقعا توی همه سختی ها همراهم بود.
    توی این مدت اپلای کردیم و مهاجرت مون درست شد و اومدم خارج از کشور که خب شرایط خوبیه.


    عمر و زمان آدم خیلی باارزش تر از اینه که یه جواب رد بشنوی. حتما بهش بگو و برای هدفت تلاش بکن.
    دختر عاقل و زرنگ دختریه که به پسر با جنم و جربزه جواب مثبت بده حتی اگر الان پولی نداشته باشه. ولی دختر خنگ، به پسری که با ماشین و خونه باباش اومده خواستگاری جواب مثبت میده، که آخرم شاید همه رو به باد بده.

    بعدم شما اول زندگیت هستی. زندگی آیندت پر از جوابهای منفی و نه خواهد بود. همه چیز که مطابق میل آدم پیش نمیره.
    بعدا اپلای هم بخوای بکنی باید برای 10 تا دانشگاه درخواست بدی که یکیش مثبت بشه، باید با 100 تا استاد مکاتبه کنی که 3 تاشون جواب بدن. یا دنبال کار بخوای بگردی باید 20 جا رزومه بدی که یکیش مثبت بشه.
    زندگی همینه و از جوابهای منفی نترس.
    خیلی ممنونم از نظر شماببخشید شاید شما بتونید در این زمینه به من کمک کنید واقعا من گیج شدم شما اگه تجربه اش دارید بهم کمک کنید
    من تجربه اش ندارم و ایشون اولین دختر توی زندگی منه من یه بار قبلا به ایشون پیشنهاددادم ولی ایشون قبول نکن حالا گفتم یه بار دیگه بهشون بگم ولی حالا هم خجالت می کشم هم نمی دانم باید از کجا شروع کنم وکلا ذهنم درگیر شده نه می تونم درس بخونم نه چیز دیگری
    ترسم از شنیدن جواب نه نیست از اینه که چون یه بار بهشان گفتم اینبار ناراحت بشن
    من کسی نیستم که بدون فکر و مشورتکاری انجام بدم خیلی در این مورد تحقیقت ومشورت کردم که بعضی ها میگن که فراموشش کنم بخاطر اینکه شغلی ندارم حقیقتا چند باری خواستم فراموشش کنم حتی یه ترم بهشون اصلا توجهی نداشتم ولی نشد
    شاید فکر کنید که قصد من دوستی نه قصد من ازدواج ولی وقتی به اطرافم نگاه می کنم می بینم که من نه شغلی دارم از وضعیت تحصیلی ام نامشخص از طرف خانوادهام نمی تونن کمکم کنن وققتی به این مسائل فکر می کنم به خودم میگم واقعا گفتنش کار درستی اصلا .ـ
    اما نمی دانم جامعه ی چرا اینطوری شده از یه طرف در واقعیت یه طور مسائل واز طر ف دیگر تو کتابا چیزای دیگه یه طور دیگه همش شده شعار خالی
    دیگه هیچی به ذهنم خطور نی کنه نمی دونم شاید این طور شده که می گن کسی که عاشق بشه کرو کور میشه شدم خلاصه دیگه نمی دونم با خودم چند و چندم
    ویرایش توسط vahid42 : جمعه 30 فروردین 98 در ساعت 09:15

  4. #23
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 03 اردیبهشت 99 [ 17:23]
    تاریخ عضویت
    1395-11-13
    نوشته ها
    125
    امتیاز
    4,990
    سطح
    45
    Points: 4,990, Level: 45
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 160
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    532

    تشکرشده 229 در 100 پست

    Rep Power
    31
    Array
    سلام
    دوست خوبم شرایط واضحه. به عنوان فردی که تصمیم به ازدواج گرفته باید در قدم اول خودتون رو مدیریت کنید.
    * وقتی برای اولین بار به دختری علاقه‌مند شدید به این معنی نیست که لزوما برای هم آفریده شده باشید...ایشون فقط اولین تجربه شما از علاقه هستن که هرچی فضای کمتری از تخیل خودتون رو بهش بدید، کمرنگ تر خواهند شد.
    * وضع مالی و پشتوانه خانواده هم برای ازدواج دلگرمی محکمی بخصوص در این شرایط جامعه به وجود میاره که درحال حاضر از این مورد بی‌بهره شدید.
    * به درستون لطمه وارد شده.

    میدونم دارید با مشورت و فکر پیش میرید و دقیقا جایی هستید که منم دو سه سال پیش بودم و با همه حتی مشاور هم صحبت میکردم. موضوع اینه که در پایان باید با خودتون کنار بیاید. به فرض ایشون بپذیره و همه جوره باهاتون باشه..اما شما حاضرید بخاطر اینکه به علاقه یا عشق اولتون برسید، سختی‌های زیادی رو به هردوتون وارد کنین؟
    جواب خودم به این پرسش خیر بود...چون هم از بی‌تجربگیم آگاه بودم و هم از اینکه نمیتونم سختی کشیدن عشق زندگیمو ببینم...منم پشتوانه مالی خوبی نداشتم و برام تصور اینکه شرمندگی خودم یا شریک زندگیمو جلوی خانواده یا فرزند آینده ببینم، غیر ممکن بود.

    یکی از اساسی‌ترین دلایلی که باعث شده تا این حد منفی با موضوعتون برخورد کنم، اینه که این اولین تجربه شماست. درواقع باید به جایگاهی برسید که فقط با داشتن حس مثبت(و نه علاقه زیاد)، درمورد فرد تحقیق کنین و تصمیم بگیرید. اما شما اول علاقه پیدا کردید پس تو شناخت اون فرد درصد کمتری از منطق رو به کار میبرید. اونموقع هزارتا تاپیک "علاقه به همکلاسی" میخوندم و همه بلااستثنا میگفتن فرد مورد نظر موجه، خوب و با حیاست! این نشون میده یجای کارمیلنگه. شما قطعا از چیزی که خوشتون بیاد تعریف میکنید و با نکات منفیش کنار میاید. اما در زندگی واقعی کوچکترین نکات منفی هم حائز اهمیت هستن و جای بحث دارن.

    بنابراین، علاقه فعلی شما به احتمال زیاد اگر منطقی فکر کنید(با توجه به پاسخ منفی قبلی)، فقط در حد یه تجربه تلخ تموم میشه و اگر هم احساسی جلو برید، نتایجی غیرقابل پیش‌بینی و کاملا شانسی‌ بدست خواهید آورد که با هر زاویه‌ای بهش نگاه کنید احتمال بن بست توش بسیار بیشتره...

    آرزوی خیر و موفقیت براتون دارم


  5. #24
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 مهر 98 [ 20:08]
    تاریخ عضویت
    1397-6-18
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    902
    سطح
    16
    Points: 902, Level: 16
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    500 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 14 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من میخام به عنوان یه تجربه از طرف مقابل صرفا تجربمو بگم براتون. ببینید تو دوره کارشناسی همکلاسی داشتم که باهم سلام علیک صمیمانه ای داشتیم‌ ینی کلا گروه دوستان من با گروه دوستان ایشون. اما اصلا نه مدل رفاقتای دانشجویی. در حد کمک بهم توی کارای درسی و جزوه و کتاب... سال اخر ایشون به من ابراز علاقه ای کرد که برام غیر منتظره بود چون بهش نمیومد حسی داشته. در صورتی که واقعا از صحبتاشون مشخص بود علاقه عمیقی پیدا کرده بودن. ولی خب این اقا کوچک ترین تناسبی با معیار هام نداشت و منم با نهایت احترام و رفتار دوستانه رد کردم. و روابط کمرنگ شد تا بعد یک سال دانشگاه تموم شد و تصور من بر این بود که ایشون هم منصرف شد اما در کمال تعجب دوباره مطرح کردن اونم با اصرار و شاید حتی التماس و اینکه سعی کرده بودن شرایط خودشونو مهیا کنن. من ازینکه دوباره مطرح کرد ناراحت یا عصبی نشدم فقط دلم سوخت که اینهمه وقت درگیرش بوده ولی وقتی من تناسبی بین خودمون نمیدیدم چیکار میکردم؟
    یه تجربه ی دیگم هم از همون دانشگاهه. اقایی با شرایط مشابه که خب اونو میدونستم علاقه داره و من ازش بدم نمیومد اما علاقه ای هم نداشتم و از طرفی میدونستم در نهایت این رابطه چیزی نیست. خلاصه که بعد ازینکه ایشونم مطرح کردن من بخاطر همین که میدونستم این بنده خدا درسته پسر خوبیه ولی شرایط ازدواج نداره دوباره رد کردم که اینبار بعد از اصرارای زیادش تصمیم گرفتم فرصتی به ایشون و خودم برای اشنایی بدم که خب با اطلاع خانواده هم بود... خلاصش این که مدتی فکر و انرژی برای این رابطه صرف شد . اون بنده خدا خیلی تلاش کرد بتونه شرایطی مناسبی یا راه حلی ایجاد کنه اما خب در نهایت نتیجه همونی بود که من از اولشم میدونستم. ایشون پسر خوبی بود اما شرایطش واقعا به زمان زیادی برای ایجاد امادگی اولیه داشت. نه قصد دوستی داشتیم و نه شرایط ابدا برای ازدواج قابل قبول بود. اینکه ایشونم مثلا از من میخواست بمونم به پاش تا سالها بعد بتونه فقط اقدام رسمی بکنه که خیلی فانتزی بود. یا عشق بزرگ دوطرفه میخواست که وجود نداشت. و بعد ازون مدتم واقعا پشیمونی واسم موند که اصلا این ارتباط ایجاد شد چون فقط منجر شد به اسیب دیدن اون بنده خدا. امیدواری الکی و بعدم ناامیدی ... البته اصرار خودش بود اما من نباید قبول میکردم.
    مورد شما یه چیزیه مخلوط این دو تا اتفاق و طرف شما هم دقیقا تو یکی از دو حالت بالای منه. تهش در دو حالت هیچی نداره. میتونی واسه اروم شدن دلت یبار دیگه بگی، اون ناراحت نمیشه خیالت راحت. ولی یا اون قطعی میگه نه یا اگه بخواد فرصتی بده لازمش امادگیه شماس که خب حالاحالاها زمان لازم داره. یا در کمترین احتمال ایشونم اونقدری علاقمند بهت هست که حاضر باشه صبر کنه:)
    ببخشید خیلی پرحرفی کردم
    فقط حس کردم خیلی دوست داری از یه تجربه مشابه استفاده کنی منم از طرف مقابلشو واست توضیح دادم
    ویرایش توسط Mahshid. : شنبه 14 اردیبهشت 98 در ساعت 01:10

  6. 4 کاربر از پست مفید Mahshid. تشکرکرده اند .

    Ramin231 (پنجشنبه 19 اردیبهشت 98), نیکیا (شنبه 14 اردیبهشت 98), vahid42 (دوشنبه 16 اردیبهشت 98), الهه زیبایی ها (شنبه 14 اردیبهشت 98)

  7. #25
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 27 شهریور 98 [ 01:02]
    تاریخ عضویت
    1398-1-21
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    234
    سطح
    4
    Points: 234, Level: 4
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    6
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    [QUOTE=Mahshid.;452576]من میخام به عنوان یه تجربه از طرف مقابل صرفا تجربمو بگم براتون. ببینید تو دوره کارشناسی همکلاسی داشتم که باهم سلام علیک صمیمانه ای داشتیم‌ ینی کلا گروه دوستان من با گروه دوستان ایشون. اما اصلا نه مدل رفاقتای دانشجویی. در حد کمک بهم توی کارای درسی و جزوه و کتاب... سال اخر ایشون به من ابراز علاقه ای کرد که برام غیر منتظره بود چون بهش نمیومد حسی داشته. در صورتی که واقعا از صحبتاشون مشخص بود علاقه عمیقی پیدا کرده بودن. ولی خب این اقا کوچک ترین تناسبی با معیار هام نداشت و منم با نهایت احترام و رفتار دوستانه رد کردم. و روابط کمرنگ شد تا بعد یک سال دانشگاه تموم شد و تصور من بر این بود که ایشون هم منصرف شد اما در کمال تعجب دوباره مطرح کردن اونم با اصرار و شاید حتی التماس و اینکه سعی کرده بودن شرایط خودشونو مهیا کنن. من ازینکه دوباره مطرح کرد ناراحت یا عصبی نشدم فقط دلم سوخت که اینهمه وقت درگیرش بوده ولی وقتی من تناسبی بین خودمون نمیدیدم چیکار میکردم؟
    یه تجربه ی دیگم هم از همون دانشگاهه. اقایی با شرایط مشابه که خب اونو میدونستم علاقه داره و من ازش بدم نمیومد اما علاقه ای هم نداشتم و از طرفی میدونستم در نهایت این رابطه چیزی نیست. خلاصه که بعد ازینکه ایشونم مطرح کردن من بخاطر همین که میدونستم این بنده خدا درسته پسر خوبیه ولی شرایط ازدواج نداره دوباره رد کردم که اینبار بعد از اصرارای زیادش تصمیم گرفتم فرصتی به ایشون و خودم برای اشنایی بدم که خب با اطلاع خانواده هم بود... خلاصش این که مدتی فکر و انرژی برای این رابطه صرف شد . اون بنده خدا خیلی تلاش کرد بتونه شرایطی مناسبی یا راه حلی ایجاد کنه اما خب در نهایت نتیجه همونی بود که من از اولشم میدونستم. ایشون پسر خوبی بود اما شرایطش واقعا به زمان زیادی برای ایجاد امادگی اولیه داشت. نه قصد دوستی داشتیم و نه شرایط ابدا برای ازدواج قابل قبول بود. اینکه ایشونم مثلا از من میخواست بمونم به پاش تا سالها بعد بتونه فقط اقدام رسمی بکنه که خیلی فانتزی بود. یا عشق بزرگ دوطرفه میخواست که وجود نداشت. و بعد ازون مدتم واقعا پشیمونی واسم موند که اصلا این ارتباط ایجاد شد چون فقط منجر شد به اسیب دیدن اون بنده خدا. امیدواری الکی و بعدم ناامیدی ... البته اصرار خودش بود اما من نباید قبول میکردم.
    مورد شما یه چیزیه مخلوط این دو تا اتفاق و طرف شما هم دقیقا تو یکی از دو حالت بالای منه. تهش در دو حالت هیچی نداره. میتونی واسه اروم شدن دلت یبار دیگه بگی، اون ناراحت نمیشه خیالت راحت. ولی یا اون قطعی میگه نه یا اگه بخواد فرصتی بده لازمش امادگیه شماس که خب حالاحالاها زمان لازم داره. یا در کمترین احتمال ایشونم اونقدری علاقمند بهت هست که حاضر باشه صبر کنه:)
    ببخشید خیلی پرحرفی کردم
    فقط حس کردم خیلی دوست داری از یه تجربه مشابه استفاده کنی منم از طرف مقابلشو واست توضیح داد
    خیلی ممنونم از شما

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mahshid. نمایش پست ها
    من میخام به عنوان یه تجربه از طرف مقابل صرفا تجربمو بگم براتون. ببینید تو دوره کارشناسی همکلاسی داشتم که باهم سلام علیک صمیمانه ای داشتیم‌ ینی کلا گروه دوستان من با گروه دوستان ایشون. اما اصلا نه مدل رفاقتای دانشجویی. در حد کمک بهم توی کارای درسی و جزوه و کتاب... سال اخر ایشون به من ابراز علاقه ای کرد که برام غیر منتظره بود چون بهش نمیومد حسی داشته. در صورتی که واقعا از صحبتاشون مشخص بود علاقه عمیقی پیدا کرده بودن. ولی خب این اقا کوچک ترین تناسبی با معیار هام نداشت و منم با نهایت احترام و رفتار دوستانه رد کردم. و روابط کمرنگ شد تا بعد یک سال دانشگاه تموم شد و تصور من بر این بود که ایشون هم منصرف شد اما در کمال تعجب دوباره مطرح کردن اونم با اصرار و شاید حتی التماس و اینکه سعی کرده بودن شرایط خودشونو مهیا کنن. من ازینکه دوباره مطرح کرد ناراحت یا عصبی نشدم فقط دلم سوخت که اینهمه وقت درگیرش بوده ولی وقتی من تناسبی بین خودمون نمیدیدم چیکار میکردم؟
    یه تجربه ی دیگم هم از همون دانشگاهه. اقایی با شرایط مشابه که خب اونو میدونستم علاقه داره و من ازش بدم نمیومد اما علاقه ای هم نداشتم و از طرفی میدونستم در نهایت این رابطه چیزی نیست. خلاصه که بعد ازینکه ایشونم مطرح کردن من بخاطر همین که میدونستم این بنده خدا درسته پسر خوبیه ولی شرایط ازدواج نداره دوباره رد کردم که اینبار بعد از اصرارای زیادش تصمیم گرفتم فرصتی به ایشون و خودم برای اشنایی بدم که خب با اطلاع خانواده هم بود... خلاصش این که مدتی فکر و انرژی برای این رابطه صرف شد . اون بنده خدا خیلی تلاش کرد بتونه شرایطی مناسبی یا راه حلی ایجاد کنه اما خب در نهایت نتیجه همونی بود که من از اولشم میدونستم. ایشون پسر خوبی بود اما شرایطش واقعا به زمان زیادی برای ایجاد امادگی اولیه داشت. نه قصد دوستی داشتیم و نه شرایط ابدا برای ازدواج قابل قبول بود. اینکه ایشونم مثلا از من میخواست بمونم به پاش تا سالها بعد بتونه فقط اقدام رسمی بکنه که خیلی فانتزی بود. یا عشق بزرگ دوطرفه میخواست که وجود نداشت. و بعد ازون مدتم واقعا پشیمونی واسم موند که اصلا این ارتباط ایجاد شد چون فقط منجر شد به اسیب دیدن اون بنده خدا. امیدواری الکی و بعدم ناامیدی ... البته اصرار خودش بود اما من نباید قبول میکردم.
    مورد شما یه چیزیه مخلوط این دو تا اتفاق و طرف شما هم دقیقا تو یکی از دو حالت بالای منه. تهش در دو حالت هیچی نداره. میتونی واسه اروم شدن دلت یبار دیگه بگی، اون ناراحت نمیشه خیالت راحت. ولی یا اون قطعی میگه نه یا اگه بخواد فرصتی بده لازمش امادگیه شماس که خب حالاحالاها زمان لازم داره. یا در کمترین احتمال ایشونم اونقدری علاقمند بهت هست که حاضر باشه صبر کنه:)
    ببخشید خیلی پرحرفی کردم
    فقط حس کردم خیلی دوست داری از یه تجربه مشابه استفاده کنی منم از طرف مقابلشو واست توضیح دادم
    خیلی ممنون از شما
    ولی من همه این مشکلات و پیچ وخم ها رو می دونم و خیلی رو این موضوع فکر کردم وبه این نتیجه رسیدم که فایده ای نداره هم من شرایطم
    خوب نیست هم خودم نمی تونم قبول کنم یکی به پای من بمونه البته در صورت جواب مثبتشون
    پس بهترین کار به نظر خودم اینه که هیچی به ایشون نگم فقط ایشون برام مثل یه همکلاسی باشه البته اینو می دونم که سخته ولی چاره ای نیست
    چون بهترین راه هم برای من هم برای ایشون من از خداوند متعالی فقط خوشبختی ایشون می خوام


    - - - Updated - - -

    [QUOTE=Mahshid.;452576]من میخام به عنوان یه تجربه از طرف مقابل صرفا تجربمو بگم براتون. ببینید تو دوره کارشناسی همکلاسی داشتم که باهم سلام علیک صمیمانه ای داشتیم‌ ینی کلا گروه دوستان من با گروه دوستان ایشون. اما اصلا نه مدل رفاقتای دانشجویی. در حد کمک بهم توی کارای درسی و جزوه و کتاب... سال اخر ایشون به من ابراز علاقه ای کرد که برام غیر منتظره بود چون بهش نمیومد حسی داشته. در صورتی که واقعا از صحبتاشون مشخص بود علاقه عمیقی پیدا کرده بودن. ولی خب این اقا کوچک ترین تناسبی با معیار هام نداشت و منم با نهایت احترام و رفتار دوستانه رد کردم. و روابط کمرنگ شد تا بعد یک سال دانشگاه تموم شد و تصور من بر این بود که ایشون هم منصرف شد اما در کمال تعجب دوباره مطرح کردن اونم با اصرار و شاید حتی التماس و اینکه سعی کرده بودن شرایط خودشونو مهیا کنن. من ازینکه دوباره مطرح کرد ناراحت یا عصبی نشدم فقط دلم سوخت که اینهمه وقت درگیرش بوده ولی وقتی من تناسبی بین خودمون نمیدیدم چیکار میکردم؟
    یه تجربه ی دیگم هم از همون دانشگاهه. اقایی با شرایط مشابه که خب اونو میدونستم علاقه داره و من ازش بدم نمیومد اما علاقه ای هم نداشتم و از طرفی میدونستم در نهایت این رابطه چیزی نیست. خلاصه که بعد ازینکه ایشونم مطرح کردن من بخاطر همین که میدونستم این بنده خدا درسته پسر خوبیه ولی شرایط ازدواج نداره دوباره رد کردم که اینبار بعد از اصرارای زیادش تصمیم گرفتم فرصتی به ایشون و خودم برای اشنایی بدم که خب با اطلاع خانواده هم بود... خلاصش این که مدتی فکر و انرژی برای این رابطه صرف شد . اون بنده خدا خیلی تلاش کرد بتونه شرایطی مناسبی یا راه حلی ایجاد کنه اما خب در نهایت نتیجه همونی بود که من از اولشم میدونستم. ایشون پسر خوبی بود اما شرایطش واقعا به زمان زیادی برای ایجاد امادگی اولیه داشت. نه قصد دوستی داشتیم و نه شرایط ابدا برای ازدواج قابل قبول بود. اینکه ایشونم مثلا از من میخواست بمونم به پاش تا سالها بعد بتونه فقط اقدام رسمی بکنه که خیلی فانتزی بود. یا عشق بزرگ دوطرفه میخواست که وجود نداشت. و بعد ازون مدتم واقعا پشیمونی واسم موند که اصلا این ارتباط ایجاد شد چون فقط منجر شد به اسیب دیدن اون بنده خدا. امیدواری الکی و بعدم ناامیدی ... البته اصرار خودش بود اما من نباید قبول میکردم.
    مورد شما یه چیزیه مخلوط این دو تا اتفاق و طرف شما هم دقیقا تو یکی از دو حالت بالای منه. تهش در دو حالت هیچی نداره. میتونی واسه اروم شدن دلت یبار دیگه بگی، اون ناراحت نمیشه خیالت راحت. ولی یا اون قطعی میگه نه یا اگه بخواد فرصتی بده لازمش امادگیه شماس که خب حالاحالاها زمان لازم داره. یا در کمترین احتمال ایشونم اونقدری علاقمند بهت هست که حاضر باشه صبر کنه:)
    ببخشید خیلی پرحرفی کردم
    فقط حس کردم خیلی دوست داری از یه تجربه مشابه استفاده کنی منم از طرف مقابلشو واست توضیح داد
    خیلی ممنونم از شما

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mahshid. نمایش پست ها
    من میخام به عنوان یه تجربه از طرف مقابل صرفا تجربمو بگم براتون. ببینید تو دوره کارشناسی همکلاسی داشتم که باهم سلام علیک صمیمانه ای داشتیم‌ ینی کلا گروه دوستان من با گروه دوستان ایشون. اما اصلا نه مدل رفاقتای دانشجویی. در حد کمک بهم توی کارای درسی و جزوه و کتاب... سال اخر ایشون به من ابراز علاقه ای کرد که برام غیر منتظره بود چون بهش نمیومد حسی داشته. در صورتی که واقعا از صحبتاشون مشخص بود علاقه عمیقی پیدا کرده بودن. ولی خب این اقا کوچک ترین تناسبی با معیار هام نداشت و منم با نهایت احترام و رفتار دوستانه رد کردم. و روابط کمرنگ شد تا بعد یک سال دانشگاه تموم شد و تصور من بر این بود که ایشون هم منصرف شد اما در کمال تعجب دوباره مطرح کردن اونم با اصرار و شاید حتی التماس و اینکه سعی کرده بودن شرایط خودشونو مهیا کنن. من ازینکه دوباره مطرح کرد ناراحت یا عصبی نشدم فقط دلم سوخت که اینهمه وقت درگیرش بوده ولی وقتی من تناسبی بین خودمون نمیدیدم چیکار میکردم؟
    یه تجربه ی دیگم هم از همون دانشگاهه. اقایی با شرایط مشابه که خب اونو میدونستم علاقه داره و من ازش بدم نمیومد اما علاقه ای هم نداشتم و از طرفی میدونستم در نهایت این رابطه چیزی نیست. خلاصه که بعد ازینکه ایشونم مطرح کردن من بخاطر همین که میدونستم این بنده خدا درسته پسر خوبیه ولی شرایط ازدواج نداره دوباره رد کردم که اینبار بعد از اصرارای زیادش تصمیم گرفتم فرصتی به ایشون و خودم برای اشنایی بدم که خب با اطلاع خانواده هم بود... خلاصش این که مدتی فکر و انرژی برای این رابطه صرف شد . اون بنده خدا خیلی تلاش کرد بتونه شرایطی مناسبی یا راه حلی ایجاد کنه اما خب در نهایت نتیجه همونی بود که من از اولشم میدونستم. ایشون پسر خوبی بود اما شرایطش واقعا به زمان زیادی برای ایجاد امادگی اولیه داشت. نه قصد دوستی داشتیم و نه شرایط ابدا برای ازدواج قابل قبول بود. اینکه ایشونم مثلا از من میخواست بمونم به پاش تا سالها بعد بتونه فقط اقدام رسمی بکنه که خیلی فانتزی بود. یا عشق بزرگ دوطرفه میخواست که وجود نداشت. و بعد ازون مدتم واقعا پشیمونی واسم موند که اصلا این ارتباط ایجاد شد چون فقط منجر شد به اسیب دیدن اون بنده خدا. امیدواری الکی و بعدم ناامیدی ... البته اصرار خودش بود اما من نباید قبول میکردم.
    مورد شما یه چیزیه مخلوط این دو تا اتفاق و طرف شما هم دقیقا تو یکی از دو حالت بالای منه. تهش در دو حالت هیچی نداره. میتونی واسه اروم شدن دلت یبار دیگه بگی، اون ناراحت نمیشه خیالت راحت. ولی یا اون قطعی میگه نه یا اگه بخواد فرصتی بده لازمش امادگیه شماس که خب حالاحالاها زمان لازم داره. یا در کمترین احتمال ایشونم اونقدری علاقمند بهت هست که حاضر باشه صبر کنه:)
    ببخشید خیلی پرحرفی کردم
    فقط حس کردم خیلی دوست داری از یه تجربه مشابه استفاده کنی منم از طرف مقابلشو واست توضیح دادم
    خیلی ممنون از شما
    ولی من همه این مشکلات و پیچ وخم ها رو می دونم و خیلی رو این موضوع فکر کردم وبه این نتیجه رسیدم که فایده ای نداره هم من شرایطم
    خوب نیست هم خودم نمی تونم قبول کنم یکی به پای من بمونه البته در صورت جواب مثبتشون
    پس بهترین کار به نظر خودم اینه که هیچی به ایشون نگم فقط ایشون برام مثل یه همکلاسی باشه البته اینو می دونم که سخته ولی چاره ای نیست
    چون بهترین راه هم برای من هم برای ایشون من از خداوند متعالی فقط خوشبختی ایشون می خوام
    😔😔😔😔😔😔😌😌😌😌

  8. کاربر روبرو از پست مفید vahid42 تشکرکرده است .

    الهه زیبایی ها (شنبه 14 اردیبهشت 98)

  9. #26
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 مهر 98 [ 20:08]
    تاریخ عضویت
    1397-6-18
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    902
    سطح
    16
    Points: 902, Level: 16
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    500 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 14 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    فکر میکنم تصمیم درست رو گرفتید. نمیتونم بگم ناراحت نباشید، حق دارید اما یکم که بگذره کم رنگ تر میشه و کم کم یه خاطره. برادر خودم دقیقا هم سن و در شرایط شماست و اونم تو این موقعیت دیدم و درکتون میکنم. اما یه طرف دیگه ای هم این قضیه داره و اونم تغییر کردن سلیقه ی ادم تو این مقطعه. و اینکه دو سه سال دیگه روحیات ادم استیبل تر و قابل اعتماد تره. احتمال پشیمونی تو این مقطع سنی زیاده و خودم خداروشکر میکنم خیلی چیزایی که چند سال پیش خیلی میخواستمو بهم نداد تا الان پشیمون نباشم:)))) در مورد رشتتونم نا امید نباشید. الان واسه کدوم رشته کار هست؟؟ مهم اینه که تاپ های هر شاخه ای اگه زرنگ باشن رو زمین نمیمونن. فقط کافیه بعد کارشناسیتون یا سریعا اقدام کنید برای اپلای یا به فکر یه درامد زایی جانبی در کنار درستون باشید تا ایشالا برا دکتری اقدام کنید و تو رشته خودتون مشغول شید. این جو ناامید کننده جامعمون خیلی مخرب تر از خود اوضاع هست. خودمم درگیرشم. ولی این روزا میگذره. برنده ها اونایی میشن که میجنگن. در مورد اپلای هم ۴ نفر از خانوادم اقدام کردن و رفتن و ۲تاشونم موندگارن اونجا. همه هم بدون پشتوانه مالی ولی تو رشتشون قوی بودن... فیزیک خیلیم رشته خوبیه، از اونی که واقعا درس میخونه انسان بزرگی میسازه.. واست آرزوی موفقیت های بزرگ دارم

  10. کاربر روبرو از پست مفید Mahshid. تشکرکرده است .

    vahid42 (دوشنبه 16 اردیبهشت 98)


 
صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:47 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.