به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 19 فروردین 03 [ 05:33]
    تاریخ عضویت
    1391-7-15
    محل سکونت
    زیر باران
    نوشته ها
    775
    امتیاز
    24,207
    سطح
    94
    Points: 24,207, Level: 94
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 143
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience PointsOverdriveSocial
    تشکرها
    2,329

    تشکرشده 1,634 در 590 پست

    Rep Power
    161
    Array

    حدومرزهای زندگی مشترک من در برخورد با دیگران

    سلام دوستای من


    1ـ یک روز عید ، با ماشین رسیدیم دم در خونه پدرشوهرم که دیم چند مهمان درحال خداحافظی و خروج هستند. اون لحظه من در حال شیردادن به ه بودم و هوا کمی خنک بود و بچه عرق کرده بود.تصمیم گرفتم داخل ماشین باهاشون احوال پرسی کنم که مادرشوهرم اومد سمتم بهم گفت بچه رو بده مبه من و بیا پایین براشون طوری که مهمونا شنیدن.من خجالت کشیدم اما حفظ ظاهر کردم و پیاده شدم و علت پایین نیومدنم رو توضیح دادم.بعد یکی دوساعت خودمو جمع و جور کردم.
    2 ـ ایام عید بود و خواهرزاده های مادرشوهرم با همسرانشون میخواستند بیان خونمون دیدوبازدید ؛ مادرشوهرم به همسرم گفت: یه مرغ از خونه ما بردارین و برای شام فلان شب دعوتشون کنید که دور هم خوش بگذره. اون شب مادرشوهرم اینا شام جایی دعوت بودند و ایشون میخواست با ترتیب دادن مهمونی در منزل ما برادرشوهرام و خواهرزاده هاش دور هم خوش بگذرونن .در واقع در کنار مهمونی که خودش دعوت بود یه مهمونی هم
    برای بچه های مجردش که توخونه تنها میموندن ترتیب داده باشه . من اولش مخالفت کردم اما به خاطر علاقه همسرم به این مهمونی راضی شدم.
    اما بنابر دلایلی این مهمونی عقب افتاد و من به همسرم پیشنهاد دادم که پدرومادر و خاله و شوهرخاله همسرم هم دعوت کنیم.( یعنی مهمان ها با پدرومادر ها) که جمعا 4نفر اضافه. به همسرم گفتم به خاطر شرایطم برنج و یه مدل خورشت درست میکنم و همسرم موافقت کرد. به همسرم گفتم هیچی از خونه پدرومادرت نیار که من دوست ندارم. خلاصه اینکه همسرم با کمال میل قبول کرد و ما دعوت کردیم. بعد دعوت مادرشوهرم ازمون رسید و فهمید که میخوایم یه جور غذا درست کتیم به ما پیشنهاد داد که از خونشون فلان چیزها رو برداریم و اونارم بیاریم که چون از قبل با همسرم هماهنگ بودیم همسرم قبول نکرد. بعد دیدم پدرشوهرم میگه به خدا زشته میخواین اینجوری از مهمون ها پذیرایی کنید اگر فلان چیزهارو اضافه نکنید من نمیام! نکنه از خساست شماست؟ بعدش به همسرم گفت نمیخواد خودت خرجی کنی تو یخچال ما همه چیز هست . یعنی همسرت نمیتونه اینارو درست کنه؟ بعدش همسرم گفت نه ما میخوایم مهمونی خودمونی باشه که دیدم مادرشوهرم روکرد به پدرشوهرم که من خودم این غذاها رو می پزم بیان ببرن. که روز مهمونی مادرشوهرم در منزلش غذاهای اضافه رو درست کرد .

    اینجور شد که مهمونی ساده خودمونی ما دگرگون شد و من خیلی خیلی ناراحت شدم.بعد کلی اعصاب خوردی اینجا بود که فهمیدم دیگه وقتش شده حدومرزها پررنگ تر بشه ،فهمیدم الان جای خوبی نیستیم و باید برای رسیدن به جای بهتر تلاش کنیم.باید وابستگی هارو کمتر ازین کنیم، باید مواظب عزت نفس و استقلالمون باشیم .

    دوستان میشه لطفا شما هم تحلیل هاتون رو از این مسأله بگین؟ از نظرشما چه رفتارهایی در این موقعیت ها مناسب بود؟ پیشنهادی برای من دارین؟

    ممنونم
    اندکی صبر، سحر نزدیک است.

  2. 3 کاربر از پست مفید Eram تشکرکرده اند .

    khaleghezey (دوشنبه 19 فروردین 98), میس بیوتی (پنجشنبه 29 فروردین 98), wisdom (دوشنبه 19 فروردین 98)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 00 [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    12,188
    سطح
    72
    Points: 12,188, Level: 72
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 262
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 635 در 275 پست

    Rep Power
    67
    Array
    خواهر خیلی سخت میگیری ، خودت اذیت میشیا

    احتمال میدم مورد 1 را مادر شوهرت توجه نداشته و دلایل شما را نمیدونسته ، اتفاق خاصی هم نیوفتاده بچه را بغل کرده شما احوالپرسی کردی و دلایلت را گفتی و همه چیز تمام شده

    مورد 2 که مادر شوهر و پدر شوهر شما زحمت کشیدن، هزینه کردن غذا و درست کردن بدون منت حالا چون حرف شما نشده ناراحتی ؟ بزار خرج کنن برا خونه پسرشون مگه چی میشه؟

  4. 5 کاربر از پست مفید نازنین2010 تشکرکرده اند .

    Eram (دوشنبه 19 فروردین 98), khaleghezey (دوشنبه 19 فروردین 98), wisdom (دوشنبه 19 فروردین 98), بابک 1369 (یکشنبه 18 فروردین 98), ستودنی (یکشنبه 18 فروردین 98)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 09 اردیبهشت 00 [ 20:56]
    تاریخ عضویت
    1396-1-07
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    4,735
    سطح
    43
    Points: 4,735, Level: 43
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    12

    تشکرشده 69 در 36 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیز. احساس میکنم خیلی خیلی سختش کردید. چه اشکال داره وقتی آدم با یک خانواده وصلت میکنه کمی خودش رو تطبیق بده؟ شما تو این مورد یک مدل غذای اضافه رو تو ذهنتون به بحران تبدیل کردید در حالی که میتونستید خیلی ساده به پیشنهادشون احترام بزارید و دور هم بی دلخوری خوش بگذره

  6. 3 کاربر از پست مفید niloofarjan تشکرکرده اند .

    Eram (دوشنبه 19 فروردین 98), khaleghezey (دوشنبه 19 فروردین 98), wisdom (دوشنبه 19 فروردین 98)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 05 آبان 00 [ 02:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-25
    نوشته ها
    357
    امتیاز
    17,344
    سطح
    83
    Points: 17,344, Level: 83
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,156

    تشکرشده 742 در 286 پست

    Rep Power
    77
    Array
    سلام
    خوبید؟
    ببین خواهر جون من خودم دل خوشی از خانواده ی شوهرم ندارم اگر بخوام از دید یه عروس بگم آره همین الان تصمیم بگیر خانواده ی شوهرتون رو سر جاشون بنشونی جوری که دیگه جرات دخالت نداشته باشند... خوبه؟
    ولی ارم جانم ما آدمها که همش غریزه و احساس نیستیم. اگر بخوام عقلانیتم رو پر رنگ کنم یا حتی از دید سوم شخص به ماجرا نگاه کنم واقعا اتفاق بدی نیفتاده و خانواده شوهرت رفتار بدی نداشتند خودشون زحمت کشیدند غذا درست کردند, شوهرتون هم که باهات هماهنگه ،
    من درک میکنم احساسات شما رواما بخدا این عمر کوتاه ارزش غصه خوردن به خاطر این چیزای کوچک رو نداره...

  8. 2 کاربر از پست مفید نیکیا تشکرکرده اند .

    khaleghezey (دوشنبه 19 فروردین 98), wisdom (دوشنبه 19 فروردین 98)

  9. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 20 تیر 98 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1395-12-03
    نوشته ها
    132
    امتیاز
    3,601
    سطح
    37
    Points: 3,601, Level: 37
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 258 در 107 پست

    Rep Power
    34
    Array
    من فقط یک سوال ازت دارم و دلم میخواد صادقانه جوابش رو به خودت بدی(لازم نیست اینجا بنویسی):

    اگر در هر دو موقعیت که مثال زدی اگر مادر خودت همین رفتار و کلام رو داشت بازم اینقدر جبهه میگرفتی؟؟؟

  10. کاربر روبرو از پست مفید خندون تشکرکرده است .

    wisdom (دوشنبه 19 فروردین 98)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 مرداد 98 [ 00:30]
    تاریخ عضویت
    1396-6-04
    نوشته ها
    200
    امتیاز
    4,103
    سطح
    40
    Points: 4,103, Level: 40
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger Second Class
    تشکرها
    244

    تشکرشده 259 در 139 پست

    Rep Power
    40
    Array
    من بهت حق میدم.
    اینکه نمیزارن تصمیم گیرنده باشی، این سخته.
    اینکه از ماشین پیاده نشدی و این تصمیم تو بود.
    اینکه تصمیم گرفتی یه مدل غذا درست کنی و این تصمیم تو و همسرت برای مهمونی تو خونه خودت بود و بهش احترام گذاشته نشد.

    میدونم حرفت غذا درست کردن و این چیزا نیست، اینکه به عنوان یه فرد عاقل و بالغ نمیزارن تصمیم گیرنده جزئی ترین چیزا باشی، ناراحتت کرده.

    من این مشکلو با یکی از اعضای خانوادم دارم، خداروشکر تو شهر ما زندگی نمیکنه ولی همون تایم کوتاه هم میاد، چنان آزار دهنده هست و حس عدم استقلال به آدم دست میده و وقتی میره حس آزادی بهم دست میده.

    نمیدونم باید چیکار کنی، فقط میدونم اگه یه کاری نکنی، کم کم تلمبار میشه و بهت فشار میاد.

    ولی از طرفی با نظر دوستان که گفتن سخت نگیر هم موافقم، شاید گذشت کردن تو زندگی مشترک که میگن همین چیزا باشه.
    همین که چیزایی بهت فشار میاره ولی برای حفظ زندگیت حاضری کوتاه بیای و ندید بگیری.
    ویرایش توسط Happy.girl.69 : دوشنبه 19 فروردین 98 در ساعت 13:10

  12. 4 کاربر از پست مفید Happy.girl.69 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (دوشنبه 19 فروردین 98), میس بیوتی (پنجشنبه 29 فروردین 98), wisdom (دوشنبه 19 فروردین 98), زن ایرانی (سه شنبه 20 فروردین 98)

  13. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود

    این عید و رفت و آمد هاش هم بیشتر شده دردسر برای ادم البته بیشتر برمیگردد به نبود مهارت ارتباطی صحیح و فرهنگ احترام به حریم شخصی افراد. مشکل منم مثل شماست البته بصورت دیگه ای که البته از یکسری ضعف های خودم نشات میگیره سخته شنیدن حرف های غلط از دیگران برای من و جواب ندادن دیروز یه مقاله خواندم در مورد زدن حرف مفت در مهمانی های دوره همی مقاله جالبی بود و جان دل رو بیان کرد الان دیگه باز مهمانی تبلت بدست هستم ههههههههه

    ولی مسئله شما هم برمیگرده به خرده دلخوری ها نداشتن مهارت صحیح ارتباطی .احترام نگذاشتن به حریم شخصی و یکسری مسائل دیگه.مقاله خطاهای شناختی را دوباره بخوانید خیلی کمک میکند.
    این تاپیک بیشتر به درد و دل میخورد و همدلی کردن و ماشاالله دوستان ازاین مسائل و مشکلات کم نداشتن به ماها نمی‌رسه دیگه خخخخخخ
    مورد اول. مسلما شرایط فرزند شیرخوار برای شما بعنوان مادر و حساسیت نسبت به فرزند نسبت به بقیه متفاوت هست حتی نسبت به پدر یا مادربزرگ و پدربزرگ فرزند دلبندتان. مسئله بعدی بیشتر از دخالت و بدجنسی و بدذاتی بخواهیم برداشت کنیم این موضوع برمیگردد به حساسیت مادر شوهر گرامی و اینکه دوست دارند بقول قدیمی ها به نحو احسنت برگزار بشود.نه تنها مشکل شما بلکه بقیه هم هست و بشخصه ساده بودن را می‌پسندم مثلاً امسال پسته و بادام عید نخریدیم برام هم یکم سخت بود ولی طاقت اورتن جایی هم نخوردم خودم. این مسئله فقط مشکل بین شما و خانواده همسرتان نیست برمیگردد به سنت و فرهنگ های اشتباه قدیم و البته گرانی های وحشتناک هم بی تاثیر نبوده است .

    درکل بازم خدارا شکر شوهر عاقل و خردمندی دارید تبریک میگم هم بخاطر انتخاب هم فرزندتان ایشالله عاقبت بخیر بشید

  14. 3 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    Happy.girl.69 (دوشنبه 19 فروردین 98), نازنین2010 (جمعه 23 فروردین 98), wisdom (دوشنبه 19 فروردین 98)

  15. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دیروز [ 21:20]
    تاریخ عضویت
    1398-1-10
    نوشته ها
    785
    امتیاز
    23,048
    سطح
    93
    Points: 23,048, Level: 93
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 302
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,554

    تشکرشده 1,773 در 731 پست

    Rep Power
    172
    Array
    سلام
    شوهر خوبی دارید. تا همینجاش هم خیلی از شوهرا همراهی نمیکنند. پافشاری بیشتر دوری و دلخوری میاره.
    به نظر نمیاد رفتار انها از بد ذاتی باشه، خیلی از بزرگتر ها تو گذشته پرنعمت و پر از رسم و رسوم بزرگ شدن. نمیتونید اون رسوم، فرهنگ و خواست ها رو ازشون جدا کنید . احترام گذاشتن به اونها به نظرم بهترین راهه. از کمالگرایی هم دوری کنید.

    بهنرین راه اینه که تو یه فرایند بلند مدت، اهسته اهسته حساسیت ها تون رو نشون بدید. البته نه از طریق دلخوری، از طریق خنده و خوشرویی.
    ما ایرانی ها اهل قصه و حکایت هستیم، تو قصه هاتون با خنده و ارامش تعریف کنید. مثلا بگید مامان حون ( مادرشوهر) دیروز مهمونی بودیم، اونا خیلی ساده گرفته بودن و من کلی لذت بردم، چقدر خوب بود.
    از اینجور چیز ها

  16. 3 کاربر از پست مفید Mvaz تشکرکرده اند .

    Happy.girl.69 (دوشنبه 19 فروردین 98), khaleghezey (دوشنبه 19 فروردین 98), wisdom (دوشنبه 19 فروردین 98)

  17. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام
    خودم رو جای شما گذاشتم
    به نظرم اومد ناراحت نشدم
    شما در حد خودت وسایل پذیرایی رو فراهم کردی حالا مادر همسرت خواسته کمی تشریفاتی تر باشه یه چیزایی خودش پخته آورده که نه زحمت و نه هزینه اش گردن شما نیفتاده
    مهمونی برگزار شده
    کسی هم پشت سر شما حرف نزده که چرا فلان غذاش رو داد مادر شوهر بپزه

    اگر واقعا کسی ایرادی به این رویه نداره این رویه رو ادامه بده به نظرم
    مگر اینکه حرف حدیث یا منتی روی سرت باشه که در اون صورت باید بایستی و از رویه ات دفاع کنی
    مادرشوهرت یه خواسته بیش از حد داشته خودش هم زحمتش رو کشیده الان نه اون به شما بدهکاره و نه شما به ایشون بدهکاری

    من خودم فرد به شدت استقلال طلبی هستم
    با این حال احساس می کنم در این جور موارد نباید زیاد سخت گرفت

    ولی اگر این کار رو بکنن و بعد پشت سر حرفی بزنن یا وسط حرفا تکه ای بندازن اون موقع نمیشه نادیده گرفت

    البته من اگر جای شما باشم به مادر شوهر راجع به اون مهمونی میگم که من راستش از یه طرف به سادگی اعتقاد دارم و از طرفی بچه کوچک دارم و توانایی تشریفات گذاشتن نداشتم و گفتم یه دورهمی ساده باشه البته شما زحمت کشیدید سفره رو رنگین تر کردید ولی اینجوری هم زحمت شما میشه و من از این بابت کمی معذب میشم. ازتون ممنونم ولی اگر واقعا اسباب زحمت شما شد اجازه بدید دفعه بعد با همون یک نوع غذا برگزار بشه که شما هم به دردسر نیفتید

    در رابطه با خداحافظی کردن
    خوب مادرشوهر فکر کرده شما به خاطر بچه نمی تونید پیاده بشید و اومده اون مانع رو برداشته به حساب خودش
    باز هم به نظرم جای دلخوری نیست و کمی شاید جنبه سو تفاهم داشته باشه
    من اگر بودم شاید همون موقع می گفتم ببخشید کمی عرق داره می ترسم سرما بخوره و همون توی ماشین می موندم
    و حتی توی این صحنه که اتفاق افتاد هم که شما علت پیاده نشدن رو براشون گفتی و احتمالا دلخوری یا سو تفاهم ایجاد نشده

    ارم جان اینا زیاد بزرگ نیستن ذهن خودت رو درگیر مسائل کوچک نکنی بهتره
    یک سری سوتفاهم کوچک و تفاوت رویه زندگی هستن
    من توش بدجنسی و توهین ندیدم راستش

  18. کاربر روبرو از پست مفید فکور تشکرکرده است .

    khaleghezey (یکشنبه 25 فروردین 98)

  19. #10
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 19 فروردین 03 [ 05:33]
    تاریخ عضویت
    1391-7-15
    محل سکونت
    زیر باران
    نوشته ها
    775
    امتیاز
    24,207
    سطح
    94
    Points: 24,207, Level: 94
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 143
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience PointsOverdriveSocial
    تشکرها
    2,329

    تشکرشده 1,634 در 590 پست

    Rep Power
    161
    Array
    دوستای خوبم ممنون که نظرهای خودتون رو برام نوشتین.
    حق با شماست ، مثل اینکه رفتار من نیاز به اصلاح داره.

    اندکی صبر، سحر نزدیک است.

  20. کاربر روبرو از پست مفید Eram تشکرکرده است .

    khaleghezey (یکشنبه 25 فروردین 98)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:16 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.