سلام
من 20 سالمه
قبل از اینکه شروع کنم باید بگم میدونم که گوشم از اینکه رابطه های مجازی چطوری هستن پره. من تا میتونستم از خودش پرسیدم، علایق و سلیقه و فرهنگ و سطح اجتماعیشو میدونم و همه چیزش با من برابر بود
اردیبهشت 95 بود که (17 سالگی) توی اینستاگرام از یه دختر خانم که یه سال ازم کوچیکتر بود، اتفاقی خوشم اومد. همه چیز افتاد روی غلطک و خیلی خوب، بدون اینکه خودم بفهمم چجوری با این خانم اوکی شد.
(ایشون عکس خودشونو توی صفحشون میذاشتن)ولی اولین بار با دیدن متن یه پست از ایشون ازشون خوشم اومد و یه نظر دربارش دادم و به نظرم همین باعث شد که ایشون هم از من خوشش بیاد
بعد به صورت غیر مستقیم بهش رسوندم که ازش خوشم میاد. (همه اینا توی دو تا کامنت و 5-6 تا پیام توی دایرکت) کلا اینجور نبود که بریم دایرکت با هم اختلاط کنیم فقط همین ارتباطای غیر مستقیم
خلاصه اولین بار ایشون به من گفت دوسم داره و من همینو گفتم و نمیدونستم دیگه چیکار کنم
روز بعد خودش توی تلگرام بهم پیام داد و ...
همه چیز شروع شد
همه چیز بینمون خوب بود، کاملا باهام صادق بود، باهام درد و دل میکرد، مشکلات زیادی داشت من جمله با دوستاش اما همیشه به من تکیه میکرد
این وسطا خیلی پیش میومد با هم قهر کنیم و اشتی کنیم شاید هفته ای دو بار
خلاصه همه چیز خوب بود بینمون تا اینکه یه روز سر یه جریان که بهم نگفت با بهترین دوستش قطع رابطه کرد
یه هفته خیلی دپرس بود
بعد با منم قطع رابطه کرد. گفت پسرا برام ارزشی ندارن و اینده و درسم برام مهمتره (واسه پزشکی میخوند، امسالم کنکور داره) خلاصه نابودم کرد و هرکار کردم حرفش همین بود.
تا الان که دو سال و نیم ازش جدا هستم فقط تونستم دو سه بار با دوستاش صحبت کنم که اونا کمکی بهم نمیکنن و فقط میگن داره درسشو میخونه
نه ادرسی دارم ازش نه پیجی داره نه شماره ای نه دیگه دوستاش بهم چیزی میگن
6 ماه بعد کات کردن به بهونه عید بهش پیام داده بودم که گفت میتونیم دوست معمولی باشیم، ولی از حرف زدناش مشخص بود هنوزم یجورایی بهم حس داره ولی قبول نمیکرد و وقتی من زیاده روی میکردم ازم ناراحت میشد
- - - Updated - - -
الان نمیدونم باید چیکار کنم
خیلی دوستش دارم
توی زندگیم هیچوقت هدف و دلخوشی نداشتم
فقط وقتی با اون بودم دوست داشتم کاری کنم و ادمی بشم که خوشحال بشه ولی الان هیچ انگیزه ای ندارم
هم میدونم این حس هیچوقت تکرار نمیشه هم میدونم میشه رابطه ی جدید داشت و از این گذشت
گوشم از حرفای روانشناسا و اینجور چیزا پره
حقیقت اینه که نمیخوام فراموشش کنم و دوست دارم دوباره برگرده
اما حتی نمیتونم ببینمش، هیچ ادرسی ازش ندارم و اون توی یه کلانشهر دیگست
میدونم برنمیگرده، این همه مدت هیچ خبری ازم نگرفته
الانم حتی اگه بخواد مطمئنم آیدی و هیچ چیزی ازم نداره
نمیدونم باید چیکار کنم
یه هفته از فکرش میام بیرون
یه هفته کامل افسرده ام
یه بار میخوام خودکشی کنم
یه بار میگم زندگیمو ادامه میدم
صبح زود از خواب بیدار میشم پیش خودم میگم که چی؟ واسه کی زحمت بکشم وقتی خودم هیچ چیزی نمیخوام از این دنیا
صبح تا شب توی اتاقمم شبا هم خوابم نمیبره، صبح تا شب توی اتاقمم شبا هم خوابم نمیبره
با هیچکس از اطرافیانم دربارش صحبت نکردم
فکر اینکه شاید هیچوقت دیگه نبینمش و ازش خبری نداشته باشم داره میکشتم
هیچکس کمکم نمیکنه -__-
- - - Updated - - -
با هر کی توی مجازی صحبت میکنم فقط میگه بیخیال شو
اطرافیانم رو میبینم که سر کوچیک ترین موضوع یکی کمکشون میکنه و همیشه کارشون راه میافته
ولی من کسی رو ندارم
همه فقط نا امیدم میکنن
کاش یکی باشه بتونه کمک کنه درستش کنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)