سلام.دوستان من بعداز طلاق مدام دارم فکر می کنم که چرا این اتفاق افتاد و دلیلش رو نمی فهمم چون اون عاشقم بود و چند سال به پای من نشست ولی وقتی رفتیم زیر یک سقف همه چی تغییر کرد و روز به روز بیشتر از چشمش افتادم.
همسرم می گفت من زن خیلی خوبی هستم از نظر اخلاقی می گفت نمره ات ۲۰
می گفت صورتت خیلی خیلی زیباست
اندامت هم واقعا خوبه ولی می تونی بهتر هم بشی منظورش از بهتر لاغر تر بود. ولی من اضافه وزن نداشتم.
تو مشاوره های قبل دادگاه می گفت مشکل از خودشه و به عنوان همسر اون علاقه در اون وجود نداره
احساس خوبی به خودم ندارم
گاهی فکر می کنم به قدر کافی جذاب نیستم که بتونم یه مرد رو کنار خودم نگه دارم در حالیکه قبل ازدواج خیلی خواستگار داشتم و الانم مورد توجه هستم ولی به کلی اعتماد به نفسم رو از دست دادم.
چون هر از خود گذشتگی که لازم بود کردم و روی خطاهاش چشم بستم و باج دادم بهش ولی در نهایت نتیجه نگرفتم فکر می کنم حتما دوست داشتنی نبودم یعنی انقدر بد بودم که با اینکه می دونست دوستش دارم می دونست باهاش راه میام می دونست اخلاقم خوبه بازم نخواست این زندگی ادامه پیدا کنه.
بعضی وقتا دلم می خواد یه رابطه جدید رو شروع کنم ولی فکر می کنم که اگر رابطه جدی بشه حتما اون آدم جدید از من خوشش نمیاد.
اعتماد به نفس این رو ندارم که بتونم دوباره ازدواج کنم با کسی رابطه جنسی داشته باشم تا حرف ارتباط جدید میشه حس می کنم کسی می خواد بهم نزدیک شه اضطراب می گیرم.یاد روزای بدم می افتم نمی خوام دوباره تکرار بشن
از طرفی خیلی دلم میخواد ازدواج کنم و زندگی خوبی داشته باشم ولی یه چیزی بهم میگه دوباره همین میشه
علاقه مندی ها (Bookmarks)