به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 خرداد 01 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-6-21
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    6,971
    سطح
    55
    Points: 6,971, Level: 55
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 179
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 73 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array

    قهر کردن طولانی مدت شوهرم

    با سلام خدمت همگی
    نمیدانم چرا پستی که میزارم بدون جواب میمونه ولی واقعا به همدردی و پاسخ نیاز دارم. 41 سال دارم و شوهرم 45 هر دو تحصیلکرده و شاغل هستیم.دو دختر 8 و 10 ساله دارم. بیشترا زیکهفته هست که شوهرم سر اینکه حرفش رو گوش نکردم و به مراسمی رفتم عصبانی شده و قهر کرده است و اصلا حرف نمیزنه با تنفر منو نگاه میکنه البته دلیل قهرش این هست که من همیشه جلوش می ایستم و مقابله میکنم، باهاش مخالفت می کنم،جواب پس میدم،دلیل می آورم. فوق العاده مغرور و یکدنده هست و انتظار داره هر چی بگه درست یا غلط من بگم درسته.همیشه منو به نفهمیدن محکوم میکنه البته پیش بچه ها و اگر اعتراض کنم بیشتر عصبانی میشه.میگه تربیتت درست نیست و منم باید بگم بله درست میگین. همیشه از خانواده ام بد میگه فوق العاده حساس و از تمام کارها و رفتارای اونا ناراحت هست و انتار داره هر موقع از خانوادم بد گفت منم بگم بله درست میفرمایید.اونقدر توی 18 سال زندگیم ناراحتم کرده که توی قلبم اصلا دوستش ندارم و دوست دارم پیشم نباشه و از من دور باشه تا راحت زندگی کنم ولی بچه هام رو نمیتونم ول کنم خیلی نگران اونها هستم.هر روز هم که میگذره تحمل کردنه همدیگه برامون سخت میشه.خیلی دوست دارم خونه ای اجاره کنم و اونجا با بچه ها بمونم ولی اجازه اومدنه بچه ها رو نمیده میگه خودت برو.بچه ها هم خیلی ناراحت میشن و میخوان پیش من بمونن. توی دعوای اخیری که داشتیم صراحتا گفت که نمیخوامت. واقعا موندم چیکار کنم. خیلی زیاد با هم دعوا و مشاجره داریم. اون فقط رفتار منفی منو میبینه همانطور که نسبت به خانواده من منفی هست. تو رو خدا کمکم کنید چیکار کنم.

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    سلام عزیزم

    با توجه به اینکه به خاطر بچه ها فعلا شرایط جدا شدن نداری تنها راهت پذیرش و مدارا هست.

    مطالب زیادی در این مورد وجود داره که میتونی سرچ کنی .معمولا در این موارد میگن که زیاد با همسرتون مخالفت نکنید و بیشتر از منطق از در زنانگی و عاطفی وارد بشید.

    من خودم زیاد موافق نیستم ولی با توجه به جو مردسالارانه جامعه بعضی وقتها مجبور میشیم برای بهتر شدن کیفیت زندگی چنین راهکارهایی رو انجام بدیم.

    در کل قدرت ما زن ها خیلی بیشتر از اونیه که فکر می کنیم.به نظرم شما میتونید با ملایمت و مدارا و زبان خوش و شیرین همسرتون رو تا حد زیادی تغییر بدین.

    در مورد حرف زدن ایشون بر ضد خانوادتون به نظرم همین که از اونا دفاع نکنید کافیه.

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 خرداد 01 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-6-21
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    6,971
    سطح
    55
    Points: 6,971, Level: 55
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 179
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 73 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط آنیتا123 نمایش پست ها
    سلام عزیزم

    با توجه به اینکه به خاطر بچه ها فعلا شرایط جدا شدن نداری تنها راهت پذیرش و مدارا هست.

    مطالب زیادی در این مورد وجود داره که میتونی سرچ کنی .معمولا در این موارد میگن که زیاد با همسرتون مخالفت نکنید و بیشتر از منطق از در زنانگی و عاطفی وارد بشید.

    من خودم زیاد موافق نیستم ولی با توجه به جو مردسالارانه جامعه بعضی وقتها مجبور میشیم برای بهتر شدن کیفیت زندگی چنین راهکارهایی رو انجام بدیم.

    در کل قدرت ما زن ها خیلی بیشتر از اونیه که فکر می کنیم.به نظرم شما میتونید با ملایمت و مدارا و زبان خوش و شیرین همسرتون رو تا حد زیادی تغییر بدین.

    در مورد حرف زدن ایشون بر ضد خانوادتون به نظرم همین که از اونا دفاع نکنید کافیه.
    ممنون و متشکرم که وقت گذاشتید. به خدا توی این مدت خیلی وقت گذاشتم . مطالعه کردم ولی وقتی مرحله عمل میرسه همه چیز یادم میره.یعنی وقتی رفتار و گفتارش رو میبینم و میبینم سر یک موضوع کوچیک چقدر مثل غریبه ها عمل میکنه اصلا نمیتونم ببخشمش. ولی وقتی قهرهای طولانیشو میبینم مجبور میشم عذرخواهی بکنم و کوتاه بیام چون دیگه چاره ای نمیبینم چون واقعا آدم عجیبی هست فوق العاده کینه ای و .... خیلی سعی می کنم شاد باشم و حرف گوش کن ولی زود عصبانی میشم و از کوره در میرم درست برعکس رفتارهایی که اون دوست داره رو انجام میدم یعنی عیب و ایراد کارم رو میدونم ولی عاجز از حل کردنش هستم.
    اینم بگم که برخلاف زندگیم توی کارم موفق هستم و مسولیت سنگینی هم دارم ولی واقعا از پس زندگی خانوادگی نمیتونم بربیام

  4. #4
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 02 [ 13:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    1,099
    امتیاز
    18,366
    سطح
    86
    Points: 18,366, Level: 86
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 484
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    271

    تشکرشده 1,106 در 598 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    هیچ وقت به همسرتون به دید یک دوست خیلی صمیمی نگاه کردید وبعد به دید یک همسر ؟ هم ایشون هم شما؟
    از این دوستا که منتظر اومدنشی تا دوتا چایی بریزی که وقتی میاد کلی باهم حرف بزنید از استرساتون از خاطراتتون از همه چی
    جالبه ادما فقط کلا یه دوست خیلی صمیمی دارن که تمام حالات روحی تمام اتفاقات تمام زندگیشونو بهش میگن و ازش کمک میخوان یا درددل میکنن
    دوست صمیمی شوهرت باش

  5. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 17 اسفند 98 [ 00:03]
    تاریخ عضویت
    1397-8-20
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    1,130
    سطح
    18
    Points: 1,130, Level: 18
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 70
    Overall activity: 46.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 10 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست خوبم میدونم چی میگی و چی میکشی.... این دوستانی هم که از دور راهنمایی میکنن اصلا نمیتونن درک کنن که وقتی همه ش داره بهت گیر میده یا بعد منفی تو به رخت میکشه یا دنبال ی دلیلی برای درگیریه یا اینکه از خانواده ت توقع خدمت داره در حالی که خودش هیچ کاری برای اونها نکرده و تا دعوا میکنی اول به خانواده ت توهین میکنه و بعدم تو رو تخریب شخصیتی میکنی... این دوستان نمیتونن کمکت کنن.. لطف کن ی اشتراک بخر یا به ی مشاور و روانشناس حضوری مراجعه کن چون متوجه شدم که اینا بخاطر افسردگی که اتفاق میافته...

  6. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 خرداد 01 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-6-21
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    6,971
    سطح
    55
    Points: 6,971, Level: 55
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 179
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 73 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط خادم رضا نمایش پست ها
    سلام
    هیچ وقت به همسرتون به دید یک دوست خیلی صمیمی نگاه کردید وبعد به دید یک همسر ؟ هم ایشون هم شما؟
    از این دوستا که منتظر اومدنشی تا دوتا چایی بریزی که وقتی میاد کلی باهم حرف بزنید از استرساتون از خاطراتتون از همه چی
    جالبه ادما فقط کلا یه دوست خیلی صمیمی دارن که تمام حالات روحی تمام اتفاقات تمام زندگیشونو بهش میگن و ازش کمک میخوان یا درددل میکنن
    دوست صمیمی شوهرت باش
    ممنون دوست خوبم. راستش اوایل زندگی منتطر اومدنش بودم ولی الان که 18 سال از زندگیمون میگذره و اونقدر ازش سرکوفت و گیر دادن و فحش و بد و بیراه شنیدم دیگه حس دوست باهاش ندارم نه تنها حس دوست حس کسی که منو یک بار درک کنه رو ندارم. من باید همیشه خوب باشم من باید انتظاری نداشته باشم من باید سر پا باشم من باید خوب باشم.شوهرم خودش رو ایده آل ترین میدونه و هیچ عیبی توی خودش نمیبینه من باید همیشه کوتاه بیام و سکوت کنم.

  7. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 خرداد 01 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-6-21
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    6,971
    سطح
    55
    Points: 6,971, Level: 55
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 179
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 73 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ستودنی نمایش پست ها
    دوست خوبم میدونم چی میگی و چی میکشی.... این دوستانی هم که از دور راهنمایی میکنن اصلا نمیتونن درک کنن که وقتی همه ش داره بهت گیر میده یا بعد منفی تو به رخت میکشه یا دنبال ی دلیلی برای درگیریه یا اینکه از خانواده ت توقع خدمت داره در حالی که خودش هیچ کاری برای اونها نکرده و تا دعوا میکنی اول به خانواده ت توهین میکنه و بعدم تو رو تخریب شخصیتی میکنی... این دوستان نمیتونن کمکت کنن.. لطف کن ی اشتراک بخر یا به ی مشاور و روانشناس حضوری مراجعه کن چون متوجه شدم که اینا بخاطر افسردگی که اتفاق میافته...

    ممنون ستودنی عزیز. حرفهای دلم رو زدی. توی بهترین دانشگاه درس خوندندم .خیلی خیلی مطالعه میکنم از نظر حضور در اجتماع و جمع و جامعه بسیار فعال هستم. خانه داری و شوهرداری هم بلد هستم خودم رو عاری از عیب و ایراد نمیدونم ولی همیشه سعی کردم بهترین باشم سرم توی زندگی و کار خودم هست فقط انتظار دارم شوهرم یک بار هم که شده مثبتهای منو ببینه اینهمه منفی هامو بولد نکنه. از بیرون که به زندگیم نگاه می کنن میتونم به جرات بگم همه دوست و آشنا حسرت زندگیمو میخورن ولی از درون خیلی خسته و افسرده هستم. همیشه آرزو داشتم یک زن قوی و محکم باشم و برای دخترام الگو ولی میبینم توی جامعه ای که هستم و همیشه زن ها خورد شدند و شکستن واقعا کم آوردم.خیلی سخته که توی محل کارت و بیرون همه تحسینت کنن و از موفقیتهات و زن خوب و موفق بودنت بگن ولی شوهرت هر روز توی سرت بکوبه و زن هم بخاطر بچه هاش کوتاه بیاد. نمیدونم چی فکر می کنید ولی واقعیتش همین هست.بهترین حقوق و بهترین زیبایی هم داشته باشی ولی شوهرت دوستت نباشه و اخلاقش خوب نباشه هیچ چیز برای یک زن معنی نداره.اخلاقی که توی ذات آدمها هست و فکر نمیکنم تا آخر عمر خوب بشه. شرمنده وقت دوستان رو میگیرم فقط دلم خیلی گرفته بود. می دونم که خیلی ها نظر دارند که میشه اخاق رو بهتر کرد یا از خودن شروع کن و .........ولی من خیلی راهها رو امتحان کردم . تنها راه حلش اینه که حرف نزنم . نظرمو نگم و سکوت کنم هرچی شوهر بگه بگم درسته اینطوری همه چی حل میشه ولی واقعا زن هایی با خصوصیت من میتونن خیلی تلاش کردم ولی نتونستم. چقدر باید تلاش کنم خودم رو عوض کنم الان نزدیکه 42 سالم تمام بشه پس من کی همان خوده واقعیم میخوام باشم.چقدر باید به خاطر دعوا و قهر ظاهرم رو مثل دلقک ها عوض کنم. چقدر باید من خوب باشم.یکی از دوستام میگه توی بخاطرر رضای خدا خوب باش بزار طرف مقابل نفهمه.شاید یکی دو بار اینکارو بشه کرد ولی همیشه نمیشه به خدا نمیشه....

  8. کاربر روبرو از پست مفید elsay تشکرکرده است .

    ستودنی (سه شنبه 21 اسفند 97)

  9. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    دوباره سلام

    میتونید یکی از مواردی که منجر به دعوا بینتون شده رو از اول تعریف کنید؟

  10. کاربر روبرو از پست مفید آنیتا123 تشکرکرده است .

    میشل (چهارشنبه 22 اسفند 97)

  11. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام دوست عزیز

    من خیلی متاسف شدم وقتی شرایطتتون رو خوندم. به قول دوستمون ستودنی عزیز هیچ یک از ماها نمی تونیم بگیم باید از این به بعد چه طور رفتار کنی که همه چی رو به راه بشه یکی به دلیل اینکه هر کدام با مردی متفاوت با اخلاقیات و روحیات متفاوت داریم زندگی می کنیم و تجربه واسه زندگی خودمون و طرز برخورد با همسر خودمون رو به دست آوردیم مسلما رو شما ممکنه جواب نده دوم اینکه ما شاید در شرایط و موقعیت شما با حال روحی شما نباشیم. اما من فکر می کنم تا حدی این مرحله رو تو زندگی خودم با شدت کمتر دیده باشم. چندتا راه حل فقط واسه خودت دارم. کاری ندارم به اینکه کی مقصره و کی باید چه طور رفتار کنه ولی فکر می کنم با انجام این کارها حالت حداقل بهتر میشه.

    اولین کار اینه که از وقت کار، آشپزی یا هر چیز دیگه که تا الان انجام می دادی بزنی و بری باشگاه و ورزش کنی. اگه فکر می کنی هزینه داره از شرکت تا یه مسیری رو هر روز نیم ساعت پیاده بیا و یه آهنگ بی گلام و ملایم (مخصوصا اینکه با پیانو نواخته شده باشه) گوش بده.
    یه کمد تکونی مفصل کن و یه سری از لباسهایی رو که حدود یک الی دو ساله نپوشیدی ببخش به خواهری دوستی چیزی که داری و برو برای خودت یه سری لباس با رنگ شاد بخر. اگر دخترت به اندازه ای هست که بشه براش درستشون کنی و خیاط سراغ داری بده لباسهای کوچیک شده ات رو سایز دخترت کنن که جفتتون لذت ببرید.
    برو آرایشگاه و مدل و رنگ موهاتو 180 درجه عوض کن (اگه موهات تا الان روشن بوده تیره کن حتی اگه فکر می کنی همسرت ممکنه خوشش نیاد) اگر موهات بلنده برو و به به روز ترین شکل ممکن کوتاهش کن دلتو بزن به دریا.
    رنگ رژلب و سایه چشمی که استفاده می کنی رو تغییر بده البته اگه استفاده می کنی اگر نمی کنی که حتما شروع کن به استفاده (اگر رژ قرمز می زدی تبدیلش کن به سرخابی یا بنفش بسته به رنگ جدید موهات)

    تو کارت موفقی خداروشکر ولی بلد نیستی به خودت اهمیت بدی تا وقتی به خودت نرسی و یه خودت احترام نذازی کسی هم برات ارزش قائل نیست. مردها بیشتر از اینکه زن کدبانو بخوان که آش رشته اش از آش رشته مامانشونم بهتر بشه یه همدم مهربون و زیبا می خوان که به خودش برسه و خودشو دوست داشته باشه. یه دوستی بهم می گفت زن شاغل اگه بخشی از حقوقش رو خرج خودش نکنه پولش برکت نداره. تو اگه خودت رو فراموش کنی روز به روز غمگین تر می شی و روز به روز به چیزای کوچیک تر گیر می دی و غر غرو تر و غیر قابل تحمل تر می شی.

    مسئولیت های کاریت رو تا جایی که امکان داره کم کن و بیا خونه الان که روزها هم داره طولانی می شه دخترای نازت رو ببر سه تایی مادر و دختری برید پارک بستنی بخورید بند مینتونی چیزی بازی کنید یه غذای آماده بگیرید و برای شام بیاید خونه. مطمئن باش از شادی بچه هات تو هم انرژی می گیری.

    فقط رویه زندگیت رو عوض کن یواش یواش حساسیتت به رفتار شوهرت کم می شه و با تغییراتی که تو ظاهرت می دی و روحیه ات که به سبب همین تغییرات کوچیک عوض می شه می بینی که همسرت هم مهربون تر می شه. خودت هم زندگیت رو بیشتر دوست خواهی داشت.

    موقق و شاد باشی

  12. کاربر روبرو از پست مفید maryam.mim تشکرکرده است .

    ستودنی (سه شنبه 21 اسفند 97)

  13. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 خرداد 01 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-6-21
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    6,971
    سطح
    55
    Points: 6,971, Level: 55
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 179
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 73 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط آنیتا123 نمایش پست ها
    دوباره سلام

    میتونید یکی از مواردی که منجر به دعوا بینتون شده رو از اول تعریف کنید؟

    سلام. ممنون از شما.دعوا که همیشه بوده این مورد آخر رو میگم.اولش اینو بگم که شوهر من فوق العاده به برخی افراد حساسه مثلا به شوهرخواهرام.چند روزه قبلش من پرسیدم ازش که خواهرم میگه آپارتمان طرف خونه اونا این قیمت شده درسته؟؟ دقیقا به اینصورت که عصبانی شد نه خیر شماها چقدر عادت دارید قیمت یه چیزو زیاد کنید اصلا هم اینطور نیست بیا ببین و ... که من گفتم بابا من فقط ازت سوال کردم(که از کرده خودم پشیمون شدم).چند روز بعدش بهش گفتم همه بر این نظر هستن که برخی منطق شهرمون قیمت آپارتمان افزایشش زیادتر هست مثلا اونورا 3 میلیون زیاد بشه طرف ما 1 میلیون زیاد میشه(یعنی این یه حقیقت هست دیگه). بازم این عصبانی شد گفت اینا همش چرتن و اصلا اینطور نیست و تو نمی فهمی و ... بعد شوهرم دوبار به مادر زنگ زده بود و مادرم خونه خواهرم بود قراربوده به بچش عمل کنن شوهرم پرسیده چه خبر. مادرم نگفته این عمل و شوهرم میگفت از من پنهون میکنن و ... و اما روز دعوا که من سرکار بودم و اون خونه چند بار زنگ زدم که به دختر کوچیک بگه تکالیفشو انجام بده (خیلی توی درساش ضعیفه) تا من اومدنی بریم یه مهمونی که من و بچه ها دعوت بودیم و گفتم اگه ننویسه اصلا نمیبرمش. و من چون تمام هفته سرکار هستم و کارم هم سنگینه و اصلا وقت خونه رفتنه کسی رو ندارم این فرصت رو میخواستم برم و یکم خوش باشم.خلاصه رسیدم خونه و دیدم هیچ کاری نکرده دخترم و البته داد کشیدم رو سرش و دعواش کردم و گفتم تنبیه ات می کنم نمیبرمت و من اینجا انتظار داشتم شوهرم پشتم باشه و از من حمایت کنه که برعکسش گفت خب تو هم نرو چه واجبه که بری منم گفتم نه میرم که رفتم و برگشتنم گفتم تو باید به بچه میگفتی و طرف من بودی و اونم شروع کرد که تو اصلا نباید میرفتی و حرف مامانت رو گوش دادی!!! چون اون گفت رفتی و ... و طبق معمول حرفای چند سال پیش که شماها اینطوری هستین و بی لیاقت هستین همتون و .... و قهر یعنی من این حرفها رو شنیدم و اون قهر کرد من قسم خوردم نه مادرم نگفته بود و البته اولش گفتم خوب کاری کردم و ...... خلاصه دیگه خستتون نکنم ... اوج گرفت...
    شرمنده طولانی شد من میدونم مقصر منم هستم چون اون که اصلا ذره ای خودش رو مقصر نمیدونه ولی خب من اون لحظه اصلا نمیتونم قبول کنم که کسی منو درک نمیکنه.


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:33 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.