به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 16 , از مجموع 16
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 خرداد 01 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-6-21
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    6,971
    سطح
    55
    Points: 6,971, Level: 55
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 179
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 73 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط maryam.mim نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز

    من خیلی متاسف شدم وقتی شرایطتتون رو خوندم. به قول دوستمون ستودنی عزیز هیچ یک از ماها نمی تونیم بگیم باید از این به بعد چه طور رفتار کنی که همه چی رو به راه بشه یکی به دلیل اینکه هر کدام با مردی متفاوت با اخلاقیات و روحیات متفاوت داریم زندگی می کنیم و تجربه واسه زندگی خودمون و طرز برخورد با همسر خودمون رو به دست آوردیم مسلما رو شما ممکنه جواب نده دوم اینکه ما شاید در شرایط و موقعیت شما با حال روحی شما نباشیم. اما من فکر می کنم تا حدی این مرحله رو تو زندگی خودم با شدت کمتر دیده باشم. چندتا راه حل فقط واسه خودت دارم. کاری ندارم به اینکه کی مقصره و کی باید چه طور رفتار کنه ولی فکر می کنم با انجام این کارها حالت حداقل بهتر میشه.

    اولین کار اینه که از وقت کار، آشپزی یا هر چیز دیگه که تا الان انجام می دادی بزنی و بری باشگاه و ورزش کنی. اگه فکر می کنی هزینه داره از شرکت تا یه مسیری رو هر روز نیم ساعت پیاده بیا و یه آهنگ بی گلام و ملایم (مخصوصا اینکه با پیانو نواخته شده باشه) گوش بده.
    یه کمد تکونی مفصل کن و یه سری از لباسهایی رو که حدود یک الی دو ساله نپوشیدی ببخش به خواهری دوستی چیزی که داری و برو برای خودت یه سری لباس با رنگ شاد بخر. اگر دخترت به اندازه ای هست که بشه براش درستشون کنی و خیاط سراغ داری بده لباسهای کوچیک شده ات رو سایز دخترت کنن که جفتتون لذت ببرید.
    برو آرایشگاه و مدل و رنگ موهاتو 180 درجه عوض کن (اگه موهات تا الان روشن بوده تیره کن حتی اگه فکر می کنی همسرت ممکنه خوشش نیاد) اگر موهات بلنده برو و به به روز ترین شکل ممکن کوتاهش کن دلتو بزن به دریا.
    رنگ رژلب و سایه چشمی که استفاده می کنی رو تغییر بده البته اگه استفاده می کنی اگر نمی کنی که حتما شروع کن به استفاده (اگر رژ قرمز می زدی تبدیلش کن به سرخابی یا بنفش بسته به رنگ جدید موهات)

    تو کارت موفقی خداروشکر ولی بلد نیستی به خودت اهمیت بدی تا وقتی به خودت نرسی و یه خودت احترام نذازی کسی هم برات ارزش قائل نیست. مردها بیشتر از اینکه زن کدبانو بخوان که آش رشته اش از آش رشته مامانشونم بهتر بشه یه همدم مهربون و زیبا می خوان که به خودش برسه و خودشو دوست داشته باشه. یه دوستی بهم می گفت زن شاغل اگه بخشی از حقوقش رو خرج خودش نکنه پولش برکت نداره. تو اگه خودت رو فراموش کنی روز به روز غمگین تر می شی و روز به روز به چیزای کوچیک تر گیر می دی و غر غرو تر و غیر قابل تحمل تر می شی.

    مسئولیت های کاریت رو تا جایی که امکان داره کم کن و بیا خونه الان که روزها هم داره طولانی می شه دخترای نازت رو ببر سه تایی مادر و دختری برید پارک بستنی بخورید بند مینتونی چیزی بازی کنید یه غذای آماده بگیرید و برای شام بیاید خونه. مطمئن باش از شادی بچه هات تو هم انرژی می گیری.

    فقط رویه زندگیت رو عوض کن یواش یواش حساسیتت به رفتار شوهرت کم می شه و با تغییراتی که تو ظاهرت می دی و روحیه ات که به سبب همین تغییرات کوچیک عوض می شه می بینی که همسرت هم مهربون تر می شه. خودت هم زندگیت رو بیشتر دوست خواهی داشت.

    موقق و شاد باشی
    ممنون از شما . خیلی لطف کردید . راستش من همیشه خودم به خودم خیلی اهمیت دادم و میدم با دخترام خوش میگذرونیم و بیرون هم میریم. فقط حرفم این هست که تا کی بایستی من همیشه تنها باشم.تنها خرید برم . تنها مهمونی برم. تنهایی از پس تمامی کارهای خونه بربیام. تنهایی درس بچه ها برسم.به خاطر درس بچه ها ورزش نرم . بخاطر درس بچه ها مسافرت نرم.
    یکجایی خوندم فقط متن کامل یادم نیست اصلا نمیتونم پیداش کنم. یکم یادم هست نوشته بود. {هیچ چیزی برای آدم سخت تر و زجر آورتر از این نیست که توی زندگیش بعده چندین سال تلاش و زحمت و جون کندن بهش بگن "مگه تا حالا چیکار کردی؟!" این یک جمله کلا دیگه آدم رو منفی بی نهایت میکنه . میره توی قعر چاه تنهاییش.مخصوصا اگه شوهرت این حرف رو بزنه.}

  2. #12
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط elsay نمایش پست ها
    سلام. ممنون از شما.دعوا که همیشه بوده این مورد آخر رو میگم.اولش اینو بگم که شوهر من فوق العاده به برخی افراد حساسه مثلا به شوهرخواهرام.چند روزه قبلش من پرسیدم ازش که خواهرم میگه آپارتمان طرف خونه اونا این قیمت شده درسته؟؟ دقیقا به اینصورت که عصبانی شد نه خیر شماها چقدر عادت دارید قیمت یه چیزو زیاد کنید اصلا هم اینطور نیست بیا ببین و ... که من گفتم بابا من فقط ازت سوال کردم(که از کرده خودم پشیمون شدم).چند روز بعدش بهش گفتم همه بر این نظر هستن که برخی منطق شهرمون قیمت آپارتمان افزایشش زیادتر هست مثلا اونورا 3 میلیون زیاد بشه طرف ما 1 میلیون زیاد میشه(یعنی این یه حقیقت هست دیگه). بازم این عصبانی شد گفت اینا همش چرتن و اصلا اینطور نیست و تو نمی فهمی و ... بعد شوهرم دوبار به مادر زنگ زده بود و مادرم خونه خواهرم بود قراربوده به بچش عمل کنن شوهرم پرسیده چه خبر. مادرم نگفته این عمل و شوهرم میگفت از من پنهون میکنن و ... و اما روز دعوا که من سرکار بودم و اون خونه چند بار زنگ زدم که به دختر کوچیک بگه تکالیفشو انجام بده (خیلی توی درساش ضعیفه) تا من اومدنی بریم یه مهمونی که من و بچه ها دعوت بودیم و گفتم اگه ننویسه اصلا نمیبرمش. و من چون تمام هفته سرکار هستم و کارم هم سنگینه و اصلا وقت خونه رفتنه کسی رو ندارم این فرصت رو میخواستم برم و یکم خوش باشم.خلاصه رسیدم خونه و دیدم هیچ کاری نکرده دخترم و البته داد کشیدم رو سرش و دعواش کردم و گفتم تنبیه ات می کنم نمیبرمت و من اینجا انتظار داشتم شوهرم پشتم باشه و از من حمایت کنه که برعکسش گفت خب تو هم نرو چه واجبه که بری منم گفتم نه میرم که رفتم و برگشتنم گفتم تو باید به بچه میگفتی و طرف من بودی و اونم شروع کرد که تو اصلا نباید میرفتی و حرف مامانت رو گوش دادی!!! چون اون گفت رفتی و ... و طبق معمول حرفای چند سال پیش که شماها اینطوری هستین و بی لیاقت هستین همتون و .... و قهر یعنی من این حرفها رو شنیدم و اون قهر کرد من قسم خوردم نه مادرم نگفته بود و البته اولش گفتم خوب کاری کردم و ...... خلاصه دیگه خستتون نکنم ... اوج گرفت...
    شرمنده طولانی شد من میدونم مقصر منم هستم چون اون که اصلا ذره ای خودش رو مقصر نمیدونه ولی خب من اون لحظه اصلا نمیتونم قبول کنم که کسی منو درک نمیکنه.
    elsay جان شما حسابی داری راه رو اشتباه می ری.

    البته می دونم که خودت یه سری از اشتباهاتت رو می دونی، چون چندبار توی تاپیکت به این موضوع اشاره کرده بودی که می دونی اما به موقع نمی تونی عمل کنی. این آگاهی خیلی ارزشمنده (هرچند به نظر نمی رسه که آگاهیِ عمیق و وسیعی باشه). اما کافی نیست و باید تلاش کنیم که از نقطه ی آگاهی داشتن و نتوانستم، به سمت توانستن و گسترش آگاهی پیش بریم. زندگی همینه که "نمی تونم" هامون رو عوض کنیم. درسته؟

    از این پست شما می شه خیلی از نقاط آسیب پذیر همسرت رو فهمید. نه فقط حساسیتش به خونواده ی شما، این ظاهر قضیه ست. بلکه حساسیتش به یک سری رفتارهای شما.

    می گیم حساسیت. حساسیت کی بوجود میاد؟

    وقتیکه مثلا پوست ما دچار سوختگی می شه، بعد به جای اینکه روش پماد بزنیم و ازش مراقبت کنیم تا خوب بشه، هر از گاهی به دیوار هم کشیده بشه.

    بعد از مدتی اون پوست حسابی حساس می شه. دیگه کسی فوتش کنه هم آه از نهادمون برمیاد.

    این اتفاقیه که ظاهرا برای همسر شما افتاده. جائیکه نیاز داشته شما مثل یه پماد باشی و مرهم زخم های روانش بشی، مثل دیوار شدی و روی سوختگیِ پوستش خراش انداختی.

    حواسم هست که سوالت اینه که چطور به چیزهایی که می دونی، عمل کنی.

    جواب من اینه که نباید همه چیز رو گذاشت برای اون لحظه ای که دچار برانگیختگی شدیم. باید از قبل برای خودمون تمرین های کوچیک طراحی کنیم. و در اونها سعی کنیم که موفق بشیم. تا کم کم توانایی تسلط به خودمون در موقعیت های سخت تر رو پیدا کنیم.

    و بعلاوه نباید اجازه بدیم مسائل روی همدیگه جمع بشن. باید کم کم گره های ذهنیمون رو باز کنیم. مثلا همین حس شما نسبت به کارها و مسئولیت های سنگینتون در خونه و عدم همراهی همسرتون. این خودش نه یک گره، که چندین تا گره روی همدیگست. که با مشکلات دیگه جمع می شه و وضعیت رو سخت تر می کنه.

    و نوشته بودید:

    نقل قول نوشته اصلی توسط elsay نمایش پست ها
    {هیچ چیزی برای آدم سخت تر و زجر آورتر از این نیست که توی زندگیش بعده چندین سال تلاش و زحمت و جون کندن بهش بگن "مگه تا حالا چیکار کردی؟!" این یک جمله کلا دیگه آدم رو منفی بی نهایت میکنه . میره توی قعر چاه تنهاییش.مخصوصا اگه شوهرت این حرف رو بزنه.}
    از این ناگوارتر هم خیلی هست... خیلی... اما باید یاد بگیریم که از ناگوارهای زندگیمون عبور کنیم. و نذاریم مانع آرامشمون بشن. هرچه دیگران کمتر بتونن روی احساسات ما اثرات عمیق بذارن، قوی تر هستیم و زندگی برامون راحت تر می شه.

    نمی دونم این متنِ من چه حسی بهت می ده. چند ماه پیش به خودم حس بدبختی می داد! اینکه چرا من باید در موقعیتی بیفتم که از یک طرف باید مراقب زخم ها و نیازهای یک نفر دیگه باشم و از یک طرف اون آدم خودش به من زخم بزنه و من حتی انتظار نداشته باشم دیگه خراشش نده!

    حس بدبختیِ من به حس افتخار و قدرت و آرامش تبدیل شد، وقتی از این زوایه نگاه کردم که توانایی های من بیشتره و حقیقتا وسیع تر هستم. و وقتی این توانایی درم گذاشته شده که نه تنها به نیازهای برآورده نشدم نبازم و زخم هام رو خودم به نحو احسن درمان کنم، بلکه از انسان دیگری هم مراقبت کنم، لابد یه حکمتی درش بوده دیگه. حتما یکی کمکم کرده قوی تر و وسیع تر و قشنگ تر باشم. و حالا ازم می خواد اون چیزی که بهم داده به انسان دیگری هم بتابه و اونم گرم تر و روشن تر و خوب تر بشه.

    البته اعتراف می کنم اون زمانیکه این حس و نگاه درم ایجاد شد، خیلی از بدی های خودم رو نمی دیدم. حالا تازه دارم می فهمم که منم کم زخم نمی زدم و خراش نمی دادم. فکر می کنم شما هم همین وضعیت رو داشته باشید و امیدوارم با یه تغییر دیدگاه اساسی بتونی آرامش و عشق رو اولا به خودت، و بعد به همسر و بچه هات بدی.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  3. 4 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    maryam.mim (پنجشنبه 23 اسفند 97), نیکیا (یکشنبه 26 اسفند 97), آنیتا123 (پنجشنبه 23 اسفند 97), الهه زیبایی ها (جمعه 24 اسفند 97)

  4. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 خرداد 01 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-6-21
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    6,971
    سطح
    55
    Points: 6,971, Level: 55
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 179
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 73 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام. واقعا ممنون و سپاسگزارم که وقت ارزشمندتون رو به من اختصاص دادید. خیلی حرفهاتون مفید بود و کلی باعث آرامش من شدند. درسته جالب اینجاست که من میدونم شوهرم از چی خوشحال میشه و از چی ناراحت. بعضی موارد رو خب میتونم و جلوی ناراحتیشو میگیرم ولی خیلی موارد که دست من نیست و نمیتونم مخصوصا این حس بدی که نسبت به خانواده من داره. درسته من خیلی وقتها نمک پاشیدم به زخمش ولی خب حرفم اینه در حالت کلی این زن هست که همیشه کوتاه اومده مثلا الان چند روزه بدون اینکه اعتراضی کنم تمام کارهای خونه و بچه ها و ... انجام میدم. خیلی دقت میکنم کاری برخلاف میل شوهر نباشه. خیلی مواظبم و استرس دارم تمام کارها به موقع انجام بشن. مثلا خرید بچه ها میرم عجله دارم درست کردنه شام دیر نشه و ... آخر سر هم خب مشخصه یه جایی اشتباه در میاد یا جایی میرسه من از کوره در میرم وقتی به خودم حق میدم و باز هم ناراحت شدن شوهر. خیلی سعی می کنم خودم رو عوض کنم یه آدمه شاد باشم و همه چی رو به شوخی بگیرم ولی نمیشه که . خیلی وقتها به شوهرم گفتم هر کار من که ناراحتت می کنه همونجا بگو جمع نکن روی هم. یا بهش گفتم آخه یه درصد هم به من حق بده. فقط فکر میکنم همه این ناراحتیها به خاطر عدم وجود عشق و دوست داشتن و درک و تفاهم هست.دوست داشتن باشه هر اشتباه و حرفی رو میشه با خوشی تمامش کرد

  5. 3 کاربر از پست مفید elsay تشکرکرده اند .

    maryam.mim (شنبه 25 اسفند 97), میشل (یکشنبه 26 اسفند 97), الهه زیبایی ها (جمعه 24 اسفند 97)

  6. #14
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    سلام عزیزم
    مساله دقیقا همونیه که خودت اشاره کردی.دوست داشتن.
    در رابطه شما طی سالها تلنبار شدن ناراحتیها و کدورت ها متاسفانه کم کم
    اون عشق و محبتی که باید بین زن و شوهر باشه از بین رفته.
    گفتی میدونی چه چیزهایی شوهرت رو خوشحال میکنه.
    کم کم شروع کن.هر جوری که میدونی حس های مثبت رو هم در خودت و هم اون بیدار کن.اینکه فقط روی نقاط منفی اون تمرکز کنی کمکی بهت نمیکنه.
    پست میشل خیلی خوب بود.خیلی جاها لازمه ذهنمون رو از روزمره گی ها بالاتر ببریم و بزرگوارانه تر و با گذشت بیشتر به همه چیز نگاه کنیم.
    هر کاری میتونی بکن.فقط منفعل نباش.
    این وسط بچه هات خیلی خیلی آسیب میبینن.میدونم برات سخته درباره
    خانوادت بی انصافی میکنه.ولی به خاطر بچه هات هم که شده سعی کن به جای دلخوری ریشه مشکلات شوهرت رو ببینی.ببین از کی اینهمه کینه
    تو دلش شروع شده و چطوری بیشتر شده.
    اینا رو بهت میگم چون منم پدر و مادرم تقریبا تو وضعیت شما بودن و هستن و ما واقعا از سردی رابطه اونا آسیب دیدیم.
    هر چند مقصر پدرم بود.ولی الان مادرم میگه من میتونستم یه جور دیگه
    رفتار کنم که پدرتون عوض بشه.مادر من توی سن خیلی کم ازدواج کردو شاغل و تحصیل کرده نبود.ولی زنی مثل شما حتما میتونه خیلی موفق تر عمل کنه.

  7. 2 کاربر از پست مفید آنیتا123 تشکرکرده اند .

    maryam.mim (شنبه 25 اسفند 97), میشل (یکشنبه 26 اسفند 97)

  8. #15
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    elsay جان به نظرم مسائل رو ریشه ای حل نمی کنی، بخاطر همین هم خودت اذیت می شی، و هم نمی تونی کارهایی که درست می دونی رو انجام بدی.

    اگه یکی از مسائل رو درست و کامل "حل" کنی، یعنی اون مسئله کاملا از بین بره، خیلی مفیدتر و اثربخش تر از اینه که مدام مدارا کنی و به قول خودت کوتاه بیای.

    شما خانم توانمندی هستی که به این خوبی از عهده ی نقش ها و مسئولیت های اجتماعی برمیای. ذهنت توانایی لازم برای حل کردن مسائل ارتباطی رو داره، فقط قدم اولش اینه که بتونی قالب های ذهنت رو بشکنی و درست تحلیل کنی.

    بعنوان مثال، طبیعیه که هر انسانی برای رسیدن به هدفش تلاش کنه. درسته؟ اینکه شما چند ساعت کار سخت انجام می دی، در مقابل رئیس و مدیر و کارفرما و کی و کی نرمش و انعطاف نشون می دی، خودت رو درگیر رفتارهای ناهنجارشون نمی کنی تا وقت و انرژیت تلف نشه، و در عین حال تلاش می کنی مسئولیت هات رو درست انجام بدی و خیلی کارها و زحمات دیگه، تا اهدافِ حرفه ای یا مالیت رو تامین کنی، نشونه ی ضعف تو نیست، درسته؟

    اینها نه تنها کوتاه اومدن و عقب نشینی کردن نیستن، بلکه نشونه ی توانایی شما در تمرکز برهدفتون هستن. نشونه ی اینه که شما برای خودت و برای چیزی که می خوای احترام و ارزش قائلی و تلاش می کنی تا بهشون برسی.

    حالا اگه ارتباط خانوادگی و حفظ کانون خانواده برای خانم ها ارزشمنده و برای تامینش تلاش می کنن، اسمش نمی تونه "کوتاه اومدن" باشه، بلکه "کوتاه نیومدنه". من و شما به این راحتی ها کوتاه نمیایم و نمی ذاریم چیزهایی که دوست داریم باشن فدای رفتارهای اشتباهِ دیگران و خودمون بشن.

    اگه همین یک دیدگاه رو عوض کنی، یکی از مسائل ریشه ایت حل می شه، فشار و اثر منفیش از روح و روان و ذهنت برداشته می شه، و به اون شادی قلبی ای که مدنظرته خیلی نزدیک تر می شی.

    در حینش هم متوجه می شی که خیلی وقتا این خودِ ما خانم ها هستیم که ناآگاهانه زمینه ساز اون مشکلاتی می شیم که ما رو در موقعیت گذشت کردن قرار می دن. و در واقع برای رسیدن به هدفمون، یکی از مهم ترین کارهایی که لازمه انجام بدیم، تشخیص دادن نقش و سهم خودمونه.

    ....

    یه مثال دیگه، ارتباط همسرت و خونوادته. اگه بتونی حست نسبت به این موضوع رو اصلاح کنی، یه مشکل بزرگی حل می شه و دیگه خیلی وقتا اصلا نیازی به چشم پوشی نخواهد بود.

    وقت ندارم کامل توضیح بدم. ولی اولا باید آدم ها رو آزاد بذاریم که با همدیگه ارتباط برقرار کنن، از همدیگه بدشون بیاد، خوششون بیاد. خدا به انسان اراده داده، ما نباید فکر کنیم با ازدواج کردنِ ما با یک نفر، حق داریم یا لازم داریم چیزی که خدا بهش داده رو ازش بگیریم.

    و از طرفی باید بدونیم که حس و نظر منفی یک نفر نسبت به یکی دیگه، مثلا حس و نظر همسر شما نسبت به خواهرتون، هیچ آسیبی به خواهرتون نمی زنه. هیچ آسیبی. این باعث می شه وقتی همسرتون از یکی از اعضای خونواده ی شما بدگویی می کنه، حس آزردگی به شما دست نده و بنابراین نه تنها خودتون آسیب نبینید، و نه تنها نمک نپاشید، بلکه شنونده ی خوبی هم باشید.

    شنونده بودن، پایه و اساس دوستیه. درسته؟

    ----

    راستی به نظر من مشکل اصلی از دوست نداشتن نیست. دوست نداشتن خودش یکی از عواقبِ اون مشکل اصلیه. من فکر می کنم مشکل اصلی در نحوه ی فکر کردنِ ماست و در تحلیل های اشتباهی که انجام می دیم.
    ویرایش توسط میشل : یکشنبه 26 اسفند 97 در ساعت 12:16

  9. 3 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    maryam.mim (سه شنبه 28 اسفند 97), نیکیا (یکشنبه 26 اسفند 97), آنیتا123 (دوشنبه 27 اسفند 97)

  10. #16
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 00 [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    12,188
    سطح
    72
    Points: 12,188, Level: 72
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 262
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 635 در 275 پست

    Rep Power
    67
    Array
    سلام، کوتاه و مختصر میگم
    شما زن توانمدی هستی اما قبول کن یه اشتباهات ناخواسته ای داری که باعث ایجاد دلخوری هایی بین شما و همسرت شده

    1- چرا سعی میکنی همه کاری را با هم انجام بدی ؟ خرید کنی ، شام بپزی ، درس بچه هاو....
    خودتم میدونی بالاخره یه جایی اشتباه در میاد
    خرید میری شام از بیرون بگیر یا یه غذای ساده درس کن از شوهرت کمک بگیر و...
    اولویت ها را برا خودت مشخص کن ببین از سر کار که میای چه کارایی تو اولویت هست و ببین کجا ها میتونی از همسرت کمک بگیری سعی نکن همه کارها را تنهایی موازی پیش ببری


    این فشاری که به خودت میاری باعث میشه سطح توقع شما از شوهرت بره بالا ، و با خودت فکر کنی که چون زیاد زحمت میکشم و کار میکنم شوهرم باید قدردانی کنه و همینطور سطح توقع شوهرت از شما بره بالا ، شوهرت فکر میکنه بله میتونه مگه شام پختن چقدر کار داره ؟، 2دقیقه بالا سر بچه وایسه درساش را بنویسه چقدر کار داره ؟و...

    توصیه میکنم به انداره تواناییی هات کار کن به خودت فشار نیار

    2-دقیقا میدونی شوهرت از چی ناراحت میشه ولی رعایت نمیکنی ؟ خودت و شوهرت و مهمتر از همه دخترات را ناراحت میکنی ؟!!!

    خیلی اصرار داشتی به شوهرت بگی قیمت خونه خواهرت اینا بالاتر از خونه شماست؟؟؟؟

    شما یه دختربچه را بزاری خونه و بری مهمونی !!! کار درستی هست ؟؟؟؟؟سر کار بودی ، بعد بری مهمونی دخترت را هم جریمه کنی؟ پس کی محبت مادرش را حس کنه ؟ ا فکر دل کوچیک بچه را نکردی ؟؟؟؟به نظر من حق با همسرت بود و حرفش منطقی بوده، مهمونی نمیرفتی تو خونه می موندی و با دخترت درساش را کار میکردی و بهش میگفتی اگه به درسای مدرسه ات رسیده بودی الان مهمونی بودیم شما مهمونی دوست داری اون بچه دوست نداشته باشه ؟ خواستی بچه را دق بدی!!


    از همسرت بخواه تو ساعاتی که خونه هست بالای درسش باشه ،تلویزون را خاموش کنه کنار بچه بشینه تا تکالیفش تموم شه، ازش درس بپرسه ، کمکش کنه تا سوالای علوم و مطالعات را در بیاره ،و... منظورم اینه که همپای دخترت باشه نه آقا بالاسر و دستوری بهش بگه درس بخون
    ویرایش توسط نازنین2010 : جمعه 06 اردیبهشت 98 در ساعت 10:07


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:16 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.