به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 27
  1. #11
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,005 در 7,404 پست

    Rep Power
    1093
    Array
    سلام

    ورودتان به همدردی را خوش آمد می گویم

    چه خوب که راه مشاوره را در پیش گرفته اید

    عزیز جان اگر کمی دقت کنی و مروری بر روند ذهنتان داشته باشید، خواهی فهمید با هرکس دیگری هم ازدواج می کردید ، حتی کسی که با علاقمندی با او ازدواج می کردید باز هم همین مشکل را می داشتید .

    ببینید ، سازو کار ذهن شما از نوجوانی ، رؤیا پردازی با سناریوهای ایده آلی بوده مثلاً یک انتخاب و ازدواج سراسر عاشقانه و یک زندگی رمانتیک .... دقیقاً هر آنطور که دلت می خواهد ، بی هیچ چالشی و ... تمرکز شما بر این رویاها و پناه بردن به آنها در شرایط ناخوشایند زندگی و آرامش گذرا گرفتن از آن به نوعی شما را معتاد زندگی ایده آلی در تخیلات نموه ....

    این روند در هر جنبه ای که بیشتر فرد بر آن متمرکز می شود اورا از واقعیاتی که با ایده آلهای خیالاتش فاصله دارد دور ساخته و پذیرش و مدیریت آن واقعیات را برایش مشکل می سازد .

    شما در موضوع یک ازدواج و زندگی ایده آلی رمانتیک با همسر تمرکز بیشتری در تخیلاتتان داشتید و لذا از واقع بینی فاصله گرفتید .... چون در سنی مواجه با خواستگار مورد تایید اطرافیان شدید که متاثر از آنان اما با تصورات رویای خود خواستگار را پذیرفتید و در واقعیت با کاراکتری که در ذهن داشتید و قالبی برایتان شده بوده همگونی نداشته ... از همان ابتدا نه ارتباطی با واقعیت برقرار کردید و نه اجازه دادید فضا و نگاه دیگری وارد شود ... چون اعتیاد به رویاهای ساخته در ذهن و لذت شخصیت ساخته و پرداخته تخیلیتان مانع می شده ....

    من به شما عرض می کنم که اگر در آن سن ازدواج نمی کردید ... به مرور خواستگارهای خود را با قالب تخیلی خود محک می زدید و چون در هر کدام فاصله ای با آنچه مرد خیالی شما بوده می دیدید خواستگار را رد می کردید و شاید اکنون جزء مراجعین مجرد ما که مشکل یافت نشدن مرد ایده آلش را بیان می کرد بودید ....

    در این خصوص بحث مفصل است و وارد آن نمی شوم .


    ماحصل کلامم برای شما این است که پایه و اساس بخش عمده مشکل شما در درون خود شما و ذهن و تخیلات شماست و نیاز به مراجعه حضوری به یک روانشناس مطمئن بالینی دارید تا با کمک های تخصصی ابتدا شما را کمک کند تا از دنیای تخیلی و اعتیادتان به آن رها شوید و با تمرین و پذیرش واقع بینی ،فضای ذهن را تغییر داده و دنیای نگاه و نگرش تصورات خود را تغییر دهید و احساسات و تمایلات خود را باز سازی کنید . پس از آن به رابطه خود و همسرتان بپردازید ... هرچند در همین مسیر قطعاً تغییراتی در نگاه و نگرش و رابطه شما و همسرتان ایجاد خواهد شد .

    موفق باشید

  2. 4 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    میشل (سه شنبه 21 اسفند 97), رنج (یکشنبه 19 اسفند 97), زندگی خوب (سه شنبه 21 اسفند 97)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 تیر 99 [ 00:17]
    تاریخ عضویت
    1397-12-12
    نوشته ها
    27
    امتیاز
    3,201
    سطح
    35
    Points: 3,201, Level: 35
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 149
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    25

    تشکرشده 18 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط maryam.mim نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز

    صحبتهای دوستمون زندگی خوب خیلی خوب بودن واقعا و شما بهتره شروع کنید به رفتن به جلسه های مشاوره.

    دو تا راه حل موقت براتون دارم احتمال می دم فیلمهای رمانتیک و درام و همچنین رمان خیلی دوست داشته باشید. پیشنهاد من اینه که یه مدت توی همین تاپیک ها بچرخید و زندگی بقیه رو که حتی ازدواجشون با عشق آتشین بوده و الان چقدر درگیرن رو بخونید. مطمئنن به خوشبخت بودن خودتون می رسید. من برخی مواقع که از همسرم ناراحتم و این کار رو می کنم بعد از نیم ساعت احساس می کنم آدم ناشکری هستم و بر می گردم به کار و زندگیم می رسم.

    پیشنهاد دومم اینه که بشینید برای خودتون رمان بنویسید. خودتون رو بذارید جای نقش اول داستان و عشق های آتشین مورد انتظارتون رو بهش بدید. خدارو چه دیدید شاید یه روزم چاپش کردیدو پولدار شدید . ولی جدا خیالاتتون رو توی قالب داستان بیارید. من توی دوره نوجونی دوستام دوست پسر داشتند و من با اینکه ته دلم دوست داشتم کسی از جنس مخالف رو داشته باشم که بهم توجه کنه و در واقع دوست پسر داشته باشم اما به دلیل نوع تربیتم و تجربیات تلخ یه سری از دوستام این رو کار درستی نمی دونستم بنابراین هرچی رو که اون دوران دلم می خواست از یه رابطه دوستی عاشقانه دریافت کنم در قالب داستان نوشتم و خیلی کمکم کرد که با وجود پیشنهادهای زیاد اسیر گرداب روابط نادرست دوستی نشم. الان که داستانها رو می خونم به خودم می خندم. همسرم رو دوست دارم ولی اگر یکی از حرکت هایی که قبلا دوست داشتم و نوشته بودم رو الان انجام بده شاید حالت تهوع بگیرم خوب آدما عوض می شن حالا ببین دیگه اگه یکی مثل شخصیت داستانمو تو زندگی واقعی پیدا می کردم بعد از 10 سال حرکاتی که اسمشو لاو ترکوندن می ذاشتم الان انجام باعث نفرتم از اون طرف می شد.

    در هز صورت من معتقدم شما نیاز به جلسات مشاوره حرفه ای دارید که یاد بگیرید چطور از زندگیتون لذت ببرید و خودتون رو قربانی نبینید. و این چیزهایی هم که گفتم شاید تا حدود 5 درصد بتونه به حال بدتون کمک کنه.

    موفق و شاد باشید
    مریم عزیز سلام
    ممنون از وقت و فرصتی که برام گذاشتین بله متاسفانه از بچگی عشق رمان و کتاب و فیلم عاشقانه بودم هر فیلمی رو بار ها رو بارها میدیدم .و یه جور عقده روان یدر من ایجاد کرد .
    اتفاقا چند وقت بود تو فکر نویسندگی بودم ولی یه چیزی که هست میترسم .میترسم بنویسم و خددایی نکرده نوشته هام که از درونم الهام گرفته لو بره پیش بقیه

  4. 2 کاربر از پست مفید رنج تشکرکرده اند .

    maryam.mim (یکشنبه 19 اسفند 97), زندگی خوب (سه شنبه 21 اسفند 97)

  5. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 تیر 99 [ 00:17]
    تاریخ عضویت
    1397-12-12
    نوشته ها
    27
    امتیاز
    3,201
    سطح
    35
    Points: 3,201, Level: 35
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 149
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    25

    تشکرشده 18 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Eh S

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان نمایش پست ها
    سلام

    ورودتان به همدردی را خوش آمد می گویم

    چه خوب که راه مشاوره را در پیش گرفته اید

    عزیز جان اگر کمی دقت کنی و مروری بر روند ذهنتان داشته باشید، خواهی فهمید با هرکس دیگری هم ازدواج می کردید ، حتی کسی که با علاقمندی با او ازدواج می کردید باز هم همین مشکل را می داشتید .

    ببینید ، سازو کار ذهن شما از نوجوانی ، رؤیا پردازی با سناریوهای ایده آلی بوده مثلاً یک انتخاب و ازدواج سراسر عاشقانه و یک زندگی رمانتیک .... دقیقاً هر آنطور که دلت می خواهد ، بی هیچ چالشی و ... تمرکز شما بر این رویاها و پناه بردن به آنها در شرایط ناخوشایند زندگی و آرامش گذرا گرفتن از آن به نوعی شما را معتاد زندگی ایده آلی در تخیلات نموه ....

    این روند در هر جنبه ای که بیشتر فرد بر آن متمرکز می شود اورا از واقعیاتی که با ایده آلهای خیالاتش فاصله دارد دور ساخته و پذیرش و مدیریت آن واقعیات را برایش مشکل می سازد .

    شما در موضوع یک ازدواج و زندگی ایده آلی رمانتیک با همسر تمرکز بیشتری در تخیلاتتان داشتید و لذا از واقع بینی فاصله گرفتید .... چون در سنی مواجه با خواستگار مورد تایید اطرافیان شدید که متاثر از آنان اما با تصورات رویای خود خواستگار را پذیرفتید و در واقعیت با کاراکتری که در ذهن داشتید و قالبی برایتان شده بوده همگونی نداشته ... از همان ابتدا نه ارتباطی با واقعیت برقرار کردید و نه اجازه دادید فضا و نگاه دیگری وارد شود ... چون اعتیاد به رویاهای ساخته در ذهن و لذت شخصیت ساخته و پرداخته تخیلیتان مانع می شده ....

    من به شما عرض می کنم که اگر در آن سن ازدواج نمی کردید ... به مرور خواستگارهای خود را با قالب تخیلی خود محک می زدید و چون در هر کدام فاصله ای با آنچه مرد خیالی شما بوده می دیدید خواستگار را رد می کردید و شاید اکنون جزء مراجعین مجرد ما که مشکل یافت نشدن مرد ایده آلش را بیان می کرد بودید ....

    در این خصوص بحث مفصل است و وارد آن نمی شوم .


    ماحصل کلامم برای شما این است که پایه و اساس بخش عمده مشکل شما در درون خود شما و ذهن و تخیلات شماست و نیاز به مراجعه حضوری به یک روانشناس مطمئن بالینی دارید تا با کمک های تخصصی ابتدا شما را کمک کند تا از دنیای تخیلی و اعتیادتان به آن رها شوید و با تمرین و پذیرش واقع بینی ،فضای ذهن را تغییر داده و دنیای نگاه و نگرش تصورات خود را تغییر دهید و احساسات و تمایلات خود را باز سازی کنید . پس از آن به رابطه خود و همسرتان بپردازید ... هرچند در همین مسیر قطعاً تغییراتی در نگاه و نگرش و رابطه شما و همسرتان ایجاد خواهد شد .

    موفق باشید
    با سلام کمال تشکر و از شما دارم به خاطر اینکه اینقدر زیبا مشکله منو باز کردین و تک به تک نوشتتونو دوباره خوندم تا چیزی از قلم نیفته.بله دقیقا درست میگید من سناریویه خیالاتی مو در همسرم جستجو میکنم و چون بهش نمیرسم سر خورده میشم و دوباره به عقب بر میگردم و دوباره شروع میکنم.
    متاسفانه نه شرایط رفتن به دکتر رو دارم نه میتونم هزینه ای رو برای اینکار انجام بدم.همسرمم مدام منو تحقیر میکنه که فکر پوچتو درست کن به زندگی یه جور دیگه نگاه کن.ولی فرشته مهربان تمام این اتفاقات در من درونی شده و اصلا نمیتونم حتی ذره ای به واقعیت فکر کنم چون همونطور که گفتم بر میگردم به عقب و با خودم میگم خودتو گول نزن تو ادم احساساتی هستی باید با عشق ازدواج میکردی و باید صبر میکردی.
    ممنون میشم اگه راهکاری برای خلاصی از این دنیای درونی خودم اگه دارید بهم بگین تا انجام بدم

    - - - Updated - - -

    متاسفانه معتاد دیدن فیلم عاشقانه و خوندن داستان های عاشقانه هستم و اصلا نمیتونم از این وادی بیرون بیام چون دلخوشیه دیگری ندارم تا بهش بپردازم .وقتی هم وقتمو صرف اینم موارد میکنم و میبینم خودم به هیچکدوم دست پیدا نکردم سرخوده میشم.البته همسر من اخلاقای بد دیگه هم داره که این به سرد شدن من از زندگی بیشتر دامن میزنه.البته میدونم همه ادما خوب و مثبت نیستن ولی ویزگی های اخلاقیه بدش یه دفعه تکونم میده و منو میبره به خونه اول

  6. کاربر روبرو از پست مفید رنج تشکرکرده است .

    زندگی خوب (سه شنبه 21 اسفند 97)

  7. #14
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    دوست عزیزم سلام

    اول می خواستم بگم به توصیه های فرشته مهربان حتما عمل کن و دنبال یه متخصص خوب برای مشکلت باش.
    در مورد نویسندگی هم لازم نیست از خودت بنویسی که شخصیت پردازی کن در مورد یک دختر خارجی بنویس می تونی خلاقیتت رو جوری پیاده کنی که بعدا خودت داستانت رو بدی به کسی بخونه و نظر بده. داستانه دیگه مگه چی می خوای بنویسی که می ترسی

    در مورد اخلاقهای بد همسرت هم خیلی از ماها هستیم که با عشق زیاد هم ازدواج کردیم ولی حرکت هایی از همسرامون می بینیم و شوکه می شیم و شاید برای مدت کمی هم از زندگی و حتی همسرمون منتفر شیم این ربطی به داشتن یا نداشتن عشق اقلاطونی نداره این واقعیت زندگیه. با هر کس دیگه ای هم ازدواج می کردی همین بود. باید پذیرفتن واقعیت رو تمرین کنی. اصلا بگرد ببین نمونه زندگی که تو می خوای هست. شاید بگی آره مثلا خواهرم بعد برو بشین با خواهرت حرف بزن ببین واقعا 100 درصد از زندگیش راضیه. من مطمئنم نمی تونی زندگی شبیه چیزی که تو رویات میخوای بیرون از ذهنت پیدا کنی. پس چه جوری می خوای چیزی که مثال خارجی نداره رو زندگی کنی؟ مثل اینکه بیای بگی سیندرلا واقعیت داشته به فرض هم داشته باشه تو از مشکلات بعد ازدواجش خبر داری؟ تو زن یه پادشاه عاشق با اسب سفید هم بشی توی واقعیت 1000 تا مشکل خواهی داشت. حتی کارتون های خارجی دخترونه رو اگر ببینی داره به سمتی می ره که بگه دخترا خودشون می تونن خودشون رو خوشبخت کنن و نیاری به شاهزاده سوار بر اسب سفید ندارن.

    به نظرم یه مدت از رمان خوندن فاصله بگیر واقعا بعضی رمان ها تخیلات عاشقانه خیلی عجیبی دارن و به جای اونها، کتاب های روانشناسی بخون. فکر کنم خیلی حالت رو بهتر کنه و در کنارش حتما با جستجو صحبتهای روانشناسها مشاور در اینترنت مشکلت رو پیگیری کن ببین چطور پیش می ری.

    با نمی تونم و نمی شه کاری جلو نمی ره. پول هم بدی بهترین روانشناس تا خودت نخوای و تلاش نکنی نمی تونه برات معجزه کنه. نگاهت رو به شوهرت تغییر بده تا تو شرایط رو تغییر ندی ایشون هم سرد و معمولی خواهد بود چون همسرهای ما سرد بودن یا مشتاق بودن ما به زندگی رو خیلی خوب درک می کنن. شاید پای حرفهای همسرتم بشینیم کلی از شما گله داشته باشه که باهاش سرد برخورد می کنی و زندگیت رو دوست نداری حتی اگه خونه همیشه مرتب باشه و غذا روی گاز.

    موفق و پیروز باشی
    ویرایش توسط maryam.mim : یکشنبه 19 اسفند 97 در ساعت 10:08

  8. 2 کاربر از پست مفید maryam.mim تشکرکرده اند .

    رنج (یکشنبه 19 اسفند 97), زندگی خوب (سه شنبه 21 اسفند 97)

  9. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 آبان 98 [ 11:49]
    تاریخ عضویت
    1394-11-10
    نوشته ها
    91
    امتیاز
    4,395
    سطح
    42
    Points: 4,395, Level: 42
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 155
    Overall activity: 17.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    100

    تشکرشده 134 در 59 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم
    من شمارو درک میکنم قبلا خودم هم نامزدی داشتم که به دلم ننشسته بود.
    اینکه با کسی ازدواج کنیم که به دلمون نشسته سخته و باید زودتر از اینها فکر جدایی میوفتادی شاید
    تو همون مراسمهای خاستگاری.

    دوم اینکه تصمیم و انتخاب اشتباهت رو تماما بندازی گردن پدرو مادرت اصلا و ابدا صحیح نیست
    هیچکدوم از ما خانواده 20 نداره و هممون با یسری کم و کاستی بزرگ شدیم
    ولی بلخره ادم بزرگ میشه و میفهمه که بعضی رفتارها غلطن

    پس ازینکه مدام بگی مقصر خانوادم هستند دست بردار.

    بعد اینکه تمام کسایی که از ازدواج بت میسازن بعدا از زندگی ناراضی میشن
    عزیزم حتی کسی که عاشقانه هم ازدواج کرده بازم به هرحال زندگی روتین و معمولی داره
    سرتاسر ازدواج که مثل فیلمهای هندی پر سوزو گداز نیست.

    یه مورد دیگه اینکه خب عادیه خانوم احساسی تر و اقا منطقی تر باشه
    شما خودت هم دلسرد بودی با ایشون
    محبت و لطافت زن خشنترین مردو نرم میکنه.
    بنظرم بهتره حالا که 10 سال گذشته از زندگیت بشینی با خودت عاقلانه صحبت کنی
    تقصیرو گردن کسی نندازاشتباهت رو قبول کن و سعی کن از فردا یجور دیگه زندگی کنی
    عاشقش نیستی؟
    پدر بچه هات که هست
    مطمنا حمایتش رو داری
    پس از فردا سعی کن یجور دیگه رفتار کنی شاید یه جرقه ای زده شد تو زندگیتون
    از همون ابتدا که میاد خونهه و درو روش باز میکنی
    نوع رفتارت رو عوض کن
    با لبخند نگاهش کن و ببوسش
    بشوق میاد باور کن
    زیاده روی ام نکن با این کارای کوچیک شروع کن باور کن
    نرم میشه و شماهم همینطور

  10. 2 کاربر از پست مفید پاپیون تشکرکرده اند .

    رنج (یکشنبه 19 اسفند 97), زندگی خوب (سه شنبه 21 اسفند 97)

  11. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 تیر 99 [ 00:17]
    تاریخ عضویت
    1397-12-12
    نوشته ها
    27
    امتیاز
    3,201
    سطح
    35
    Points: 3,201, Level: 35
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 149
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    25

    تشکرشده 18 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط maryam.mim نمایش پست ها
    دوست عزیزم سلام

    اول می خواستم بگم به توصیه های فرشته مهربان حتما عمل کن و دنبال یه متخصص خوب برای مشکلت باش.
    در مورد نویسندگی هم لازم نیست از خودت بنویسی که شخصیت پردازی کن در مورد یک دختر خارجی بنویس می تونی خلاقیتت رو جوری پیاده کنی که بعدا خودت داستانت رو بدی به کسی بخونه و نظر بده. داستانه دیگه مگه چی می خوای بنویسی که می ترسی

    در مورد اخلاقهای بد همسرت هم خیلی از ماها هستیم که با عشق زیاد هم ازدواج کردیم ولی حرکت هایی از همسرامون می بینیم و شوکه می شیم و شاید برای مدت کمی هم از زندگی و حتی همسرمون منتفر شیم این ربطی به داشتن یا نداشتن عشق اقلاطونی نداره این واقعیت زندگیه. با هر کس دیگه ای هم ازدواج می کردی همین بود. باید پذیرفتن واقعیت رو تمرین کنی. اصلا بگرد ببین نمونه زندگی که تو می خوای هست. شاید بگی آره مثلا خواهرم بعد برو بشین با خواهرت حرف بزن ببین واقعا 100 درصد از زندگیش راضیه. من مطمئنم نمی تونی زندگی شبیه چیزی که تو رویات میخوای بیرون از ذهنت پیدا کنی. پس چه جوری می خوای چیزی که مثال خارجی نداره رو زندگی کنی؟ مثل اینکه بیای بگی سیندرلا واقعیت داشته به فرض هم داشته باشه تو از مشکلات بعد ازدواجش خبر داری؟ تو زن یه پادشاه عاشق با اسب سفید هم بشی توی واقعیت 1000 تا مشکل خواهی داشت. حتی کارتون های خارجی دخترونه رو اگر ببینی داره به سمتی می ره که بگه دخترا خودشون می تونن خودشون رو خوشبخت کنن و نیاری به شاهزاده سوار بر اسب سفید ندارن.

    به نظرم یه مدت از رمان خوندن فاصله بگیر واقعا بعضی رمان ها تخیلات عاشقانه خیلی عجیبی دارن و به جای اونها، کتاب های روانشناسی بخون. فکر کنم خیلی حالت رو بهتر کنه و در کنارش حتما با جستجو صحبتهای روانشناسها مشاور در اینترنت مشکلت رو پیگیری کن ببین چطور پیش می ری.

    با نمی تونم و نمی شه کاری جلو نمی ره. پول هم بدی بهترین روانشناس تا خودت نخوای و تلاش نکنی نمی تونه برات معجزه کنه. نگاهت رو به شوهرت تغییر بده تا تو شرایط رو تغییر ندی ایشون هم سرد و معمولی خواهد بود چون همسرهای ما سرد بودن یا مشتاق بودن ما به زندگی رو خیلی خوب درک می کنن. شاید پای حرفهای همسرتم بشینیم کلی از شما گله داشته باشه که باهاش سرد برخورد می کنی و زندگیت رو دوست نداری حتی اگه خونه همیشه مرتب باشه و غذا روی گاز.

    موفق و پیروز باشی
    مریم عزیز خدا میدون از خوندم تک تک نوشته هاتون سیر نمیشم یه جوری نیاز دارم که کسی این حرفا رو بهم بگه .اگه خودم به خودم بگم نفسم میگه حرفشو باور نکن داره بهت دروغ میگه متاسفانه من نفسمو خیلی پررو و قوی کردم و نمیتونم باهاش گلاویز شم.
    بعضی وقتا به خودم میگم ول کن درست باش بهش محبت کن ولی تا میبنم بچه رو دعوا میکنه یا حرف بدی به من میزنه دوباره مثه اب میریزم و نمیتونم خودمو از روی زمین جمع کنم .

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط پاپیون نمایش پست ها
    سلام عزیزم
    من شمارو درک میکنم قبلا خودم هم نامزدی داشتم که به دلم ننشسته بود.
    اینکه با کسی ازدواج کنیم که به دلمون نشسته سخته و باید زودتر از اینها فکر جدایی میوفتادی شاید
    تو همون مراسمهای خاستگاری.

    دوم اینکه تصمیم و انتخاب اشتباهت رو تماما بندازی گردن پدرو مادرت اصلا و ابدا صحیح نیست
    هیچکدوم از ما خانواده 20 نداره و هممون با یسری کم و کاستی بزرگ شدیم
    ولی بلخره ادم بزرگ میشه و میفهمه که بعضی رفتارها غلطن

    پس ازینکه مدام بگی مقصر خانوادم هستند دست بردار.

    بعد اینکه تمام کسایی که از ازدواج بت میسازن بعدا از زندگی ناراضی میشن
    عزیزم حتی کسی که عاشقانه هم ازدواج کرده بازم به هرحال زندگی روتین و معمولی داره
    سرتاسر ازدواج که مثل فیلمهای هندی پر سوزو گداز نیست.

    یه مورد دیگه اینکه خب عادیه خانوم احساسی تر و اقا منطقی تر باشه
    شما خودت هم دلسرد بودی با ایشون
    محبت و لطافت زن خشنترین مردو نرم میکنه.
    بنظرم بهتره حالا که 10 سال گذشته از زندگیت بشینی با خودت عاقلانه صحبت کنی
    تقصیرو گردن کسی نندازاشتباهت رو قبول کن و سعی کن از فردا یجور دیگه زندگی کنی
    عاشقش نیستی؟
    پدر بچه هات که هست
    مطمنا حمایتش رو داری
    پس از فردا سعی کن یجور دیگه رفتار کنی شاید یه جرقه ای زده شد تو زندگیتون
    از همون ابتدا که میاد خونهه و درو روش باز میکنی
    نوع رفتارت رو عوض کن
    با لبخند نگاهش کن و ببوسش
    بشوق میاد باور کن
    زیاده روی ام نکن با این کارای کوچیک شروع کن باور کن
    نرم میشه و شماهم همینطور
    ممنون پاپیون عزیز از حرفای بسیار خوبت امیدوارم بتونم به خودم مقابله کنم .خیلی دعام کن
    متاسفانه من نقطه ضعفم همین مورد بود .خیلی ارزو داشتم همیشه کنار کسی که هستم دوسش داشته باشم براش اشپزی کنم خونه رو مرتب کنم ولی همه اینکار ها رو از رو اجبار انجام میدم خدا کنه بتونم موفق شم

  12. 2 کاربر از پست مفید رنج تشکرکرده اند .

    maryam.mim (یکشنبه 19 اسفند 97), زندگی خوب (سه شنبه 21 اسفند 97)

  13. #17
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 00 [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    12,188
    سطح
    72
    Points: 12,188, Level: 72
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 262
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 635 در 275 پست

    Rep Power
    67
    Array
    1-اسمتو دوست ندارم
    این تلقین رو خودت خییلیی اثر منفی میزاره


    2- به بچه هات فکر کن یه ذره رمانتیک باش با این طفلای معصوم
    می خوای بری دنبال زندگی رمانتیک؟ بعد جوجه هات چی کار کنن؟

  14. 3 کاربر از پست مفید نازنین2010 تشکرکرده اند .

    رنج (دوشنبه 20 اسفند 97), زندگی خوب (سه شنبه 21 اسفند 97)

  15. #18
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام دوست عزیز،

    من هم با این مشکل مواجه شدم. البته من همسرم رو پسندیده بودم و به خیال خودم دوره ی شناخت کاملی رو باهاش گذرونده بودم. اما متوجه نشدم که در واقع شخصیت بیرونی همسرم رو که مطابق با فرهنگِ من بود، شناخته بودم.

    اختلاف فرهنگی و شخصیتی ما هم خیلی من رو دلسرد کرد. خصوصا که به کل ازم مخفی شده بود. و من انگار با کس دیگه ای ازدواج کرده بودم، طوریکه الان که به دوره شناخت و نامزدیمون فکر می کنم، حس می کنم اون یک فرد دیگه ای بود و شوهرم یکی دیگست.

    من بحران های عاطفی و روانی سختی رو گذروندم، اما در پایان هرکدومشون، دیدم که رضایت خدا در اینه که همراه همسرم بمونم و رهاش نکنم. در اون مواردی که فکر می کنم من خوبم و اون بده، از خوبی خودم بهره مندش کنم، همونطور که دیگران من رو از خوبی خودشون بهره مند کردند. و در اون مواردی که ضعف های خودم داره تحمل اون رو برام سخت تر می کنه، از موقعیت برای برطرف کردن ضعفم استفاده کنم.

    خیلی وقتا به خودم گفتم دیگه معیارهات رو فراموش کن، اونیکه باهاش ازدواج کردی رو فراموش کن. فکر کن همونطور که وقتی به این دنیا اومدی یه پدر و یه مادر داشتی، یه همسر هم داشتی.

    الان ارتباط عاطفی کاملی با همسرم ندارم، ولی خیلی چیزها داره برام تغییر می کنه. و کاملا امید میره که زندگی من در کنار این آدم، خیلی زیبا تر و پربارتر و دلنشین تر از زندگی با اون مردی باشه که خودم می خواستم.

    رسیدن به زندگی ای که ازش راضی باشی و دوستش داشته باشی، برای شما هم ممکنه، به شرط اینکه واقعا بخوای و براش تلاش کنی.

  16. 3 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (دوشنبه 20 اسفند 97), زندگی خوب (سه شنبه 21 اسفند 97)

  17. #19
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 تیر 99 [ 00:17]
    تاریخ عضویت
    1397-12-12
    نوشته ها
    27
    امتیاز
    3,201
    سطح
    35
    Points: 3,201, Level: 35
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 149
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    25

    تشکرشده 18 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط میشل نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز،

    من هم با این مشکل مواجه شدم. البته من همسرم رو پسندیده بودم و به خیال خودم دوره ی شناخت کاملی رو باهاش گذرونده بودم. اما متوجه نشدم که در واقع شخصیت بیرونی همسرم رو که مطابق با فرهنگِ من بود، شناخته بودم.

    اختلاف فرهنگی و شخصیتی ما هم خیلی من رو دلسرد کرد. خصوصا که به کل ازم مخفی شده بود. و من انگار با کس دیگه ای ازدواج کرده بودم، طوریکه الان که به دوره شناخت و نامزدیمون فکر می کنم، حس می کنم اون یک فرد دیگه ای بود و شوهرم یکی دیگست.

    من بحران های عاطفی و روانی سختی رو گذروندم، اما در پایان هرکدومشون، دیدم که رضایت خدا در اینه که همراه همسرم بمونم و رهاش نکنم. در اون مواردی که فکر می کنم من خوبم و اون بده، از خوبی خودم بهره مندش کنم، همونطور که دیگران من رو از خوبی خودشون بهره مند کردند. و در اون مواردی که ضعف های خودم داره تحمل اون رو برام سخت تر می کنه، از موقعیت برای برطرف کردن ضعفم استفاده کنم.

    خیلی وقتا به خودم گفتم دیگه معیارهات رو فراموش کن، اونیکه باهاش ازدواج کردی رو فراموش کن. فکر کن همونطور که وقتی به این دنیا اومدی یه پدر و یه مادر داشتی، یه همسر هم داشتی.

    الان ارتباط عاطفی کاملی با همسرم ندارم، ولی خیلی چیزها داره برام تغییر می کنه. و کاملا امید میره که زندگی من در کنار این آدم، خیلی زیبا تر و پربارتر و دلنشین تر از زندگی با اون مردی باشه که خودم می خواستم.

    رسیدن به زندگی ای که ازش راضی باشی و دوستش داشته باشی، برای شما هم ممکنه، به شرط اینکه واقعا بخوای و براش تلاش کنی.
    سلام میشل عزیز افرین به دیدگاهتون .معلوم میشه در این راه رشد کردین.فقط متوجه نشدم دوباره ازدواج کردین یاهمین همسر فعلیتون منظورتونه؟
    امیدوارم منم یه روزی دیدگاه شما رو داشته باشم

  18. 2 کاربر از پست مفید رنج تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (دوشنبه 20 اسفند 97), زندگی خوب (سه شنبه 21 اسفند 97)

  19. #20
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    مرسی عزیزم شما هم عملکرد درستی داشتی که در عمل زندگی همسر و بچه هات رو خراب نکردی و الان هم در تلاشی که از نظر ذهنی و عاطفی هم به یکپارچگی برسی.

    نه من جدا نشدم. اوائل که تازه اومده بودیم خونه خودمون و خیلی حالم بد بود و مضطرب بودم، هیچ امیدی به این زندگی نداشتم (خصوصا با توجه به اتفاقی که تو دوره عقدمون افتاده بود) اما با خودم قرار گذاشتم اول به ثبات و آرامش برسم و به خودم و شرایطم مسلط باشم، بعد اگه صلاح رو در جدایی دیدم جدا بشم. و دو سال براش زمان در نظر گرفتم.

    حالا کمتر از یکسال گذشته و دیگه اضطراب ندارم، و راضی هستم از اینکه زمانیکه این رابطه برام ارزشی نداشت و آزارم می داد، تحمل کردم و حفظش کردم.

  20. 4 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (دوشنبه 20 اسفند 97), رنج (دوشنبه 20 اسفند 97), زندگی خوب (سه شنبه 21 اسفند 97)


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:38 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.