با سلام خدمت همدردی های عزیز
میدونم با مشکلات زندگیم همتون رو چقدر اذیت کردم ولی خیلی توی شرایط بحرانی هستم و به راهنمایی هاتون واقعا نیاز دارم
من همون کاربر نشاط زندگی و بی کران هستم که توی تاپیک های قبلیم از مشکلاتم گفتم
بار آخر که من خونه پدرم بودم ( البته این تقریبا نه سال من حدود بیست باری میشه که یا به زور همسرم یا با پای خودم به خونه پدرم اومدم) خلاصه دفعه آخر با واسطه گری داییم برگشتیم تا یک ماه و نیم رابطمون خیلی خوب بود چون من چیزی ازش نمی خواستم و در برابر بد دهنی هاش سکوت می کردم البته بد دهنی هاش هم نسبتا کم شده بود . شوهرم به خاطر زانوش خواست استخر بره و بهترین و گرونترین استخر شهرمون رو انتخاب کرد( البته با وضع مالی که شوهرم داره هیچ بعید نبود) دو جلسه بود داشتمی رفت و منم حمایتش می کردم حتما جدی بگیره و بره حتی توی کیفش یواشکی خرما و ... هم میزاشتم تا اونجا سورپرایز بشه . بعد جتد روز بهش گفتم که می خوام برم دکتر زنان برگشت گفت قرص مسکن بخور خوب میشی . در حالیکه خودش می دونست به سونوگرافی احتیاج دارم . بعد چند روز گفتم من و دخترم هم می خوایم بریم استخر که گفت انشاالله توی تابستون یه بار میرید . بعد چند روز شلوار خانه زمستونی نداشتم ازش خواستم پول بده بخرم گفت پس یارانت رو چیکار میکنی؟ منم گفتم مگه با چهل و پنج تومن میشه این چیزها رو خرید و حساب یارانه رو ازم خواست که چی ها می خرم . بعدش هم گفت شلوار زمستونی سال بعد می خریم
تا اینکه اون روز دوتا نوشابه خریده بود که یکیش رو مصرف کردیم دومیش رو شوهرم گفت باز نکنید من چند روز بعد وسایل پیتزا می خرم با اون می نوشیم من سه روز این نوشابه رو نگه داشتم از دست اسرارهای دخترم نمیدونستم دیگه چیکار کنم تا اینکه مجبور شدم باز کنم و نیم استکان به دخترم بدم وقتی شوهرم اومد دید عصبانی شد و شروع کرد به بد وبیراه گفتن به من که تو مدیریت نداری دیگه هیچ چی به این خونه نمی خرم زنیکه هرزه به من هیچی نمیدید و خودتون می خورید مادرت فلان کارست بابات بی غیرته من تا اینجا فقط سکوت کرده بودم ولی وقتی به خانوادم توهین کرد صبرم دیگه تموم شد منم گفتم تو اگه غیرت داری به فکر خواهر خودت باش با مامان من چیکار داری ؟ که شروع کرد به پرتاب کردن و شکستن قندون رو پرتاب کرد چون شکستن این روزها عادتش شده فقط یک قندون دیگه توی خونه داشتیم که اونو هم من برداشتم به شوهرم گفتم اینم آخرین قندون و شکستمش شوهرم پاشد کلی مشت از سرم زد اصلا سرم رو کیسه بکس کرده بود گلدون رو برداشت بزنه صورتم که من زود چادرم رو برداشتم و رفتم از همسایه بالایی که یک خانم مسنه و توی جریان دعواهای ما هست کمک بگیرم که اونم خونه نبود برگشتم خونه در حالیکه جادر سرم بود داد و بیداد میکرد بی حیا بدون جادر رفته همسایه بالا و ... منم رفتم اتاق خواب شوهرم از پذیرایی به اتاق خواب با موبایل پیام می فرستاد که زنیکه آشغال به استخر من حسودی میکنی انشاالله تصادف میکنی پات میشکنه تو رو هم چند جلسه می فرستم استخر . گم شو برو خونه بابات و وقتی منم نمیرم تا وقتی طلاق نگرفتم اینجا خونمه . نوشت پس از امروز به جهنم واقعی خوش اومدی و شروع کرد به شکستن چند تا بشقاب و استکان و ...و چند تا کار خیلی زشتی کرد که خجالت می کشم اینجا بگم فقط یکیش با عرض معذرت این بود که شلوارش رو کشید و شاشش رو کرد رو فرش جلوی دخترم و کیف استخرش رو برداشت و گفت میرم برگردم روی فرش x کنم تا جهنم واقعی رو ببینی باید بهم بگی گوه خوردم . و من وقتی این حرکتش رو دیدم بلند داد میزدم و گریه می کردم می گفتم کثافت و ... اونم نثل همیشه تهدیدم کرد و گفت امشب اگه بخوای اینجا بمونی نمیزارم راحت بخوابی و یک موکت بر رو آورد و نشونم داد و گفت شب وقتی خوابیدی با این روی صورتت خط میندازم ( البته همیشه اینجور مواقع تهدید به اسیدپاشی . خفه کردن توی خواب و ... میکنه منم از ترس تا صبح نمی تونم بخوابم البته نصف شبها هم داد میزنه تا نتونم بخوابم )اینا رو گفت و رفت دیگه تحمل این حرف هاش رو نداشتم راستش از موکت بر هم ترسیدم زنگ زدم به داییم همه ماجرا رو گفتم اونم مامان و بابام رو برداشت اومد خونمون وقتی شوهرم اومد به داییم خوش آمد گفت ولی به مامان و بابام گفت شما خونه من چیکار می کنید بحث به جایی کشید که بابام بهش گفت با اجازت به پلیس زنگ میزنم تا از طریق اون دخترم رو از اینجا ببرم چون امنیت جانی نداره . شوهرم هم گفت قبل از اینکه کاری رو بکنید حتما فکر کنید و بابام زنگ زد و شوهرم هم زود زنگ زد وقتی پلیس اومد شوهرم به پلیس گفت پدر مادر زنم هر روز خونه من هستن اصلا آرامش برای من نذاشتن در حالیکه توی این نه سال به زور نه دفعه شاید اومده باشن خونه ما و خیلی دروغ های دیگه گفت و همه چی رو انکار کرد و پلیس و پدرم ازم خواست که آماده بشم و برم که شوهرم گفت من اجازه نمیدم همسرم بره اگه بره از خانوادش شکایت میکنم که پلیس گفت خطایی سر میگیره بره بهتره . با بابام داشتیم میوندیم که توی راه به گوشی بابام زنگ زد و گفت نباید پلیس به خونه من میومد حالا که پرده ها کنار رفتن حتما کارهای قانونی رو انجام بدید منم هرجا لازم باشه میام . الان سه روزه که خونه بابامم و بابام برام یه وکیل گرفته . به نظرتون مقصر کی بود؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)