به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 56
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 آذر 02 [ 22:11]
    تاریخ عضویت
    1396-9-27
    نوشته ها
    87
    امتیاز
    5,602
    سطح
    48
    Points: 5,602, Level: 48
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 53 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array

    برای اولین بار پای پلیس به خونمون کشیده شد

    با سلام خدمت همدردی های عزیز
    میدونم با مشکلات زندگیم همتون رو چقدر اذیت کردم ولی خیلی توی شرایط بحرانی هستم و به راهنمایی هاتون واقعا نیاز دارم
    من همون کاربر نشاط زندگی و بی کران هستم که توی تاپیک های قبلیم از مشکلاتم گفتم
    بار آخر که من خونه پدرم بودم ( البته این تقریبا نه سال من حدود بیست باری میشه که یا به زور همسرم یا با پای خودم به خونه پدرم اومدم) خلاصه دفعه آخر با واسطه گری داییم برگشتیم تا یک ماه و نیم رابطمون خیلی خوب بود چون من چیزی ازش نمی خواستم و در برابر بد دهنی هاش سکوت می کردم البته بد دهنی هاش هم نسبتا کم شده بود . شوهرم به خاطر زانوش خواست استخر بره و بهترین و گرونترین استخر شهرمون رو انتخاب کرد( البته با وضع مالی که شوهرم داره هیچ بعید نبود) دو جلسه بود داشتمی رفت و منم حمایتش می کردم حتما جدی بگیره و بره حتی توی کیفش یواشکی خرما و ... هم میزاشتم تا اونجا سورپرایز بشه . بعد جتد روز بهش گفتم که می خوام برم دکتر زنان برگشت گفت قرص مسکن بخور خوب میشی . در حالیکه خودش می دونست به سونوگرافی احتیاج دارم . بعد چند روز گفتم من و دخترم هم می خوایم بریم استخر که گفت انشاالله توی تابستون یه بار میرید . بعد چند روز شلوار خانه زمستونی نداشتم ازش خواستم پول بده بخرم گفت پس یارانت رو چیکار میکنی؟ منم گفتم مگه با چهل و پنج تومن میشه این چیزها رو خرید و حساب یارانه رو ازم خواست که چی ها می خرم . بعدش هم گفت شلوار زمستونی سال بعد می خریم
    تا اینکه اون روز دوتا نوشابه خریده بود که یکیش رو مصرف کردیم دومیش رو شوهرم گفت باز نکنید من چند روز بعد وسایل پیتزا می خرم با اون می نوشیم من سه روز این نوشابه رو نگه داشتم از دست اسرارهای دخترم نمیدونستم دیگه چیکار کنم تا اینکه مجبور شدم باز کنم و نیم استکان به دخترم بدم وقتی شوهرم اومد دید عصبانی شد و شروع کرد به بد وبیراه گفتن به من که تو مدیریت نداری دیگه هیچ چی به این خونه نمی خرم زنیکه هرزه به من هیچی نمیدید و خودتون می خورید مادرت فلان کارست بابات بی غیرته من تا اینجا فقط سکوت کرده بودم ولی وقتی به خانوادم توهین کرد صبرم دیگه تموم شد منم گفتم تو اگه غیرت داری به فکر خواهر خودت باش با مامان من چیکار داری ؟ که شروع کرد به پرتاب کردن و شکستن قندون رو پرتاب کرد چون شکستن این روزها عادتش شده فقط یک قندون دیگه توی خونه داشتیم که اونو هم من برداشتم به شوهرم گفتم اینم آخرین قندون و شکستمش شوهرم پاشد کلی مشت از سرم زد اصلا سرم رو کیسه بکس کرده بود گلدون رو برداشت بزنه صورتم که من زود چادرم رو برداشتم و رفتم از همسایه بالایی که یک خانم مسنه و توی جریان دعواهای ما هست کمک بگیرم که اونم خونه نبود برگشتم خونه در حالیکه جادر سرم بود داد و بیداد میکرد بی حیا بدون جادر رفته همسایه بالا و ... منم رفتم اتاق خواب شوهرم از پذیرایی به اتاق خواب با موبایل پیام می فرستاد که زنیکه آشغال به استخر من حسودی میکنی انشاالله تصادف میکنی پات میشکنه تو رو هم چند جلسه می فرستم استخر . گم شو برو خونه بابات و وقتی منم نمیرم تا وقتی طلاق نگرفتم اینجا خونمه . نوشت پس از امروز به جهنم واقعی خوش اومدی و شروع کرد به شکستن چند تا بشقاب و استکان و ...و چند تا کار خیلی زشتی کرد که خجالت می کشم اینجا بگم فقط یکیش با عرض معذرت این بود که شلوارش رو کشید و شاشش رو کرد رو فرش جلوی دخترم و کیف استخرش رو برداشت و گفت میرم برگردم روی فرش x کنم تا جهنم واقعی رو ببینی باید بهم بگی گوه خوردم . و من وقتی این حرکتش رو دیدم بلند داد میزدم و گریه می کردم می گفتم کثافت و ... اونم نثل همیشه تهدیدم کرد و گفت امشب اگه بخوای اینجا بمونی نمیزارم راحت بخوابی و یک موکت بر رو آورد و نشونم داد و گفت شب وقتی خوابیدی با این روی صورتت خط میندازم ( البته همیشه اینجور مواقع تهدید به اسیدپاشی . خفه کردن توی خواب و ... میکنه منم از ترس تا صبح نمی تونم بخوابم البته نصف شبها هم داد میزنه تا نتونم بخوابم )اینا رو گفت و رفت دیگه تحمل این حرف هاش رو نداشتم راستش از موکت بر هم ترسیدم زنگ زدم به داییم همه ماجرا رو گفتم اونم مامان و بابام رو برداشت اومد خونمون وقتی شوهرم اومد به داییم خوش آمد گفت ولی به مامان و بابام گفت شما خونه من چیکار می کنید بحث به جایی کشید که بابام بهش گفت با اجازت به پلیس زنگ میزنم تا از طریق اون دخترم رو از اینجا ببرم چون امنیت جانی نداره . شوهرم هم گفت قبل از اینکه کاری رو بکنید حتما فکر کنید و بابام زنگ زد و شوهرم هم زود زنگ زد وقتی پلیس اومد شوهرم به پلیس گفت پدر مادر زنم هر روز خونه من هستن اصلا آرامش برای من نذاشتن در حالیکه توی این نه سال به زور نه دفعه شاید اومده باشن خونه ما و خیلی دروغ های دیگه گفت و همه چی رو انکار کرد و پلیس و پدرم ازم خواست که آماده بشم و برم که شوهرم گفت من اجازه نمیدم همسرم بره اگه بره از خانوادش شکایت میکنم که پلیس گفت خطایی سر میگیره بره بهتره . با بابام داشتیم میوندیم که توی راه به گوشی بابام زنگ زد و گفت نباید پلیس به خونه من میومد حالا که پرده ها کنار رفتن حتما کارهای قانونی رو انجام بدید منم هرجا لازم باشه میام . الان سه روزه که خونه بابامم و بابام برام یه وکیل گرفته . به نظرتون مقصر کی بود؟

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 22 خرداد 99 [ 18:46]
    تاریخ عضویت
    1397-2-08
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    2,714
    سطح
    31
    Points: 2,714, Level: 31
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 130 در 77 پست

    Rep Power
    26
    Array
    والا من نمی دونم وضعیت مالی شوهرتون چطوره
    پیش فرض اگه وضعیت مالیشون در حد خیلی خوب و بالا هست و هیچ مشکل مالی ندارن اگه این پیش فرض صحیح باشه شوهرتون مشکل روانی حاد داره و تعادل روانی نداره بنظر من حتما به طلاق فکر کنین و اصلا دیگه پاتون تو اون خونه نزارین و از حق و حقوق مهریه و سایر حقوق قانونی خودتون گذشت نکنین.

    ولی اگه شوهرتون یه ادم ورشکسته یا یکی هست که باحقوق ماهی زیر 3 تومن یا 2 تومن داره زندگی می چرخونه و مستاجر هستین یا نهایت مسکن دارین یه زندگی معمولی داره خب شاید فشارهای اقتصادی و روانی بیرون باعث شده تعادل روانیش از دست بده ممکنه با گفتگو و صبر کردن و دادن فرصت صحیح بهش و با سیاست رفتار کردن دوباره فرصت زندگی رو بهش داد.

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 20 تیر 98 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1395-12-03
    نوشته ها
    132
    امتیاز
    3,601
    سطح
    37
    Points: 3,601, Level: 37
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 258 در 107 پست

    Rep Power
    34
    Array
    سوال پرسیدی که به نظرتون مقصر کی بود؟
    مقصر شما هستی.

    شما بارها و بارها مشابه این اتفاقات رو در زندگی مشترکت تجربه کردی، با انفعال به این زندگی ادامه میدی، این انفعال تو اسمش صبوری یا خویشتن داری نیست،اسمش ترسه، یک ترس مبهمی که در گوشه ذهنت از طلاق داری و میخوای از واقعیت زندگیت فرار کنی.
    عزیز من چشمات رو باز کن، این مرد بیمار داره تو رو مثل خودش بیمار میکنه تا بتونه سبک زندگی احمقانه اش رو طبیعی جلوه بده.

    اگه دلت به حال خودت نمیسوزه، به حال دخترت فکری بکن.

    بارها و بارها در این سایت تاپیک گذاشتی و اصلا انگار دنبال مشاوره و راهنمایی نیستی،فقط دنبال یک محفل برای تعریف کردن زندگی عجیب و غریبت هستی،شایدم واقعا داستان سرایی میکنی! آخه مگه میشه یک آدم سالم بتونه همچین رفتارهای حقارت آمیزی رو از همسرش تحمل کنه و همچنان باهاش زندگی کنه؟!!!
    ویرایش توسط خندون : جمعه 19 بهمن 97 در ساعت 16:08

  4. 3 کاربر از پست مفید خندون تشکرکرده اند .

    Happy.girl.69 (جمعه 19 بهمن 97), Pooh (شنبه 20 بهمن 97), زن ایرانی (جمعه 19 بهمن 97)

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 مرداد 98 [ 00:30]
    تاریخ عضویت
    1396-6-04
    نوشته ها
    200
    امتیاز
    4,103
    سطح
    40
    Points: 4,103, Level: 40
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger Second Class
    تشکرها
    244

    تشکرشده 259 در 139 پست

    Rep Power
    40
    Array
    مثلا الان ما بگیم مقصر کی بوده، واقعا مشکلی از شما حل میشه.
    یا واقعا با رفتارای فاجعه آمیزی که از همسرت رخ داده که حتی از شرم قادر به تعریفش نیستی، حاضری برگردی به اون زندگی؟ زندگی و خونه ای که رو فرشش ...................
    واقعا متاسفم برای تحمل این حجم از حقارت.
    واقعا باورم نمیشه همچین اتفاقی تو زندگی آدم رخ بده و از اون بدتر باورم نمیشه آدم بیاد تو فضای مجازی دنبال راه چاره باشه برای حل همچین فاجعه ای.
    به فرض که ما بگیم تو مقصری، یعنی حاضری برگردی به اون جهنمی که به قول خودش برات میخواد بسازه؟

    واقعا از خوندن این تاپیک حالم بد شد.

  6. 2 کاربر از پست مفید Happy.girl.69 تشکرکرده اند .

    Pooh (شنبه 20 بهمن 97), زن ایرانی (جمعه 19 بهمن 97)

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 09 اردیبهشت 00 [ 20:56]
    تاریخ عضویت
    1396-1-07
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    4,735
    سطح
    43
    Points: 4,735, Level: 43
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    12

    تشکرشده 69 در 36 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام بی کران جان. وقتی تاپیک میزاری واقعا استرس میگیرم چون میدونم با خوندش حالم بد میشه. فقط میتونم بگم بدا به حال دختر کوچولوت که چنین پدر و مادری داره و تو این شرایط بزرگ میشه. بی کران جان شما جز معدود کاربرایی هستی که همه کاربرها از تمام طیف های فکری در مورد شرایطتت همنظر بودند که همسر شما یک بیمار روانی هستش و این زندگی به صلاح شما و فرزندتون نیست. دنبال چی هستی؟؟ مقصر؟؟ زبونم بند اومده

  8. کاربر روبرو از پست مفید niloofarjan تشکرکرده است .

    زن ایرانی (جمعه 19 بهمن 97)

  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 28 اردیبهشت 98 [ 01:14]
    تاریخ عضویت
    1394-9-11
    نوشته ها
    74
    امتیاز
    3,516
    سطح
    37
    Points: 3,516, Level: 37
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    8

    تشکرشده 111 در 59 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    من نمیدونم دوران کودکی تا بزرگی شما به چه شکل بوده اما حس میکنم انفعال شدیدی دارید یا مسایلی هست که هیچوقت اینجا مطرح نکردین
    اگر طوری شده که خودتون هم ازین اتفاقات و احساس حقارت لذت می برید یا برای جلب توجه دیگران از اون استفاده می کنید
    توصیه میکنم حتما پیش روانشناس برید تا وضعیت روحیتون نرمال شه و بتونید از همسرتون جدا بشین
    شما درقبال فرزندتون مسئولید و این بچه با دیدن همچین صحنه هایی صدمات روحی جبران ناپذیری میخوره که بعدا خودشو نشون میده

    مشکلات همسر شما براحتی حل نمیشه پس بهتر خودتون و دخترتون از ایشون دور کنید کما اینکه ایشون تمایلی به تغییر هم نداره
    وقتی خانوادتون حامی شما هست چرا جدا نمیشین؟
    و یمورد اینکه برای کتک زدن ها برید پزشکی قانونی و مدرک بگیرین و از یک وکیل هم مشورت بگیرین چه مدارکی لازمه برای اثبات مشکلات روانی همسرتون تا بعد طلاق بچه به شما بدن

  10. 2 کاربر از پست مفید mahtaban تشکرکرده اند .

    Pooh (شنبه 20 بهمن 97), زن ایرانی (جمعه 19 بهمن 97)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 آذر 02 [ 22:11]
    تاریخ عضویت
    1396-9-27
    نوشته ها
    87
    امتیاز
    5,602
    سطح
    48
    Points: 5,602, Level: 48
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 53 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    از همه شما خیلی ممنونم بابت وقتی که برام میزارید و البته معذرت می خوام که با مشکلاتم ناراحتتون کردم
    وضع مالی شوهرم خوبه چند تا ملک میلیاردی قولنامه ای داره و مغازه تازه ای که خریده هنوز تا سال بعد قرض داره که تحویل بگیره . ما خونمون درسته جای بزرگ و خوبیه ولی مستاجریم توی این نه سال هشت بار اسباب کشی کردیم شوهرم همیشه وعده آینده رو میداد که یه خونه خیلی خوشگل میخره و ... و وقتی هم عصبانی بود می گفت من بخاطر اینکه تو راحت نباشی خونه نمی خرم تمام اموالمم قبل از مردن بخشش خواهم کرد تا به تو چیزی نرسه . یا مثلا وقتی من می گفتم خودت رو بیمه کن مخالفت میکرد و می گفت درسته فاصله سنی داریم ولی خیال نکن من زودتر از تو میمیرم من با دستای خودم تو رو میزارم قبر و ... بعضی وقتها هم که حالش خوب بود خودش می گفت چند سال دیگه باید خودمو بیمه کنم . حالم اصلا خوب نیست چرا وقتی میام خونه پدرم انگشت شمار خوبی های شوهرم یادم میاد و همش خودمو سرزنش میکنم ؟ درسته از تهدیداش خیلی می ترسم یا موقع مشاجره هامون به قیافه معصوم دخترم نگاه میکنم آتیش می گیرم . تو رو خدا کمک کنید تا چطور از این حالت بیرون بیام و قاطع تصمیم بگیرم
    هرچند خانوادم مخصوصا بابام اینبار خیلی محکم بهم هشدار داده که اگه بخوام دوباره برگردم از دختری تردم میکنه و حق ندارم دیگه هیچ کدومشون رو ببینم
    بابام بهم وکیل گرفته از فردا قراره کارهای طلاق رو انجام بده . ولی خیلی می ترسم . ببخشید اگه با نوشته هام ناراحتتون میکنم ولی واقعا موندم با این حالم چیکار کنم


    از همه شما خیلی ممنونم بابت وقتی که برام میزارید
    وضع مالی شوهرم خوبه چند تا ملک میلیاردی قولنامه ای داره و مغازه تازه ای که خریده هنوز تا سال بعد قرض داره که تحویل بگیره . ما خونمون درسته جای بزرگ و خوبیه ولی مستاجریم توی این نه سال هشت بار اسباب کشی کردیم شوهرم همیشه وعده آینده رو میداد که یه خونه خیلی خوشگل میخره و ... و وقتی هم عصبانی بود می گفت من بخاطر اینکه تو راحت نباشی خونه نمی خرم تمام اموالمم قبل از مردن بخشش خواهم کرد تا به تو چیزی نرسه . یا مثلا وقتی من می گفتم خودت رو بیمه کن مخالفت میکرد و می گفت درسته فاصله سنی داریم ولی خیال نکن من زودتر از تو میمیرم من با دستای خودم تو رو میزارم قبر و ... بعضی وقتها هم که حالش خوب بود خودش می گفت چند سال دیگه باید خودمو بیمه کنم . حالم اصلا خوب نیست چرا وقتی میام خونه پدرم انگشت شمار خوبی های شوهرم یادم میاد و همش خودمو سرزنش میکنم ؟ درسته از تهدیداش خیلی می ترسم یا موقع مشاجره هامون به قیافه معصوم دخترم نگاه میکنم آتیش می گیرم . تو رو خدا کمک کنید تا چطور از این حالت بیرون بیام و قاطع تصمیم بگیرم
    هرچند خانوادم مخصوصا بابام اینبار خیلی محکم بهم هشدار داده که اگه بخوام دوباره برگردم از دختری تردم میکنه و حق ندارم دیگه هیچ کدومشون رو ببینم
    بابام بهم وکیل گرفته از فردا قراره کارهای طلاق رو انجام بده . ولی خیلی می ترسم . ببخشید اگه با نوشته هام ناراحتتون میکنم ولی واقعا موندم با این حالم چیکار کنم

  12. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,897

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام.

    وقتی خوندم، مخم سوت کشید. پناه بر خدا!

    میشه بگید کدوم خوبی های شوهرتون رو وقتی میرید خونه پدرتون یادتون میاد؟؟!!

    هر خوبی هم که کرده باشند، جبران همین یه حرکت زشتشون که در این تاپیک گفتید نمیشه.

    من موندم شما چجوری این همه تحقیر و خفت رو به خودتون اجازه میدید تحمل کنید؟
    دلتون اگه برای خودتون نمیسوزه، برای دخترتون بسوزه.

    پدرتون کاملا درست میگن. اگه میخواید برگردید خونه همسرتون، واقعا حق دارند طردتون کنند. فقط کاش اگر میخواید برگردید، پدرتون یه وکیل میگرفت برای دختر شما، که ثابت کنه نه شما نه شوهرتون، صلاحیت عقلی و روانی و اخلاقی برای بزرگ کردن دخترتون رو ندارید و دخترتون رو قانونا خودش به سرپرستی میگرفت. چون واقعا اگر بخواید برگردید به اون زندگی، باید به عقل و روان خود شما هم شک کرد!

    خدا به دخترتون رحم کنه.

  13. کاربر روبرو از پست مفید Pooh تشکرکرده است .

    Happy.girl.69 (شنبه 20 بهمن 97)

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 آذر 02 [ 22:11]
    تاریخ عضویت
    1396-9-27
    نوشته ها
    87
    امتیاز
    5,602
    سطح
    48
    Points: 5,602, Level: 48
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 53 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    حق با شماست . خانوادم هم کاملا حق دارن خیلی توی چند سال اذیت شدن . خوبی های شوهرم شاید به چشم من خوبی میاد مثلا توی تولد دخترم براش یه کیک کوچولو خرید و تولد یه نفره گرفتیم هرچند که از صبح تولد همش به من گوشزد میکرد امروز مواظب زبونت باش که تلخ زبونی نکنی منم کیک نمی خرم تولد بچه خراب میشه . یا مثلا خواهر شصت ساله مجردش به ناحق به من ناسزا می گفت از من طرفداری میکرد . یا همش وعده آینده رو میداد که تو رو میبرم فرانسه و چند تا کشور دیگه توی آینده برات طلا هم می خرم خونه هم تا دو سال می خرم البته وعده خرید خونه رو مثل دندونپزشک رفتن من هر سال تمدید میکنه و میگه سال دیگه . ولی وقتی بعضی حرکتهای زشت و تهدیدهاش یادم میوفته ازش بدم میاد . نمیدونم چرا اینقدر از وکیل و دادگاه و قاضی و... می ترسم

  15. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,897

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    عزیزم، اون خارج بردناش و خونه خریدنهاش که وعده دروغه. خودتون هم میدونید.

    کیک تولد خریدن و... هم عزیزم بهش نمیگن خوبی و لطف. بلکه وظیفش بوده. و جالبه برای وظیفه هاش هم منت میذاره و با تهدید انجام میده!

    ایشون مرد یک زندگی هستن. وظیفشونه که از زن و بچه اش حمایت کنه از لحاظ های مختلف. اینقدر بهتون سخت گرفته (نمونش برای یه نوشابه) که خیال کردین کیک گرفتن و بدون دعوا یه روز رو سر کردن، خیلی لطف بزرگی بوده.

    چشماتون رو باز کنید خانم. مرد به اونی میگن که برای جان و سلامت و رفاه و حرمت زن و بچه اش، از جون خودش حاضر باشه بگذره. نهه اینکه بیاد چنین بی حرمتی هایی کنه.
    یکم به حق و حقوق خودتون نه به عنوان یک زن، بلکه به عنوان فقط یک انسان، واقف بشید. بعد میفهمید که تفاوت صبور بودن با تو سری خور بودن، تفاوت لطف با وظیفه، تفاوت ارزش با حقارت چیه.

    مادامی که شما، در مقابل این رفتارهای شوهرتون، اقدام قاطع نکنید و به ادامه فکر کنید، از دخترتون موجودی ضعیف میسازید که در آینده ای نه چندان دور، دچار انواع شدید اختلالات روانی و ناهنجاری های اجتماعی خواهد شد که احتمالا مازوخیست، اعتیاد و امثالهم را شامل خواهد شد.

    خانم، نمیخواد کار سختی کنید تا بفهمید رفتار شوهرتون چقدر زشت و رفتار شما چقدر بدتره. برید یکم در مورد کرامت انسانی در همان داستانهای تاریخی، اعم از مذهبی و ملی، مطالعه کنید. داستانهای مذهبی و روایات و همینطور داستانهای شاهنامه.

    توصیه میکنم برای دخترتون هم بخونید. و حداقل سعی کنید نمونه و الگوی خوبی برای دخترتون باشید.

  16. کاربر روبرو از پست مفید Pooh تشکرکرده است .

    Happy.girl.69 (شنبه 20 بهمن 97)


 
صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:29 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.