به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 08 بهمن 97 [ 13:20]
    تاریخ عضویت
    1397-10-23
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    80
    سطح
    1
    Points: 80, Level: 1
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    به شدت نسبت به همسرم دلسرد شده ام

    سلام. مدت 6 سال با همسرم به قولی دوست بودیم و به شدت به هم علاقه داشتیم، اما چون شرایط اجازه ازدواج را به ما نمی داد 6 سال طول کشید تا با هم ازدواج کردیم و الان 6 ساله که ازدواج کردیم، عاشقانه دوستش داشتم جوری که می تونم بگم اوایل تا یه سال مسخ شده بودم و همه چیز رو بی چون و چرا ازش می پذیرفتم، زمان گذشت و ما صاحب دو فرزند شدیم، از ابتدای زندگی بسیار قانع بودم، بیش از هر زنی و همش حساب و کتاب می کردم بلکه بتونیم تا چند سال آینده صاحب خونه بشیم، تا گذشت و سال گذشته شوهرم مقداری پول داشت ازش خاستم یه خونه پنجاه متری برامون بخره تا هر سال مجبور به جابجایی نباشیم، گفت حاضر نیستم تو خونه پنجاه متری زندگی کنم، یک سال گذشت قیمت خونه ها به شدت افزایش پیدا کرد، گفتم بیا امسال حومه یه خونه بخریم و از اجاره نشینی راحت بشیم، بهم نگفت نه اما طوری برخورد کرد که خودم پشیمون بشم. از اون زمان پنج شش ماه گذشته و هر روز دلسرد از دیروز میشم، حس می کنم براش نماد کاملی از شاورهن و خالفوهن بودم که تو همه چی باهام مشورت کرد و مخالفت کرد، دیگه مثل قبل وقتایی که سر کاره دلتنگش نیستم، دیگه وقتی در هر موردی نظر می خاد نمی تونم همراهیش کنم و میگم نمی دونم، که به شدت ناراحت میشه و سرم داد میزنه و باهام دعوا می کنه اما جوری شده که دیگه وقتی سرم داد می زنه هم ناراحت نمیشم و جوابی ندارم که بدم و برام اهمیتی نداره. فکر و ذهنم خسته است و نمی دونم چطور با خودم کنار بیام به نوعی زندگی برام بی مزه شده.

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 17 اسفند 98 [ 00:03]
    تاریخ عضویت
    1397-8-20
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    1,130
    سطح
    18
    Points: 1,130, Level: 18
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 70
    Overall activity: 46.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 10 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    شما حس میکنی برای شوهرت بی اهمیتی؟
    چرا یهو انقدر تغییر عقیده دادی؟ عجیبه برام... بخاطر ی خونه فقط؟ یعنی این مرد بخاطر اینکه پول داره ولی صلاح نمیدونه فعلا و برای این موضوع خرج کنه کنار گذاشتی یا موضوع های دیگه ای هم هست که عنوان نکردین
    چون من خانواده هایی دیدم که هیچی از مال دنیا ندارن ولی ی دنیا شادی دارن با هم
    به نظرم از یکنواختی خسته شدی... بی انگیزه شدی... دنبال هدف توی زندگیت باش
    چه خوب میشد اگر شاغل بودی این حس خوبی به اکثر خانم ها میده چون هر روز تنوع رو توی زندگی شون ایجاد میکنه

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 08 بهمن 97 [ 13:20]
    تاریخ عضویت
    1397-10-23
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    80
    سطح
    1
    Points: 80, Level: 1
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    اول ممنون از توجه شما دوست عزیز.
    نه فقط قضیه خونه نیست و من قبل از ازدواج هم آگاهی کامل داشتم که ایشون از نظر مالی وضعیت مناسبی نداره و بخاطر مسائل مادی با ایشون وارد زندگی نشدم، و شما خودتون گفتید بعد از این همه سال سر قضیه ای که شاید خیلی اهمیت نداشته باشه بد جور ورد تو ذوقم،و حس کردم واقعا به من و خواسته من بی توجهی شد در حالیکه من بخاطر بچه هام سر کار نرفتم و به نوعی خودم رو وقف زندگی و بچه هام کردم و با هر شرایطی خودم رو وفق دادم و قانع بودم. من به خصوص از لحاظ احساسی نیاز داشتم مورد توجه باشم و حس کنم که اگر من موقعیت هایی رو از دست دادم، کسی در کنارم هست که این مساله رو درک میکنه و نظرم براش ارزش داره، ضمن اینکه از لحاظ منطقی هم کار ایشون کاملا اشتباه بود و سال آینده ایشون مجبوره بره جایی که دو سال قبل می تونست بخره اجاره کنه و بخاطر زندگی مشترک من هم باید خیلی سختی ها رو تحمل کنم و این برام خوشایند نیست.
    الان هم اصلا درگیری و سر و صدایی بین ما نیست، اما واقعا وقتی مثلا ازم در هر مساله ای مشورت می خاد واقعا نمی تونم نظر بدم و فکر می کنم تو مساله ای که برام مهم بود نظرم اهمیت نداشت الان مسخره است که نظرم توی منوی غذایی اهمیت داشته باشه و این باعث سردی هر چه بیشتر زندگی شده.
    و شاید مشکل اصلی از خود من باشه، بدلیل اینکه ایشون رو از ابتدا جزئی از وجودم دونستم و این باعث توقع زیادی شده و هر چقدر آدم بیشتر به طرف مقابل وابستگی ذهنی داشته باشه انتظار بیشتری ازش داره و آسیب پذیر تره.

    - - - Updated - - -

    اول ممنون از توجه شما دوست عزیز.
    نه فقط قضیه خونه نیست و من قبل از ازدواج هم آگاهی کامل داشتم که ایشون از نظر مالی وضعیت مناسبی نداره و بخاطر مسائل مادی با ایشون وارد زندگی نشدم، و شما خودتون گفتید بعد از این همه سال سر قضیه ای که شاید خیلی اهمیت نداشته باشه بد جور ورد تو ذوقم،و حس کردم واقعا به من و خواسته من بی توجهی شد در حالیکه من بخاطر بچه هام سر کار نرفتم و به نوعی خودم رو وقف زندگی و بچه هام کردم و با هر شرایطی خودم رو وفق دادم و قانع بودم. من به خصوص از لحاظ احساسی نیاز داشتم مورد توجه باشم و حس کنم که اگر من موقعیت هایی رو از دست دادم، کسی در کنارم هست که این مساله رو درک میکنه و نظرم براش ارزش داره، ضمن اینکه از لحاظ منطقی هم کار ایشون کاملا اشتباه بود و سال آینده ایشون مجبوره بره جایی که دو سال قبل می تونست بخره اجاره کنه و بخاطر زندگی مشترک من هم باید خیلی سختی ها رو تحمل کنم و این برام خوشایند نیست.
    الان هم اصلا درگیری و سر و صدایی بین ما نیست، اما واقعا وقتی مثلا ازم در هر مساله ای مشورت می خاد واقعا نمی تونم نظر بدم و فکر می کنم تو مساله ای که برام مهم بود نظرم اهمیت نداشت الان مسخره است که نظرم توی منوی غذایی اهمیت داشته باشه و این باعث سردی هر چه بیشتر زندگی شده.
    و شاید مشکل اصلی از خود من باشه، بدلیل اینکه ایشون رو از ابتدا جزئی از وجودم دونستم و این باعث توقع زیادی شده و هر چقدر آدم بیشتر به طرف مقابل وابستگی ذهنی داشته باشه انتظار بیشتری ازش داره و آسیب پذیر تره.

  4. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 مرداد 98 [ 00:30]
    تاریخ عضویت
    1396-6-04
    نوشته ها
    200
    امتیاز
    4,103
    سطح
    40
    Points: 4,103, Level: 40
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger Second Class
    تشکرها
    244

    تشکرشده 259 در 139 پست

    Rep Power
    40
    Array
    ممکنه یکم حرفام رُک و تند باشه امیدوارم ناراحت نشین.
    مقصر همه چیز خودتون هستین.
    خودتون خواستین نرید سر کار.
    خودتون خواستین زندگیتون رو وقف بچه ها کنید.
    کسی از شما نخواست.
    پس منتی سر کسی نمیمونه.
    و همین بزرگترین اشتباه زندگیتون بود که اگه همچنان ادامه پیدا کنه، در آینده منجر به یه سری عُقده ها میشه.
    اصلا اینو برای خودتون افتخار ندونید که خودتون رو وقف کردین.
    مطمئن باشین واسه کسی هم مهم نیست.
    بهتره رویه رو از همین الان عوض کنید.
    اگه مقدوره برید سر کار و کلاس و باشگاه.
    برای خودتون ارزش قائل بشید.
    برای خودتون بهترین خریدها رو انجام بدین.
    کتاب ها و مطالب خودشناسی بخونید.

  5. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 08 بهمن 97 [ 13:20]
    تاریخ عضویت
    1397-10-23
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    80
    سطح
    1
    Points: 80, Level: 1
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    اخیرا خودم هم به همین نتیجه رسیدم و با حرف شما موافقم، به خاطر همه اتفاقاتی که افتاده تا حدی افکارم آشفته است، احساس افسردگی و خشم و نا امیدی که بعد از هر شکستی ممکنه برای هر کس پیش بیاد، و پیدا کردن بهترین راه برای رهایی از این افکار کمی مشکل به نظر می رسه. اما دارم سعی خودم رو می کنم. از توجه شما دوست عزیز هم تشکر می کنم.

  6. کاربر روبرو از پست مفید شاپرک یخی تشکرکرده است .

    Happy.girl.69 (چهارشنبه 26 دی 97)

  7. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 03 آبان 98 [ 19:29]
    تاریخ عضویت
    1392-12-26
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    4,093
    سطح
    40
    Points: 4,093, Level: 40
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteranTagger Second Class
    تشکرها
    15

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    این فقط یه حس . حس دلسردی.... پس با یه حس مثبت دورش کن

    همسرتون فقط حرف و فکر درست شما را قبول نکرد پس چرا ازش دلسردی؟ به نظرم سزای خیلی زیادی ... شما اشتباه نکردید شما زنی مهربان و دلسوز و مادری مهربان و فداکار بودین اگر جایی برای خودت کم گذاشتی الان جبران کن اجازه نده روح و روانت به هم بریزه... خدا را شکر کن برای کارهای خوبی که انجام دادی خدا را شکر کن برای چیزهای خوبی که داری

  8. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 08 بهمن 97 [ 13:20]
    تاریخ عضویت
    1397-10-23
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    80
    سطح
    1
    Points: 80, Level: 1
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    سلام.
    مرسی دوست عزیزم از این مثبت اندیشی و حرفای امید بخشت. زندگی همیشه جوری که ما میخوایم و تصور می کنیم پیش نمیره، گاهی آدم سر دوراهی هایی قرار می گیرده که مجبوری انتخاب کنی و با انتخاب یه فرصت بقیه فرصت ها رو از دست میدی، چند ماهی هست که روحیم بهم ریخته، ی روز خوبم و فکر می کنم اشتباه نکردم، ی روز دیگه فکر میکنم اشتباه کردم، ی روز انگیزه دارم یه روز کاملا بی انگیزه هستم، دارم سعی می کنم از وابستگی هام به شوهرم کم کنم تا جایی که به زندگی اسیبی نرسه و تغییر رو اینبار از خودم شروع کنم، تلاش من برای تغییر شرایط کاملا بی فایده بود، شاید بهتر باشه این بار خودم رو تا حدی تغییر بدم.
    به هر حال از شما دوست عزیز بخاطر توجهتون ممنونم

  9. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 فروردین 03 [ 07:07]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    813
    امتیاز
    25,800
    سطح
    96
    Points: 25,800, Level: 96
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 550
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,581

    تشکرشده 2,292 در 742 پست

    Rep Power
    203
    Array
    سلام دوست عزیز
    با توجه به مطالبی که من از کتاب رازهایی درباره عشق خوندم

    زندگی شما قابل ترمیمه.....اگر شروع به ترمیم رابطه تون کنید

    ظاهر قضیه رو که نگاه میکنید اینِ که سر خونه نخریدن

    شما سرد شدید و به قول خودتون دیگه مثل سابق دلتنگ نمیشید

    ولی ی عالمه قضایا پنهان پشت پرده است....باید احساساتتون رو با همسرتون درمیان بذارید.....با زبان درست....
    اینکه وابسته اید یا باید لیشتر به خودتون برسید یا سرکار نرفتن یا رفتن .....راه حل اصلی نبست....طبق این کتاب دارم میگم

    متاسفانه الان نمیتونم توضیح بدم....ولی فک نمیکنم از خوندن این کتاب پشیمون بشید....میتونید امتحان کنید
    موفق باشید


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:27 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.