به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 17 , از مجموع 17
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آبان 02 [ 04:04]
    تاریخ عضویت
    1394-2-27
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    7,636
    سطح
    58
    Points: 7,636, Level: 58
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 114
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 53 در 36 پست

    Rep Power
    21
    Array
    سلام خوب من.تاپیکت رو میخوندم فکر کردم چه

    عجب یکی مشکل منو داره.البته من از نوع حادش.

    تصور کنید مادر شوهرتون 3 تا باشه وفامیل هم

    باشه.که هر جا بری وهر قدمی برداری به گوشش

    برسه.مادر شوهرم خاله ی منه.حالا این خاله با خاله

    مجردم تو خونه ودختر بزرگ داییم که از زن اولشه

    و وقت تولدش مادرش فوت کرد وبا اینکه داییم

    زن دیگه گرفت ولی این دختر بزرگ با این دوتا

    انگار یه روحن توی سه تا جسم وهمه جاحضوردارن


    منم دقیقا عین شما از عید وتعطیلات متنفرم

    وقتی میگن چند روز تعطیله عذا میگیرم.

    چون باید برم خونه مادر شوهر که با خاله زندگی

    میکنن وتازه دختر دایی هم میاد ومن بین حرفها و

    طعنه های اینا گیر میوفتم.حالب اینجاست که ما به

    هر مناسبت باید پیش مادر شوهرم باشیم ولی دختر

    داییم که ازدواج کرده همه تعطیلات رو با این دوتا

    وخانواده خودش.تبعیض وتناقض تا این حد.

    بخوام خانوادم رو دعوت کنم خونمون اگه دوست

    نداشته باشن زنگ میزنن که نرید خونه پسرم.با

    هر کس رابطه داشته باشیم مثلا دوستای شوهرم

    اگه شمارشو داشته باشن زنگ میزنن که پسرمو ازم

    گرفتین یا اینکه از بد رفت وامد با غریبه به شوهرم

    میگن تا دوستاش هم حتی نیان خونمون.

    تازه اراده کنن هیچ فامیلی حق نداره با من در رفت

    وامد باشه.

    اگه هم حرفی بزنم سه تاشون رو مخ شوهرم میرن

    که به سختی مادرتون بزرگتون کرده واز این حرفای

    که مادر شوهر شما میزنه.اخه منم شوهرم وبرادرش

    دوتا هستن که پدرشون معتادبوده وبعد هم فوت

    میکنه ودیگه خونه داییم بزرگ شدن.

    حالا این همه پیچیدگی رو بذارین کنار یه مادر و

    پسر.به نظرمن عید اگه میتونید مادر شوهرتون رو

    با خودتون ببرید خونه بابا وسر به فامیلهاتون بزنه

    البته میدونم چه قد درد اوره که مادر شوهر همه

    جا همراه ادم باشه.یا تعطیلات سعی کنید با خانواده

    خودتون برنامه بریزید جوری که مادر شوهرتون

    هم باشه.خیلی سخته ولی شاید شدنی باشه

    یا اینکه قبول کنید باید عیدها رو بدون شوهرتون

    با خانواده خودتون بگذرونید.من هم تا حالا این کار

    رو انجام ندادم ولی شاید شدنی باشه.

  2. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 29 فروردین 01 [ 16:34]
    تاریخ عضویت
    1397-4-29
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    3,885
    سطح
    39
    Points: 3,885, Level: 39
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 48 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Eh S

    سلام عزیزم خوبی
    بنظرم مشکل توعه که نمیتونی بدون شوهرت خوش بگذرونی
    ببین منم خونه مادربزرگم خاله هام و دایی هام یه منطقه اس ما ازشون دوریم.
    اما مامانم میتونه بدون شوهرش با من بریم دوتایی اونجا و کیف کنیم و کلی با خاله هام خوش بگذرونیم.
    بابام هم یا میاد دنبالمون روزی که قراره برگردیم شامشو میخوره پامیشیم.
    خودت یاد بگیر مستقل باشی و به خودت خوش بگذرونی
    راستی پی امای مادر شوهرتم اصلا سین نکن و اهمیت نده تا دلیلی برای ناراحتی نداشته باشی.
    الانم برای عید روز اول عید ناهار برو خونه مادرشوهرت و شام برو پیش مامان خودت حتی بدون شوهرت.
    مامانم همیشه میگه اگه مرد ها همشون باهوش بودن میفهمیدن شاد بودن زن توی رفت و آمد با پدر مادرشه و این شادی و گرمی رو از اونجا به خونه خودش منتقل میکنه.
    پس خودت یاد بگیر بدون شوهرتم بتونی خوش بگذرونی و البته با سیاست

  3. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 06 مرداد 01 [ 12:32]
    تاریخ عضویت
    1393-1-23
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    7,254
    سطح
    56
    Points: 7,254, Level: 56
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 96
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 11 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزان مرسی از وقت و انرژی همتون
    میگید تنها برم منم اگه شوخرم میومد دنبالم با کله میرفتم ولی شوهرم بدون خودش میرم جایی یا با خودش نرم جایی کلا انگار ولم میکنه به امان خدا یه زنگ نمیزنه مسیج نمیده انقدر هم مغرور هست که چیزی بهم نگه ولی خوب فکر کنین من ادم شدیدا احساساتی ای هستم و همش هرچقدزم خودمو به اون راه بزنم که من مستقلم من خودمو میتونم شاد کنم و ... ولی باز منتظرم که شوهرم منو ببینه به فکرم باشه دلش برام تنگ شه چه میدونم به خاطر من بیاد فلان جا ولی افسوس و صد افسوس تازه با شوهرم نمیرم پیش مامانش یا این اخرین بار دیگه مسافرتم نرفتم باهاشون هرچی گفت نرفتم خدا میدونه چقدر اذیت شدم که رفت مسافرت با مادرش و اون نوه معروفه سه تایی رفتن خونه گرفتن که چقد مامانش تو لفافه بهم میفهموند که خونه تنهات گذاشت و مارو برد گفتم که کلی هم کلیپ و اینا که تعریف کردم کلی حرص خوردم ناراحت شدم بعدم اومد تا سه هفته با هم قهر نگم ولی باهم حرف نمیزدیم فکر کن انقد ناراحت بودم برگشته باهاش سرسنگینم خیلی حرف ننیزنم بعد منتظرم بیاد نازمو بکشه هی تلفنش زنگ میخوره مادرشه قربون صدقه اش میره دوباره صبح میره سرکار عصر برمیگرده دوباره مادرش زنگ میزنه هیچی سه هفته همینطوری گذشت و پنجشنبه جمعه هاشم میرفت زنگاشونم بود فقط من سرم کلاه رفت شب تا صبحا تنهایی گریه کردم مریص شدم هیچی به هیچی گفتم به شدت مغروره و اصلا واسه حرف زدن و اینا اصراری نداره فقط دو سه بار صدام کرد که نرفتم پیشش و اونم دیگه هیچی نگفت خودم دوباره غرورمو گداشتم زیر پا بهش تو تلگرام صدا فرستادم و گفتم ناراحتم که دلش واسم تنگ نمیشه و جایی تو زندگیش واسه من نیست و خیلی آروم و لحن ناراحت نه عصبانی حرف زدم و گفتم اگه واقعا وقت و حوصله ی منو نداره بره پیش مادرش زندگی کنه و به من فکر نکنه چهار روز افسرده میشم ولی دوباره بلند میشم و حالمو خوب میکنم خلاصه این همه حرف زدم و اینا هیچی جواب نداد فقط از سرکار اومد داشتم نماز میخوندم اومد کنارم دراز کشید دستمو گرفت بغلم کرد و اینا فقط جملاتش همین بود( هرکی اذیتت کرد به خودم بگو،من هرچی میگم گوش کن به نفع خودتم میشه ،من رفتم از دستت ناراحت بودم باهام نیومدی ناراحت باشم اینجوری میشم هیچی واسم مهم نیست) همین بعدم گفت ببین من نازت میکنم دوست دارم هی هم بغلم میکرد و اینا که من گفتم فقط تا وقتی مطابق میلت باشم اینکارارو میکنی که هیچی باز بهش برخورد و رفت کنار و همین شد کل حرفای ما باهمدیگه بعد اون همه حرف که تلگرام زدم و گفتم تصمیم بگیر و بهم بگو و اینا اینجوری شد من دیگه نفهمیدم بالاخره چی هیچی دیگه الان دیگه هرشب بغلم میکنه نازم میکنه ولی هیچ حرف جدی ای رد و بدل ‌نشده و حرفتی عادی و زندگیه عادی داریم فقط روابطمون خیلی کم شده و منم دیگه در درونم شوق و ذوقی ندارم انگار خیلی برام همه چی سنگین بوده ته دلم اصلا راضی به هیچی نیستم این همه عداب کشیدم تنها موندم گریه کردم مریص شدم محلش نذاشت هیچی یعنی آخرم نه معذرت حواهی کرد نه اشتباهشو پذیرفت نه بهم قولی داد فقط فهمیدم دوستم داره ولی باید هرچی میگه بگم چشم
    چیکار کنم آخه؟ تمام شور و ذوقم از بین رفته ،تیپ میزنم کتاب میخونم تو خونه مدل موهامو درست میکنم خونه مادرم میرم خونه ی مادرش میرم ولی یه چیزی درونم مرده یه چیزی مثل امید به عشق امید به تنها نبودن تکیه گاه داشتن اولویت بودن نمیدونم چطوری بگم حوصله دعوا و جرو بحث ندارم اهلشم نیستم دوستش دارم و نمیتونم ولش کنم و البته هنوز به نظرم خیلی خوبی ها داره که هرکسی نداره ازونورم اینجور زندگی کردن رو نمیخوام پس چیکار میتونم بکنم؟ تمام مشکلم باهاش و گیر دادنم به رفتارش با مادرش و اینور اونور نیومدنش و .... همه ی دردم اینه که خیلی دوستم داشته باش بهم توجه کن به خوشحالیم ناراحتیم به مریضیم تنهاییم همه چیم ،چطوری میتونم اینارو بگم درحالیکه گدایی نکنم در حالیکه عزت نفس داشته باشم.آه دیگه تقریبا هیچ چیز خوشحالم نمیکنه

  4. #14
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    سلام خوب من

    تا حالا شده بدون اینکه هیچ شکایتی از اون بکنی باهاش حرف بزنی؟مثلا اون موقع که گفتی اومد و بغلت کرد اگه نمیگفتی فقط وقتی که مطابق میلت باشم اینجوری میکنی به نظرت چی

    میشد؟مثلا بهش بگی من خیلی دوستت دارم و خیلی دوست دارم یه بار دوتایی با هم بریم سفر یا بیشتر دونفری در کنار هم باشیم .یا اینکه تو نفر اول زندگیمی و هیچ کسی

    نمیتونه جای تو رو برام بگیره. وقتهایی که بهم توجه میکنی و محبت می کنی.هر وقت دوتایی با همیم حس میکنم خوشبخت ترین زن دنیام.

    اینا رو بدون یک کلمه ابراز ناخشنودی از اون و بدون هیچ حرفی از مادرش و حتی بدون درخواست اینکه تو جمع های خانوادگیتون بیاد بهش بگو. چون اینا میتونه برای مراحل بعدیت باشه.

    فعلا میتونی فقط روی رابطه عاطفی دو نفریتون کار کنی.

    ببین در این که رابطه همسرت با مادرش مشکل داره و یه رابطه کاملا بیمارگونه هست هیچ شکی نیست. انتظارات تو کاملا به جا و به حق هست.ولی اینکه بشینی و غصه بخوری

    و مریض بشی هیچ دردی رو دوا نمیکنه و فقط به این سیکل معیوب دامن میزنه.

    من اینا به خاطر این بهت میگم که میگی نمیخوای ولش کنی و قصدت اینه که زندگیت رو حفظ کنی.

    به نظر من تو مرحله اول حداقل برای یه مدت کوتاه حذف کردن انتظاراتت(توی ذهن خودت) و کار کردن روی رابطه عاطفیتون و گفتن درد دل هات بدون هیچ گله و شکایتی میتونه موثر باشه.

    بعدا اگه این کارا جواب داد میتونی روی مسائل دیگه هم کار کنی.

    فقط منفعل نباش. اول خودت رو دوست داشته باش و عاشق خودت باش. به خودت بگو من یه زن قوی هستم .کارهایی بکن که خوشحالت می کنه. اگه همسرت آدم نرمالی باشه

    و این تغییرات رو در وجود تو ببینه مطمئن باش اونم بیشتر جذبت میشه.من نمیدونم ولی شاید غیر از حس گناهی که مادرش بهش میده اینکه وقتی پیش مادرش هست همش قربون صدقه

    و تعریف و رضایت میبینه و وقتی پیش تو هست افسردگی و ملامت و نارضایتی هست هم توی اینکه مادرش رو ول نمیکنه تاثیر داشته باشه.

    البته تو کاملا حق داری ناراحت باشی. ولی مساله اینه که به جای انفعال و احساس قربانی بودن چه کار کنی کم کم مشکلت حل بشه.

    منظور من از پذیرش این نبود که هیچ کاری نکنی و این شرایط رو قبول کنی.این مرحله اول برای بهتر شدن اوضاع هست.شاید این مشکلات هیچ وقت صد در صد حل نشه ولی میتونه

    اوضاع خیلی بهتر از این باشه.

  5. کاربر روبرو از پست مفید آنیتا123 تشکرکرده است .

    گیسو کمند (پنجشنبه 13 دی 97)

  6. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 29 بهمن 97 [ 12:18]
    تاریخ عضویت
    1397-11-28
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    24
    سطح
    1
    Points: 24, Level: 1
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 14.0%
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    سلام تو رو خدا راهنماییم کنید من مشکل دار م اما نمیدونم چطور باید از این سایت برای طرح مشکلم استفاده کنم همینجا باید مشکلم رو مطرح کنم یا تاپیک جدید باز کنم اگر باید تاپیک جدید باز کنم چجوری بلد نیستم لطفا راهنماییم کنید ممنونم

  7. #16
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array

    Wink

    نقل قول نوشته اصلی توسط خوب من نمایش پست ها
    سلام عزیزان مرسی از وقت و انرژی همتون
    میگید تنها برم منم اگه شوخرم میومد دنبالم با کله میرفتم ولی شوهرم بدون خودش میرم جایی یا با خودش نرم جایی کلا انگار ولم میکنه به امان خدا یه زنگ نمیزنه مسیج نمیده انقدر هم مغرور هست که چیزی بهم نگه ولی خوب فکر کنین من ادم شدیدا احساساتی ای هستم و همش هرچقدزم خودمو به اون راه بزنم که من مستقلم من خودمو میتونم شاد کنم و ... ولی باز منتظرم که شوهرم منو ببینه به فکرم باشه دلش برام تنگ شه چه میدونم به خاطر من بیاد فلان جا ولی افسوس و صد افسوس تازه با شوهرم نمیرم پیش مامانش یا این اخرین بار دیگه مسافرتم نرفتم باهاشون هرچی گفت نرفتم خدا میدونه چقدر اذیت شدم که رفت مسافرت با مادرش و اون نوه معروفه سه تایی رفتن خونه گرفتن که چقد مامانش تو لفافه بهم میفهموند که خونه تنهات گذاشت و مارو برد گفتم که کلی هم کلیپ و اینا که تعریف کردم کلی حرص خوردم ناراحت شدم بعدم اومد تا سه هفته با هم قهر نگم ولی باهم حرف نمیزدیم فکر کن انقد ناراحت بودم برگشته باهاش سرسنگینم خیلی حرف ننیزنم بعد منتظرم بیاد نازمو بکشه هی تلفنش زنگ میخوره مادرشه قربون صدقه اش میره دوباره صبح میره سرکار عصر برمیگرده دوباره مادرش زنگ میزنه هیچی سه هفته همینطوری گذشت و پنجشنبه جمعه هاشم میرفت زنگاشونم بود فقط من سرم کلاه رفت شب تا صبحا تنهایی گریه کردم مریص شدم هیچی به هیچی گفتم به شدت مغروره و اصلا واسه حرف زدن و اینا اصراری نداره فقط دو سه بار صدام کرد که نرفتم پیشش و اونم دیگه هیچی نگفت خودم دوباره غرورمو گداشتم زیر پا بهش تو تلگرام صدا فرستادم و گفتم ناراحتم که دلش واسم تنگ نمیشه و جایی تو زندگیش واسه من نیست و خیلی آروم و لحن ناراحت نه عصبانی حرف زدم و گفتم اگه واقعا وقت و حوصله ی منو نداره بره پیش مادرش زندگی کنه و به من فکر نکنه چهار روز افسرده میشم ولی دوباره بلند میشم و حالمو خوب میکنم خلاصه این همه حرف زدم و اینا هیچی جواب نداد فقط از سرکار اومد داشتم نماز میخوندم اومد کنارم دراز کشید دستمو گرفت بغلم کرد و اینا فقط جملاتش همین بود( هرکی اذیتت کرد به خودم بگو،من هرچی میگم گوش کن به نفع خودتم میشه ،من رفتم از دستت ناراحت بودم باهام نیومدی ناراحت باشم اینجوری میشم هیچی واسم مهم نیست) همین بعدم گفت ببین من نازت میکنم دوست دارم هی هم بغلم میکرد و اینا که من گفتم فقط تا وقتی مطابق میلت باشم اینکارارو میکنی که هیچی باز بهش برخورد و رفت کنار و همین شد کل حرفای ما باهمدیگه بعد اون همه حرف که تلگرام زدم و گفتم تصمیم بگیر و بهم بگو و اینا اینجوری شد من دیگه نفهمیدم بالاخره چی هیچی دیگه الان دیگه هرشب بغلم میکنه نازم میکنه ولی هیچ حرف جدی ای رد و بدل ‌نشده و حرفتی عادی و زندگیه عادی داریم فقط روابطمون خیلی کم شده و منم دیگه در درونم شوق و ذوقی ندارم انگار خیلی برام همه چی سنگین بوده ته دلم اصلا راضی به هیچی نیستم این همه عداب کشیدم تنها موندم گریه کردم مریص شدم محلش نذاشت هیچی یعنی آخرم نه معذرت حواهی کرد نه اشتباهشو پذیرفت نه بهم قولی داد فقط فهمیدم دوستم داره ولی باید هرچی میگه بگم چشم
    چیکار کنم آخه؟ تمام شور و ذوقم از بین رفته ،تیپ میزنم کتاب میخونم تو خونه مدل موهامو درست میکنم خونه مادرم میرم خونه ی مادرش میرم ولی یه چیزی درونم مرده یه چیزی مثل امید به عشق امید به تنها نبودن تکیه گاه داشتن اولویت بودن نمیدونم چطوری بگم حوصله دعوا و جرو بحث ندارم اهلشم نیستم دوستش دارم و نمیتونم ولش کنم و البته هنوز به نظرم خیلی خوبی ها داره که هرکسی نداره ازونورم اینجور زندگی کردن رو نمیخوام پس چیکار میتونم بکنم؟ تمام مشکلم باهاش و گیر دادنم به رفتارش با مادرش و اینور اونور نیومدنش و .... همه ی دردم اینه که خیلی دوستم داشته باش بهم توجه کن به خوشحالیم ناراحتیم به مریضیم تنهاییم همه چیم ،چطوری میتونم اینارو بگم درحالیکه گدایی نکنم در حالیکه عزت نفس داشته باشم.آه دیگه تقریبا هیچ چیز خوشحالم نمیکنه
    سلام دوست عزیز.

    یه پیشنهاد برای عید امسال دارم. تو خانوادتون خواهر، دخترخاله یا دوست صمیمی دارین که از همنشینی باهاش لذت ببرید؟ و اگه مجرد باشه که چه بهتر.

    به نظرم اگر همچین کسی رو دارید ازش دعوت کنید باهاتون به خونه مادرشوهرتون بیاد اینجوری لازم نیست تنهایی حرص بخورید به جاش کسی هست همراتون که شمارومی فهمه ، با همسرتون هم هستین و مادرشوهرتون هم چیزی نمی تونه بگه . این کار رو چند بار تکرار کنید که عادت کنن شما رو با مهمون اضافی بپدیرن اینجوری هم شما از زمانتون لذت می برید هم همسرتون به خواسته اش می رسه.

    فقط این رو از من بپذیرید هیچ کس در زندگی 100% احساس خوشحالی و خوشبختی نمی کنه و همه مشکلات خودشون رو دارن. دیدن زوج های دیگه نباید باعث غیطه خوردن شما بشه. من خودم بارها دیدم در دوران کودکی پدر و مادرم بعد از یه مشاجره چطور با لبخند در دورهمی حضور پیدا می کردند که کسی هم خبردار نمی شد و اگر من می گفتم که مامان و بابام مشاجره داشتند کسی باور هم نمی کرد. می خوام بگم خیلی ها اینطورند. خود من هم سر کار می رم اگر بحثی با شوهرم داشته باشم کسی متوجه نمی شود و اکثر دوستانم فکر می کنند من خوش شانس واقعی هستم و بهترین زندگی رادارم. منظور از این حرفها این هست که همه تو زندگی شون مشکل دارند و غیطه زندگی دیگران رو خوردن فقط صرف اینکه تنها نیستند اصلا جالب نیست و به خودتون بیشتر صدمه می زنید. چه بسا اگه پای حرفهای تک تک همون زوجین بشینید می بینید شما انقدرها هم وضعیتتون بد نیست.

    این واقعیت رو بپذیرید که همسرتون رو با مادرش شریک هستید پس وقتهایی که پیش شماست مثل یک زن دوم محیط پر از آرامش حرفهای مثبت و پر از امید براش فراهم کنید (برعکس مادرشوهرتون).

    در مورد اینکه همسرتون وقتی با مادرش هست به شما تماسی نمی گیرند برای منم همین اتفاق می افتد برای دوستمم همین است و خیلی های دیگر ... پس موضوع بغرنجی نیست به جاش شما پیام بده دلم برات تنگ شده. به مادر هم سلام برسون. حسابی خوش بگذرونید. حتی اگه ته دلت این نباشه. خودت رو سرگرم کن که حتی نخوای به مسیج ندادن شوهرت فکر کنی. باورت می شه من بهت بگم توی 3 سالی که ازدواج کردم تنها 30 بار تلفنی با همسرم وقتی پیشم نبوده صحبت کردم ؟ با این کنار اومدم که هروقت دلش تنگ شه خودش زنگ می زنه و بارها پیش اومده اون از من گله کرده که چرا سراغشو نمی گیرم. واسه من جواب داده. ولی شما می تونی این رو در نظر بگیری که اهمیت این موضوع رو که همسرت بهت زنگ بزنه واسه خودت کمرنگ کنی. خیلی ها مثل من و دوستانم بعد از ازدواج همسزامون بهمون زنگ نمی زنن. پس زیاد جدی نگیر مردها اینجورین

  8. #17
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 02 [ 13:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    1,099
    امتیاز
    18,366
    سطح
    86
    Points: 18,366, Level: 86
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 484
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    271

    تشکرشده 1,106 در 598 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    تا خودت توجیه نشی
    دنیا توجیه نمیشه
    ببین شما با یه ادم درست ازدواج کردید نه با یک حیوان
    ادم درست به رفتار درست وابسته میشه خوبیهای طرف میتونه ببینه مدیون رفتار درست میشه
    خودشو ملزم میدونه که شما هیچ احساس ناراحتی نداشته باشید
    ایا شما برای ایشون انسان بودید؟
    ایا شما خوبیشو با خوبی جواب دادید ؟
    ایا شما انقدر خوب براش بودید که مدیونش کرده باشید
    بعضی وقتا خوب بودن به همش چشم گفتن نیست به صحبتاشو شنیدن همدردی باهاش کردن خاطره خوب ساختن
    مثلا هر روز بهش سلام کنید و روز بخیر و هر روز شب بخیر بگید و ببوسیدش
    یا رفتار خاص محبت امیز خودتون ولی هر روز داشته باشید مثلا هر روز شربت براش درست کنید توش پر از رعفران و با یک بوسه تقدیمش کنید و بهش بگید ما موفق میشیم یا جملاتی که بار مثبت داره و امید بخش مثل ما همو داریم یا خداباماست وقتی با هم عجین باشیم

    میخوای بدونی بعد از یه مدت چه اتفاقی می افته
    توی بیرون دعواشم شده باشه زود تر خودشو میرسونه به خونه تا اون شربت و بوسه رو بگیره و همه غماشو فراموش کنه
    اونوقت به هم نزدیک میشید با هم هم نوایی میکنید هم دردی میکنید
    ناراحتی شما ناراحتی اون میشه ناراحتی اون ناراحتی شما با هم مشکلات رو حل میکنید
    نمیدونید ارتباط یا یک همسری که برای ادم دوست واقعیه و تو دوست واقعیش هستی چقدر لذت بخش طرف هرگز به دیگران نمیتونه فکر کنه
    طرف ازدواج میکنه تا به اون برسه با اون لذت بخش براش نه اینکه صرقا بخواد ازدواج کنه
    ویرایش توسط خادم رضا : چهارشنبه 15 اسفند 97 در ساعت 15:53


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:25 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.