به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 16 , از مجموع 16
  1. #11
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 00 [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    12,188
    سطح
    72
    Points: 12,188, Level: 72
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 262
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 635 در 275 پست

    Rep Power
    67
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ابوآدی نمایش پست ها
    انتهای پاییز در تمامی سالیان عمرم گویا منتظرمی ماند تا تقاص باقی سال به بیداد از من بستاندقسمت اولمن علی هستم، بچه اول یه خانواده 5 نفره که پدرمنظامی بود و الان بازنشسته و مادرم هم مثل بقیه ی عام زنای این سرزمین خانه دار.میگن ضریب هوشیم بالاست. راهنمایی که تموم شد و رفتیم دبیرستان من تصمیم گرفتم کهرشته فنی رو دنبال کنم. دلم میخواست یه نجار بشم. بعداز تست هایی که اون موقعمیگرفتن و مثلا میگفت کدوم رشته برات بهتره ، مدیر و معلم پرورشی بابام رو خواستندبیرستان، هنوز یادمه که صدام زدن دفتر. مدیرمون با صدایی بلندتر از همیشه ازمسوال می کرد:کدوم احمقی به تو مشاوره داده که می خوای بریفنی بخونی؟ بابام داشت مآیوسانه نگاهم می کرد، باعث سرافکندگیش بودم؟ معلمپرورشیمون (آقای همایی) میگفت : بیا و از خودت یکم بیشتر انتظار داشته باش. بابامبلند شد و کلاه نظامیش که رو زانوهاش بود .(یادم رفت بگم که این اتفاقا توی شهردزفول بود.به خاطر کار پدرم ما 5 سال اونجا بودیم.) رو گذاشت زیر بغلش و به مدیرگفت من راضیش میکنم. بعد از جلوم رد شد و رفت.حافظه ام زیادی قویه و این باعث اذیت شدنم تویتمام زندگی بوده. القصه تا دیپلم رفتیم. به بابام گفتم میخوام برم سرکار و خدمت.مخالفت کرد و گفت دانشگاه. دانشگاه صنعتی اصفهان رشته مهندسی هوافضا قبول شدم بارتبه 1197.و این شهر تمام زندگی من رو تغییر داد
    کاش ادامه میدادید
    خدایا کمکم کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد

  2. 2 کاربر از پست مفید نازنین2010 تشکرکرده اند .

    Quality (چهارشنبه 28 آذر 97), ابوآدی (پنجشنبه 06 دی 97)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 دی 97 [ 00:32]
    تاریخ عضویت
    1397-9-19
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    124
    سطح
    2
    Points: 124, Level: 2
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    انتهای پاییز 97
    طبق معمول و بی اغراق تر، طبق روال معمول زندگی مان ، مادرت قهر بود. تقریبا منت کشی هر روزه مرا رد میکرد. اصلا دیگر یادم نمیاید که ما قبل از شروع این قهرها چگونه روز را میگذراندیم. موجود عجیبی است. خیلی دوستش داشتم ، خیلی. یا برایش کافی نبود یا اینکه زیادی بود. زمان به هر دو ما ثابت خواهد کرد که چه کسی یا شاید کسانی ندامت را تجربه خواهد کرد
    بارها و بارها چه بصورت غیر مستقیم و چه مثل همین دفعه آخر ، به مادرت گفتم مراقب باش. دلم دارد می میرد. داری توی قلبم گم میشوی . اما غرورش مادرت را اسیر کرده است . او برده غرور است و من گویا اینبار میتوانم از هر دو آنها خلاص شوم . وقتی مادرت نیست ،تازگی ها احساس میکنم شادترم ، انگار شانس به سمت من مایل شده است.
    سعی بر آن دارم که به هر حو ممکن از احساس هایمان در ای لحظات بگویم . تا بر ما خورده نگیری که چرا جدا شدیم

    - - - Updated - - -

    قسمت دوم
    اوضاع مالی ما نه بد و نه خوب بود. یکم دیر رفتیم واسه ثبت نام به همین خاطر خوابگاه گیرم نیومد. توی گیر و دار التماس واسه خوابگاه با چندتا مثل خودم رفیق شدم. گفتیم خوب جمع میشیم و یه خونه دانشجویی میگیریم که هزینه کم بدیم. توی اصفهان خونه گرون بود. رفتیم یکی از شهرهای نزدیک به اصفهان و در فاصله 15 کیلومتری دانشگاه ، یه شهر خیلی خوشگل و سرزنده به اسم شاهین شهر.(کاش یه شاهین شهر رفته اینارو بخونه و براتون تاییدش کنه). یک طبقه ،125 متر ،3خوابه . 5 میلیون پیش و ماهیانه 140 هزارتومن اجاره.تقسیم بر 5 نفر. یکیمون یه ترم بالایی بود که از خوابگاه اخراج شده بود. بچه شهرک نفت پونک بود و مهندسی شیمی میخوند ، اسمش حامد بود. نفر بعدی اسمش محسن بود و مهندسی صنایع میخوند.نفر سوم میلاد ، بچه گیشا و دانشجوی مکانیک جامدات و آخری که بچه میدون المپیک بود و هم رشته ای میلاد.
    تقریبا همه چیز توی سال اول روی روال طبیعی طی میشد، تا اینکه دوتا از دوستای حامد که بچه شهرهای اطراف شیراز بودن سر و کله شون پیدا شد. فرشاد و محمد
    مهمون های روز اول که یک ساعت نشستن و رفتن. خوش سر و زبون و شیرین لهجه و البته پر انرژی.ماشالا در ضمینه خورد و خوراک هم از حرفه ای های روزگار بودن.
    تقریبا بعدش هر روز میومدن،بعدش پای ما خونه اونا باز شد.اونام اخراجی بودن(از خوابگاه).یبار که از حامد پرسیدیم چرا اخراج شدن؟ اونم با اخم گفت که مشروب خورده بودن و یه آدم فروش به حراست خبر داده بوده،بعدش جفتشون دو ترم تعلیق و اخراج از خوابگاه براشون زده بودن.

  4. کاربر روبرو از پست مفید ابوآدی تشکرکرده است .

    نازنین2010 (شنبه 08 دی 97)

  5. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 دی 97 [ 00:32]
    تاریخ عضویت
    1397-9-19
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    124
    سطح
    2
    Points: 124, Level: 2
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یکیشون زیادی میخوابید، یعنی غیر عادی بود. از ساعت 2 و 3 صبح الی 16 و 17 و اینا
    من خودم بچه یافت آبادم تقریبا و خلاف رو دیدم و حس کردم.می دونستم که یه جای کار ایراد داره. یه ظهر پاییزی با میلاد از دانشگاه داشتیم میرفتیم سمت خونه و آهنگ گوش میدادیم ، یادمه آهنگ عشق (داریوش بود) . رسیدیم دم در خونه و میلاد یهو مث سگ شروع کردن بو کشیدن. به م گفت علی بوی بنگ رو احساس میکنی؟؟ منم که واقعا حس نکرده بودم ، سرم رو تکون دادم که یعنی نه
    رفتیم تو خونه و دیدیم مهدی و حامد و اون دوتا نشستن و هرهر و کرکر به هرچی که فکرش رو بکنی.....
    میلاد اخم کرد و رفت اتاقش. من اما کنجکاو و گرسنه ، نشستم یه چیزی بخورم که میلاد داد زد و من رو کشوند اتاق. بهم گفت دیدی گفتم که بوهای ناجور میاد؟؟؟؟؟؟؟
    پاییز 96
    می دانم که در آپارتمان کوچکمان به انتظار بابا نشسته ای و در را می پایی، این شوقی عمیق را در وجودم می گستراند ، اما درست در وسط همان خانه ، هیولای چند سر قهر کنار مادرت نشسته است. از هر دو قدم که به سمت تو باید با هیجان طی شود ، یکی بخاطر قهر های مادرت عقب گرد میشود. و من دست تنها نمیتوانم نجاتتان دهم.

    - - - Updated - - -

    یادمه روزهای اول ازدواجمون براش مینوشتم ، کوتاه و عاشقانه
    همون موقع بهم گفت که از نوشتن خوشش نمیاد،لاجرم قلم و دفتر رو از دستم زمین گذاشتم.
    اشتباه نکنید!!!! قصدم مظلوم نمایی و نشون دادن اینکه من یه بیچاره بودم توی دستای ستمگر اون نیست. نیتم فقط اینه که بگم من تا جایی که تونستم تغییر کردم تا قطار زندگیم از ریل خارج نشه. حالا هم یه طرفه به قاضی نریم و پشت کسی که نیست تا از خودش دفاع کنه موضع خصمانه نگیریم.
    اینا فقط سمت دید من از طرف خودمه و بس


    - - - Updated - - -

    ​یه موضوعش خیلی اذیتم میکنه و اون اینه که هیچوقت عذرخواهی نکرده ، و من همیشه تمام قسمت بد ماجرارو گردن گرفتم . بخاطر همه بجز خودم. حسم بهم میگه از این جدایی من موقتا افسرده و در ادامه موفق تر خواهم بود

  6. کاربر روبرو از پست مفید ابوآدی تشکرکرده است .

    نازنین2010 (شنبه 08 دی 97)

  7. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 دی 97 [ 00:32]
    تاریخ عضویت
    1397-9-19
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    124
    سطح
    2
    Points: 124, Level: 2
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    امروز جمعه بود
    حس میکنم که از لحاظ روحی به یه فروپاشی بزرگ نزدیکم. اما هنوز دلیل اینایی که سرم میاد رو نمیدونم .ابدا حسی که بخواد لبخند روی صورتم بیاره رو نمیفهمم و این وسط عداب وجدان از آینده ی تو راحتم نمیداره. فکر می کنم به آدمایی توی وضعیت روحی من اصطلاحا افسرده میگن اما من دارم سر میشم . حس بودن توی وجودم به سرعت داره تحلیل میره . فکر کنم بدترین احساس دنیا ، بی حسی باشه.

  8. کاربر روبرو از پست مفید ابوآدی تشکرکرده است .

    نازنین2010 (شنبه 08 دی 97)

  9. #15
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 00 [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    12,188
    سطح
    72
    Points: 12,188, Level: 72
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 262
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 635 در 275 پست

    Rep Power
    67
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ابوآدی نمایش پست ها
    انتهای پاییز 97
    طبق معمول و بی اغراق تر، طبق روال معمول زندگی مان ، مادرت قهر بود. تقریبا منت کشی هر روزه مرا رد میکرد. اصلا دیگر یادم نمیاید که ما قبل از شروع این قهرها چگونه روز را میگذراندیم. موجود عجیبی است. خیلی دوستش داشتم ، خیلی. یا برایش کافی نبود یا اینکه زیادی بود. زمان به هر دو ما ثابت خواهد کرد که چه کسی یا شاید کسانی ندامت را تجربه خواهد کرد
    بارها و بارها چه بصورت غیر مستقیم و چه مثل همین دفعه آخر ، به مادرت گفتم مراقب باش. دلم دارد می میرد. داری توی قلبم گم میشوی . اما غرورش مادرت را اسیر کرده است . او برده غرور است و من گویا اینبار میتوانم از هر دو آنها خلاص شوم . وقتی مادرت نیست ،تازگی ها احساس میکنم شادترم ، انگار شانس به سمت من مایل شده است.
    سعی بر آن دارم که به هر حو ممکن از احساس هایمان در ای لحظات بگویم . تا بر ما خورده نگیری که چرا جدا شدیم

    - - - Updated - - -

    قسمت دوم
    اوضاع مالی ما نه بد و نه خوب بود. یکم دیر رفتیم واسه ثبت نام به همین خاطر خوابگاه گیرم نیومد. توی گیر و دار التماس واسه خوابگاه با چندتا مثل خودم رفیق شدم. گفتیم خوب جمع میشیم و یه خونه دانشجویی میگیریم که هزینه کم بدیم. توی اصفهان خونه گرون بود. رفتیم یکی از شهرهای نزدیک به اصفهان و در فاصله 15 کیلومتری دانشگاه ، یه شهر خیلی خوشگل و سرزنده به اسم شاهین شهر.(کاش یه شاهین شهر رفته اینارو بخونه و براتون تاییدش کنه). یک طبقه ،125 متر ،3خوابه . 5 میلیون پیش و ماهیانه 140 هزارتومن اجاره.تقسیم بر 5 نفر. یکیمون یه ترم بالایی بود که از خوابگاه اخراج شده بود. بچه شهرک نفت پونک بود و مهندسی شیمی میخوند ، اسمش حامد بود. نفر بعدی اسمش محسن بود و مهندسی صنایع میخوند.نفر سوم میلاد ، بچه گیشا و دانشجوی مکانیک جامدات و آخری که بچه میدون المپیک بود و هم رشته ای میلاد.
    تقریبا همه چیز توی سال اول روی روال طبیعی طی میشد، تا اینکه دوتا از دوستای حامد که بچه شهرهای اطراف شیراز بودن سر و کله شون پیدا شد. فرشاد و محمد
    مهمون های روز اول که یک ساعت نشستن و رفتن. خوش سر و زبون و شیرین لهجه و البته پر انرژی.ماشالا در ضمینه خورد و خوراک هم از حرفه ای های روزگار بودن.
    تقریبا بعدش هر روز میومدن،بعدش پای ما خونه اونا باز شد.اونام اخراجی بودن(از خوابگاه).یبار که از حامد پرسیدیم چرا اخراج شدن؟ اونم با اخم گفت که مشروب خورده بودن و یه آدم فروش به حراست خبر داده بوده،بعدش جفتشون دو ترم تعلیق و اخراج از خوابگاه براشون زده بودن.
    منم صنعتی اصفهان بودم

    خوابگاه پسرای کارشناسی الغدیر بود
    خدایا کمکم کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد

  10. #16
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 آبان 98 [ 08:57]
    تاریخ عضویت
    1392-11-03
    نوشته ها
    432
    امتیاز
    10,650
    سطح
    68
    Points: 10,650, Level: 68
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 200
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,639

    تشکرشده 1,769 در 422 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    72
    Array
    دلم ریش ریش شد از عنوان تاپیک


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:07 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.