به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 04 مرداد 98 [ 09:59]
    تاریخ عضویت
    1397-8-20
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    801
    سطح
    15
    Points: 801, Level: 15
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 99
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    17

    تشکرشده 17 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    New 2 روزگار من بعد از شکست در ازدواج

    با سلام خدمت تمامی عزیزان
    همونطور که از عنوان تایپیکم مشخص است من خودم را به کلی گم کرده ام.
    با اجازه مدیران سایت تایپیکی باز کردم شاید عزیزی محبتی کند و من را در راه پیدا کردن خودم کمک کند.
    سعی میکنم تا انجا که ممکن است بطور خلاصه شرحی از وضعیتم بدم ممنون از صبر و بردباری شما هنگام خواندن این مطلب.


    20 ساله بودم و تازه دیپلم گرفته بودم کار خوبی پیدا کردم و مشغول شدم در کارم بسیار بسیار موفق بودم چندین نوبت کارمند برتر انتخاب شدم و در اون سالها مورد توجه بسیاری از همکارهای مردم و همینطور ارباب رجوعهای مردم بودم و چندین و چند خاستگار و خواهان داشتم اما تمایلی به ازدواج نداشتم و با اعتماد بنفس بالا و خوشحال و خندان به زندگی ادامه میدادم تا اینکه متوجه شدم تمام خواهانم وقتی میفهمن من دیپلم دارم نگاهشان به من عوض میشود(من عاشق تحصیل بودم اما پدرم حاضر نبود مبلغی در این راه برای من خرج کند و همینطور اعتقادی به تحصیل در شهرهای دیگر نداشت) و من بیزار ازین نگاهها...
    تمام نقطه ضعف من همین بود تا اینکه پسری با 12 سال بیشتر از سن من به من علاقمند شد و برعکس بقیه با اینکه لیسانس داشت و ر کارش بسیار موفق بود به من گفت تحصیلات نشانه شعور و شخصیت نیست سه سال تمام به من محبت کردو خواهش کرد تا خاستگاری ام بیاید و من بلاخره قبول کردم ( اون زمان بسیار خودشیفته بودم شاید دلیلش خاستگارهای زیادم و موفقیت خوبم در کارم بود)
    ما بعد از 2 سال نامزد کردیم ولی بعد از چند ماه کوتاه به علت اینکه ما خواهان جشن جداگونه با رعایت شئونات بودیم و انها اسرار به گرفتن مراسم مختلط داشتن نامزدیمان بهم خورد(من با اقا پسر قبل خاستگاری صحبت کرده بودم و گفته بود برایم مهم نیست جشن چطوری باشد و هرچیز که تو بگویی اما خب بعدش مشخص شد خانوادش نظرشان چیز دیگری بود) بعد از دعواهای زیاد بین پدرانمان من نامزدی را بهم زدم و فکر میکردم اقا پسر قادر به ایستادن روی حرفهاش نیست ایشان هم اسراری برای بهم نزدن نداشتن.


    این قضایا با افسردگی شدید من تمام شد و من به کلی عوض شدم اعتماد به نفسم پایین اومد و با تمام دوستانم قطع رابطه کردم شاید چون دلم نمی خواست شکست من را ببینند اما با زحمت بسیار وارد دانشگاه شدم و با نمرات عالی پیش میرفتم تا اینکه با پسری اشنا شدم که برخلاف نامزد سابقم حس کردم مستقل است و می تواند من رو خوشبخت کند! منی که سرشار از غرور و خودشیفتگی بودم در رابطه با این اقا جور دیگری رفتار میکردم و به هیچ عنوان حاضر نبودم رابطه رو تمام کنم تا اینکه ایشون خاستگاری من اومد(دقیقا 4 سال بعد در بیست و شش سالگی من) و باز هم منجر به ازدواج نشد به این دلیل که مادرش اسرار داشت مراسم عروسی برگزار نشود و مادر من قبول نمیکردن...

    حالا من به تازگی متوجه شدم نامزد سابقم ازدواج کرده...
    و در حال خودخوری شدید هستم همش فکر میکنم اشتباه کردم که به حرف خانوادم گوش دادم و نامزدی رو بهم زدم
    یک لحظه فکر میکنم مقصر من بودم که هردوبار کسانی که دوستشان داشتم به ازدواج ختم نشدن
    یک لحظه خانوادم رو مقصر میدانم که هر دوبار باعث جدایی ما شدن
    و این فکرها هروز من رو میخوره
    وقتی مریض میشوم خوشحالم چون فکر میکنم حقمه چون در حق ان دو نامردی کردم!!!
    خلاصه اینکه هیچ امیدی به زندگی ندارم و بارها و بارها به خودکشی فکر کردم ولی از ترس رنج و درد خانوادم ازینکار جلوگیری کردم
    حال 27 ساله هستم و علاقه ای به هیچ کسی ندارم لیسانسم رو گرفتم و احساس میکنم فرصتهای خوبم رو از دست دادم
    واقعا هم از دست دادم..
    خیلی جالبه شاید تو این چند سال کلا دوخاستگار داشتم که وقتی فهمیدن من لیسانس دارم پا پس کشیدن چون خودشون دیپلم داشتن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    میتونین کمک کنید خودم رو پیدا کنم؟
    من در حال حاضر درد سنگینی میکشم که حتی با یک نفر هم در این باره صحبت نمیکنم

    کمکم کنید

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 17 اسفند 98 [ 00:03]
    تاریخ عضویت
    1397-8-20
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    1,130
    سطح
    18
    Points: 1,130, Level: 18
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 70
    Overall activity: 46.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 10 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شما که سنی نداره خیلی وقت داری تا با کسی ازدواج کنی که بتوانید در کنار هم خوشبخت باشید
    به نظر من خوشبختی به دست آوردنیه چرا منتظری یکی بیاد خوشبختت کنه...
    اینکه حس میکنی اگر با خواستگار قبلی ت ازدواج میکردی خوشبخت میشدی ی حس کاملا عادیه... این حس من هنوزم دارم با اینکه توی زندگیم هیچی کم ندارم.. به نظرم ی جور حس کنجکاویه وگرنه ممکنه اصلا اون طوری که تو فکر میکنی پیش نمیرفت
    خداروشکر که جسم سالم و روان آرومی دارید.. به زندگی تون ادامه بدید اینا در مقابل مشکلات زندگی هیچی نیست پس الکی خودتون ناراحت نکنید
    و اینکه شک نکنید اگر به حرف خانواده تون گوش بدید صد در صد خوشبخت خواهید شد و هیچ کس از خانواده آدم دلسوز تر نیست

  3. کاربر روبرو از پست مفید ستودنی تشکرکرده است .

    محیان (دوشنبه 21 آبان 97)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 شهریور 00 [ 17:32]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    193
    امتیاز
    7,864
    سطح
    59
    Points: 7,864, Level: 59
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 325 در 136 پست

    Rep Power
    43
    Array
    هر ادمی توی زندگیش ممکنه براش اتفاقات تلخی بیوفته.
    یکی مثل شما شکست در دو تا نامزدیه یکی دیگه مسئله دیگه ای.

    مهم اینه که ما اول از همه اتفاقات را بزرگتر از اونچه که هست نکنیم.

    دوما باید یه راه حلی پیدا کنیم که بتونیم اون مسئله را برای خودمون راحت تر کنیم. مثلا اینکه شما فکر کنید اشتباه کردید نامزدیتون را بهم زدید موضوع را سخت تر میکنه.

    حتی اگر اشتباه بوده باشه سعی کن فقط ازش درس بگیری و خودتو بخاطرش زیاد از حد سرزنش نکنی به هر حال هر انسانی جایز الخطاست و ممکنه اشتباه بکنه.
    ولی باور کن اشتباه نکردی.

    سوما الان واقعا چه چیزی ازارت میده ؟ اینکه حس میکنی ممکنه دیگه خواستگار مناسبی نداشته باشی؟ خب شما هنوز سنی ندارید هنوز فرصت هست که خواستگار خوبی براتون پیدا بشه. هیچکس از اینده خبر نداره.

    اینکه فکر میکنی در حق نامزدت هات نامردی کردی؟ واقعا اشتباه تر از این فکر وجود نداره.

    و چه چیزی باعث میشه اعتماد به نفست بیاد پایین. ببین تو دو نامزدی را که واقعا خواسته نادرستی داشتن رد کردی. این خودش نشون میده دختر عاقل و توانایی هستی. خیلی ها نمیتونن این کار را انجام بدن.

    از لحاظ کاری و درسی سطح خوبی داری. چیزی که باز هم خیلی ها ندارن.

    اگر فکر میکنی خواستنی نیستی و به همین دلیله که خواستگار درست نداری کاملا در اشتباهی. کلا ازدواج کردن در این زمونه سخت شده و خیلی ربطی به شخص شما نداره.

    بهترین کاری که میتونی بکنی اینه که سعی کنی خودتو تا اونجا که میتونی مشغول کنی که این افکار کمتر اذیتت کنه.

    درس خوندن برای کارشناسی ارشد بهترین گزینست. مخصوصا اینکه محیط دانشگاه هم محیط جدیدیه و میتونی شانست را اونجا هم امتحان کنی.

  5. کاربر روبرو از پست مفید آنه ماری تشکرکرده است .

    محیان (دوشنبه 21 آبان 97)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 04 مرداد 98 [ 09:59]
    تاریخ عضویت
    1397-8-20
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    801
    سطح
    15
    Points: 801, Level: 15
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 99
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    17

    تشکرشده 17 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط آنه ماری نمایش پست ها
    هر ادمی توی زندگیش ممکنه براش اتفاقات تلخی بیوفته.
    یکی مثل شما شکست در دو تا نامزدیه یکی دیگه مسئله دیگه ای.

    مهم اینه که ما اول از همه اتفاقات را بزرگتر از اونچه که هست نکنیم.

    دوما باید یه راه حلی پیدا کنیم که بتونیم اون مسئله را برای خودمون راحت تر کنیم. مثلا اینکه شما فکر کنید اشتباه کردید نامزدیتون را بهم زدید موضوع را سخت تر میکنه.

    حتی اگر اشتباه بوده باشه سعی کن فقط ازش درس بگیری و خودتو بخاطرش زیاد از حد سرزنش نکنی به هر حال هر انسانی جایز الخطاست و ممکنه اشتباه بکنه.
    ولی باور کن اشتباه نکردی.

    سوما الان واقعا چه چیزی ازارت میده ؟ اینکه حس میکنی ممکنه دیگه خواستگار مناسبی نداشته باشی؟ خب شما هنوز سنی ندارید هنوز فرصت هست که خواستگار خوبی براتون پیدا بشه. هیچکس از اینده خبر نداره.

    اینکه فکر میکنی در حق نامزدت هات نامردی کردی؟ واقعا اشتباه تر از این فکر وجود نداره.

    و چه چیزی باعث میشه اعتماد به نفست بیاد پایین. ببین تو دو نامزدی را که واقعا خواسته نادرستی داشتن رد کردی. این خودش نشون میده دختر عاقل و توانایی هستی. خیلی ها نمیتونن این کار را انجام بدن.

    از لحاظ کاری و درسی سطح خوبی داری. چیزی که باز هم خیلی ها ندارن.

    اگر فکر میکنی خواستنی نیستی و به همین دلیله که خواستگار درست نداری کاملا در اشتباهی. کلا ازدواج کردن در این زمونه سخت شده و خیلی ربطی به شخص شما نداره.

    بهترین کاری که میتونی بکنی اینه که سعی کنی خودتو تا اونجا که میتونی مشغول کنی که این افکار کمتر اذیتت کنه.

    درس خوندن برای کارشناسی ارشد بهترین گزینست. مخصوصا اینکه محیط دانشگاه هم محیط جدیدیه و میتونی شانست را اونجا هم امتحان کنی.
    سلام دوست عزیزم ممنون ازینکه وقت گذاشتی و نوشته های من رو خوندی بله دقیقا فکر میکنم اشتباه کردم نامزدیم رو
    بهم زدم، انقدر خانوادم گفتن بهم بزن بهم بزن!!انقدر دنیارو برای من قشنگ رسم کرده بودن که من فکر کردم به موضوع جشن چقدر بزرگه و باید بخاطرش از نامزدم بگذرم!!الان که مشکلات دوروبریام رو میبینم و میبینم با چه مشکلاتی هنوز دووم اوردن غبطه میخورم و نمیتونم نفس راحت بکشم و اینکه مورد دوم نامزد نبودیم فقط خاستگاری بود(ولی خب جدی بود)..که اونم
    بخاطر جشن بهم خورد با خودم میگم اخه یه جشن ارزشش رو داره؟؟!!!
    مگه چندتا ادم از لحاظ روحی روانی با من مچ میشن که من بخوام نصفشون رو بخاطر یه جشن مسخره کنار بگذارم
    بعد یه لحظه دیگه باخودم میگم من لیاقت جشن و شادی رو دارم و کسی نبایدمنو ازش محروم کنه
    اگر من بخوام بگذرم خانوادم نمیگذرن...

    خانوادمم فکر میکنن من دختر شاه پریون هستم ، میبینم برای دوخواهرم چقدر کوتاه اومدن ولی برای من هرچیزی
    میشه میگن بدردت نمیخوره...

    و چون ادمهارو میبینم و به این فکر میکنم کاش کوتاه میومدیم سر جشن و ازدواج میکردیم چون واقعا ادم خوبی بود
    همیشه فکر میکنم من در حقش اشتباه کردم هرچند میبینم ازدواج کرده و ظاهرا خوشبخته بازم تو دلم حسرت هست!!
    که دوباره نمیتونم همچین موقعیتی بدست بیارم.

    و اینکه من خیلی خاستگار داشتم !!! اصلا فکر نمیکردم بعد بهم زدن یهو اینطوری بشه!!!و هیچ مورد خوبی
    پیدا نکنم اعتماد بنفس پایینمم بخاطر همینه که دیگه خاستگاری ندارم و خب قبلنها انقدر مد نبود
    دختر و پسر داخل فضا اجتماعی باهم دوست بشن و اشنایی ها رودرو بود و
    من هم متاسفانه یا خوشبختانه اصلا از شبکه های مجازی خوشم نمیاد به ادمهایی که تو شبکه ها
    سراغم میان اصلا اعتماد ندارم و کلا سراغشون نمیرم...(اگرم خاستگاری داشتم خیلی جالبه که بخاطر لیسانسم
    پاپس کشیدن!!!!درصورتی که من انقدر این مورد قبلنها بهم فشار اورده برام شعور شخصیت مهمتراز تحصیله!!!


    دوستهام رو میبینن تو شبکه های مجازی دوست میشن و ازدواج میکنن به منم همین پیشنهاد رو میکنن
    اما من واقعا نمیتونم


    برزخ عجیبیه!!!
    از لحاظ روحی خیلی شکسته شدم و از لحاظ جشمی هم حمله های اسمی شدید بهم دست میده
    واقعا برای خودم متاسفم که یه بهم خوردن نامزدی من رو انقدر در هم شکست...

    یک لحظه خودم رو مقصر میدونم که ایستادگی نکردم جلو خانوادم چون هردومورد اونها منو توجیح کردن که بهم بزنم یک لحظه خانوادم رو مقصر میدونم که چرا انقدر تو بحرانی ترین روزهای زندگیم منو کفری کردن و به ارامش دعوتم نکردن و یک لحظه خواهرم رو مقصر میدونم که چقدر ساز مخالف زد و هر ایرادی که میتونست از نامزدم گرفت که فکر میکنم حسودیش میشد بخاطر اینکه نامزدم وضع مالی بشدت خوبی داشت....

    من خیلی اجتماعی و شاد بودم الان گوشه گیر و اروم و مریض شدم.
    خیلی دوست دارم مثل سابق بشم خیلی دکتر رفتم ارام بخشها و ضدافسردگی بخوردم دادن که موقت خوبم کرد ولی در انتها حسرته که به دلمه ....

    پدرم تا همینجا هم بزور و خواهش و تمنا گذاشت من درس بخونم دیگه واقعا نمیزاره
    خیلی سعی میکنم سرم رو به کارو باشگاه گرم کنم اما تو پر جمعیتترین جای دنیا هم من فکر مشغوله و تو دلم بغضه!!

    عزیزم بازم ممنون
    ویرایش توسط محیان : دوشنبه 21 آبان 97 در ساعت 14:09

  7. کاربر روبرو از پست مفید محیان تشکرکرده است .

    آنه ماری (سه شنبه 22 آبان 97)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 شهریور 00 [ 17:32]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    193
    امتیاز
    7,864
    سطح
    59
    Points: 7,864, Level: 59
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 325 در 136 پست

    Rep Power
    43
    Array
    عزیزم چرا اینقدر خودت را ازار میدی.

    باور کن ازدواج اونقدر ارزش نداره که بخاطرش تبدیل بشی به یه دختر افسرده.

    ببین این افکاری که داری دو تا خطر برات داره.

    اولین خطرش همینی هست که الان دچارشی یعنی افسردگی .

    دومین خطرش اینه که ممکنه اگر خواستگاری براتون بیاد بخاطر اینکه اشتباهات گذشته را تکرار نکنی حاضر بشی حتی با شرایط بد هم انها را انتخاب کنی و یک ازدواج اشتباه داشته باشی.

    واقعا حیف نیست در اوج جوانی اینجور افسرده باشی .

    یک بار برای همیشه بشین و مسائل گذشته را برای خودت حل کن. دلیل رفتارت را براساس سنت و ویژگیهای شخصیتیت بررسی کن و در انتها خودت را ببخش و اون مسائل را بزار کنار .فقط تجربه اش را برای خودت باقی بزار.

    سعی کن کارهایی را بکنی که ذهنت را درگیر کنه.
    باشگاه خوبه ولی ورزشهایی مثل والیبال یا بسکتبال یا تنیس که احتیاج به تمرکز دارن بهتره.

    اول از همه لازمه خودت به این نتیجه برسی که افسرگی فایده ای نداره . خود افسردگی میتونه یه عاملی باشه خواستگارات را فراری بده.
    معمولا مردها دخترهای شاد میپسندن درسته؟

  9. کاربر روبرو از پست مفید آنه ماری تشکرکرده است .

    محیان (جمعه 25 آبان 97)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 04 مرداد 98 [ 09:59]
    تاریخ عضویت
    1397-8-20
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    801
    سطح
    15
    Points: 801, Level: 15
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 99
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    17

    تشکرشده 17 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط آنه ماری نمایش پست ها
    عزیزم چرا اینقدر خودت را ازار میدی.

    باور کن ازدواج اونقدر ارزش نداره که بخاطرش تبدیل بشی به یه دختر افسرده.

    ببین این افکاری که داری دو تا خطر برات داره.

    اولین خطرش همینی هست که الان دچارشی یعنی افسردگی .

    دومین خطرش اینه که ممکنه اگر خواستگاری براتون بیاد بخاطر اینکه اشتباهات گذشته را تکرار نکنی حاضر بشی حتی با شرایط بد هم انها را انتخاب کنی و یک ازدواج اشتباه داشته باشی.

    واقعا حیف نیست در اوج جوانی اینجور افسرده باشی .

    یک بار برای همیشه بشین و مسائل گذشته را برای خودت حل کن. دلیل رفتارت را براساس سنت و ویژگیهای شخصیتیت بررسی کن و در انتها خودت را ببخش و اون مسائل را بزار کنار .فقط تجربه اش را برای خودت باقی بزار.

    سعی کن کارهایی را بکنی که ذهنت را درگیر کنه.
    باشگاه خوبه ولی ورزشهایی مثل والیبال یا بسکتبال یا تنیس که احتیاج به تمرکز دارن بهتره.

    اول از همه لازمه خودت به این نتیجه برسی که افسرگی فایده ای نداره . خود افسردگی میتونه یه عاملی باشه خواستگارات را فراری بده.
    معمولا مردها دخترهای شاد میپسندن درسته؟
    سلام دوباره انه ماری جان
    آره میدونم واکنش زیاد از حدی نشون میدم ولی واقعا انقدر ادما بد شدن که منو میترسونن!!
    ممنونم عزیزم از راهنماییت..
    دیگه نزدیک 30 سالم بشه جوون وقتی بودم که 18 سالم بود
    میدونم تک تک حرفهات درسته ولی چقدر عمل کردن بهشون سخته
    میترسم دوباره نتونم به کسی دل ببندم این میترسونه منو فقط
    امیدوارم عزیزم تو زندگیت همیشه خوشحال و موفق باشی


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:26 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.