سلام دوستان
من قبلا تو سایت همدردی عضو بودم ولی پسوردم رو یادم رفته مجبور شدم دوباره ثبت نام کنم
هیچ راه دیگه ای ندارم و به اینجا و شما پناه آوردم ازتون خواهش می کنم کمکم کنید.
اول از خودم و شرایطم میگم
من فرزند اول خانواده هستم 26 سالمه تا الان خواستگارای خوبی داشتم ولی بنا به هر دلیلی که بعضی ها اسمش رو قسمت میذارن با هیچکدوم بنای ازدواج گذاشته نشد. شاغل هستم یه خواهر کوچکتر دارم از نظر خانوادگی پدر مادر خیلی خوب و از نظر مالی متوسط هستیم به گفته ی بقیه چهره ی خوبی دارم . در کل یک ادم معمولی ام بدون هیچ مشکل خاصی
5 ماه پیش با شوهرم آشنا شدم توی گروه کوهنوردی که بودیم ایشون فقط دو بار اومدن چون عکاس بودن بنای آشنایی ما گذاشته شد. ولی هیچ رابطه ی احساسی از هیچکدوممون در میون نبود
تا تولد یکی از دوستان مشترکمون که ایشون زنگ زد و منو دعوت کرد که من خیلی متعجب شدم چون بقول معروف صنمی نداشتیم با هم.
اون روز ما تولد رو کنار هم بودیم و شبش ایشون بمن ابراز علاقه کرد منم تو خودم حس کردم خیلی دوسش دارم اما بهم گفت شرایط ازدواج ندارم و با من در مورد ازدواج فکری نکن
ایشون 9 سال از من بزرگتره شرایط خانوادگی چهره و بقیه چیزا هم مشابه خودم هست
فردای دوستیمون برای من همه چیز زندگیشو گفت
گفت که قبلا ازدواج کرده و طی ی تصادف خانمش فوت شده و ی دختر بچه که الان 6 سالشه و اون موقع 2 سالش بوده رو خودش بهمراه پدر مادرش داره بزرگ میکنه
بعد از دو ماه وابستگی ما خیلی عمیق شد و از اونجایی که برای خانواده ی هر دومون مهم بود که بچشون با کی رفت و آمد داره (خانواده همسرم از روز اول در جریان حضور من بودن و مصر بودن که اگر همدیگرو دوست دارید ازدواج کنید) پیگیر شدن و شوهرم گفت که من بخاطر شرایط خودم روز اول بهت گفتم فکر ازدواج نکن وگرنه من عاشق این بودم که با تو ازذواج کنم
پدر و مادر من ب شدت مخالف این ازدواج بودن که من فقط بهشون گفتم بذارید این آقا بیاد خواستگاری اگر شما گفتید نه جواب من هم نه است.
بعد از خواستگاری و تحقیقات پدر و مادرم راضی بودن چون این آقا واقعا آدم خوبیه و خانواده دار و زن دوسته
این ها مقدمه ی زندگیم بود تا مشکل اصلی رو بگم
دختر همسرم بسیار خجالتیه ولی اصلا بی ادب و تخس نیست فقط بلد نیست محبت کنه و از خودش محبت نشون بده دائما خجال میکشه
منم واقعیتش برام خیلی سخت بود بخوام از بدو ورودم بچه رو نگه دارم که خداروشکر مادر همسرم کمک حالمه و گفته که طی یک سال دوره ی عقد ما بچه رو جوری تحویل من میده که همونی باشه که من میخوام از اون به بعدش با من و واقعا مطمئنم که این کارئو میکنه
ولی روزای اول عقد این بچه خیلی به شوهرم میچسبید مثلا ما تو اتاق می خواستیم حرف بزنیم هی میومد داخل یا میگفت فکر نکنید میرما الان میام این حرفاش منو خیلی عصبی میکرد تا جایی که به جرو بحثای خیلی بدی کشید و دعوای مفصلی داشتیم همسرم فقط از من میخواست که صبر کنم
الان اون بچه رفتارش عادی شده خوب شده دیگه مزاحمتی نداره اتفاقا همه میگن که عاشق منه ولی بخاطر 4 سال کمبود حضور مادر و بیش از حد خجالتی بودنش نمیتونه بروز بده منم مطمئنم که منو دوس داره من هرکاری که ازم برمیومد انجام دادم از محبت و بغل کردن گرفته تا کادو خریدن کارایی که دوس داره انجام دادن پارک رفتن شهربازی بردن ب حرفش گوش دادن توی جمع بیشتر از همه بهش توجه کردن شوخیای بچگونه و هرچیزی که فکرشو کنید ازم بر اومده انجام دادم ولی چون حساس شدم و در کل ادم عصبی هستم دوباره چند روز پیش با همسرم بحثم شد و این بار خیلی بد بود بحث به خانواده ها کشید احتراما از بین رفت من خیلی افسرده شدم با اینکه میدونم همه چی تقصیر خودمه میدونمم که همه دوسم دارن ولی به پدر و مادرم بی حترامی کردم مریض شدم دائم قرص میخوردم که بخوابم انقد خودمو زدم که تموم جونم درد میکنه همسرم جلوم وایساد گفت باید خودتو درست کنی من کنارتم ولی اخرین فرصته باید خودتو درست کنی باید کارای قبلتو بی احترامیاتو درست کنی اگه میخوای میبرمت پیش مشاور ولی بدون فرصت اخره اینم میدونم که واقعا عاشقمه وگرنه این همه بدی رو تحمل نمیکرد
دیشب خودم ازش خواستم بیاد صحبت کنیم بهش قول دادم درست شم قول دادم همه چیو حل کنم اونم گفت کنامه پشتمه کمکم میکنه فقط من میترسم سرد شده باشه به خودشم گفتم ولی گفت من سرد نشدم همون عشقی که داشتم بهت همونقدر تو دلم هست قبلا فوران میکرد ولی الان دستمو گذاشتم روش تا سفت جلوت وایسم درست بشی بخاطر من بخاطر خودت و ایندت من همه جوره پات وامیسم فقط اخلاقتو درست کن دیگه عصبی نشو
ازتون خواهش میکنم کمکم کنید من حال خیلی بدی دارم الان 3 هفتس که عقد کردیم عین 3 هفته رو من بحث و دعوا راه انداختم میدونمم که هر دومون جونمون در میره برای هم همه میگن چقد خوشبختین شماها بخدا پدر مادرامون میگن چشم خوردین شما باهم خوب بودین...
فقط ازتون میخوتم کمکم کنید شوهرم ازم سرد نشه من انقدر تو زندگیم سختی کشیدم که اصلا به هیچ عنوان نمیتونم همسرمو از دست بدم
ممنونم ازتون که وقت گذاشتین
علاقه مندی ها (Bookmarks)