به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 مرداد 98 [ 09:51]
    تاریخ عضویت
    1397-8-19
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    257
    سطح
    5
    Points: 257, Level: 5
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 59.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    20

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مشکل حاد من و همسرم در مورد فرزندش در دوران عقد

    سلام دوستان
    من قبلا تو سایت همدردی عضو بودم ولی پسوردم رو یادم رفته مجبور شدم دوباره ثبت نام کنم
    هیچ راه دیگه ای ندارم و به اینجا و شما پناه آوردم ازتون خواهش می کنم کمکم کنید.
    اول از خودم و شرایطم میگم
    من فرزند اول خانواده هستم 26 سالمه تا الان خواستگارای خوبی داشتم ولی بنا به هر دلیلی که بعضی ها اسمش رو قسمت میذارن با هیچکدوم بنای ازدواج گذاشته نشد. شاغل هستم یه خواهر کوچکتر دارم از نظر خانوادگی پدر مادر خیلی خوب و از نظر مالی متوسط هستیم به گفته ی بقیه چهره ی خوبی دارم . در کل یک ادم معمولی ام بدون هیچ مشکل خاصی
    5 ماه پیش با شوهرم آشنا شدم توی گروه کوهنوردی که بودیم ایشون فقط دو بار اومدن چون عکاس بودن بنای آشنایی ما گذاشته شد. ولی هیچ رابطه ی احساسی از هیچکدوممون در میون نبود
    تا تولد یکی از دوستان مشترکمون که ایشون زنگ زد و منو دعوت کرد که من خیلی متعجب شدم چون بقول معروف صنمی نداشتیم با هم.
    اون روز ما تولد رو کنار هم بودیم و شبش ایشون بمن ابراز علاقه کرد منم تو خودم حس کردم خیلی دوسش دارم اما بهم گفت شرایط ازدواج ندارم و با من در مورد ازدواج فکری نکن
    ایشون 9 سال از من بزرگتره شرایط خانوادگی چهره و بقیه چیزا هم مشابه خودم هست
    فردای دوستیمون برای من همه چیز زندگیشو گفت
    گفت که قبلا ازدواج کرده و طی ی تصادف خانمش فوت شده و ی دختر بچه که الان 6 سالشه و اون موقع 2 سالش بوده رو خودش بهمراه پدر مادرش داره بزرگ میکنه
    بعد از دو ماه وابستگی ما خیلی عمیق شد و از اونجایی که برای خانواده ی هر دومون مهم بود که بچشون با کی رفت و آمد داره (خانواده همسرم از روز اول در جریان حضور من بودن و مصر بودن که اگر همدیگرو دوست دارید ازدواج کنید) پیگیر شدن و شوهرم گفت که من بخاطر شرایط خودم روز اول بهت گفتم فکر ازدواج نکن وگرنه من عاشق این بودم که با تو ازذواج کنم
    پدر و مادر من ب شدت مخالف این ازدواج بودن که من فقط بهشون گفتم بذارید این آقا بیاد خواستگاری اگر شما گفتید نه جواب من هم نه است.
    بعد از خواستگاری و تحقیقات پدر و مادرم راضی بودن چون این آقا واقعا آدم خوبیه و خانواده دار و زن دوسته
    این ها مقدمه ی زندگیم بود تا مشکل اصلی رو بگم
    دختر همسرم بسیار خجالتیه ولی اصلا بی ادب و تخس نیست فقط بلد نیست محبت کنه و از خودش محبت نشون بده دائما خجال میکشه
    منم واقعیتش برام خیلی سخت بود بخوام از بدو ورودم بچه رو نگه دارم که خداروشکر مادر همسرم کمک حالمه و گفته که طی یک سال دوره ی عقد ما بچه رو جوری تحویل من میده که همونی باشه که من میخوام از اون به بعدش با من و واقعا مطمئنم که این کارئو میکنه
    ولی روزای اول عقد این بچه خیلی به شوهرم میچسبید مثلا ما تو اتاق می خواستیم حرف بزنیم هی میومد داخل یا میگفت فکر نکنید میرما الان میام این حرفاش منو خیلی عصبی میکرد تا جایی که به جرو بحثای خیلی بدی کشید و دعوای مفصلی داشتیم همسرم فقط از من میخواست که صبر کنم
    الان اون بچه رفتارش عادی شده خوب شده دیگه مزاحمتی نداره اتفاقا همه میگن که عاشق منه ولی بخاطر 4 سال کمبود حضور مادر و بیش از حد خجالتی بودنش نمیتونه بروز بده منم مطمئنم که منو دوس داره من هرکاری که ازم برمیومد انجام دادم از محبت و بغل کردن گرفته تا کادو خریدن کارایی که دوس داره انجام دادن پارک رفتن شهربازی بردن ب حرفش گوش دادن توی جمع بیشتر از همه بهش توجه کردن شوخیای بچگونه و هرچیزی که فکرشو کنید ازم بر اومده انجام دادم ولی چون حساس شدم و در کل ادم عصبی هستم دوباره چند روز پیش با همسرم بحثم شد و این بار خیلی بد بود بحث به خانواده ها کشید احتراما از بین رفت من خیلی افسرده شدم با اینکه میدونم همه چی تقصیر خودمه میدونمم که همه دوسم دارن ولی به پدر و مادرم بی حترامی کردم مریض شدم دائم قرص میخوردم که بخوابم انقد خودمو زدم که تموم جونم درد میکنه همسرم جلوم وایساد گفت باید خودتو درست کنی من کنارتم ولی اخرین فرصته باید خودتو درست کنی باید کارای قبلتو بی احترامیاتو درست کنی اگه میخوای میبرمت پیش مشاور ولی بدون فرصت اخره اینم میدونم که واقعا عاشقمه وگرنه این همه بدی رو تحمل نمیکرد
    دیشب خودم ازش خواستم بیاد صحبت کنیم بهش قول دادم درست شم قول دادم همه چیو حل کنم اونم گفت کنامه پشتمه کمکم میکنه فقط من میترسم سرد شده باشه به خودشم گفتم ولی گفت من سرد نشدم همون عشقی که داشتم بهت همونقدر تو دلم هست قبلا فوران میکرد ولی الان دستمو گذاشتم روش تا سفت جلوت وایسم درست بشی بخاطر من بخاطر خودت و ایندت من همه جوره پات وامیسم فقط اخلاقتو درست کن دیگه عصبی نشو
    ازتون خواهش میکنم کمکم کنید من حال خیلی بدی دارم الان 3 هفتس که عقد کردیم عین 3 هفته رو من بحث و دعوا راه انداختم میدونمم که هر دومون جونمون در میره برای هم همه میگن چقد خوشبختین شماها بخدا پدر مادرامون میگن چشم خوردین شما باهم خوب بودین...
    فقط ازتون میخوتم کمکم کنید شوهرم ازم سرد نشه من انقدر تو زندگیم سختی کشیدم که اصلا به هیچ عنوان نمیتونم همسرمو از دست بدم
    ممنونم ازتون که وقت گذاشتین

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 07 شهریور 99 [ 23:27]
    تاریخ عضویت
    1389-5-21
    نوشته ها
    679
    امتیاز
    18,628
    سطح
    86
    Points: 18,628, Level: 86
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 222
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial10000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    3,951

    تشکرشده 4,314 در 675 پست

    Rep Power
    115
    Array
    سلام

    1) از این به بعد فکر "امکان سرد شدن" رو توی ذهن همسرت نمی‌ندازی! یعنی چه که هفته سوم عقد از این چیزها حرف بزنید؟!

    2) اینطور که گفتی مادر همسرت خانوم فهمیده‌ای هستند، ازشون بخواه بهت کمک کنند که با همسرت خلوت‌های گاه و بیگاه داشته باشی . رابطه شما باید مستحکم‌تر و اختصاصی‌تر بشه.

    3) یک صحبت ویژه با همسرت داشته باش در مورد اون اتفاق و اتفاقات مشابه، بگو که احساس می‌کنی هیجانی رفتار کردی، بگو برات خیلی عزیزه و از بس دوستش داشتی، نگران بودی و اون حرفها زده شده. به هر حال آدم موقع عصبانیت و هیجان، خود واقعیش نیست. بگو داری تلاش می کنی شرایط رو مدیریت کنی و این کمی زمان می بره تا با همه چالش ها کنار بیاید. دلخوری اگر داری با زبان آرام، مطرح کن و بگو که باید کنارم باشی و بهم کمک کنی که دوتایی از پس مشکلات بر بیایم.
    بعد هم حتما بگو که عبارت "آخرین فرصت" کمی استرس زا است. یک زندگی خوب آروم آروم ساخته می‌شه و یک رابطه پایدار، با صبر و تحمل دو طرفه که ساخته می‌شه. بگو به هر حال ممکنه در آینده هم باز شرایطی پیش بیاد که از هم برنجید و دلخور بشید، اما مهم اینه که رابطه شما اونقدر واسه هر دو شما مهمه که این بالا و پایین ها خللی در استواریش ایجاد نکنه. فقط باید تلاش کنید موقع دلخوری، ابعاد مشکل بیخودی بزرگ نشه و به موضوعات دیگه مثل خانواده و غیره نکشه.

    4) این عبارت "سرد شدن" رو از دایره لغاتت حذف کن. آیا تجربه مشابهی داری که اینقدر نگرانی؟!

    شاد باشی.
    هر چیز که در جُستن آنی، آنی

    مولانا

  3. 3 کاربر از پست مفید آویژه تشکرکرده اند .

    Pooh (شنبه 19 آبان 97), ژوآن (شنبه 19 آبان 97), آنیتا123 (شنبه 19 آبان 97)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 مرداد 98 [ 09:51]
    تاریخ عضویت
    1397-8-19
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    257
    سطح
    5
    Points: 257, Level: 5
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 59.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    20

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط آویژه نمایش پست ها
    سلام

    1) از این به بعد فکر "امکان سرد شدن" رو توی ذهن همسرت نمی‌ندازی! یعنی چه که هفته سوم عقد از این چیزها حرف بزنید؟!

    2) اینطور که گفتی مادر همسرت خانوم فهمیده‌ای هستند، ازشون بخواه بهت کمک کنند که با همسرت خلوت‌های گاه و بیگاه داشته باشی . رابطه شما باید مستحکم‌تر و اختصاصی‌تر بشه.

    3) یک صحبت ویژه با همسرت داشته باش در مورد اون اتفاق و اتفاقات مشابه، بگو که احساس می‌کنی هیجانی رفتار کردی، بگو برات خیلی عزیزه و از بس دوستش داشتی، نگران بودی و اون حرفها زده شده. به هر حال آدم موقع عصبانیت و هیجان، خود واقعیش نیست. بگو داری تلاش می کنی شرایط رو مدیریت کنی و این کمی زمان می بره تا با همه چالش ها کنار بیاید. دلخوری اگر داری با زبان آرام، مطرح کن و بگو که باید کنارم باشی و بهم کمک کنی که دوتایی از پس مشکلات بر بیایم.
    بعد هم حتما بگو که عبارت "آخرین فرصت" کمی استرس زا است. یک زندگی خوب آروم آروم ساخته می‌شه و یک رابطه پایدار، با صبر و تحمل دو طرفه که ساخته می‌شه. بگو به هر حال ممکنه در آینده هم باز شرایطی پیش بیاد که از هم برنجید و دلخور بشید، اما مهم اینه که رابطه شما اونقدر واسه هر دو شما مهمه که این بالا و پایین ها خللی در استواریش ایجاد نکنه. فقط باید تلاش کنید موقع دلخوری، ابعاد مشکل بیخودی بزرگ نشه و به موضوعات دیگه مثل خانواده و غیره نکشه.

    4) این عبارت "سرد شدن" رو از دایره لغاتت حذف کن. آیا تجربه مشابهی داری که اینقدر نگرانی؟!

    شاد باشی.
    آویژه ی عزیزم ممنونم از اینکه راهنماییم کردی
    بله من یه تجربه ی خیلی خیلی تلخ دارم از گذشته که مربوط به خواستگارم بود و یک و سال و نیم شرایط حاد افسردگی داشتم بعد از اون چون منو رها کرد به حال خودم و رفت و تموم باورهام خراب شد و ساختن دوبارش یک سال و نیم زمان برد تا با همسرم آشنا شدم.
    چیزی که انقدر منو مشوش کرده همین عبارت آخرین فرصته چون فکر میکنم دارم روی لبه تیغ راه میرم و اینکه همسرم هرجا که میریم حتی تو خلوتمون منو به اصلاح رو سرش حلوا حلوا میکرد الان اینجوری قاطعانه جلوم ایستاده میترسونه منو با اینکه کنار همه ی این حرفا بهم میگه کنارمه کمکم میکنه درستش کنم پیشمه دوسم داره محبت میکنه ولی خودم خیلی نگرانم...
    ممنونم ازت که جوابمو دادی و یکم آروم شدم
    خدارو شکر که شمارو دارم و اینجا هست که بتونم خودمو آروم و کنترل کنم

  5. #4
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 02 [ 13:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    1,099
    امتیاز
    18,366
    سطح
    86
    Points: 18,366, Level: 86
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 484
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    271

    تشکرشده 1,106 در 598 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    اول یه شما تبریک میگم
    دوم شما باید حس کنید که این دختر کوچولو دختر خود شماست
    حالا چه جوری بر خورد میکنید
    بچه ها محبت رو میفهمند
    در کل براش مادری کنید
    مادر این طور که برای بچش با پول خودشم شده میره خرید میکنه لباس قشنگی ببینه میخره براش
    خوراکی خوشمزه ای میبینه یا بهش میدن برای بچش میاره
    و خلاصه همش بفکرش
    میخواد میوه پوست بکنه اول برای فرزندش این کار میکنه
    میتونید از مادرتون کمک بگیرید

  6. کاربر روبرو از پست مفید خادم رضا تشکرکرده است .

    ژوآن (یکشنبه 20 آبان 97)

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 دی 99 [ 11:00]
    تاریخ عضویت
    1395-2-08
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    6,732
    سطح
    53
    Points: 6,732, Level: 53
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    119

    تشکرشده 162 در 68 پست

    Rep Power
    27
    Array
    سلام ژوآن عزیزم من اومدم از تجربه خودم بگم شاید کمکی بهت باشه من وقتی ازدواج کردم پسرم وارد کلاس اول شد اما همسرم ازدواج اولش بود و فرزندی نداشت زندگی ما فراز و نشیب زیاد داشت از حساسیتهای من نسبت به پسرم تا بی تجربگی همسرم به عنوان کسی که از اول زندگی میخواست نقش همسر و پدر رو با هم داشته باشه
    عزیزم فقط اومدم بگم کامل فکراتو بکن شما وارد زندگی میشید که یک دختر بچه این وسط هست اینو مطمعن باش که اون بچه خیلی کوچکتر از اون هست که بخواد با نقشه و برنامه کاری کنه و مزاحمتی برای شما ایجاد کنه اما قطعا هر چقدر که مادر همسرتون که خانم فهمیده ای به نظر میان کمک کنن و همسرتون سعی کنن وجود یک بچه در زندگی مشترک تاثیر خیلیییی زیادی میگذاره و شما باید از الان از نظر فکری و روحی خودتو آماده کنی اون ممکنه باز هم بدون اینکه قصدی داشته باشه مزاحم خلوتتون بشه یا مریض بشه و قسمتی از وقت و محبت همسرت رو به خودش اختصاص بده یا هزار و یک مساله دیگه

    نمیدونم منظورم رو رسوندم یا نه در کل باید با دید باز جلو بری و خیلی مسایل رو برای خودت از قبل حل کنی که اگه تو اون شرایط قرار گرفتی امادگی کامل داشته باشی و با صبر و متانت پیش بری که خدای نکرده واکنش هیجانی و احساسی نداشته باشی که به زندگی مشترکت آسیبی نرسه بچه ها خیلی پاک و معصوم هستن و خیلی زود با محبت جذب میشن و شما هم که مشخصه قلب مهربونی داری میتونی هم به این بچه عشقتو بدی هم وجودش به عنوان نقطه قوتی در رابطه عاطفی باهمسرت باشه و با تدبیر و محبت کاری کنی که هم اجر اخروی ببری و هم وقتی همسرت ببینه با دل پاک به اون بچه محبت میکنی مطمعنا قدردان ایثار و فداکاری شما خواهد بود و باعث استحکام روابط شما میشه
    امیدوارم زندگی خوبی در پیش رو داشته باشید

  8. کاربر روبرو از پست مفید آرام 10 تشکرکرده است .

    ژوآن (یکشنبه 20 آبان 97)

  9. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,897

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام.
    برای من کلا جالب بود شما 5 ماه پیش با ایشون آشنا شدین، با اولین درخواست ایشون برای دوستی دوستی رو پذیرفتید، دو ماه نگذشته دلباخته شدید، و بعد خواستگاری صورت گرفت. یعنی از زمان خواستگاری تا الان که سه هفته هم از عقدتون گذشته، فقط حدود سه ماه گذشته و اگر سه هفته ی عقدتون رو فاکتور بگیریم می مونه دو ماه و یک هفته. که اطلاع پیدا کردن خانوادتون، خواستگاری و راضی شدن خانوادتون در طول همین دو ماه و یک هفته اتفاق افتاده.

    کلا جریان زندگیتون زیادی روی دور تنده!! احیانا مگه کسی گذاشته دنبالتون؟ این شتاب دلیلش چیه؟؟!! فکر میکنم اونقدر بدو بدو و پا روی گاز و بی ترمز پیش رفتین که اصلا دقت نکرده اید به اینکه چراغ قرمزی هست، علایم هشدار و تابلوهای سرعت مجاز و قانونی و شرایطی هست! بعد هم با سرعت و بی ترمز خوردین توی دیوار قاطعیت همسرتون، و آسیب دیده اید!

    به کجا چنین شتابان عزیزم؟؟؟!!!

    به نظر من تقصیر از اون دیواری که بهش خوردین نیست. رانندگیتون خوب نیست. قانون های این رانندگی رو نمیشناسید و خودتون رو ملزم و متعهد به یادگیری و رعایتش نمیبینید. و به نظر من اول باید روی صبور بودن و کاهش عجله و سرعت خودتون و درک شرایط محیطیتون کار کنید.

    راستش من نفهمیدم مشکلتون با اینکه بچه اهل محبت کردن نیست و خجالتیه چیه؟ یعنی میخواید "زود" باهاتون صمیمی بشه و بپذیره شما رو؟ یا میخواید اونم "زود" شروع به محبت کردن به شما کنه؟؟

    چند تا نکته:
    1- اگر شما رو دور تند هستید، دلیل نمیشه اون بچه هم رو دور تند باشه و با سرعت دلخواه شما به مرحله ی دلخواه شما برسه. به نظر من برای یک کودک، 3 هفته زمان خیلی خیلی کمیه برای اینکه خودش رو با شرایط جدید و حضور یه فرد جدید وفق بده. صبور باشید و پاتون رو از روی گاز بردارید.

    2- همسر شما قبل از اینکه همسر شما شده باشه، پدر اون بچه بوده. زن و شوهری یک رابطه ی قراردادیه که میتونه با یه خطبه عقد یا طلاق ماهیتش عوض بشه. اما رابطه فرزند و والد، رابطه ای خونیه و هیچ خطبه ای قادر به باطل کردنش نیست. بنابراین اگر قصد ماندن در این زندگی رو دارید، به این نکته توجه کنید که توجه و حساسیت پدر به فرزندش طبیعی هست. بنابراین صبورانه و با سیاست و شادابی پایگاه خودتون رو در دل همسرتون حفظ کنید و ارامش رو در زندگی خودتون جاری کنید.

    3- بهتر بود قبلا فکر همه جنبه های زندگی با ایشون رو میکردید و با آگاهی و آمادگی و برنامه وارد میشدید. اگر تا حالا این کار رو نکردید هنوز دیر نشده. آگاهیتون رو نسبت به نیازهای همسرتون و زندگیش و همینطور خواسته های خودتون بالا ببرید. و اون طفل معصوم رو هم در دلتون دوست داشته باشید نه فقط در ظاهر.

    4- بچه، چیزی از نیازهای یک زن و مرد بالغ به هم نمیدونه. و ممکنه براش عجیب و غیرقابل درک باشه که این خانم چی شده اومده توی زندگی ما؟ چرا بابا میره پیشش؟ کیه؟ وجودش چه لزومی داشت؟ بنابراین پیشنهاد میکنم بعد از اینکه بر افسردگی خودتون غالب شدید، حتما هم خودتون هم همسرتون از مشاوره کودک استفاده کنید برای اینکه رفتاری داشته باشید که اون دختر بچه هم اسیب نبینه و بتونه با امنیت شرایط رو بپذیره و باهاش کنار بیاد.

    5- همین الان بشینید قشنگ فکراتون رو بکنید و سنگاتون رو با خودتون وابکنید ببینید تکلیفتون با خودتون چیه و راهکارهاتون و مرزهاتون برای شرایطی که درش هستید چیه.

    6- همسرتون با وجود اینکه یک بار همسرش رو از دست داده و تحربه زندگی مشترک و فرزند رو داشته، بسیار پخته تر از شماست و احتمالا بدون فکر (یا حداقل نه با بی فکری محض) شما رو انتخاب نکرده. و برای او هم اصلا آسان نیست که بخواد تجربه ای منفی رو در زندگیش مجددا تجربه کنه. بنابراین او هم مایل هست به شما فرصت تغییر رفتارهاتون رو بده. این فرصت رو تهدید و اولتیماتوم تصور نکنید. بلکه همراهی و پشتیبانی ایشون بدونید. خودشون هم که گفتن حسشون همونه و دوستتون دارن و کمکتون میکنن. پس اصلا نگران این نباشید که اگر "زود" همه اخلاقاتون درست نشه رهاتون میکنه. سعی کنید یکی یکی اخلاقهاتون رو درست کنید و ترس از اینکه رها بشید باز هم نداشته باشید. چون این ترس ممکنه باعث بشه اگر هم او نخواد رهاتون کنه، خودتون خودتون رو در ذهن او منفور تصور کنید و رفتارهای تند نشون بدید و چه بسا باعث بشه پیشاپیش خودتون بزنید بیرون از زندگیش! بنابراین این ترس از اینکه رهاتون کنه رو از خودتون دور کنید و به جای انرژی گذاشتن بر روی این ترس واهی، تمرکز و انرژیتون رو بذلرید روی ایرادهای واقعی و حقیقی و زندگی ملموس و واقعی خودتون، همسرتون و فرزندی که خدا توفیق داده براش مادری کنید.

    ببخشید اگر لحنم کمی تند بود. ولی خواستم جدی بگم که جدی بگیرید.

    موفق باشید خواهر عزیز

  10. 3 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    maryam988 (یکشنبه 20 آبان 97), ژوآن (یکشنبه 20 آبان 97), میس بیوتی (دوشنبه 21 آبان 97)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 مرداد 98 [ 09:51]
    تاریخ عضویت
    1397-8-19
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    257
    سطح
    5
    Points: 257, Level: 5
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 59.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    20

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    از همگی ممنونم عزیزانم
    راهنمایی هاتون برای من مفید واقع شده
    خوشحالم که اینجا کنار هم میتونیم مسائل همدیگرو با کمک هم حل کنیم
    منم سعی می کنم هرروز برای زندگیم بهتر از دیروز باشم
    براتون بهترین هارو از خدای بزرگ میخوام

  12. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 99 [ 20:16]
    تاریخ عضویت
    1393-9-19
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    4,510
    سطح
    42
    Points: 4,510, Level: 42
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    120

    تشکرشده 32 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مشکلتون حل شد؟

  13. کاربر روبرو از پست مفید maryam988 تشکرکرده است .

    ژوآن (دوشنبه 21 آبان 97)

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 مرداد 98 [ 09:51]
    تاریخ عضویت
    1397-8-19
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    257
    سطح
    5
    Points: 257, Level: 5
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 59.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    20

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط maryam988 نمایش پست ها
    مشکلتون حل شد؟
    همه ی سعی وتلاشمو گذاشتم که به امید خدا حل بشه


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:06 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.