سلام
من دوتا جاری دارم بزرگه فاطمه و کوچیکه سمیه
از اوایل ورودم به این خانواده با حسادت جاری کوچیکه یعنی سمیه مواجه شدم به طوری که هنه می گفتن خیلی اخلاقش بد شده و حسادت و مقایسیه می کنه حتی مثلا پاگشام نکدد وبعدن به زور مادرشوهرم اینا و...یه مهمونی گرفتم نیومد و.. خلاصه مارابطمون خوب نبود از اون طرف جاری بزرگه فاطمه خیلی خوش برخورد و زبون دار وزرنگ بنای دوستی شدید بامن گذاشت ودرهمین زمان اونم به خاطراختلافهای مادی از شوهروخوداون جاریم زخمی بود حدود یکسالی ماباهم خیلی خیلی خوب بودیم و دراین مدت کلی پشت سر اون جاریم سمیه حرف زدو چون اینا حدود ۵ سال قبل من باهم حاری بودن کلی چیزا تواون مدت اتفاق افتاده بود به من گفت تا اینکه بعد یک سال من دیدم خیلی موزیانه و یواشکی داره رابطه شو بااون جاریم از سر میگیره مثلا زنگ میزد دعوتش میکرد اوایل نمیزاشت من بفهمم یعنی تابلو نبود بعد کمکم علنی شد منم متوجه تغییر رفتارش شده بودم چند بار خواستمچیزی بهش بگم ولی در شان خودم ندیدم حتی یه مدت رابطه اون سمیه بامن شدیدتر بد شد و مادر شوهرم حتی یه بار به من اشاره کردغیرمستقیم که اون داره حرفایی میزنه که رابطه تون بدتر شده ولی من باز نخواستم روی حرفو باز کنم و کشش بدم ولی خیلی از دورویی این جاریم ناراحت بودم و گاهی عذاب نی کشیدم تو البته علت تغییر رفتارشم منفعتی بود که از اون برادرشوهر و جاریم میبرد ن خلاصه همینطوری گذشت تا اینکه دیدم کم کم رابطه ش با من داره سرد میشه و رابطه شو با من کم کرده و دیگه خیلی بد جلوی جمع دوتایی باهم میشینن و به من محل نمیدن و بامن صمیمی نیستن نه اینکه بی احترامی خاصی کنه ولی اصلا اون رفتار خوش برخورد سابق رد نداره و تو جمع اون دوتاباهمن و من تنها حتی ددتایی با هم مسافرت رفتن و حتی یه تعارف به ما نکردن منم دلم نمی خواست عکس العمل نشون بدم که به پای حسادت من بزارن
یا فکر کنن از روی ضعف دارم عکس العمل نشون میدم و چون خانواده همسرم مادرشوهروخواهرشوهرام خیلی بافرهنگ و خوبن من بیشتر بااونا بودم و سرمو بااوناگرم میکردم و سعی کردم توجهی به اداهای اینا نکنم ولی آخرین بار که توی جمع به من بی محلی کردن خیلی حس بدی بهم دست داد حس تنهایی ضایع بودن مخصوصا به خاطر دو رویی فاطمه بیشتر ناراحتم که اگر سمیه بدونه چیا پشتش گفته و مطمئنم از زبون من حرفای خودشو به اون گفته که ما اصلا باهم خوب نباشیم
حالا موندم چکار کنم به خود فاطمه بگم و اون حرفایی که درمورد سمیه می گفت و یادش بیارم بگم کارت درست نیست حالامستقیم یاغیرمستقیم
یا به سمیه برم بگم البته یه بار پیش سمیه نشستم غیرمستقیم گفتم از آدمهای دوروبیزارم بعصیاپشت سر یکی حرف میزنن جلوروش دولاراست میشک و... فکر می کنم متوجه منظورم شد همیکو ادامه بدم؟
اینم بگم ایناهر دو پشت من حرف زدن کلی و چیزی که بازاذیتم کرداین بود توجمع هر دو بهم محل ندادن ولی هر دو تو تنهابودنشون که اون یکی نبود میومدن باهام حرف میزدن یعنی جلوی هم نه تنها
علاقه مندی ها (Bookmarks)