به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 02 مرداد 01 [ 23:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-14
    نوشته ها
    128
    امتیاز
    7,807
    سطح
    59
    Points: 7,807, Level: 59
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 143
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    37

    تشکرشده 145 در 70 پست

    Rep Power
    28
    Array

    باز هم بهم بخوردن ازدواج کاش دلیل قطعیش رو میفهمیدم

    سلام بهمه دوستان.
    من23سالمه
    برا دومین بار تا عقد رفتم و نشد .
    فقط خدا میدونه چی کشیدم .
    بالاخره بعد23 سال یکی اومد خواستگاریم که ازش خوشم اومد و ازم خوشش اومد بود.اخه من خیلی خواستگار ندارم .شاید کلا 3تا یا چهارتا بودن که میشد اسمشون رو خواستگار گذاشت .با اینکه شرایط بدی ندارم

    بخاطر خاطره قبلیم از اول ترس داشتم نشه


    پدرم بشدت عصبی و بی منطقن .بخدا براشون حیلی احترام قایلم .اما حاصر نیستن قدمی برای ازذواج من بردارن .نه تحقیقی نه صحبتی نه اینکه حتی کلمه ای با من صحبت کنن نه حتی حصور تو جلسه حواستگاری ..ِ

    این نفر چقدر به دلم نشسته بود.مامانمم خوشش اومده بود .مشاور هم رفتیم گفت همخ چی خوبه .
    اونوقت سر سکه بهم خورد و اینکه بابام تو جلسه خواستگاری از اول تا اخر اخم کردن و هیچی نگفتن حتی درست سلام ندادن .دایی هام هم تا میشد سر سکه چونه زدن حس حقارت داشتم داشتن سرم قیمت میزاشتن ...

    پسره هم شانس مسخرم فرداش مشکل بزرگی براش پیش اومد و با اون رفتار خانوادم پشیمون شد کلا .


    ازدواجم این بار هم بهم خورد ...
    چقدر دلم میخواد بمیرم .دوهفته است بی اختیار گریم میگیره .بخاطر معطلی های بابام که حاصر نمیشد بیاد جلسه حواستگاری ،یک ماه معطل شدن اون یه ماه هر شب تلفنی حرف میزدیم و طبیعتا این علاقه بیشتر شد .
    بابام میگه شوهر میخوای چکار بشین خونه .

    از خدامه شوهر نکنم ولی نمیزارن مستقل باشم وگرنه صدسال ازدواج نمیکردم ...
    ولی این شرایطو نمیتونم تحمل کنم اونقدر احمق هم نیستم که خودمو بندازم تو چاه حداقل سعیمو برای شناخت میکنم اما تحمل زندگی تو خونه پدری برام سخته و خیلی اذیتم

    چقدر دلم میخواد بمیرم توی یه دور باطلم صدبار التماس خدارو کردم اگر قراره نشه اصلا نیان بعد 23 سال بالاخره اون ادمی کخ دوسش داشتم اومده بود حالا باز باید عذاب بکشم باز استرس ...

    چقدر خانوادم تحقیرم کردن که تو خودتو کوچیک کردی چرا سر سکه اصلا با پسره حرف زدی یه کلمه نگفتن بخاطر من حاصر نشدن نرن مسافرت یا بابام یه روز وقت بزاره و از شهر دیگه که سرکارشه بیاد ...دقیقا یک ماه معطل کردن الکی.وفتی اون صدبار میپرسه میتونم ساکت باشم ؟؟؟

    پسره میگفت 14 تا من گفتم 74 تا اونم قبول کرد سکه میخوام چکار خدایا ...

    چقدر بی کسم خدا .حالا هم همه حتی دایی هام اومدن خونمون باهام صحبت کردن که تقصیر تو هست ...خودتو کوچیک کردی چرا گفتی 74 تا سکه

    بخدا با هر حرفشون میشکنم دلم میحواد بمیرم چه شرایط بدی فکر کن بعد عمری از کسی خوشت بیاد سر بی کس و کاری نشه .سر سکه نشه .
    حالا رفتن سر زندگیشون .دختر همین داییم با 14 تا هم حاضره ازذواج کنه.


    توروخدا نگین برو سراع درس و کار و حواستو پرت کن این اتفاق داره مدام تکرار میشه نمیگم مقصر فقط بقیه ان خودمم دفاعی ندارم جلوی کسی که ازش خوشم میاد دلم میحوا. همه چیزو ازش بگذرم .

    به عالم و ادم بی اعتماد شدم .

    من بازم میگم که نگین بیکار و منتظر شوهر هستم .شاغلم فعال فرهنگی ام دانشجو یک رشته خوب و دانشگاه خوب هستم کلاسای مختلف میرم و برای خودم کلی برنامه دارم اما نیاز هم به ازدواج دارم و مهم تر از همه این سرخوردگی ها ...
    میگن تو ارزششو نداشتی سکه بیشتر برات بزاره ...


    خدایا چند بار تو این راه امتحانم میکنی بخدا طاقت ندارم کاش مامانم انقدر بخاطر من جوش نمیزد الهی براش بمیرم ...

    کاش اصلا این نمیومد واقعا الان چه درسی گرفتم جز اینهمه حال بد و حس منفی چی برام داشت..
    چقدر دلم مبخواد چشمامو ببندم هیچوفت باز نکنم


    این جا من موندم و یک دنیا سوال
    حالا با اینهمه بی اعتمادی چه کنم؟(دوبار بهم خوردن ازدواج اون هم وقتی از همه چی صحبت شده،پسری که ادعا میکنه ازتو خوشش اومده ولی براحتی میزاره میره،پس تو چطور میتونی به کسی دیگه اعتماد کنی؟)

    تقصیر من چیه که یک عمر بخاطر پدرم هزار جور کمبود روحی داشتم این هم از حالا .این مورد رو خواستین بیشتر توضیح میدم ..

    چرا من نمیتونم کسی که اولش منو میحواد تا اخر حداقل همون حد خواستن رو حفظ کنم و بااینکه ادم بدخلقی نیستم ولی طرفم زده میشه

    خدا تو این امتحان ها چیو میحواد بمن ثابت کنه؟

    چرا این اتفاق داره تکرار میشه ...


    خواهش میکنم هرچی به ذهنتون میرسه بگین میخوام کمی به روال عادی زندگیم به لحاظ روحی برگردم ..تازه به یک سکون رسیده بودم با تمام مشکلاتم ،باز دوباره همه چیز بهم خورد روح من اسیب دیده هست تا بسازمش طول میکشه ....

  2. کاربر روبرو از پست مفید ابی اسمان تشکرکرده است .

    miss seven (جمعه 30 شهریور 97)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 20 تیر 98 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1395-12-03
    نوشته ها
    132
    امتیاز
    3,601
    سطح
    37
    Points: 3,601, Level: 37
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 258 در 107 پست

    Rep Power
    34
    Array
    اول اینکه دلیلی نداره که در جلسه نهایی خواستگاری دایی ها حضور داشته باشن، خب معمولا هر چی تعداد بیشتر باشه جمع کردن و به نتیجه رسیدن بحث مهریه سخت میشه به دلیل اینکه اکثرا میخوان نظر بدن و تعدد آرا پیش میاد.
    در جلسات خواستگاری بهتره فقط خانواده های دو طرف باشن و خیلی شلوغش نکنین. اصلا دلیلی نداره که تا روز محضر کسی از فامیلتون باخبر باشه

    دوم اینکه عزیزم سنی نداری، اینقدر ازین خواستگارها میاد و میره که کم کم میفهمی باید پوست کلفت باشی تو خواستگاریهای سنتی

    سوم اینکه ببین من دقیق نمیدونم که رفتارت با خواستگارت چطوره؟ مثلا اینکه تعداد مهریه ۱۴ تا رو قبول نکردی و با ۷۴ تا موافق بودی و حتی آقاپسر هم حاضر شد این خوبه و ازین نظر خودت رو سرزنش نکن
    کلا در جلسات خواستگاری از خواسته هات کوتاه نیا و یه حد بینابین نظر خودت و آقا پسر رو قبول کن

    نکته بعد سعی کن اشتباهاتت رو پیدا کنی و روشون کار کنی. مثلا به نظرم یه ذره زود وابسته میشی و معمولا پسرها تیز هستن و وابستگی یه دختر رو زود تشخیص میدن و دلزده میشن از وابستگی

    عزیزم خیلی شلوغش میکنی، امتحان خدا کجا بود؟! یک مراسم خواستگاریه که به نتیجه نرسید، به نظرم مادرت با پدرت صحبت کنه که کمی در رفتارش تجدید نظر کنه چون رفتار والدین دختر خیلی خیلی مهمه ، ببین دلیل اصلی پدرت چیه که دوس نداره تو ازدواج کنی؟
    ویرایش توسط خندون : پنجشنبه 29 شهریور 97 در ساعت 15:10

  4. 2 کاربر از پست مفید خندون تشکرکرده اند .

    miss seven (جمعه 30 شهریور 97), بارن (شنبه 14 مهر 97)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 02 مرداد 01 [ 23:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-14
    نوشته ها
    128
    امتیاز
    7,807
    سطح
    59
    Points: 7,807, Level: 59
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 143
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    37

    تشکرشده 145 در 70 پست

    Rep Power
    28
    Array
    مرسی عزیزم ازت

    بله دلیلی نداره دایی باشه .خود پسر صدبار گفتن فقط خانواده من و شما باشن نه افراد دیگه
    اما چه کنم که بابای من نمیاد .اگرم بیاد هیچ حرفی نمیزنه فقط اخم و اخم و ممکنه دعوا کنه و فحش بده و ...
    دایی هام اومدن که یکم قضیه جمع شه .قبلش بهشون گفتم من از این خوشم اومده .به 50 سکه ام راضی ام .
    گفتن نه تو نمیفهمی و ارزشت میاد پایین و فلان .حداقل فلان قدر باید باشه .
    اخه ارزش من چرا باید به سکه باشه!!
    داییم اگر الان کوتاه بیای سرهمه چی باید کوتاه بیای .انتخاب مهمه و فلان.انگار من از تو جوب پسر رو پیدا کردم .
    خیلی ناراحتم.بعد عمری احساس میکردم یکیو با تمام کم و کاستی هاش میحوام .دوست دارم تو تمام سختی هاش کنارش باشم ...
    اخه تو شرایط من مگه هستن .واقعا تا کی باید بر کنم و تمام نیاز هامو سرکوب کنم تا یکی پیدا شه که همینقدر دوسش داشته باشم و به سکه و باقی شرایطشون اوکی بده .انگار صف بستن برام .

    صدبار گفتم مامان دوست ندارم کسی بفهمه .خصوصا که خودشون دختر مجرد دارن .گفت نمیشه و بابات حرف نمیزنه و ممکنه دعوا کنه و نیاد و فلان ...
    تو حساسی و مشکل از تو هست اصلا بفهمن مگه چی میشه ...


    از نظر سکه چرا باید سرزنش کنم خودمو .من هیچکاره بودم .


    پدرم یک عمر همین بوده .کوچکترین تغییری نکرده.کلا اخلاقای خاصی داره .به لحاظ درامد مشکلی نداره ولی خونه ی ما در حد یک زندگی خیلی معمولی رو به پایینه .
    در حدی که این پسر بمن میگفت مام مثل شما وضعمون خوب نبود!!!!منم هیجی نگفتم.

    نمیتونستم بیام حساب بانکی بابامو نشون بدم.در حدیع که دیوار خونمون گچش ریخته خیلی فجیع.
    با اینا کنار اومدم .کسی بخواد بخاطر پول بابام بیاد جلو میحوام نیاد .طبیعتا کسی که بخاطر پول نمیاد هم پولدار نیست !!!معمولیه .بعد انتظار همه چی ازش دارن ..


    چقد دلم براش تنگ شده .دوسش داشتم .دلم نمیحواست از دستش بدم .

    چقدر من بی کسم .دارم چوب چیو میخورم تو زندگیم نمیدونم .
    حتی اگر اگر اگر یکی دیکه هم پیدا شه همینه.با این اخلاقای پدرم و شرایط من ،باز هم همینجوری میشه ...

    دلیلشم برای عدم اردواج من اینه که اصلا میخوای چکار؟برا عمه هامم همینو میگفت .انگار هیچکسی نیاز به همدم نداره .
    نمیحواد چون حوصله استرس و مهمون اومدن نداره .

    چقدر پدرمو با همه بدی هاش دوست دارم .کاش دست خودش بود این اخلاقاش .میدونم دست خودش نیست .یه عمر عادت کرده ..

    چکار کنم یکم اروم شم .هر لحظه فکرش میاد تو ذهنم ...حال روحیم خیلی بده .هر لحظه حتی توی جمع گریم میگیره بی اختیار ...

  6. 2 کاربر از پست مفید ابی اسمان تشکرکرده اند .

    miss seven (جمعه 30 شهریور 97), الهه زیبایی ها (پنجشنبه 29 شهریور 97)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 فروردین 03 [ 07:07]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    813
    امتیاز
    25,800
    سطح
    96
    Points: 25,800, Level: 96
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 550
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,580

    تشکرشده 2,292 در 742 پست

    Rep Power
    203
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ابی اسمان نمایش پست ها

    چکار کنم یکم اروم شم .هر لحظه فکرش میاد تو ذهنم ...حال روحیم خیلی بده .هر لحظه حتی توی جمع گریم میگیره بی اختیار ...
    عزیزم انقدر خودتو ناراحت نکن
    چه بسا چیزی را ناپسند شمارید ولی خیر شما در آن است...

    بسپار به دست خدا آروم میشی
    میدونی اشکال ما ادمها چیه....
    الکی میگیم توکل به خدا سپردم به خدا.....سپردیم به خودمون !!!
    فک نکنی تو رو میگم ها...من خودم و میگم

    میدونم تو عمل گاهی سخته....ولی بیا فکر و تلاش و هدفمون این باشه که تو هر لحظه ای که هستیم ازش لذت ببریماگه عاقلانه تو یاد خدا باشیم میشه.

    سنی نداری که اخه میگی مگه برام صف وایستادن!!!!
    خندم گرفت اینو گفتی:-)
    اصلا ی صف خواستگار به چه درد ی دختر می خوره!!کاش یدونه باشه و همون ی دونه همسفر و همراه خوبی برا ی باقی عمر آدم باشه.....نه؟؟
    تو هم وقتش که برسه شوهر میکنی...دیگه چرا تو این فاصله لحطه های قشنگ عمرت و به غصه خوردن میکذرونی؟؟!! ها عزیزم؟؟برو کیف جوونیتو بکن مجردیتو....هر دوره ای از زندگی ادم شیرینی های خودش و داره......دنبال اونها باش....باشه؟.....دیگه نبینم اشکهاتو حروم کنی ها
    ویرایش توسط الهه زیبایی ها : پنجشنبه 29 شهریور 97 در ساعت 22:54

  8. کاربر روبرو از پست مفید الهه زیبایی ها تشکرکرده است .

    miss seven (جمعه 30 شهریور 97)

  9. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام
    امکان بازگشت ایشون وجود نداره؟
    اینکه یه جلسه داشته باشی با ایشون و به یک تفاهمی برسید و یه مقدار صبر کنید تا خانواده شما هم راضی بشن؟
    یا اینکه به طور کامل همه چیز تمام شده و شرایط طوری نیست که بتونید با هم صحبتی داشته باشید

    اگر سر چیزی که قابل حل هم بوده پسره گذاشته و رفته معلومه که خیلی به انتخابش اطمینان نداشته و دنبال یک نشانه بوده که یا مطمئن بشه کارش درسته یا همه چیزو به هم بزنه
    متزلزل بوده
    یا شایدم چون از جانب شما به هم خورده بدش نیاد دوباره راهی پیدا بشه
    به نظر خودت کدوم این گمانه زنی ها درسته؟

  10. 2 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    miss seven (جمعه 30 شهریور 97), میس بیوتی (شنبه 31 شهریور 97)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 22 خرداد 99 [ 18:46]
    تاریخ عضویت
    1397-2-08
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    2,714
    سطح
    31
    Points: 2,714, Level: 31
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 130 در 77 پست

    Rep Power
    26
    Array
    من پیشنهادم این هست به این فکرکنی که اگه ازدواج می کردی و همسرت ادم بدرد نخوری بود اونوقت میتونستی به طلاق فکر کنی با این خانوادت؟ حمایتی داشتی؟

    پس نیا بنویس که بهم خورد ازدواج که هنوز 23 سالته و حالا حالا فرصت داری، باید انتخاب منطقی و عاقلانه داشته باشی و گرنه ازدواج موفقیت رو به تنهایی برات نمیاره باید با کسی ازدواج کنی که یه عمر زندگی کنی
    پس سعی کن کمتر احساسی فکر کنی

  12. 3 کاربر از پست مفید Telegramid_TrueMotion تشکرکرده اند .

    Pooh (سه شنبه 03 مهر 97), میس بیوتی (شنبه 31 شهریور 97), Ye_Doost (چهارشنبه 04 مهر 97)

  13. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 23 دی 01 [ 08:40]
    تاریخ عضویت
    1396-7-02
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    4,472
    سطح
    42
    Points: 4,472, Level: 42
    Level completed: 61%, Points required for next Level: 78
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    36

    تشکرشده 71 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیزم.
    من زیاده گویی نمی کنم و وقتت را نمی گیرم. مستقیم راه درست را بهت می گم...حتما و حنما از خود آقای مدیر همدردی راهنمایی بگیر.و در این زمینه تاخیر نکن و وقت خودت را هم هدر نده.چون حتی گمراه تر میشی...

    و این تاپیک هم بخون.مشکلی شبیه شما و شایدم از برخی جهات حتی بدتر داشتند:
    تاپیک پایانی من: تجربیات فردی در مسیر خواستگاری و رسیدن به همسر آینده

    موفق باشی

  14. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 02 مرداد 01 [ 23:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-14
    نوشته ها
    128
    امتیاز
    7,807
    سطح
    59
    Points: 7,807, Level: 59
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 143
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    37

    تشکرشده 145 در 70 پست

    Rep Power
    28
    Array
    عزیزم
    مشکل من الان شوهر نیست .مشکلم اشنایی هایی هست که بهم میخوره .
    میخوام دلیلش رو بدونم اگر رفع کردنی هست رفعش کنم .
    مبحوام بدونم چرا پسر سرد میشه .چطور روابط خانوادم مدریت بشه .و هزار و یک چطور دیگه .

    ممنونم از وقتی که گذاشتین .


    فکور عزیز ،خیر امکانش نیست .من خودم بعد یک هفته بی خبری از طریق مشاور و بعد هم خودم زنگ زدم و نظرشون رو جویا شدم .گفتم میخوام ازبلاتکلیفی دربیام .قرار شد همو ببینیم که حدود دو ساعت قبل ساعت مقرر پیام دادن از ادامه منصرف شدن و ارزوی خوشبختی کردن!!!!بهمییییین راحتی
    و من تماس گرفتم تا دلیل رو جویا بشم دیگه جوابم رو ندادن ...


    دوست عزیز
    Telegramid_TrueMotion

    نمیدونم چرا بجای حل مساله دنبال این هستیم که حتما ازدواج با این اقا ابنده خوبی نداشته .اگر اینطوره منطق،چطور اینهمه ازدواجی که با صلاح خدا هم انجام شده مشکل داره؟
    بحث تکامل من و رفع مشکلاتمه.
    خیر من هیج جای برگشتی ندارم .برای همین کار میکنم با حقوق کم تا منت کسی سرم نباشه.حاضرم از تایم خواب و تفریحم بگذرم ؛کار کنم درس بخونم شبا از حجم خستگی بیهوش بشم اما منت نزاره کسی سرم .

    در مورد احساسی بودن هم ،نمیدونم دیگه واقعا اگر اگر اگر روزی حواستم ازدواج کنم ؛منطقی تر از رفت و امد و مشاوره و دقت تو رفتار چه فاکتوری برای اشنایی وجود داره!

    گرچه من مشکلم فراتر از ایناست.


    ستاره عزیز،لطفا بهم بگو چطور باید با ایشون
    صحبت کنم ؟



    مشکل جدید اینه که حالا من با تمام وجودم عصبانی ام ،از خودم و از همه چیز .
    به تازگی پیشنهاد دوستی(بدون هیچ اینده ای و این ذکر شده)با یکی از همکلاسی هامو قبول کردم !
    چقدر برام مهم بود تو دانشگاه راجع بهم چی بگن...واقعا عصبی ام ...ولی به وجودش نیاز دارم ...
    هیچوقت هیچوقت فکر نمیکردم تا اینجا برم ...و میدونم حتی تا رابطه جنسی پیش خواهم رفت ...ِواقعا برای خودم متاسفم ...

    - - - Updated - - -

    ببخشید.من برای ورود مشکل دارم .بارها باید بزنم تا وارد شده .
    عزیزم
    مشکل من الان شوهر نیست .مشکلم اشنایی هایی هست که بهم میخوره .
    میخوام دلیلش رو بدونم اگر رفع کردنی هست رفعش کنم .
    مبحوام بدونم چرا پسر سرد میشه .چطور روابط خانوادم مدریت بشه .و هزار و یک چطور دیگه .

    ممنونم از وقتی که گذاشتین .


    فکور عزیز ،خیر امکانش نیست .من خودم بعد یک هفته بی خبری از طریق مشاور و بعد هم خودم زنگ زدم و نظرشون رو جویا شدم .گفتم میخوام ازبلاتکلیفی دربیام .قرار شد همو ببینیم که حدود دو ساعت قبل ساعت مقرر پیام دادن از ادامه منصرف شدن و ارزوی خوشبختی کردن!!!!بهمییییین راحتی
    و من تماس گرفتم تا دلیل رو جویا بشم دیگه جوابم رو ندادن ...


    دوست عزیز
    Telegramid_TrueMotion

    نمیدونم چرا بجای حل مساله دنبال این هستیم که حتما ازدواج با این اقا ابنده خوبی نداشته .اگر اینطوره منطق،چطور اینهمه ازدواجی که با صلاح خدا هم انجام شده مشکل داره؟
    بحث تکامل من و رفع مشکلاتمه.
    خیر من هیج جای برگشتی ندارم .برای همین کار میکنم با حقوق کم تا منت کسی سرم نباشه.حاضرم از تایم خواب و تفریحم بگذرم ؛کار کنم درس بخونم شبا از حجم خستگی بیهوش بشم اما منت نزاره کسی سرم .

    در مورد احساسی بودن هم ،نمیدونم دیگه واقعا اگر اگر اگر روزی حواستم ازدواج کنم ؛منطقی تر از رفت و امد و مشاوره و دقت تو رفتار چه فاکتوری برای اشنایی وجود داره!

    گرچه من مشکلم فراتر از ایناست.


    ستاره عزیز،لطفا بهم بگو چطور باید با ایشون
    صحبت کنم ؟



    مشکل جدید اینه که حالا من با تمام وجودم عصبانی ام ،از خودم و از همه چیز .
    به تازگی پیشنهاد دوستی(بدون هیچ اینده ای و این ذکر شده)با یکی از همکلاسی هامو قبول کردم !
    چقدر برام مهم بود تو دانشگاه راجع بهم چی بگن...واقعا عصبی ام ...ولی به وجودش نیاز دارم ...
    هیچوقت هیچوقت فکر نمیکردم تا اینجا برم ...و میدونم حتی تا رابطه جنسی پیش خواهم رفت ...ِواقعا برای خودم متاسفم ...

  15. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام. من فکر کنم چیزی که الان شما رو ازار میده، اون اقدام آخرتون و نه شنیدنه. برای یک دختر خیلی تلخ و سخته که خودش ابراز رضایت کنه و نظر طرف رو بخواد و طرف بگه نه. من فکر کنم از این جنبه است که خیلی داری اذیت میشی و غرورت شکسته.

    ولی برای جبران غرورت و حتی پر کردن تنهاییت، بزرگترین اشتباه اینه که وارد روابط بی سر و ته و دوستی بشی.

    هنوز سنی نداری. مگه یه دختر از چه سنی براش خواستگار میاد؟ 19-20 سالگی. یعنی فوقش 4 ساله. نه یک عمر که در پست هات میگی.

    عجول نباش. چرا فکر میکنی حتما یه جنس مخالف باید باشه تو زندگیت؟ باور کن این موجودات مذکر، اونقدرها هم که فکر میکنی دردمان درد و مایه خوشبختی نیستن. ارزشش رو ندارن درگیرشون بشی. به خودت احترام بذار. میخوای تا کجا مایه بذاری برای یه رابطه بی سر و ته و یا برای یه خواستگاری که به نتیجه نرسیده.
    ناراحتی خواستگاری به نتیجه نرسیده؟ به جای افتادن تو مسیر غلط بگو گور بابای خواستگاره... والا... به درک سیاه....

    رابطه عاطفیت رو با مادرت، خواهر و برادرت قویتر کن. برای اونا درد دل کن. به مامانت و بابات بگو یکم حالت خوب نیست و نیاز داری یه برنامه سفر چند روزه بریزید و برید. دوستهای همجنس خودت پیدا کن و اگر داری با هم برنامه تفریحی بذارید برید. لگه دانشجویی تمرکزت رو بذار رو درست و ارتباط با دوستای هم جنس.
    باشگاه برو، ورزشای مفرح.

    مرهم رنج تو، وجود یک مرد نیست. بلکه تقویت ارتباطات عاطفی با خانوادت و دوست داشتن خودته.

    یه مدت بی خیال ازدواج شو. فکر کن اصلا جنس مخالفی وجود نداره. رو خودت کار کن و شادی خودت.

    فکر کنم بد نباشه مراجعه به روانپزشک هم کنی، و هم از ناراحتیت بگی هم از اینکه نمیتونی منطقا برنیازت به جنس مخالف جوری مدیریت داشته باشی که باعث اسیب به خودت نشه. یک داروی ملایم و ساده احتمالا خیلی تاثیر خواهد داشت

    بد نیست مشاوره هم بری و از نحوه ارتباطات کلامی و رفتاری در خانواده بگی و کمک بخوای و اگر لازم شد پدر و مادرت هم شرکت کنند و روابط والدین و فرزندی رو ترمیم بدید متقابلا.

  16. کاربر روبرو از پست مفید Pooh تشکرکرده است .

    Ye_Doost (چهارشنبه 04 مهر 97)

  17. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 02 مرداد 01 [ 23:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-14
    نوشته ها
    128
    امتیاز
    7,807
    سطح
    59
    Points: 7,807, Level: 59
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 143
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    37

    تشکرشده 145 در 70 پست

    Rep Power
    28
    Array
    مرسی pooh
    مرهم درد رو نمیدونم .حتی نمیدونم درد چیه که مرهمی براش پیدا کنم .
    تازه از سفر برگشتم .تفریحات مجردی هم دارم.حوصله دوستامو ندارم دیگه .

    یاد لحظه هایی میوفتم که با اون اقا میرفتیم بیرون،و بهم ابراز علاقه غیرمستقیم میکرد ،خیلی زیاد ..
    دختری که تاحالا با هیچکی نبوده ،پر احساسات ،حالا دوماه مدام با یکی رفته بیرون و فک کرده شوهرشه.شخصش مهم نیست .انگار سخته تحمل کنم اینا نباشن
    نمیدونم .شایدم من ضعیف شدم .قطعا من ضعیف شدم.
    انگار تمام عقده های زندگیم باهم
    روحم شکسته .یاد تک تک لحطه های مزخرف زندگیم میوفتم و دلم مبخواد بمیرم .من ادم قوی نیستم .

    اون به درک که رفت .اصلا یاد اون خیلی نمیوفتم .بیشتر تاثیرش تو زندگیمه .یعنی دیگه دلم براش تنگ نیست .دیکه نمیحوام باشه .
    اگر بود الان سراغ دوستی نمیرفتم .


    در مورد مشاوره خانوادگی ؛دیگه هیچوقت مشاوره نمیرم .ت. زندگیم 4 بار رفتم مشاوره و هر چهاربار بشدت پشبمون شدم .مسیر زندگیمو تغییر دادن.فقط پول گرفتنشون مهم بود .حالم بهم میخورد حتی میشنیدم میگن طولانیش کن دو جلسه شه .خدا ازشون نگذره .دیگه اعتماد نمیکنم بهشون .
    صمنا بابای من با مشاوره تغییری نمیکنه.یه عمری مامانم میرفت فقط پولشو ریخت سطل اشغال .دریغ از اپسیلونی تعییر
    کسی که منطق داره حرف میزنی میفهمه .کسی که نداره نداره .منم بی منطق شدم .مثل بابام

    این اقا سه ماهه بمن پیشتهاد دوستی داده .اون موقع ها خیلی سفت و سخت بودم که نه و نه .ولی الان اصلا سفت و سخت نبستم .
    خودمو میسپرم بهش
    دلم میخواد یکی رو عاشق خودم کنم .بعدم ولش کنم بره به حال خودش.دلم میحواد یکی رو بشکنم .اشکش رو ببینم

    مطمینم برم پیش روانپزشک بهم دارو میده .مطمینم .مدت هاست روی این موضوع به اطمینان رسیدم

    کاش هیچوقت هیچوقت توی این دنیا نبودم .جز عذاب برای خودم و بقیه هیچی نداشت .

    - - - Updated - - -

    جلوی خانوادم خیلی خورد شدم که اون اقا اینطور گذاشت رفت .شنیدن اینکه ارزش نداشتی برات سکه بزارن منو تا جنون میبره.


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:37 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.