به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 8 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 74

موضوع: دیگه تمومم

  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,897

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array

    دیگه تمومم

    سلام.

    دیگه نمیتونم پا شم. بریدم به معنای کامل. هیچ چی دیگه برام مهم نیست


  2. کاربر روبرو از پست مفید Pooh تشکرکرده است .

    فرشته اردیبهشت (شنبه 27 مرداد 97)

  3. #2
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    امروز [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,423
    امتیاز
    287,366
    سطح
    100
    Points: 287,366, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,585

    تشکرشده 37,089 در 7,005 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    با سلام
    گاهی بسته به فشارها و همچنین توان ما این احساس ناتوانی پیش می آید.
    کمتر کسی هست که بگوید چنین تجربه هایی در زندگی نداشته است. تجربه اینکه به بن بست رسیده است یا راهی برای بیرون آمدن از تنگناها ندارد.
    اما هر غروب خورشیدی نوید طلوعی دیگر را در دل خود نهفته دارد.
    به خاطر این هست که این همه آدم با این همه مشکلات باز هم می خندند و باز هم زندگی می کنند و باز هم لذت می برند.
    اما تحمل باید داشت برای گذر زمان، آگاهی داشت برای انتخاب راه و مهارت و تمرین می خواهد برای قویتر شدن

  4. 7 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    ammin (دوشنبه 29 مرداد 97), Pooh (شنبه 27 مرداد 97), tavalode arezoo (شنبه 27 مرداد 97), فرشته مهربان (یکشنبه 28 مرداد 97), فرشته اردیبهشت (شنبه 27 مرداد 97), گیسو کمند (چهارشنبه 07 شهریور 97), نیکیا (یکشنبه 25 شهریور 97)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 دی 00 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1395-8-02
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    8,559
    سطح
    62
    Points: 8,559, Level: 62
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 191
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    878

    تشکرشده 238 در 114 پست

    Rep Power
    36
    Array
    سلام pooh عزیز
    من همیشه تاپیک هات رو میخونم و نقطه نظراتت رو برای دیگران خیلی قبول دارم و چون همسن هستیم خواستم بهت بگم منم این حال تورو تجربه کردم ولی کافیه یه انگیزه برای خودت پیدا کنی. الان همه مشکل دارن مخصوصا تو دوره سنی ما از اول با شرایط سخت روبرو بودیم..مشکل مدرسه، کنکور، کار، ازدواج و الان هم که.. یعنی میخوام بگم بددن که تنها نیستی تو شرایط تو خیلی ها هستن.. پس کافیه قبول کنی که مشکل از تو نبوده. یه انگیزه برای خودت پیدا کن. چرا نمیری خارج؟ زبانت رو بخون و اپلای کن برای دانشگاه ها و حتما تلاشت رو بکن و برو.. یا اینکه دکترا که قبول شدی خیلی خوبه میتونه تلاش مثبتی باشه حتما با انرژی بخون. ولی فقط اینو بدون که خیلی ها تو شرایط تو یا حتی بدتر هستن و خودت رو مقصر ندون.. منم فکر میکردم اینکه نتونستم کار پیدا کنم بخاطر بی عرضگی خودم بوده و احساسی مثل احساس الانت رو داشتم.

  6. 4 کاربر از پست مفید زن ایرانی تشکرکرده اند .

    Pooh (شنبه 27 مرداد 97), rayehe (شنبه 27 مرداد 97), فرشته مهربان (یکشنبه 28 مرداد 97), گیسو کمند (چهارشنبه 07 شهریور 97)

  7. #4
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,897

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام. ممنون از جوابتون.

    ولی قبول ندارم. سالهاست طلوع ها، نوید هیچی نداده به من. گاهی فقط یک چیزهایی بوده که اسمش رو فقط میشه گذاشت سرکاری.

    شما میخواهید یک ادم تا روز اخر عمرش هم زجر بکشه و بهش بگید اینها برای قویتر شدنته. واقعا این همه درس گرفتن برای به کار بردن در چیه که اون چیز هیچوقت نمیرسه؟

    زندگی، یه هیچ بر هیچ بی معنی بیشتر نیست.

    من رسما بریدم. خدا یک جا هم نعمتهاش رو به من بده دیگه نمیخوام. ارزونی خودش. چون دیگه برام هیچ لطفی نداره و هیچ مزه ای نداره. اصلا هیچی نخواستم. این عمر رو هم نمیخوام دیگه. همه چیزهایی هم که دوستشون داشته ام بالاخره گرفته میشه. اصلش امید بود که ناامید نشه، که شد. بمونم برای چی وقتی میدونم چیزی بهتر نخواهد شد و بعد از این بدتر هم خواهد شد؟ به قطع مطمینم بدتر خواهد شد، چون دیگه توانی در خودم نمیبینم و چیزی برای جنگیدن و تلاش کردن و حفظ کردن هم ندارم.

  8. کاربر روبرو از پست مفید Pooh تشکرکرده است .

    rayehe (شنبه 27 مرداد 97)

  9. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 شهریور 00 [ 17:32]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    193
    امتیاز
    7,864
    سطح
    59
    Points: 7,864, Level: 59
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 325 در 136 پست

    Rep Power
    43
    Array
    پو جان نمیدونم خودت هم میدونی یا نه ولی علایم بیماری دوقطبی را داری.

    در این مورد حتما مطالعه کن شاید من اشتباه میکنم.

    ولی اگر به این نتیجه رسیدی که دوقطبی هستی حتما حتما باید تحت درمان قرار بگیری.

    یعنی هم رواندرمانی و هم دارو درمانی. وگرنه اگر معطل کنی شاید مجبور بشی تا اخر عمر قرص مصرف کنی و یا برای درمان کاملت دیر بشه.

    پو جان من الان تو یک راه خیلی سخت از زندگیم هستم ولی اعصابم ارومه
    باور کن بیشتر از تمام این سالها الان احساس ارامش میکنم .

    این ارامش هم فقط بخاطر اینه که رفتم دنبال درمان خودم وگرنه یک ماهه پیش چنان حال بدی داشتم که در مرز دیوانگی بودم.
    البته هنوز هم خیلی از درمانم مونده ولی داره اثرات خودشو نشون میده .

    تو هم باید بری خودتو درمان کنی وگرنه این حالت افسردگیت یا دوقطبیت تا اخر عمر همراهت هست.

    ببین فقط حل شدن مشکلاتمون حال ما را خوب نمیکنه. بعضی از مشکلات اصلا حل شدنی نیستن یا حلشون دست ما نیست.

    همینکه ما یاد بگیریم چطور با مشکلاتمون زندگی کنیم حالمون را خوب میکنه.

    و تو بلد نیستی با مشکلاتت زندگی کنی به خاطر همین هر چند وقت یکبار میری تو فاز افسردگی.
    برو و خودت را درمان کن و راهشو پیدا کن.
    به هر حال ما مجبوریم که زندگی کنیم پس بیا زندگی رو قابل تحملش کنیم.

  10. 3 کاربر از پست مفید آنه ماری تشکرکرده اند .

    Glut.tiny (شنبه 27 مرداد 97), Pooh (شنبه 27 مرداد 97), فرشته مهربان (یکشنبه 28 مرداد 97)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 اردیبهشت 98 [ 23:55]
    تاریخ عضویت
    1397-4-28
    نوشته ها
    125
    امتیاز
    1,847
    سطح
    25
    Points: 1,847, Level: 25
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    69

    تشکرشده 94 در 49 پست

    Rep Power
    22
    Array
    پوه جان
    ایا علت خاصی هست که الان اینطوری شدی و میگی به ته رسیدی و.. ؟
    یا بی علت اینطوری شدی؟
    اگه علت خاصی هست خب بهتره بازش کنی که هم دوستات و هم خود مدیر بتونن کمکت کنن..
    اما اگه بی هیچ علتی تو همچی فازی رفتی که خب یه مقداری عجیبه..
    من فک کنم بهتر باشه بری پیش یه روانپزشک و بطور موقت دارو مصرف کنی
    منم دارم دارو میخورم
    اینقد دکتره دارو به دمم بسته که قفل کردم
    ولی انشاالله مشکل شما جدی نیست و با یکی دو مدل قرص معمولی کارت راه میفته

    ولی بازم میگم اگه علت خاصی برا حال الانت هست که اون علت رو میشه با مشاوره یا حرف زدن حلش کرد خب حلش کن و الکی نرو دکتر..
    اما اگه علتی وجود داره که با مشاوره هم حل شدنی نیس
    یا اصلا اگه بی علت حالت این شکلی شده خب بنظرم مراجعه به روانپزشک میتونه خیلی برات مفید باشه

  12. 2 کاربر از پست مفید bahareh09 تشکرکرده اند .

    Pooh (شنبه 27 مرداد 97), tavalode arezoo (شنبه 27 مرداد 97)

  13. #7
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 02 [ 13:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    1,099
    امتیاز
    18,366
    سطح
    86
    Points: 18,366, Level: 86
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 484
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    271

    تشکرشده 1,106 در 598 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام پو عزیز
    من فقط میتونم بگم مهار زیاده نادیده انگاری
    تورو خدا به خودت بیا دختر
    اگر
    اسانها افریده نشدن برای ازدواج انساها افریده نشدن برای اینکه یک خونه مجلل بخوان
    انسان افربده شده برای کمال عزیزم
    به این فکر کن میری سر کار انشاالله چند تا یتیم که هیچ کس ندارن به سر پرستی میگیری
    محکم قوی
    همین الان میتونی بری خانه سالمندان یا شیر خوارگاه اجاره بگیری با اونا ساعتی در روز باشی
    اونا خیلی تنها تر از تو هستند
    ادمهای بیچاره تر از من تو توی این دنیا فراوون
    همینکه ازادیم
    ولی اونا ازاد نیستند
    من بکدفعه رفتم التماسم میکردن که از اونجا ببرمشون بیرون
    فهمیدم واااااای چقدر زندگی بد تر از این همه ممکن بشه
    ولی میتونی یه کاری کنی که نشه
    اولین درس مواظب سلامتت باش چه روحی چه جمسی نزار ارامشتو هیچی بهم برنه حتی شده قرص مصرف کن
    دومیش اینکه برای خودت دوست پیدا کن دوست هم جنس که باهاشون سفر بری و هم عقیده
    سومش این فکر بکن که تو میخوای چند تا بچه رو به فرزند خوندگی داشته باشی پس بخاطر اونها هم شده محکم باش
    اونها به مادر محکم نیاز دارند
    خودتو اماده کن برای روزی که به دستشون بیاری
    بشین طرخ پر سود بده برای خودت برنامه ریزی کن
    اگر مسالت ازدواج خدا یقیینا همسری دلخواهتو میزاره سر راه ولی ممکن 10 سال دیگه ولی مطمان باش اونوقت انقدر قوی شدی شابد میگی من احتیاج به همسر ندارم

  14. 2 کاربر از پست مفید خادم رضا تشکرکرده اند .

    Pooh (شنبه 27 مرداد 97), فرشته مهربان (یکشنبه 28 مرداد 97)

  15. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 تیر 98 [ 00:53]
    تاریخ عضویت
    1396-12-10
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    1,541
    سطح
    22
    Points: 1,541, Level: 22
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 59
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    30

    تشکرشده 36 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام. من درکت میکنم خیلی اوقات شده که با خودم فکر میکنم چرا واقعا چرا خدا نمی بینه همش تکرار مکررات مشکلاتی که هر روز بزرگتر میشه و قابل حل نیست منم خسته ام منم بریدم چندین ساله تقلا میکنم چرا حتی یه کور سوی امید نیست؟ به نظر من این حرفا شعاره. مرگ خیلی بهتر از هر روز مردنه. از بچگی همش حقم ضایع شد چون دختر بودم چه قدر محدود شدم چه قدر تحقیر شدم همش تو سرم خورده شد فرو رفتم اما من فکر این بودم و میگفتم سعی میکنم تلاش میکنم خودمو بالا میکشم عاشق میشم ازدواج میکنم خوشبخت و موفق میشم هیچ وقت بزرگترای زندگیم برام بزرگتری نکردن دیگه فقط میگم خدا ازشون‌ راضی نباشه. هیچ کسی کمک نکرد برعکس اذیت شدم همیشه شاگرد اول مدرسه بودم درس خوندم دانشگاهم تموم شد نتونستم کار پیدا کنم اجازه نمیدن‌ ازدواج کنم چون میگن حق انتخاب نداری یا ازدواج نکن یا با کسی که ما برات بهتر میدونیم کسی که تو میخوای به درد نمیخوره چون باید با خیلی بالاتراز خودت ازدواج کنی ثروت داشته باشه.هر روز تحقیر میشم بهم اجازه ندادن شکوفا شم چون دختر بودم حقمو خوردن مالی که حق من بود ازم گرفته میشه و برادرم استفاده میکنه با خانوادش چون من دخترم بدن به من که فردا شوهرم بخوره؟ وقتی حتی نمیشه حرف زد کسی نیست بگه من کمکتم اصلا کسی نیست بشینه گوش کنه سعی کردم خودمو سرگرم کنم کلی کتاب خوندم فهمم بره بالا درکم بره بالا به دردم بخوره هنر یاد گرفتم آشپزی دو جور زبان یادگرفتم خواستم آدم تک بعدی نباشم رو خودم کار کردم ولی به دردم نمیخوره هیچ چیزی حل نمیشه سالهاست که همین طوری داره تکرار میشه یعنی حتی یه خبر خوشی نیست که بشنوم. انقدر به درگاه خدا دعا کردم گریه کردم من حق هیچ کسو ضایع نکردم جایی پامو کج نذاشتم من واقعا به کی ظلم کردم خدا شاهده هرجا شده دست گرفتم کمک کردم به اندازه خودم پس چرا نمیشه پس چرا خدا برام نمیخواد؟ روزای جوونیم میگذره دوست دارم مستقل شم نمیشه دوست دارم شاد باشم به خدا نمیشه بزرگتری نبود که کمکم کنه برعکس مانع شدن محدود شدم.
    دوستان سخته وقتی یکی میگه دارم تموم میشم یعنی درد داره دردی که رسیده به استخوان یعنی امید دادن بی فایده است یه وقتایی دو نفر نمیتونن باهم خوب زندگی کنن آخر آخرش طلاقه ولی واسه ما آخرش چیه؟ من خیلی محکم بودم به این راحتی نا امید نمی شدم اما دیگه نمیتونم باشم چون زندگیم گره کور خورده فقط روزا میاد میره. ای کاش خدا برای ما جوونا کاری کنه نمی دونم واقعا چرا نمیشنوه این همه نیازو. ببخشید این همه نوشتم خواستم درد و دل کنم بدون تنها نیستی عزیزم فقط میتونم برات دعا کنم میتونم بگم از ته دلم درکت میکنم

  16. کاربر روبرو از پست مفید a.sadeghiani تشکرکرده است .

    Pooh (یکشنبه 28 مرداد 97)

  17. #9
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,897

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط زن ایرانی نمایش پست ها
    یه انگیزه برای خودت پیدا کن. چرا نمیری خارج؟ زبانت رو بخون و اپلای کن برای دانشگاه ها و حتما تلاشت رو بکن و برو.. یا اینکه دکترا که قبول شدی خیلی خوبه میتونه تلاش مثبتی باشه حتما با انرژی بخون. .
    سلام. زن ایرانی عزیز. ممنونم از حسن نظرتون و همدردیتون.
    در مورد انگیزه که میفرمایید، مشکل من اینه که انگیزهی واقعی برای هیچی ندارم. در مورد ادامع نحصیل هم باید بگم که من همین ارشد رو هم به معنای واقعی جون خودم و خانوادم و استاد و همه رو در آوردم تا طی کردم. حالا وقتی میدونم اینجوری هستم ( نمیدونم اسمش چیه؟ تنبلی، بی ارادگی، بی انگیزگی، راحت طلبی، ترس، فرار یا هر چیز دیگه) چجوری بلند شم برم دکتری بخونم یا تصمیم به اپلای بگیرم؟

    عملا من سالهاست هیچ کاری رو تا آخر انجام میدم. میرم کلاس اسم مینویسم چند جلسه میرم دیگه نمیرم. میرم یه دوره شکت میکنم یهو نمیرم آزمونی که برای دریافت مدرکه رو بگیرم. نمیدونم چه مرگمه. ارشد رو هم از همون اولش صد بار فکر انصراف اومد توی سرم و تا اومدم تموم کنم خودمو کشتم. هنوزم دفاع نکرده ام و هنوزم کلی کار مونده ازش و شایدم اصلا به دیگه نرسم انجامشون بدم و اخراج شم. چون دیگه وقت نداره. و منم نمیدونم چه مرگمه انجام نمیدم کارامو. حالا واقعا اپلای گرفتن یا دکتری خوندن به من که اینجوری ام میاد اصلا؟؟!!

    نقل قول نوشته اصلی توسط آنه ماری نمایش پست ها
    پو جان نمیدونم خودت هم میدونی یا نه ولی علایم بیماری دوقطبی را داری.

    در این مورد حتما مطالعه کن شاید من اشتباه میکنم.

    ولی اگر به این نتیجه رسیدی که دوقطبی هستی حتما حتما باید تحت درمان قرار بگیری.

    یعنی هم رواندرمانی و هم دارو درمانی. وگرنه اگر معطل کنی شاید مجبور بشی تا اخر عمر قرص مصرف کنی و یا برای درمان کاملت دیر بشه.

    پو جان من الان تو یک راه خیلی سخت از زندگیم هستم ولی اعصابم ارومه
    باور کن بیشتر از تمام این سالها الان احساس ارامش میکنم .

    این ارامش هم فقط بخاطر اینه که رفتم دنبال درمان خودم وگرنه یک ماهه پیش چنان حال بدی داشتم که در مرز دیوانگی بودم.
    البته هنوز هم خیلی از درمانم مونده ولی داره اثرات خودشو نشون میده .

    تو هم باید بری خودتو درمان کنی وگرنه این حالت افسردگیت یا دوقطبیت تا اخر عمر همراهت هست.

    ببین فقط حل شدن مشکلاتمون حال ما را خوب نمیکنه. بعضی از مشکلات اصلا حل شدنی نیستن یا حلشون دست ما نیست.

    همینکه ما یاد بگیریم چطور با مشکلاتمون زندگی کنیم حالمون را خوب میکنه.

    و تو بلد نیستی با مشکلاتت زندگی کنی به خاطر همین هر چند وقت یکبار میری تو فاز افسردگی.
    برو و خودت را درمان کن و راهشو پیدا کن.
    به هر حال ما مجبوریم که زندگی کنیم پس بیا زندگی رو قابل تحملش کنیم.
    سلام آنه ماری عزیز.

    دو قطبی فکر نکنم باشم. چون سالهاست شادی و رضایت حس نکرده ام. حتی وقتایی که به نظر میاد حالم خوبه، حالم خوب نیست. سعی میکنم حال به رو نیارم که حالم بده. فکر نکنم دو قطبی باشم. ولی فکر کنم لازمه دارو بخورم. اما باورت میشه برای دارو خوردن هم بی انگیزه ام؟ نوبت دکتر میگیرم و نمیرم. یا میرم تا دم مطب و بر میگردم. نمیدونم را. شاید چون توی این ده سال چند بار دارو مصرف کردم ولی بی فایده بود. مشکلات من بیشتر از افکار خودم و شرایط زندگی و محیط اطرافمه. که دارو اینها رو حل نمیکنه. من هر چقدر هم دارو بخورم ولی در محیط افسرده ای باشم، بی فایده است.

    اینکه شما الان دارید در یک راه سخت قدم بر میدارید، نشون دهنده انگیزه است. حتما چیزی براتون اونقدر مهم بوده که در اون راه قدم بر دارید. ولی من دیگه انگیزه برای هیچی ندارم. دل و دماغ هیچی ندارم. برام دیگه هیچی فرق نداره.

    QUOTE=bahareh09;448108]پوه جان
    ایا علت خاصی هست که الان اینطوری شدی و میگی به ته رسیدی و.. ؟
    یا بی علت اینطوری شدی؟
    اگه علت خاصی هست خب بهتره بازش کنی که هم دوستات و هم خود مدیر بتونن کمکت کنن..
    اما اگه بی هیچ علتی تو همچی فازی رفتی که خب یه مقداری عجیبه..
    من فک کنم بهتر باشه بری پیش یه روانپزشک و بطور موقت دارو مصرف کنی
    منم دارم دارو میخورم
    اینقد دکتره دارو به دمم بسته که قفل کردم
    ولی انشاالله مشکل شما جدی نیست و با یکی دو مدل قرص معمولی کارت راه میفته

    ولی بازم میگم اگه علت خاصی برا حال الانت هست که اون علت رو میشه با مشاوره یا حرف زدن حلش کرد خب حلش کن و الکی نرو دکتر..
    اما اگه علتی وجود داره که با مشاوره هم حل شدنی نیس
    یا اصلا اگه بی علت حالت این شکلی شده خب بنظرم مراجعه به روانپزشک میتونه خیلی برات مفید باشه[/QUOTE]

    سلام. بهاره جان. اینقدر ذهنم شلوغه و از هه چی بریدم که نمی تونم علت یابی کنم. اما به هر جنبه از زندگیم که نگاه میکنم جز تاریکی چیزی نمیبینم.

    نقل قول نوشته اصلی توسط omid12 نمایش پست ها
    سلام پو عزیز
    من فقط میتونم بگم مهار زیاده نادیده انگاری
    تورو خدا به خودت بیا دختر
    اگر
    اسانها افریده نشدن برای ازدواج انساها افریده نشدن برای اینکه یک خونه مجلل بخوان
    انسان افربده شده برای کمال عزیزم
    به این فکر کن میری سر کار انشاالله چند تا یتیم که هیچ کس ندارن به سر پرستی میگیری
    محکم قوی
    همین الان میتونی بری خانه سالمندان یا شیر خوارگاه اجاره بگیری با اونا ساعتی در روز باشی
    اونا خیلی تنها تر از تو هستند
    ادمهای بیچاره تر از من تو توی این دنیا فراوون
    همینکه ازادیم
    ولی اونا ازاد نیستند
    من بکدفعه رفتم التماسم میکردن که از اونجا ببرمشون بیرون
    فهمیدم واااااای چقدر زندگی بد تر از این همه ممکن بشه
    ولی میتونی یه کاری کنی که نشه
    اولین درس مواظب سلامتت باش چه روحی چه جمسی نزار ارامشتو هیچی بهم برنه حتی شده قرص مصرف کن
    دومیش اینکه برای خودت دوست پیدا کن دوست هم جنس که باهاشون سفر بری و هم عقیده
    سومش این فکر بکن که تو میخوای چند تا بچه رو به فرزند خوندگی داشته باشی پس بخاطر اونها هم شده محکم باش
    اونها به مادر محکم نیاز دارند
    خودتو اماده کن برای روزی که به دستشون بیاری
    بشین طرخ پر سود بده برای خودت برنامه ریزی کن
    اگر مسالت ازدواج خدا یقیینا همسری دلخواهتو میزاره سر راه ولی ممکن 10 سال دیگه ولی مطمان باش اونوقت انقدر قوی شدی شابد میگی من احتیاج به همسر ندارم
    سلام. من تا مدتها فکر میکردم شما آقا هستید.

    چند تا یتیم؟؟؟ شما بگو یکی... من از پس خودم هم بر نمیام چه برسه به اینکه برم یه طفل معصوم رو بیارم. با این مشکلات روانی خودم اونو هم خل و دیوونه کنم؟

    انگیزه ای برای چیزی ندارم که براش برنامه بریزم.

    در مورد ازدواج هم، نمیدونم خدا اصلا برای من مقدر کرده بوده یا نه. ولی میدونی چیه؟ هر چیزی در زمان خودش فایده داره. صبر من اندازه صبر خدا نبود. بعد از اینش هم دیگه نوشدارو بعد از مرگ سهرابه. راستش رو بخواید من اصلا ندیدم خدا به موقع به دادم برسه. البته نمیندازم گردن خدا. حتما من لایق نبودم. ولی حد توان من همونقدر بوده.


    نقل قول نوشته اصلی توسط a.sadeghiani نمایش پست ها
    سلام. من درکت میکنم خیلی اوقات شده که با خودم فکر میکنم چرا واقعا چرا خدا نمی بینه همش تکرار مکررات مشکلاتی که هر روز بزرگتر میشه و قابل حل نیست منم خسته ام منم بریدم
    ........
    سلام. خوبید؟ ممنونم از همدردیتون. درک میکنم سخته. شما چند سالتونه؟ تا حالا تاپیک زدید برای حل مشکلتون؟ اگر دوست داشتید یه تاپیک بزنید و کمک بگیرید از دوستان. منم بعدا میخونم تاپیکتون رو. باید ببینید راه حلی پیدا میشه برای مشکلتون یا نه. امیدوارم درست بشه شرایط و حالتون.

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان نمایش پست ها
    خوشبختی یعنی:

    واقف بودن به اینکه هر چه داریم از رحمت خداست...

    وهرچه نداریم ازحکمت خدا...

    احساس خوشبختی یعنی همین!

    خوشبختی رسیدن به خواسته ها نیست،
    بلکه لذت بردن از داشته هاست.
    سلام بر فرشته مهربان خیلی عزیز.

    حالتون خوبه؟

    احساس کردم این پیامتون در حال و احوال، غیر مستقیم جواب به حرفهای من توی حال و احوال هم هست.

    خیلی سعی میکنم داشته ها رو ببینم. ولی راستش نمیتونم باهاشون خوشحال باشم. من پدر و مادرم رو دارم. که با وجود اختلافای که بینمون پیش میاد قلبا همئیگه رو دوست داریم. خواهر و برادرهام رو دارم که اونها هم با وجود همه اختلافات باز هم همددیگه رو دوست داریم. خواهرزاده ها و برادرزادم رو دارم که تنها موجودات پاک و دوست داشتنی و معصوم زندگی من هستند. و دقیقا همین چند نفر هستند که به خاطرشون نمیتونم خودکشی کنم. و گرنه دلیلی برای موندن نداشتم. فکر میکنم پدر و مادرم خیلی خواهند شکست اگر خودکشی کنم. فکر میکنم اگر خودکشی کنم چه اثرات روانی بدی روی خواهرزاده ها و برادرزاده ام خواهد گذاشت. چه بار روانی بزرگی به خواهر و برادرهام وارد خواهد شد. و همین ها باعث میشه خودکشی نکنم و به تحمل تلخی ها ادامه بدم. ولی اگر حرف خوشحالی از داشته ها باشه، چیزی واقعا خوشحالم نمیکینه. چیزی که خوشحالم کنه ندارم. یا حداقل نگاهم جوری شده که نمیتونم ببینم.

    همین پدر و مادر من، از نگاهشون نگرانی برای من و آینده ام میباره. و این بسیار به من فشار فکری میاره. و ارزو میکنم کاش اصلا نبودم که این پدر و مادر اینقدر نگران نباشند. گرچه در شرایطم بی تقصیر نبوده اند.

    داشته ی لذت آوری نمیبینم در وجود خودم. حتی خودم برای خودم آزاردهنده ام. چون نمیدونم خودم دقیقا کی ام و چی ام. احساس میکنم بین چیزی که دیگران از من تصور دارند با خود درونی من، فاصله هست. نه شهامت این رو دارم که مقابل دیگران هم فریاد بزنم من چی هستم، نه وقتی یگران من رو بهتر از چیزی که هستم میدانند حساس خوبی دارم. نمیدونم چجوری بگم.

    اما اینکه هر چه نداریم ز حکمت خداست.... من نمیدونم حکمت خدا چی بوده. به عنوان یه مثال من نمیدونم چرا حکمت خدا این بود که ده سال از شکست عاطفی بگذره و در تقدیر من جایگزینی قرار نداده باشه. حکمتش از این همه فشار از سرکوب انواع نیازها، از از دست دادن امیدها و ارزوها چی بود؟؟ قویتر کردن من؟ قوی شدم واقعا؟؟؟ اگر یک نتیجه مثبت از نداشته ها و ندادنهای به اصطلاح حکیمانه خدا در زندگی ام دیده بودم، خیلی آرامتر بودم.

    درکل به نظرم تمام تصمیمات زندگی ام اشتباه بوده. در هر زمینه ای. گرچه تصمیمیاتی نبوده که بی فکر بگیرم. ولی اصلا نتیجه ی خوبی نداد هیچ کدوم. در هیچ زمینه ای.

    الان هم واقعا دیگه قدرت و اعصاب و توان هیچی در خودم نمیبینم. باز هم بن بست و شکست رو فقط در انتظار خودم میبینم. چون حداقل در این ده سال چیزی جز این نبوده زندگیم. شکست پشت شکست. و من هم دیگه تسلیم شدم و باخت رو پذیرفتم.

    بله، طبیعت قشنگه، خلقت زیباست، عزیزانی هستند که دلیل این باشن که باز هم تحمل کنی. ولی من نمیتونم چشم ببندم بر آینده تاریکی که در انتظارمه. نمیتونم نبینم که از این به بعد همه چیز بدتر هم خواهد شد. نمیتونم نبینم که چیزی حل نخواهد شد و مشکلات تازه ای هم در پیش خواهد بود. به یقین مطمئنم که چیزی بهتر نخواهد شد.

    دقیقا با کدام داشته ام باید احساس خوشبختی کنم؟

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط زن ایرانی نمایش پست ها
    یه انگیزه برای خودت پیدا کن. چرا نمیری خارج؟ زبانت رو بخون و اپلای کن برای دانشگاه ها و حتما تلاشت رو بکن و برو.. یا اینکه دکترا که قبول شدی خیلی خوبه میتونه تلاش مثبتی باشه حتما با انرژی بخون. .
    سلام. زن ایرانی عزیز. ممنونم از حسن نظرتون و همدردیتون.
    در مورد انگیزه که میفرمایید، مشکل من اینه که انگیزهی واقعی برای هیچی ندارم. در مورد ادامع نحصیل هم باید بگم که من همین ارشد رو هم به معنای واقعی جون خودم و خانوادم و استاد و همه رو در آوردم تا طی کردم. حالا وقتی میدونم اینجوری هستم ( نمیدونم اسمش چیه؟ تنبلی، بی ارادگی، بی انگیزگی، راحت طلبی، ترس، فرار یا هر چیز دیگه) چجوری بلند شم برم دکتری بخونم یا تصمیم به اپلای بگیرم؟

    عملا من سالهاست هیچ کاری رو تا آخر انجام میدم. میرم کلاس اسم مینویسم چند جلسه میرم دیگه نمیرم. میرم یه دوره شکت میکنم یهو نمیرم آزمونی که برای دریافت مدرکه رو بگیرم. نمیدونم چه مرگمه. ارشد رو هم از همون اولش صد بار فکر انصراف اومد توی سرم و تا اومدم تموم کنم خودمو کشتم. هنوزم دفاع نکرده ام و هنوزم کلی کار مونده ازش و شایدم اصلا به دیگه نرسم انجامشون بدم و اخراج شم. چون دیگه وقت نداره. و منم نمیدونم چه مرگمه انجام نمیدم کارامو. حالا واقعا اپلای گرفتن یا دکتری خوندن به من که اینجوری ام میاد اصلا؟؟!!

    نقل قول نوشته اصلی توسط آنه ماری نمایش پست ها
    پو جان نمیدونم خودت هم میدونی یا نه ولی علایم بیماری دوقطبی را داری.

    در این مورد حتما مطالعه کن شاید من اشتباه میکنم.

    ولی اگر به این نتیجه رسیدی که دوقطبی هستی حتما حتما باید تحت درمان قرار بگیری.

    یعنی هم رواندرمانی و هم دارو درمانی. وگرنه اگر معطل کنی شاید مجبور بشی تا اخر عمر قرص مصرف کنی و یا برای درمان کاملت دیر بشه.

    پو جان من الان تو یک راه خیلی سخت از زندگیم هستم ولی اعصابم ارومه
    باور کن بیشتر از تمام این سالها الان احساس ارامش میکنم .

    این ارامش هم فقط بخاطر اینه که رفتم دنبال درمان خودم وگرنه یک ماهه پیش چنان حال بدی داشتم که در مرز دیوانگی بودم.
    البته هنوز هم خیلی از درمانم مونده ولی داره اثرات خودشو نشون میده .

    تو هم باید بری خودتو درمان کنی وگرنه این حالت افسردگیت یا دوقطبیت تا اخر عمر همراهت هست.

    ببین فقط حل شدن مشکلاتمون حال ما را خوب نمیکنه. بعضی از مشکلات اصلا حل شدنی نیستن یا حلشون دست ما نیست.

    همینکه ما یاد بگیریم چطور با مشکلاتمون زندگی کنیم حالمون را خوب میکنه.

    و تو بلد نیستی با مشکلاتت زندگی کنی به خاطر همین هر چند وقت یکبار میری تو فاز افسردگی.
    برو و خودت را درمان کن و راهشو پیدا کن.
    به هر حال ما مجبوریم که زندگی کنیم پس بیا زندگی رو قابل تحملش کنیم.
    سلام آنه ماری عزیز.

    دو قطبی فکر نکنم باشم. چون سالهاست شادی و رضایت حس نکرده ام. حتی وقتایی که به نظر میاد حالم خوبه، حالم خوب نیست. سعی میکنم حال به رو نیارم که حالم بده. فکر نکنم دو قطبی باشم. ولی فکر کنم لازمه دارو بخورم. اما باورت میشه برای دارو خوردن هم بی انگیزه ام؟ نوبت دکتر میگیرم و نمیرم. یا میرم تا دم مطب و بر میگردم. نمیدونم را. شاید چون توی این ده سال چند بار دارو مصرف کردم ولی بی فایده بود. مشکلات من بیشتر از افکار خودم و شرایط زندگی و محیط اطرافمه. که دارو اینها رو حل نمیکنه. من هر چقدر هم دارو بخورم ولی در محیط افسرده ای باشم، بی فایده است.

    اینکه شما الان دارید در یک راه سخت قدم بر میدارید، نشون دهنده انگیزه است. حتما چیزی براتون اونقدر مهم بوده که در اون راه قدم بر دارید. ولی من دیگه انگیزه برای هیچی ندارم. دل و دماغ هیچی ندارم. برام دیگه هیچی فرق نداره.

    QUOTE=bahareh09;448108]پوه جان
    ایا علت خاصی هست که الان اینطوری شدی و میگی به ته رسیدی و.. ؟
    یا بی علت اینطوری شدی؟
    اگه علت خاصی هست خب بهتره بازش کنی که هم دوستات و هم خود مدیر بتونن کمکت کنن..
    اما اگه بی هیچ علتی تو همچی فازی رفتی که خب یه مقداری عجیبه..
    من فک کنم بهتر باشه بری پیش یه روانپزشک و بطور موقت دارو مصرف کنی
    منم دارم دارو میخورم
    اینقد دکتره دارو به دمم بسته که قفل کردم
    ولی انشاالله مشکل شما جدی نیست و با یکی دو مدل قرص معمولی کارت راه میفته

    ولی بازم میگم اگه علت خاصی برا حال الانت هست که اون علت رو میشه با مشاوره یا حرف زدن حلش کرد خب حلش کن و الکی نرو دکتر..
    اما اگه علتی وجود داره که با مشاوره هم حل شدنی نیس
    یا اصلا اگه بی علت حالت این شکلی شده خب بنظرم مراجعه به روانپزشک میتونه خیلی برات مفید باشه[/QUOTE]

    سلام. بهاره جان. اینقدر ذهنم شلوغه و از هه چی بریدم که نمی تونم علت یابی کنم. اما به هر جنبه از زندگیم که نگاه میکنم جز تاریکی چیزی نمیبینم.

    نقل قول نوشته اصلی توسط omid12 نمایش پست ها
    سلام پو عزیز
    من فقط میتونم بگم مهار زیاده نادیده انگاری
    تورو خدا به خودت بیا دختر
    اگر
    اسانها افریده نشدن برای ازدواج انساها افریده نشدن برای اینکه یک خونه مجلل بخوان
    انسان افربده شده برای کمال عزیزم
    به این فکر کن میری سر کار انشاالله چند تا یتیم که هیچ کس ندارن به سر پرستی میگیری
    محکم قوی
    همین الان میتونی بری خانه سالمندان یا شیر خوارگاه اجاره بگیری با اونا ساعتی در روز باشی
    اونا خیلی تنها تر از تو هستند
    ادمهای بیچاره تر از من تو توی این دنیا فراوون
    همینکه ازادیم
    ولی اونا ازاد نیستند
    من بکدفعه رفتم التماسم میکردن که از اونجا ببرمشون بیرون
    فهمیدم واااااای چقدر زندگی بد تر از این همه ممکن بشه
    ولی میتونی یه کاری کنی که نشه
    اولین درس مواظب سلامتت باش چه روحی چه جمسی نزار ارامشتو هیچی بهم برنه حتی شده قرص مصرف کن
    دومیش اینکه برای خودت دوست پیدا کن دوست هم جنس که باهاشون سفر بری و هم عقیده
    سومش این فکر بکن که تو میخوای چند تا بچه رو به فرزند خوندگی داشته باشی پس بخاطر اونها هم شده محکم باش
    اونها به مادر محکم نیاز دارند
    خودتو اماده کن برای روزی که به دستشون بیاری
    بشین طرخ پر سود بده برای خودت برنامه ریزی کن
    اگر مسالت ازدواج خدا یقیینا همسری دلخواهتو میزاره سر راه ولی ممکن 10 سال دیگه ولی مطمان باش اونوقت انقدر قوی شدی شابد میگی من احتیاج به همسر ندارم
    سلام. من تا مدتها فکر میکردم شما آقا هستید.

    چند تا یتیم؟؟؟ شما بگو یکی... من از پس خودم هم بر نمیام چه برسه به اینکه برم یه طفل معصوم رو بیارم. با این مشکلات روانی خودم اونو هم خل و دیوونه کنم؟

    انگیزه ای برای چیزی ندارم که براش برنامه بریزم.

    در مورد ازدواج هم، نمیدونم خدا اصلا برای من مقدر کرده بوده یا نه. ولی میدونی چیه؟ هر چیزی در زمان خودش فایده داره. صبر من اندازه صبر خدا نبود. بعد از اینش هم دیگه نوشدارو بعد از مرگ سهرابه. راستش رو بخواید من اصلا ندیدم خدا به موقع به دادم برسه. البته نمیندازم گردن خدا. حتما من لایق نبودم. ولی حد توان من همونقدر بوده.


    نقل قول نوشته اصلی توسط a.sadeghiani نمایش پست ها
    سلام. من درکت میکنم خیلی اوقات شده که با خودم فکر میکنم چرا واقعا چرا خدا نمی بینه همش تکرار مکررات مشکلاتی که هر روز بزرگتر میشه و قابل حل نیست منم خسته ام منم بریدم
    ........
    سلام. خوبید؟ ممنونم از همدردیتون. درک میکنم سخته. شما چند سالتونه؟ تا حالا تاپیک زدید برای حل مشکلتون؟ اگر دوست داشتید یه تاپیک بزنید و کمک بگیرید از دوستان. منم بعدا میخونم تاپیکتون رو. باید ببینید راه حلی پیدا میشه برای مشکلتون یا نه. امیدوارم درست بشه شرایط و حالتون.

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان نمایش پست ها
    خوشبختی یعنی:

    واقف بودن به اینکه هر چه داریم از رحمت خداست...

    وهرچه نداریم ازحکمت خدا...

    احساس خوشبختی یعنی همین!

    🔸خوشبختی رسیدن به خواسته ها نیست،
    بلکه لذت بردن از داشته هاست.
    سلام بر فرشته مهربان خیلی عزیز.

    حالتون خوبه؟

    احساس کردم این پیامتون در حال و احوال، غیر مستقیم جواب به حرفهای من توی حال و احوال هم هست.

    خیلی سعی میکنم داشته ها رو ببینم. ولی راستش نمیتونم باهاشون خوشحال باشم. من پدر و مادرم رو دارم. که با وجود اختلافای که بینمون پیش میاد قلبا همئیگه رو دوست داریم. خواهر و برادرهام رو دارم که اونها هم با وجود همه اختلافات باز هم همددیگه رو دوست داریم. خواهرزاده ها و برادرزادم رو دارم که تنها موجودات پاک و دوست داشتنی و معصوم زندگی من هستند. و دقیقا همین چند نفر هستند که به خاطرشون نمیتونم خودکشی کنم. و گرنه دلیلی برای موندن نداشتم. فکر میکنم پدر و مادرم خیلی خواهند شکست اگر خودکشی کنم. فکر میکنم اگر خودکشی کنم چه اثرات روانی بدی روی خواهرزاده ها و برادرزاده ام خواهد گذاشت. چه بار روانی بزرگی به خواهر و برادرهام وارد خواهد شد. و همین ها باعث میشه خودکشی نکنم و به تحمل تلخی ها ادامه بدم. ولی اگر حرف خوشحالی از داشته ها باشه، چیزی واقعا خوشحالم نمیکینه. چیزی که خوشحالم کنه ندارم. یا حداقل نگاهم جوری شده که نمیتونم ببینم.

    همین پدر و مادر من، از نگاهشون نگرانی برای من و آینده ام میباره. و این بسیار به من فشار فکری میاره. و ارزو میکنم کاش اصلا نبودم که این پدر و مادر اینقدر نگران نباشند. گرچه در شرایطم بی تقصیر نبوده اند.

    داشته ی لذت آوری نمیبینم در وجود خودم. حتی خودم برای خودم آزاردهنده ام. چون نمیدونم خودم دقیقا کی ام و چی ام. احساس میکنم بین چیزی که دیگران از من تصور دارند با خود درونی من، فاصله هست. نه شهامت این رو دارم که مقابل دیگران هم فریاد بزنم من چی هستم، نه وقتی یگران من رو بهتر از چیزی که هستم میدانند حساس خوبی دارم. نمیدونم چجوری بگم.

    اما اینکه هر چه نداریم ز حکمت خداست.... من نمیدونم حکمت خدا چی بوده. به عنوان یه مثال من نمیدونم چرا حکمت خدا این بود که ده سال از شکست عاطفی بگذره و در تقدیر من جایگزینی قرار نداده باشه. حکمتش از این همه فشار از سرکوب انواع نیازها، از از دست دادن امیدها و ارزوها چی بود؟؟ قویتر کردن من؟ قوی شدم واقعا؟؟؟ اگر یک نتیجه مثبت از نداشته ها و ندادنهای به اصطلاح حکیمانه خدا در زندگی ام دیده بودم، خیلی آرامتر بودم.

    درکل به نظرم تمام تصمیمات زندگی ام اشتباه بوده. در هر زمینه ای. گرچه تصمیمیاتی نبوده که بی فکر بگیرم. ولی اصلا نتیجه ی خوبی نداد هیچ کدوم. در هیچ زمینه ای.

    الان هم واقعا دیگه قدرت و اعصاب و توان هیچی در خودم نمیبینم. باز هم بن بست و شکست رو فقط در انتظار خودم میبینم. چون حداقل در این ده سال چیزی جز این نبوده زندگیم. شکست پشت شکست. و من هم دیگه تسلیم شدم و باخت رو پذیرفتم.

    بله، طبیعت قشنگه، خلقت زیباست، عزیزانی هستند که دلیل این باشن که باز هم تحمل کنی. ولی من نمیتونم چشم ببندم بر آینده تاریکی که در انتظارمه. نمیتونم نبینم که از این به بعد همه چیز بدتر هم خواهد شد. نمیتونم نبینم که چیزی حل نخواهد شد و مشکلات تازه ای هم در پیش خواهد بود. به یقین مطمئنم که چیزی بهتر نخواهد شد.

    دقیقا با کدام داشته ام باید احساس خوشبختی کنم؟

    - - - Updated - - -

    ویرایش نداره چرا؟

    - - - Updated - - -

    ویرایش نداره چرا؟

  18. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 اردیبهشت 98 [ 23:55]
    تاریخ عضویت
    1397-4-28
    نوشته ها
    125
    امتیاز
    1,847
    سطح
    25
    Points: 1,847, Level: 25
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    69

    تشکرشده 94 در 49 پست

    Rep Power
    22
    Array
    پوه جان
    خیلی متاسفم
    والا چی بگم
    اگه دعاهام پیش خدا اعتبار داشتن حتما واست دعا میکردم
    ولی تا الانش که هرچی خدا رو التماس میکنم بی اثره
    من از نظر روحی و معنوی واقعا تهیدست و بی چیزم

    رشته منم ربطی به مشاوره و روانشناسی نداشت
    ادعای الکیم ندارم بخوام ادای مشاور دربیارم چارتا جمله قلمبه سلمبه بدردنخور واست بنویسم

    ببخش دستام خالین
    حوصله هیچی و هیشکیم ندارم

    فقط چون تو و سه چارتا کاربر دیگه و خود مدیر بمن محبت کردین و چرت و پرت و مزخرف نگفتین ، منم به رسم قدرشناسی اگه که ببینم گیر و گرفت دارین دلم میخواد بهتون کمک کنم
    اما واقعا نمیدونم چی بگم بدردت بخوره

    فقط شاید یه کاری بتونم برات کنم
    الان که باید بریم بیمارستان تا بریم برگردیمم خیلی طول میکشه
    اما اگه برا اذان مغرب رسیدم شهرمون ، میرم مسجد
    پیشنمازش یه حاج آقاییه خیلی مومن و دلپاکه
    بهش میگم برا دوستم ( یعنی تو) دعا کنه
    شاید ایشالا دعاش برا تو مصمرثمر بشه
    اگرم امشب نرسیدم فردا حتما حتما میرم
    این کاریه که از من برمیاد
    بقیش در عهده یه مشاور متخصصه

  19. 2 کاربر از پست مفید bahareh09 تشکرکرده اند .

    Glut.tiny (یکشنبه 28 مرداد 97), Pooh (یکشنبه 28 مرداد 97)


 
صفحه 1 از 8 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:23 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.