با سلام خدمت همدردی های عزیز
من همون نشاط زندگی و بی کران هستم از آخرین تاپیکی که اینجا زدم خیلی اتفاقات تلخ دیگه ای افتاد ولی اصلا روم نمیشد بیام بنویسم یا برای خانوادم تعریف کنم چون همیشه از راهنمایی های مفیدتون حداقل استفاده رو بردم آخرین بار که همسرم درست روز عید من و دخترم رو به زور به خونه پدرم برد و بعد از یک ماه دنبالمون اومد و من هم مثل همیشه بدون هیچ شرطی حاضر شدم برگردم با یه خونه آشفته که تقریبا نصف جهزیم نبود مواجه شدم اعم از چندتا مبل . تابلوها . ساعت . سرویس های غذاخوری . لوازم شخصیم و خیلی چیزهای دیگه که وقتی دلیلش رو پرسیدم گفت اون روز خیلی عصبانی بودم همش رو ریختم دور . تازه اگه خودت هم خونه بودی تو رو هم می کشتم ولش کن توی آینده از اینها بهترش رو می خریم و وقتی من بهت زده گفتم آخه یعنی چی شروع کرد به بد دهنی که خوب کاری کردم و ...
من قبل برگشتنم بابام باهام صحبت کرد و گفت اینبار هم می خوای بعد از یکماه بدون هیچ شرط و شروطی برگردی ولی اینو بدون اگه بری دفعه بعدی در کار نیست اگه بخوای بازم اینطوری بیای باید برگه طلاق دستت باشه تا حالا بابام رو اینقدر قاطع ندیده بودم . منم ازش یه فرصت شش خواستم تا تصمیم نهاییم رو بگیرم
همدردی های عزیز من وقتی میرم خونه پدرم چند روز اول حالم خیلی خوبه مثل اینکه از قفس آزاد شدم ولی بعدا کنکاش میکنم یه دلیلی پیدا میکنم که خودم رو مقصر بدونم و شروع میکنم به عذاب وجدان . می خوام توی این شش ماه کاری کنم که هیچ وقت عذاب وجدان نداشته باشم . ضعیف و بی اعتماد به نفس نباشم و اگه قرار باشه جدا بشیم هم خودم هم دخترم کمترین آسیب رو ببینیم . ولی نمیدونم باید چیکار کنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)