به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 26
  1. #11
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط nazanin_nasimi نمایش پست ها


    مشکلات ما:
    1.تو بله برون مادرم به نیما گفت به کسی نگیم سربازی ...اگه ازت پرسیدن بگو ولی اگه نپرسیدن بهتره ندونن..
    نیما شدیدا از این حرف ناراحت شده بوده...الان هروقت بحث میشه بینمون میگه همونموقع که گفتید نکیم سربازه باید قید همه چیو میزدمو ول میکردم میرفتم.....

    شما چرا نمی خواستید بقیه بدونن که ایشون سربازه
    و الان ایشون از چی ناراحته؟

    2.پدرم تو بله برون به نیما گفت اجازه سفر به تبرریزو بهتون نمیدم..اونم قبول کرد...
    ولی چند وقته بعد شروع کرد به ساز مخالف زدنو اونقدر با من و مامان بابام حرف زد تا راضیشون کرد(رضایته با اکراه) و دوتایی این دوسال چهار بار حدودا رفتیم تبریز خونه ی نیما اینا....نیما با اینکه قوانین بابامو زیر پا گذاشته ولی هنوز تو بحثا میگه بابات نذاشت بریم خونمون...میگم اخرش ک رفتیم...میگه چ رفتنی؟با اکراه و بی رضایت!منم میگم از اول بهت گفته بود ک نمیذاره..میگه فک کردم میخواد محکم کاری کنه و بعدش شل میشه...منم میگم تقصیره خودته اشتباه فک کردی...حالا خوبه اخرش رضایتم داداه بابام!!!!نیما ام میگه منم نمیذارم بعد عروسی بری خونشون!!!!منم میگم اگه حرف بی منطق بزنی لزومی نمیبینم بشینم ببینم تو اجازه میدی یا نه...اجازه و رضایت تو واسه وقتیه ک لجبازی و بیمنطقی وجود نداشته باشه!وبحث ما بی پایانه در این بخش

    چرا پدرتون اجازه نمی دادند؟ اگه به خاطر این هست که بعضی خانواده ها اجازه نمی دن دخترشون دوران عقد مسافرت با همسرش بره و رابطه ی جنسی دوران عقد را درست نمی دونند، خیلی راحت می تونستی این را برای همسرت توضیح بدی. این که پدر من مسن هستند، رسم و رسوماتشون متفاوته، من نمی تونم مجبورش کنم اما سعی خودم را می کنم و منم دوست دارم کنار تو باشم و ... خلاصه با زبون خوش باید حلش می کردی.
    اگه همسرت در این حد هم نتونه مسائل خانواده ی شما را حل و هضم کنه عجیبه. یه چیزهایی را می شه پذیرفت یا کنار اومد. تا ابد که نمی خواسته مانع بودن شما با هم بشه. براش سخت بوده اجازه بده و نهایتا هم اجازه دادند.



    3.خواهرم به نیما کمک کرده تا یه وام بهش تعلق بگیره....با اون وام و وام ازدواجش سه دنگ از اپارتمان پدره منو خریده.پدرم یه اپارتمان مدت ها پیش با پس اندازای منو پولای خودش و وامو و... خریده بود...من به نیما نگفتم منم تو اپارتمان پول گذاشتم...پدره نیما ام قرار شده عروسی رو بگیره و کادوهارو برداره وتیکه های جهازو ک نیما قراربود بخره رو بخره.چون نیما هرچی داشت گذاشت واسه خونه و صفره صفرع الان.

    حالا پدرم میگه اگه بیایید بشینید باید نصف پول رهنو بدید ولی تا یه سال ازتون کرایه نمیگیرم.نیما ام ناراحته که چرا پدرت میخواد از ما رهن بگیره!انگار پدره من وظیفه داره نیما رو تامین کنه!همین که خونشون به قیمته قبل گرونیا بهمون داده باید دستشم ببیوسه!
    مالی

    4.نیما شدیدا رو پولای من چش داره..میگه پولاتو بده بدیم پول رهنه خونه!منم میگم با پولام میخوام جهاز بخرم مگه بابای بازنشسته ی من چقدر میتونه برام هزینه کنه؟فوقش بتونه ده تومن وام ازدواجمو برام هزینه کنه...نیماام ناراحت میشه ک اره جهازتم خودت داری میخری پس بابات چی میخواد بهت بده؟از کناره هر مغازه ای رد شیم یه تیکه راجب جهازم بهم میندازه...بابات ک نمیخواد بهت جهاز بدهو از این حرفا...منم خیلی ناراحت میشم..اخه به نیما چ ربطی داره من با پولای خودم جهاز میخرم یا با پولای بابام
    مالی


    5.وقتی فشارا بخصوص فشارای مالی زیاد میشه روش میگه من اشتباه کردم...نباید انقدر اصرار میکردم واسه خاستگاری ... نباید خانوادمو کوچیک میکردم.....زود بود....اگه ازدواج نکرده بودم الان فوقمو گرفته بودم و داشتم پیش مامان و بابام زندگی میکردم(حونه ی مادر بزرگش اصلا راحت نیست.رابطه خوبی با هم ندارن)...نباید خانوادمو میذاشتم کناروبهشون پشت میکردم!(من نمیفهمم چیکار کرده ک بهشون پشت کرده واقن).من خیلی اذیت شدم..
    ینی فقط خودشو میبینه...نمیبینه که منم اذیت شدمو دارم میشم منم زیر فشارم منم هزاران خواستمو بخاطرش نادیده گرفتم....احساس میکنم فک میکنه وظیفم بوده که دلم لباسای گرون گردشای مختلف رستورانای شیک و ماشین و کادو و...نخواد!
    بهش میگم اگه فک میکنی اشتباهه تمومش کن طلاق بگیر میگه مهرتو ببخش میگم میبخشم ...اونم بحثو عوض میکنه و میندازه به شوخیو ....باز دویاره ی روز دیگه ی جای دیگه بحث باز میشه و دقیقا همین حرفا...

    مالی


    6.نیما فوق العاده جو گیره!الان تو این جوه که ما داریم خونه میخریم کلی قسط داریم پس باید صرفه جویی کنیم.صرفه جویی ام از دیدش ینی برای من گل نخره(یه سال میگذره از اخرین گلی ک برام خرید).تو جاهای گند ارزون ترین غذاهارو بخوره(وقتی باهم ناهارو شام بیرونیم دایم دنباله فلافل2تومنی و پلوی 6تومنیه) میگم کمتر بریم بیرون ولی حداقل ماهی یبار بریم یه رستوران معمولی یا خوب خیره سرمون نامزدیم یبار بریم کافی شاپ یبار برام گل بگیر...میگه من نمیتونم غذای70-80تومنی رو هضم کنم!!!!!گل گرونه نمیتونم برات بخرم!میگم من دوسدارم ببینم که دوسم داری و اینو بهم بگی...احساساتتو ببینم..ما که از نظر مالی تو فشاریم چرا از نظر احساسی ام همو تو فشار بذاریم؟میگه بابات از اولش بد تا کرد باهام نمیتونم بهت احساسات نشون بدم!!!!!من میگم پس منم همون حسیو بهت دارم که تو ب بابام داری!
    مالی



    7.واسه عروسی ما 200نفرمهمون داریم!!!نیما اینا تو عروسیاشون خیلی کادو دسته بالا میدن...رو سره هرکی برقصه کلی شاباش میریزن...ولی ما عروسیامون متفاوته...کادوی معمولی شاباشم فقط به عروس و دوماد...نیما ام شدیدا ناراحته.تاحالا پنجاه بار بهم گفته اونایی ک نمیخوان کادو بدن و چرا دعوت میکنید؟دعوت نکنید(اخه به توچه ما کیو دعوت میکنیم!) یا میگه میان عروس کا دو ام ک نمیخوان بدن جهازم که نمیخواد بده خودت میخوای بخری ینی خاک تو سرم بااین دختر انتخاب کردنم!!!میگم عروسی میگیری یا داری گدایی میکنی؟؟؟؟ما دعوتشون میکنیم تو شادیامون شریک شن نه اینکه ازشون پول بچاپیم...میگه من بابامم تو شادیم مجانی شریک نمیکنم هرکی میخاد کادو نده رو دعوت نکنید!!!
    مالی

    8.نیما هیچ وقت تاحالا حرفی از ارش نزده.....حتی نپرسیده رابطمون در چ حد بوده.....این منو میترسونه!منم دوسندارم دوباره یاداوری کنمش براشو چیزی ازش بگم ولی خیلی برام عجیبه چرا هیچی مطلقا هیچی راجب اون موضوع بهم نگفته و نمیگه
    همون روزها باید مطرح و حلش می کردی.
    ترس نداره ... مگه بیش از حد خاصی که برای نیما قابل قبوله بوده؟ به هر حال شما الان می دونی چه حدی برای نیما قابل قبوله.
    ولی این سوال پیش می آد که واقعا از عشق و علاقه ی بیش از حد و کورکورانه بود که راحت کنار اومده یا از منفعت طلبی بود یا ...





    حالا باتوجه به همه ی این مشکلات و این که من قلبا دوسش دارم و میدونم ک اونم خیلی دوسم داره...نمیدونم چجوری این مشکلاتو حل کنم واصلا حل کردن این مشکلات کاره درستیه یا باید کلا بیخیال این ادم بشم و اینا درست بشو نیست؟

    - - - Updated - - -

    الان هردو 26 سالمونه!
    یه مشکل دیگه ای ام که نیما داره اینه که از بعده سربازیش خیلی بی ادب شده!!!!!!!!!من تاحالا نشده بهش فوش بدم ولی خیلی راحت فوش میده...مثلا داریم باهم صحبتی میکنیم که یکم پر تنش شده...خیلی راحت میگه ببین احمق؟ببین بیشور؟
    من دهنم واز میمونه!اینا واژه های خوبشه تازه!
    هزار بارم ازش خواستم این رفتارو ترک کنه ولی تاثیری نداشته...دیروزم گفتم از این میترسم که کمال همنشین در منم اثر کنه و دییگه باهم که حرف میزنیم فقط درو گوهر بریزه از حرفامون!!!!!

    - - - Updated - - -



    یکی دیگه ام اینه که وقتی میریم خرید دایم انتظار داره من حساب کنم!من باشوهرم رفتم خرید دلم میخواد انقدر مرد باشه که خودش حساب کنه .....حتی وقتی خودشم خرید میکنه بدش نمیاد من حساب کنم!!!!!
    کافیه بگم دوسندارم بعد از عروسی برم سرکار....کاملا بهم میریزه
    دوست داره شما کار کنی یا نکنی؟
    از هشت تا موردی که مطرح کردید 5 مالی است
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  2. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    Eram (دوشنبه 08 مرداد 97), nazanin_nasimi (یکشنبه 07 مرداد 97), Somebody20 (یکشنبه 07 مرداد 97)

  3. #12
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    شما دارید خانوادگی کمک می کنید که نیما برای زندگی مشترک آماده بشه. خواهرتون وام می گیره، پدرتون خونه ی ارزون بهش می فروشه. شما براش برنامه ی مالی می چینی که اینطوری خونه بخر و اونطوری پس انداز کن و ...

    کسی از این که پول دستش بیاد یا چیزی بخره یا پیشرفت مالی کنه بدش نمی آد. نیما هم!
    اما از اونطرف ذره ذره داره غرورش را از دست می ده و حس می کنه نقش کمتری تو زندگی خودش داره.
    همه چیز افتاده دست شما و خانواده تون، اون هم نیاز داره به این حمایت و می پذیره، اما چون خودش را در این مسائل ضعیف می بینه هر روز از ناتوانی خودش بیشتر بدش می آد. برای شما و خانواده تون نقشه می کشه که قدرتش را نشون بده.

    شما مگه چقد درآمد دارید که در 26 سالگی، پدرتون با کمک شما یه خونه خریده
    جیهزیه ات را هم خودت قراره بخری
    مخارج نیما هم الان به عهده ی شماست و تو خریدها چشمش به کیف شماست؟

    نیما چرا پس درآمدی نداره و پولی نداره؟ دو سالش سربازی، بقیه اش چیکار می کرده که اینقد از شما عقبه.
    شما که از سالها قبل با هم بودید، چطور شما مسیر پولسازی را رفتید و ایشون مسیر بی پولی؟

    به هر حال به نظر من چاره اش اینه که خانواده ی شما دست از حمایتهای مالی بردارند.
    طبق اون چیزی که رسم هست عمل کنید. بذارید نیما خودش خونه بگیره، شما هم جهیزیه و برید سر زندگیتون.
    مخصوصا اگر ایشون از فضا و شهر و منطقه ای می آن که تو این مسائل متعصب تر هستند، بهتره تحت فشار نذاریدش که برخلاف عرف و فرهنگی که توش بزرگ شده رفتار کنه.
    داماد سرخونه یه تحقیر برای نیماست. رفتارش بدتر هم می شه.
    هر چی هم بیشتر تامینش کنی، درخواست بیشتر خواهد داشت.

    تا جایی که من می دونم همه ی آدمها وقتی دعوتشون می کنی یه جوری جبران می کنن
    اکثر مردم تو ایران هم برای عروسی کادو می برن.
    شما چطور 200 نفر دعوتی بی کادو دارید؟ عجیبه

  4. 5 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    Eram (دوشنبه 08 مرداد 97), nazanin_nasimi (یکشنبه 07 مرداد 97), Pooh (یکشنبه 07 مرداد 97), Somebody20 (یکشنبه 07 مرداد 97), میس بیوتی (چهارشنبه 10 مرداد 97)

  5. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 مرداد 97 [ 13:46]
    تاریخ عضویت
    1397-5-02
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    215
    سطح
    4
    Points: 215, Level: 4
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points7 days registered
    تشکرها
    21

    تشکرشده 6 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام...من خیلی دوسداشتم دونه دونه پیام ها رو ریپلای کنم و به هرکدوم جواب بدم جداگانه ولی محدودیتای سایت بهم این اجازه رو نمیده ک روزی سه تا بیشتر پیام بذارم.پس بااجازتون جواب همه ی پیام ها رو همینجا میگم:

    ترسو نیازمند

    ممنون عزیزم ک تجربه هاتو در اختیارم گذاشتی و باد بگم کاملا درسته حرفات و قبولشون دارم ولی میترسم از طلاق.
    من بیشتر امید به درست شدن این مشکلات از راه منطقیش دارم وداشتم ک اینجا پیام گذاشتم...قطعا من الان فقط از مشکلاتم گفتم‌ک راهنمایی بگیرم ولی خب این ادم در کناره این مشکلات خوبیای زیادی هم داره ‌ک تونسته دلیلی بشه برام ک دوسال کنارش باشم...تو این دوسال هم همش ک تلخی و دعوا نبوده.لحظه های شیرین و قشنگش هم زیاد بوده..منم اینارو نوشتم ک راهنماییم کنید ک بتونم مشکلاتو حل کنمو لحظه های خوشمونو بیشتر کنم..یا از تجربه اونایی ک تو این زمینه تجربه داشتن استفاده کنم ببینم اصلا این مشکلات حل شدنیه یانه.یا اصلا حق با منه یا من در اشتباهم و حرفای همسررم درسته؟.
    واینکه من ادم ولخرجی نیستم.ولی دوسداشتم تواین دوساله نامزدیمون حداقل یبار نیما پیشنهاد بده ک بریم رستوران،ن جیگرکیو سانویچی های داغون با غذای ارزون...فقط یباار..بخدا اون یکی دوباری ک تو این مدت رفتیم من دلم خیلی ی جای ترمیز میخواسته و به ی بهونه ای گفتم مثلا فلان اتفاق افتاده بیابریم رستوران مهمون من شیرنیه فلان چیز....



    scarface

    مثلا دوسدارم بدونم شما بعنوان ی مرد اگه جای همسره من بودی و تو بله برون ازت میخواستن ب کسی نگی ک سربازی ناراحت میشدی؟بهترین راه واس حل کردن این ناراحتی چیه بنظرت؟یا چیکار میتونم بکنم ک بتونه ببینه ک من چقدر برای این باهم بودن سختی کشیدم و تنها اون اذیت نشده و چش سفید نباشه.
    یاحالا ک من انقدر حساس شدم رو دیدن محبتش و دلمم نمیخواد ازش گدایی محبت کنم بهترین راه چیه؟چطور میتونم کاری کنم ک محبتشو ابراز کنه؟
    و اینم بگم اینکه همسرم اظهار پشیمونی میکنه رو حس میکنم بخاطر اینه ک میخواد کم نیاره...میخواد بگه از من کمتر و پایین تر نیست.یجوری میخواد این حس بدش نسبت ب اختلاف فرهنگی و اقتصادی خانوادگیمونو اینجوری جبران کنه...یا ی چیزی تو این مایه ها...چون میدونم ک شدیدا دوسم دارم ..مثلا شماره ی یه مشاورو ی مدت پیش بهش دادم ک باهاش صحبت کنه تلگرامی. بعدها تو گوشی همسرمم خودم خوندم مکالماتشونو ک چقدر ب این زندگی متعهد میدونه خودشو و حاضر نیست هیچجوره از دستم بده...ولی متاسفانه مشاوره کاملا بی فایده بود...حرفایی ک خودم بهش زده بودمو با ی بیان دیگه ب خودم گفت!!!!
    دوسدارم یکار کنم بفهمه وقتی تو خلوتمون با من اینجوری حرف میزنه براش میشه عادت و جلو چهار نفر ادمم از زبونش در میره این بی ادبی ها و ابروی خودش میره.
    یا بفهمه ک کسی وظیفه نداره ب ما کمک کنه و پول بده و اگه کسی اینکارو کرد لطف کرده در حقمون
    جز پدرش ک حتی گفت کلیشو میفروشه و کمکمون میکنه ولی حالا کنار نشسته.من ب اعتماد حرف اون این ازدواجو قبول کردم وگرنه منم میدونستم از صفرنمیشه شروع کرد و سخت میشه اوضاع.فک میکردم واقعا ی برنامه ای داره ک اینجوری میگه...البته وضع اقتصادیش خوب نیست اون بیچاره ام.. ولی پدره من حرف مشابه اینوزد و دوسال ب پسرش خونه داد حتی خورد و خوراک پسرشم تو اون دوسال تامین کرد...تصورم از ی پدرو حرفه ی پدر این بود... الانم حتی پدرم بمنم میگه بیا زیرزمین خونمون ک مسکونیه بشین مجانی ولی من از اینهمه نزدیک بودنمون میترسم دوسندارم.نیما هم راضی نیست ب اونجا رفتن..ینی میخوام بگم بابام کلی هوامونو داره و نیما همچنان توقع چیزای بیشتر و خدمات بیشتر ازش داره


    من نیما رو خیلی دوسدارم چون محکمه ژله نیست مثل بعضی مردا ک زندگی و مشکلاتش براش مهم نباشه.باارداس.دیدش همه جانبس جز نسبت به من البته.(اعتقاد داره ک تو درواقع خوده منی پس مهم نیست ناراحتت کنم یا تو فشار باشی.اولویتا خانواده ها ان والبته اول خانواده خودش)واسه چیزی ک داره جنگیده و اسون بدستشون نیاورده .برام همیشه جذب کنندس.ناخوداگاه بسمتش میرم حتی وقتی ازش دلخورم و دعوا کردیم.و ادمیه ک میدونم و مطمینم اینده ی درخشانی داره چون تلاشگره.میترسم ازش‌جدا شم و پس فردا موفق بیینمش.ببینم این رفتاراش تاثیرات فشار شدید مالی ایه ک روشه و اگه کمی تحمل میکردم میتونستم خوشبختی رو کناره کسی ک عمیقا دوسش دارم تجربه کنم....
    لطفا اگه راهنمایی ای برای برخورد منطقی یجور ک یه مرد براش قابل پذیرش و موثر‌باشه دارید در اختیارم بذارید..یا تجربه های مشابهتون رو برام تعریف کنید..


    Eram
    ارم جان ممنون ک وقت گذاشتی و خوندی .پدره من حساسیت خاصی رو این داستانه سفررفتن تو عقد داره...دوران نامزدیه همه ی خاهرامم ب همین ترتیب گذشته...تازه اونا حق نداشتن ۱۱شب به بعد باهم بیرون هم حتی باشن...دوماد هم اجازه نداشت خونه ی ما بخوابه تو دوران عقد...اینا یذرش اداب و رسومات ترکاس...و تا قبل من کسی تو خانوادمون این قانونارو زیر پا نذاشته بود...ولی ما کلا قانونی باقی نذاشتیم...نیما دوشب در هفته خونه ی ما میخوابه و سفرم ک رفتیم..
    حرفات خیلی ب فکرم انداخت.حق باتوا نباید هرچی تو فکرم هست بهش بگم...سیاست....باید سیاست بیشتری بخرج بدم..

    درباره جهاز:پدره من ی بازنشستس با ۶ تابچه!منم بچه ی اخرشم.....الانم سنش بالاس نمیتونم انتظار داشته باشم مثلا ماشین زیر پاشو بفروشه واس من جهاز بخره ....یا بره کار کنه واس من جهاز بخره....
    بعدشم من الان با پولای خودم جهاز نخرمو چیکارشون کنم؟؟؟بدم ب نیما ک بره اون سه تا قلم جنس بزرگی رو ک تعیین کردن پسره بخره رو بخره باهاش؟؟؟؟یابدم بهش واس خرجای عروسی؟یا بره بادست بازتر پول خونه رو جور کنه؟؟؟دوسندارم من بشم مرده این زندگی....اینا وظایف نیماس ک البته خودش اینو قبول نداره...یبار درباره این موضوع حرف شد.. میگفت همونطور ک من میرم سرکار توام یا باید بری سرکار یاکارای خونه رو بکنی،منم گفتم میدونیکه وظیفه ی من نیست شام و نهار بذارم یا کارای خونه رو بکنم...حتی تو اسلام این قید شده و بزرگای دین ما واس همسراشون کنیز میگرفتن...من حتی وظیفه ای ندارم ک ب بچم شیر بدم...میدونیکه قدیما دایه میگرفتن وبصورت شرعی و قانونی وظیفه ای از این جهت گردن من نیست و این لطف منه....اونم گفت پس وظیفت چیه؟بخوری و بخوابی؟گفتم من دارم لطف میکنم و با تو زندگی میکنم و کنارتم همین بزرگ ترین نعمت و ثروته برات!گفت پس منم لطف میکنم میرم سرکارو وظیفم نیست و میتونم نرم...گفتم نه عزیزم
    اتفاقا قانون ایران میگه تو وظیفته نفقه بدی...حالا میخوای کارکنی یا دزدی کنی دیگه اونشو خودت میدونی...
    حس میکنم هنوز براش جا نیوفتاده ک وظایف ی مرد تو ی زندگی چیه؟؟؟البته منم خوب جوابشو ندادم ولی لجم گرفته بود از دستش ک دایم دنبال اینه ک اگه یکاری میکنه واس کسی ی سودی باید پس بگیره...
    احساس میکنم تو مسایل مالی مخصوصا،زیاد رو من حساب میکنه و اینو اصلا دوسندارم.خوشم نمیاد جای مرد و زن تو زندگی عوض بشه.الان دیشب بمن زنگ زده ک اگه پول داری کمکم کن گازو با فرشارو بخرم داره گرون میشه!
    منم کلی حرص خوردم اولا قرار بود پدرش اینارو بخره..بعدشم الان داره گرون میشه پولامو بدم تو بری خرید کنی خودم چ خاکی تو سرم بریزم؟؟؟من جهازمو تو گرونی بخرم اشکال نداره ولی تو خدایی نکرده ضرر نکنی؟؟؟حالا عروسی ما کمه کم شیش ماه هفت ماهه دیگس...
    ولی هیچی بهش نگفتم...فقط گفتم فکر نمیکنم تو این بازار پر هیجان وبلبشو درست باشه خرید کردن...گفت اگه گرون بشه چی؟؟گفتم ماام مثل بقیه...گرون میخریم.گفت خیلی معمولی ای..از ادمای معمولی خوشم نمیاد..زرنگ باش gheserدربرو از این اوضاع.منم دیدم بحث بی فایدس گفتم پولام نقد نیس باید طلا بفروشم،بابات دستش خالیه؟
    ب هر نحوی داره تلاش میکنه و دست و پا میزنه ک ب پولای من برسه.واز طرفی ام هروقت نرم میشم ک یکم پولامو بدم بهش خانوادم مخالفت میکنن مامانم میگه تو چجوری میخای جهاز بخری؟؟راستم میگه من بااین سابقه ای ک از چشم سفیدیه همسرم دارم میدونم اگه بهش پول بدمو جهازمو کم بخرم تا عمردارم میگه فلان چیزو نخریدی و هزار تا حرف بهم میزنه...
    بعدشم من ی چندتا از این وامای خانوادگی اسم نوشتم ک قسطاش تا بعد عروسیم طول میکشه.از اونجایی ک ب همسرم اعتماد ندارم ک پس فردا اگه ب تنگنا افتادم واس باز پرداخت قسطا بیاد ب کمکم و از کارمم مطمین نیستم ک تا کی میتونم کار کنم ،باید تمام اقساطی ک بعد عروسی باید پرداخت کنمو تا قبل عروسی جم کنم و پس انداز کنم تو بانک.
    چند وقت پیش از کار بیکار شدم حدود۵ماه اینابیکار بودم...پولای پس اندازمم ک داده بودم بابام واس خرید اپارتمان...دستم خالیه خالی بود..بابام فک میکرد وظیفه ی نیماس ک بهم پول بده و نیماام میگفت وظیفه ی پدرته...تو جیبم هزارتومنم پیدا نمیشد...بخدا زنگ میزد بیا مترو ببینمت...میگفتم نمیتونم بیام...کلی میپرسید چرا و اینا تا بهش میگفتم پول کرایه ماشین ندارم.اونم میگفت باشه پس ی روزه دیگه میام خونتون میبینمت!!!!!!.واقنم برام سخت بود ب کسی بگم بهم پول بده .واقن برام سنگین بود.من از وقتی ک پیش دانشگاهیم تموم شد رفتم سرکارو دستم تو جیب خودم بوده واس همین که برام سخت بوده از بابام پول بخام...حالا تو این شرایط نیما جای اینکه هوامو داشته باشه بهم میگفت تو زالوای !!!!!خودت نمیری سرکار ..بااینکه درجریان بود چقدرر دنبال کار بودمو جور نمیشد برام..دو سه بار دیگه ب خدا رسیدم و ازش باشرمندگی و زور و سختی خجالت و اینا خواستم ک بهم پول بده...باورتون نمیشه باز شروع کرد ب منت گذاشتن و تحقیر کردن و پول ام بهم نداد...تواون مدت دوبار بهم پول داد اونم با منت فراوون.درحالیکه اون شوهرم بودو باید خودش حتی الان ک میرم سرکار هرماه بهم پول بده..من ۵تا خواهر دارم اصلا ندیدم خواهرم ب نامزدش بگه بیا بمن پول بده..بااینکه همشونم شاغل بودن ولی شوهرشون انقدر فهیم بودن هربار تو دوران عقد میومدن خونمون ی پولی ب خواهرام میدادن.
    اون مدت بدترین روزای زندگیم بود.افسردگی گرفته بودم.صب میرفتم دنبال کار و بعدش پیاده قدم میزدم تو خیابونا تا برسم ب ی قبرستون محلی ک نزدیکمونه و کلی گریه میکردم...هیچی برام نذاشته بود از اعتما بنفس و غرور و شخصیتم.
    حتی ی درصد دوسندارم اون روزا برگرده.نیما ادم قابل اعتمادی نیست ک بتونم با خیال راحت بگم پولامو میدم بهشو دستمم خالی باشه ب امید اینکه اون هواموداره.



    شیدا.
    عزیزم خیلی ممنون ک انقدر ریز ب ریز توجه کردیو همشو خوندی.
    واس این دوسنداشتن بقیه بدونن سربازه ک تو خانواده ی ما همه ی دومادا از اب و گل دراومده ان..اینکه بابای من همچین ریسکی کرده باشه ودخترشو ب ی سرباز داده باشه برای همه تعجب برانگیزه والبته سوال برانگیز.مامانم دوسنداشت فامیلای پدرم هی سوال پیچ کنن و کلا میگفت دلیلی نداره همه چیه زندگیمونو بهشون بگیم...نیما بهش برخورده...فک میکنم غرورش جریحه دار شده...من بارها براش توضیح دادم ک مامان ب این دلیلااینکارو کرده و من خودم بشخصه از سرباز بودن همسرم خجالت نمیکشیدم و گذشته از اون سربازی شغل تو یا پیشه ی خانوادگیت نبود ک اینجوری نکاراحتت کرده این حرف و حس کردی ب شخصیتت برخورده!نگفتیم ک مثلا ب کسی نگو شغل بابات فلانه یا متولده فلان جایی...ی دورانی بوده ک داشته تموم میشده و دلیلی نداشته همه در جریانش قرار بگیرن...ولی بازم از دلش درنیومده!!
    پدرمم بصورت کاملا دیکتاتور این قانون مسافرت نرفتنو واس همه دختراش پیاده کرده و خب ب زعمش بهترین کار این بوده ک انجامش میداده و روش تاکید داشته...منم چون میدونستم قانون درستی نیست باهمسرم همراه شدم و خانوادمو راضی کردم و قانون شکسته شد ولی خب طبعا واس شکسته شدن هرقانونی ی عده اذیت میشن ک همسره من این وسط اذیت شد....حالا الان ک مامسافرتمونو رفیتمو همه چی اوکی شده هنوز دلخوره و کینه داره...
    همسرم دوسداره ک من کار کنم...
    نیما تو دانشگاه دولتی درس خونده و درسشم سخت بوده و نمیتونسته کار کنه...ولی من پیام نور بودم باوقت ازاد بیشتر و از همون پیش دانشگاهی کار کردمو سربازی ام ک نرفتم..عملا شیش سال از نیما بیشتر کار کردم و نیما تازه سربازیش تموم شده و پس اندازش واماییه ک گرفته و اون پول کمی ک قبل سربازیش تواون ۵ وشیش ماه ک کار کرد جم کرده.....اپارتمانی ام ک بابام گرفته یک دانگش رو من شریکم بقیش رهن خونس و وامی ک داره با پس اندازای بابام.
    نیماام الان سرکار میره و پول مناسبی داره ولی سه جا داره قسط میده واس وامایی ک گرفته و عملا پول کمی براش میمونه ک میخواد همونم پس انداز کنه..
    من هزینه های نیمارو نمیدم ولی وقتی باهمیمو من بخوام مثلا کفش بخرم خودم حساب میکنم پول کفشو...من دوسدارم شوهرم مثل ادمای جنتلمن نذاره تاوقتی ک هست من دست توی جیبم کنم..من ادم ولخرجی نیستم...حتی عروسی یکی از فامیلای ما و فامیلای نیما ایناس...قرار براین بود ک بریم لباس مجلسی بخریم برای من ...وقتی قیمتارو دیدیم نیما گفت من صدتومنشو میدم بقیشو خودت بذار!!!!!!!منم گفتم من قصد خرید لباس ندارم...وقتی شوهرم پول نداره نمیخرمخب.بعدشم ک اومدم خونه ب مامانم گفتم رفتیم لباس مجلسی ببینیم کلی دعوام کرد ک تو این شرایط نیما چرا بهش فشار میاری از همین لباسایی ک داری بپوش...میخوام بگم ک من بی فکر و بد خرج نمیکنم ولی نیما حس میکنم اینجوری ن.ا میکنه ک نازنین از پس خودش برمیاد و نیازی ب من نداره واس هزینه هاش!ک این ازارم میده....اون اوایل عقدمون من سرکار میرفتم...هی با سیاست و بااحتیاط ب گوشش رسوندم ک ی مردی ک عقد کرده باید ب همسرش پول بده..یا براش تعریف میکردم از همسرای خواهرام ک تودوران عقد اینکارو میکردن یا داداشمو تعریف میکردم ک خیلی بچه مثبت بودو اینارو نمیدونست و مامانم همه ی این وظایفو براش توضیح داده بود و هربار میرفت دیدن نامزدش به داداشم تاکید میکرد ک بهش پول بدیا شاید روش نشه از باباش پول بگیره...ولی دریغ از فهمیدن این ادم...اخر ی روز گفت وقتی کارم جور شد میخواستم پولی رو ک بعنوان حق تاهل بهم میدن بدمش ب تو هرماه ولی بعد گفتم سرکار میری دیگه میخوای چیکار.منم کلی ناراحت شدمو گفتم کار اشتباهی کردی ک این فکرو کردی...من شاغلم وظایف تو تغییری نکرده...ولی بازم بهم پولی نداد..
    راجب کادوی عروسی هم باید بگم ک ما و خانوادمونم کادو میدیم ولی هرکسی ب اندازه ی خودش...مثلا دایی من نهایت۳۰۰کادو میده برای عروسی من با ۲۰ تومن شاباش یا غریبه ها ۵۰ یا صد میدن و شاباشم شاید اصن ندن...ولی پدره نیما واس عروسی پسر عمش ۷۰۰تومن فقط کادو دادو چیزی حدود ۲۰۰شاباش...خوده نیما ک هنوز ازدواج نکرده بوده حدودا ۵۰تومن شاباش داده بوده تو اون مراسم.ک این تقریبا حقوق ی ماه بابای نیماس این مبلغ...ینی ب هرترتیبی شده خودشونو تو فشار میندازن کادوی زیاد میدن تو عروسیاشون...اینکه راجب کادو ها انقدر حرف زدیم بخاطر پیگیر بودنه نیما بود...میخواست حساب کنه ببینه خرج عروسی رو کادو ها تامین میکنن یا نه...منم اوایل خیلی مقاومت میکردمو میگفتم نمیدونم و بما چ چقدر میدن و اینا ولی خب اونقدر پیگیر شد تا خودش متوجه شد دربارش حرف زدیم
    ویرایش توسط nazanin_nasimi : یکشنبه 07 مرداد 97 در ساعت 18:44

  6. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 مرداد 97 [ 13:46]
    تاریخ عضویت
    1397-5-02
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    215
    سطح
    4
    Points: 215, Level: 4
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points7 days registered
    تشکرها
    21

    تشکرشده 6 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    واااایییییی دارم دیوونه میشم.الان داشتم این پستو میخوندم ک" شوهرم اغلب میگه از زندگی با من ناراضیه!"
    حس میکنم این خانوم دقیقا اینده ی منه!منم روحیاته کنترل کننده و مدیریت طلب دارم و حس میکنم کل مشکلات دنیارو من باید حل کنم و براش برنامه ریزی کنم!!! زیادی قدرت نشون دادم پیش همسرم...هیچوقت انتظار‌نداره من ضعیف باشم ....بی پول باشم...نیازمندش باشم...البته همسره من یکم پیچیدس.مثلا الان ک پیامای دوستان ب اون خانومو خوندم باخودم گفتم باید یچیزی ب نیما بگم ک بدونه بهش افتخار میکنم...اینو پیامک کردم براش:
    نیما؟؟؟؟ناراحت کنندس وقتی ک اضافه کار وایمیستی یا دستت از کاره زیاد تاول میزنه یازخم میشه حس غرور بهم میده؟یجوریه حس میکنم چقدر ی ادم میتونه مرد باشه و بااراده و متعهد....
    البته حس ناراحتیه خسته بودنتم همراهش هستا
    اونم جواب داد :
    دنبال یکی اید حمالیتونو بکنه
    وای خدا اخه این چجور ادمیه...این چ جوابی بود داد چ فکری میکنه ؟این ادم لیاقت محبت منو نداره.من اگه ی سیب کنارم داشتم بیشتر ازش احساسات و محبت دریافت میکردم.
    .منم براش اینو زدم:
    چی میگی؟؟؟؟؟حمال چیه؟؟؟ما ی مرده قوی میخوایم ک همیشه حامیمون باشه و کنارمون باشه و هوامونو داشته باشه و زندگیشو بتونه باقدرتش و برنامه ریزیش بسازه . از کم.با وامای مختلف..ی مرده قویه شخصیتی ن قویه بدنیه سیکس پک داره نچسب.
    گاهی تو دعواها میگه پامیشم میزنمت....منم میگم منم میشینم گریه میکنم میگم نه تورو خدا منو نزن نیما!رحم کن!!!!!!!!!!!! افلیج ک نیستم....(منظورم اینه ک بزنه میخوره).
    چند بارپیش اومده ک مثلا گفتم وایی چقدر دلم فلان چیزو میخواد...یااصلا صراحتا بهش گفتم نیما برام پاستیل میخری؟؟؟خیلی رک و جدی گفته نه...یا مثلا میگه نازنین جان ما خونه نداریم میفهمی؟بعد پولمونو بدیم پاستیل بخریم؟؟؟؟درحالیکه من خیلی از این تقاضاهاندارم.کلا ادم توداری ام و وقتی خیلیییی احساس نیاز کنم ب زبون میارمش....یبار گفتم تشنمه یجاوایسا اب بگیرم.گفت تحمل کن!!!!!منم دره ماشینه تو حرکتو واز کردم گفتم بزن کنارو مجبور شد بزنه کنار...البته تو دعوا بودیم اونموقع....الان کلا ادبیاتمو عوض کردم.مثلا میگم نیما من دارم میرم پاستیل بخرم توام میخوری؟؟؟یا من میخوام یکم قدم بزنم اگه دوسداری بیا...سعی میکنم طرز صحبتم طوری باشه ک درگیره اجازه یا خواستنه اون نباشه
    یا چند روز پیش گفت کاری نکن رفتیم خونمون نذارم سالی یبارم بری خونه مامانت یا یچیزی تو این مایه ها منم گفتم اجازه زمانی معنی داره ک کار ب لجبازی نکشیده باشه!ینی اجازه دادن و ندادن تو برام اهمیتی نداره!
    بارها ام بهش گفتم من ادمی نیستم ک بتونه محدودم کنه!اونروز میگفت زبون دراوردی چی شده؟؟؟منم خیلی توپم پربود از دستش گفتم عزیزم اون زمانه مامان و مامانبزرگامون بود ک خانوما زبون نداشتن...مامان من مجبور بود خیلی چیزارو تحمل کنه و دم نزنه چون درامد نداشت چون حامی نداشت.ولی من مامان تو یا خودم نیستم.اویزونت نیستم ک اگه نباشی از گشنگی بمیرم و لنگ تو و پولت باشم.از حق و حقوقم باخبرم.حداقل میدونم کسی اجازه نداره بهم توهین کنه حالا اون ادم میخواد شوهرم باشه یا هرکس دیگه...
    اووووف ما چقدر مشکلات داریم....وای خدای من...من بااین همه مشکل چیکار کنم.....همسره منم دقیقا مثل همسره اون خانوم ،سعی داره بزنه تو سر من و خانوادم ک خودش بزرگ بنظر بیاد...مثلا داریم راه میریم یهو میگه راه رفتنشو نگا کن(راه رفتنه منو میگه!!) میگم مگه چمه؟؟؟ی ایراد چرت میگیره مثلا میگه یجور راه میری انگار شاهزاده ای و از دماغ فیل افتادی...منم میگم خب عزیزم الان شاهم پیشمه پس منم ملکه امو بایدم اینجوری راه برم دیگه...خیر سرم میخوام مثلا بحث و منحرف کنم ک جم بشه...اونم میگه نخیییرم کهنه شورم نیستی کارگرم نیستی..اینارو واقن با حرص میگه ها...و بحث شروع میشه...
    البته ما زیاد بحث نمیکنیم اغلب من کشش نمیدم...اون هروقت خسته بشه ناراحت باشه و...توهین میکنه ولی دیگه سعی میکنم نشنیده بگیرم .خاک تو سره من بااین شوهرانتخاب کردنم....همه گفتن نرو درست نیست....
    تازه یبارم بهم میگفت من جوونی نکردم...منم گفتم عزیزم تو ادم خوبی هستی جوونیاتم کردی اگه منظورت کارای خلاف و شیطونیه ک کلا تو خونت نیست و تا ۱۰۰سالگی ام اگه مجرد میموندی کاری نمیکردی ادم سالمی هستی...براش برادرمو مثال زدم ک تو سی سالگی ازدواج کرد ولی ن رفیق بازی کرد ن عیاشی...ادم سالم درست جوونی میکنه.بعدم گفتم عزیزم منم جوونی نکردم بیا مثل ادم کناره هم و باهم جوونی کنیم...
    وای خدایا ...چیکار کردم با زندگیم....بخدا ی وقتایی اونقدر تو فشار میوفتم با خودم میگم من این مردو واس زندگی نمیخواستم من این زندگی رو نمیخواستم چرا ازدواج کردم باهاش.با ی بچه ک هنوز مسولیت سرش نمیشه.وای خدای من.
    البته ۹۰ درصد مشکلات ما بخاطر بی پولی و فشاری ک از نبودن با خانواده داره متحمل میشه و شرایط سختش تو خونه مادربزرگشه...وقتی میریم تبریز اونقدر ازادو رها و بی استرسه ...اونقدر مهربونه....محبت میکنه...هوامو داره...
    هروقت از اذیت شدناش میگه و منم میگم منم دارم اذیت میشم ...میگه تو پیش خانوادتی...هرروز ااز سرکار میری خونتون مامانت برات شربت میاره....
    همش در حسرت خونشونه...میگه خوب ندیدمشون و کنارشون نبودم...الان بابام ب من نیاز داشت ک دستشو بگیرم ن اینکه بخوام تازه برم پولاشم از چنگش درارم ک میخوام عروسی کنم...
    تو دوران تحصیلشم خوابگاه بودو از خونه دور...خیلی از نبودن کناره خانوادش ناراحته..
    من خیلی ادم ضعیفی ام....نمیتونم اینهمه مشکلاتو حل کنم....ینی میشه صبحی درکار نباشه و طلوع خورشیدو نبینم..همه ی مشکلات حل میشه...نیما میره پیش خانوادش و با پولایی ک میخواست خرج عروسی و خونه کنه ،کمک خانوادش میکنه....بابای منم باپولای من زندگی بهتری خواهد داشتو مجبور نیست فکر و خیال جهاز منو بکنه
    ویرایش توسط nazanin_nasimi : یکشنبه 07 مرداد 97 در ساعت 23:16

  7. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 05 مهر 97 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1396-7-21
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    1,358
    سطح
    20
    Points: 1,358, Level: 20
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 90 در 41 پست

    Rep Power
    0
    Array
    این در جواب ترسوی نیازمند هست : با نهایت احترام

    سلام"
    باعث خوشحالی هست که با پدر یا مادر ژنتیک ایران اشنا میشم. اما یک سوال برام پیش اومده و اون این هست که این ژن بی منطق بودن دقیقا رو کدوم کروموزوم هست؟ از پدر به ارث میرسه یا از مادر ؟؟؟؟ غالب هست یا مغلوب؟ رو x -یا y؟؟؟؟

    من با نهایت احترام و حفظ اصول اخلاقی دارم برای شما بزرگوار مینیوسم. اما فکر میکنم شما کسی هستید که در اینده نه چندان دور برای طلاق هم ژن و کد تعیین خواهید کرد....
    هرکس دزد هست یعنی ژن دزد بودن داره؟ و هرکس اختلاس میکنه ژن اختلاس گری؟؟؟ و قطعا فاحشه ها و بقیه هم ژن مخصوص به خود دارند ....

    من کسی رو میشناسم که کورد هست اما بهترین جراح مغز و اعصابه.... کسی رو میشناسم که فارس هست بهترین موقعیت خودش رو داره ...کسی که ترک هست و لر هست و بلوچ و عشایر و ..... و باز شخصیت قابل احترام خودش رو داره....
    و بالعکس کلی بین این ادمها هستن که دزد هستن و قاتل هستند و به فحشا میروند ایا این رو هم به قوم خاصی نسبت میدید؟؟؟ این ها هم ژن دارن ما بی خبریم؟؟؟

    کاش یاد بگیریم قبل از قضاوت ادمها کمی دیدگاه خودمون رو بالا ببریم. شما فردی رو حتی همسرتون رو در حال دویدن مقابل یک جواهرفروشی ببینید و مردی که در حال داد زدن به دلیل دزدی از مغازه اش هست ایا ایشون رو دزد تلقی خواهید کرد؟؟؟؟ ایا این وصله به همسر شما میاد؟؟ یا فردی رو که نمیشناسید قضاوت نادرست خواهید کرد؟؟؟

    منه بی سواد در مقابل شما قطره ای مقابل اقیانوسم اما دوباره میگم اصلا قصد دعوا یا بی احترامی به شما بزرگوار رو ندارم... فقط خواستم بگم گاهی تغییر دیدگاه مارو تو زندگیمون خواستنی جلوه میده.... و چقدر قشنگه با دیدن یه نفر بقیه رو مشمول ژن های ناشناخته نکنیم.

    با نهایت احترام اگه حرفام اذیتتون کرد که البته به احتمال زیاد همینجوری هست. چون متاسفانه بیشتر ادمها بعد سخت ماجرارو در نظر میگیرن و سریع به دنبالش جبهه میگیرن ....امیدوارم شما اینطور نباشید و حرفای منو کاملا دوستانه در نظر بگیرید. چون واقعا قصد جسارت نداشتم.. بلاخره به قول خودتون هرکسی با سطح فکر خاص محیط خودش پرورش پیدا میکنه و به قول خودم به سطح فکر هرکسی باید احترام گذاشت........
    از خدا بهترینارو براتون میخوام. روز خوش

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط ترسو نیازمند نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز
    من فقط دو تا نکته رو بگم بهت
    یکی اینکه ادم بی منطق واقعا تو رو به جنون میرسونه! به معنای واقعی کلمه دارم میگم ها و نه صرفا یه اصطلاح باشه. قصد توهین به هیچ قومیت و نژادی رو ندارم ولی واقعا چون خودم تجربه اشو داشتم و حتی موقع ازدواجم با اینکه از این قوم حس خوبی نداشتم خیلی بچه مثبت وار و کلیشه ای فکر میکردم که خیلی قرون وسطاییه اگر فکر کنیم قومیت و این چیزها تعیین کننده انسانیته تا اینکه بن بستهای زندگی منو به بصیرتهایی رسوند که الان لازم دیدم به شما و همه انسانهایی که صدامو میشنوند بگم و اون هم اینکه ببین عزیزم (البته شاید شما هم خودتون ترک باشید ولی واقعا من قصدم توهین نیست و تا جایی که بتونم و بلد باشم سعی خودمو میکنم که گفتارم ازین شائبه به دور باشه) هر قومیت و دسته ای از آدمها به اقتضای شرایط تکاملی ای که داشتند (زیستی، فرهنگی و اجتماعی و ..) ژن اشون یجوره و یسری خصائصی دارن.. مثلا دیدی میگن سادات جوشی هستن و زود عصبانی میشن؟ معمولا ترک ها هم به نوعی مستعد بی متطقی هستند.. با اینکه خیلی هم باهوش ممکنه باشن. مکانیزم این بی منطقیشون هم به نظرم منفعت طلبی و خودخواهی هست..یعنی نمیتونن منصف باشن و نفع خودشون رو تابعی از منطق و انصاف قرار بدن بلکه بر عکس عمل میکنن.‌. این یه آسیبیه که به نظرم ترک ها متاسفانه مستعدش هستند و من که خودم خیلی بچه مثبت بودم و این جور عقائد رو اصلا نمیفهمیدم با مطالعه در آفاق و انفس و .. به چنین کشفی نائل شدم.. و به خاطر همینه که این اولین پستی هم هست که من دز جواب کسی مینویسم. چون واقعا میدونم که اگر کسی روحیه منطقی داشته باشه (که خب برخی شاید اینطوری نباشن و خودشون هم هیجان محور باشن ولی شما به نظرم آدم مسئله محور و منطق مداری هستی حتی اگر هم ترک باشی(یعنی شما دستخوش این آسیبی که مستعدش بوده اید به لحاظ ژنتیک و فرهنگ و .. نشده اید.)) چه تراژدی و بدبختی ای در انتظارش خواهد بود و لذا واقعا احساس نیاز کردم دستاورد مطالعات طاقت فرسایی که داشتم رو منتشر کنم به همین مناسبت.. و باز هم تاکید کنم که انسانها اختیار دارند و راه انسانیت همیشه بازه منتها به هر حال گاهی کم و بیش موانعی هست که یک نمونه اش هم اینیه که بحث شد. مثلا یه قومی کم هوش هستند. یا قدرت بدنی کمی دارند و .. که هیچ کدام به معنای این نیست که راه تلاش براشون بسته باشه..

    و اما نکته دوم اینکه میخواستم بهت بگم توقعات مالیتون به نظرم دچار دستخوش این اشتباهه که فکرمیکنید میزان هزینه ای که ایشون میکنن مستقل از توانی که دارند تعیین کننده میزان عشق اشونه. در حالیکه این طور نیست اصلا و مهم اینه که به میزانی که در توانشون هست بتونن هزینه کنن و اصلا اگر خلاف این عمل کنن نشونه عدم مدیریت و بلوغ اقتصادیش هست.. من که خودم چون از وضع مالی همسرم مطلع بودم همون روز عقد دیگه اجازه ندادم مث دوران خواستگاری انقدر پولاشو صرف چیزایی که گفتی بکنه و هدایتش کردم سمت یه ساندویچ فلافل خوشمزه.. چون من هم عاشقش بودم و نگران میزان توانش و زندگیمون..

    سلام"
    باعث خوشحالی هست که با پدر یا مادر ژنتیک ایران اشنا میشم. اما یک سوال برام پیش اومده و اون این هست که این ژن بی منطق بودن دقیقا رو کدوم کروموزوم هست؟ از پدر به ارث میرسه یا از مادر ؟؟؟؟ غالب هست یا مغلوب؟ رو x -یا y؟؟؟؟

    من با نهایت احترام و حفظ اصول اخلاقی دارم برای شما بزرگوار مینیوسم. اما فکر میکنم شما کسی هستید که در اینده نه چندان دور برای طلاق هم ژن و کد تعیین خواهید کرد....
    هرکس دزد هست یعنی ژن دزد بودن داره؟ و هرکس اختلاس میکنه ژن اختلاس گری؟؟؟ و قطعا فاحشه ها و بقیه هم ژن مخصوص به خود دارند ....

    من کسی رو میشناسم که کورد هست اما بهترین جراح مغز و اعصابه.... کسی رو میشناسم که فارس هست بهترین موقعیت خودش رو داره ...کسی که ترک هست و لر هست و بلوچ و عشایر و ..... و باز شخصیت قابل احترام خودش رو داره....
    و بالعکس کلی بین این ادمها هستن که دزد هستن و قاتل هستند و به فحشا میروند ایا این رو هم به قوم خاصی نسبت میدید؟؟؟ این ها هم ژن دارن ما بی خبریم؟؟؟

    کاش یاد بگیریم قبل از قضاوت ادمها کمی دیدگاه خودمون رو بالا ببریم. شما فردی رو حتی همسرتون رو در حال دویدن مقابل یک جواهرفروشی ببینید و مردی که در حال داد زدن به دلیل دزدی از مغازه اش هست ایا ایشون رو دزد تلقی خواهید کرد؟؟؟؟ ایا این وصله به همسر شما میاد؟؟ یا فردی رو که نمیشناسید قضاوت نادرست خواهید کرد؟؟؟

    منه بی سواد در مقابل شما قطره ای مقابل اقیانوسم اما دوباره میگم اصلا قصد دعوا یا بی احترامی به شما بزرگوار رو ندارم... فقط خواستم بگم گاهی تغییر دیدگاه مارو تو زندگیمون خواستنی جلوه میده.... و چقدر قشنگه با دیدن یه نفر بقیه رو مشمول ژن های ناشناخته نکنیم.

    با نهایت احترام اگه حرفام اذیتتون کرد که البته به احتمال زیاد همینجوری هست. چون متاسفانه بیشتر ادمها بعد سخت ماجرارو در نظر میگیرن و سریع به دنبالش جبهه میگیرن ....امیدوارم شما اینطور نباشید و حرفای منو کاملا دوستانه در نظر بگیرید. چون واقعا قصد جسارت نداشتم.. بلاخره به قول خودتون هرکسی با سطح فکر خاص محیط خودش پرورش پیدا میکنه و به قول خودم به سطح فکر هرکسی باید احترام گذاشت........
    از خدا بهترینارو براتون میخوام. روز خوش
    ویرایش توسط dr-samira : یکشنبه 07 مرداد 97 در ساعت 23:03

  8. کاربر روبرو از پست مفید dr-samira تشکرکرده است .

    nazanin_nasimi (سه شنبه 09 مرداد 97)

  9. #16
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 05 مهر 97 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1396-7-21
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    1,358
    سطح
    20
    Points: 1,358, Level: 20
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 90 در 41 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نازنین عزیز سلام
    قبل هرچیز بابت کامت قبلیم عذر میخوام. من ادم بی طرفی هستم. واقعا برای چند لحظه تعجب کردم از اینکه ما ادمها همه رو با یه دیدگاه میسنجیم. از اون اقا یا خانوم هم عذر خواستم اما گاهی یه حرفایی رو باید زد تا دل یه سری نشکنه. تا با خوندن یه حرفایی جامعه مون به جهان سوم تبدیل نشه جایی که هزاران نفر با حرف یا شایعه یه نفر "بد" تلقی نشن... بهرحال راه پیشرفت برا همه بازه باشد که همه درس بگیرند"
    اومده بودم راجب شما صحبت کنم:
    دوست عزیز اول اینکه فعلا به طلاق فکر نکن. پله اول اینه که نهایت تلاشت رو برا این زندگی بکنی....
    من با دوستی که گفته بودن نیما از یه سمتی داره غرورش میشکنه کاملا موافقم....
    اون الان حس میکنه نهایت غرورش شکسته وقتی خودش نمیتونه کاری کنه. وقتی بیشتر خرجها باشماست وقتی اون خودش نمیتونه کاری کنه غمگین میشه و این غم درکل بدنش ذهنش رخنه میکنه و در نهایت خودش رو در قالب یه سری خشم و خشونت نشون میده....
    طلاق به این اسونی نیست اول باید ببینی اون اقارو واقعا دوس داری؟؟؟ اگه جدا بشی بعدها دلتنگ نمیشی؟ از مساله علاقه که رد بشیم میرسیم به گفته قبلیم "تلاش" تلاشی برا نجات زندگی کردید؟؟ اول این دوتا سوالو جواب بدید بعد به جدایی فکر کنید.
    نذار بعدها بگی هیچ کاری برا زندگیت نکردی.
    میدونی به اونم حق بده وقتی ادم ها دستشون به جایی بند نیست بد خلق میشن. فک میکنن اب از سرشون گذشته و کاری نمیکنن. حتی شمارو ندید میگیرن. اول از علاقشون مطمئن شو... شاید این فاصله شمارو از هم دور کرده....
    از یه ور حرف پدرتون به نظر من درست نبوده... یعنی بعد ازدواج قطع رابطه با کسی که سالها بزرگش کرده؟ نه این شدنی نیست.
    شما اول با خودتون کنار بیاید اینکه نیمارو دوس دارید؟ حاضرید تحت چه شرایطی ایشون رو کنارتون داشته باشید وقتی به پاسخ مثبت رسیدید که قصدتون موندن و ساختن هست در مرحله بعد با خود نیما صحبت کنید. ساعتها حرف بزنید اما بگید همه چی رو....
    لعنت به دنیایی که سو تفاهم و نگفته ها زندگی و افکار خییلی هارو داغون کرد... و تهشم شدیم ادمای عصبی و افسرده با کلی نگفته....اونم ادمه حتما میفهمه من معتقدم با لحن قشنگ میشه سنگ رو هم اب کرد نیما ک چیزی ینست.
    یه روز ساعتها کنارش باش و تموم این سو تفاهم هارو براش توضیح بده... ازش بخواه تک تک حرفاتو گوش کنه بعد خودش تصمیم بگیره
    بگو اگه مادرم فلان گفت علتش فلان بود... اگه پدرم رفتارش فلان بود باز دلیلش این بود... همه چیرو توضیح بده
    اگه با نیما به مراحل پیشرفته ای رسیدی و امیدی بود که انشالله هست. در مرحله سوم برو سراغ خونوادت... بگو زندگیتو دوس داری و میخوای بهش پابند باشی.... و بعد میتونی عروسی بگیری و کنار همسرت برای پیشرفت بجنگی.... استرس رو ول کن زندگی هیچ دو نفری دقیقا مث هم نیست. نباید خودتو با بقیه مقایسه کنی.
    َشاید همه چی درست شد ... انرژی منفی به زندگیت را نده... گفته های تموم بچه هارو جمع کن یه جا نتیجه گیری کن و با شناختی که از نیما و خودت داری بهترین تصمیم رو بگیر.
    درضمن
    کاری کن نیما حس استقلال کنه. اعتماد ب نفسش برگرده. حتی از کوچیکترین چیزی که برات خرید حسابی تشکر کن... نذار فک کنه اون ارزشی نداره...اون حس بی ارزشی میکنه ... و علتش همین مشکلات مالی هست.

    بازم سوالی بود یا حتی درد و دل من هستم ....
    دعا میکنم به بهترینا برسی.

  10. کاربر روبرو از پست مفید dr-samira تشکرکرده است .

    nazanin_nasimi (سه شنبه 09 مرداد 97)

  11. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 مرداد 97 [ 13:46]
    تاریخ عضویت
    1397-5-02
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    215
    سطح
    4
    Points: 215, Level: 4
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points7 days registered
    تشکرها
    21

    تشکرشده 6 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    dr-samira



    ممنون از پیامت...

    دوست عزیز اول اینکه فعلا به طلاق فکر نکن. پله اول اینه که نهایت تلاشت رو برا این زندگی بکنی




    من متاسفانه کم طاقتم....مثلا دیشب کلی پیامای محبت امیز بهش دادم....دیشب پوله خونه رو جور کرده و پیام داده بود فردا میام با بابات تسویه میکنیم...منم کلی پراحساس بهش تبریک گفنک...گفتم مبارکت باشه خونت!ایشا.. توش فقط خوشی و برکت و بیاد و صلح و صفا و محبت و ارامش و عشق...
    تو پست قبلیم پیامای دیگه ای ک دیشب بهش دادمو نوشتم...همشون با همین لحن و خوب و محبت امیز بودن....
    نیما ام پیام داد: شب بخیر
    همین ینی؟؟؟؟؟؟؟؟؟اخه مگه ادمی به این یخی وجود داره تو دنیا؟؟؟؟؟
    منم پیام دادم: شب بخیر بی احساسه دوسداشتنیه من..
    اونم پیام داد:چرا نخوابیدی
    من:دارم فکر میکنم،خودت چرا نخوابیدی؟
    و دیگه جواب نداد....فک کنم خوابش برد...دیشب تا نه اینا اضافه کاری نگرشون داشته بودن...از اوضاع کارش اصلا راضی نیست...
    منم تا چند ساعت بیدار بودم....خوابم نمیبرد...عصبی بودم!از اینهمه بی تفاوتی....بهش یه پیام دادم و مثل وقتایی ک تو دوران قبل عقد دلبری میکرد براش اینا رو نوشتم :
    ممنون عشقم.خونه ی خودته عزیزم...قراره تو بشی ملکه ی اون خونه...مبارکه خودت باشه .عاشقتتتتم..لحظه شماری میکنم تا باهم بریم زیر یه سقف....
    ادامشم نوشتم براش:
    چقدر من بدبختم.چرا مرگ ادما دست خودشون نیست.چرا فرداهای بعنتی پشت هم میان و تمومی ندارن.
    ینی تخملم همین قدره و داغ میکنم بعدش....الانم قصد دارم پیاماش و زنگاشو به سردی جواب بدم و اصلا حرکتی بسمتش نکنم..هیچ حسی هیچ حرفی...حرف فقط در حد رفع سوال واجبی ک داره یا دارم....تا وقتی ک بدست و پام بیوفته و اینکه این حسارو دیشب و این دوسال بهم داد جبران بشه و خودش این حسا رو تجربه کنه...یا ام خسته بشه و بره تقاضای طلاق بده...

    تو رابطه ی ما برعکس تاپیکه اون خانمه ک پست گذاشته بود((((( شوهرم اغلب میگه از زندگی با من راضی نیست)))))) همیشه این منم که خاستار تموم شدن این رابطه ام و اونه که پیگیره من میشه ....میدونم ک بخش مهمی از این کارش بخاطره اینه که از ابروی خانوادش میترسه و دنبال طلاق نیست...میترسه چون تا از سختیایی ک بابت این زندگی متحمل شده به خانوادش میگه(البته نمیگه ها مثلا وقتی مامانش دستاشو میبینه ک از کاره زیاد تاول زده یا زخم شده و اینا)بهش میگن خودت این شرایطو خواستی....یا بهش میگن کسی ک خودش افتاده گریه نمیکنه!!!!!!!!!!!!!!!نیما یه بچه ی ناز پرورده بوده!اولش ک با هم آشنا شده بودیم دستاش از دستای من ظریف تر بود اونقدر که دست بکار نزده بود....مامانشم دختر نداره و فوق العاده پسراش میرسه و لوسشون میکنه!همه ی کاراشونو براشون انجام میده!بااینکه دست تنهاس نمیذاره پسرا دست ب سیاه و سفید بزنن...شانسی ک اوردم این بودم ک نیما دانشگاهش تو خوابگاه بوده و مستقل شده و کارای خودشو خودش میکنه...



    اون الان حس میکنه نهایت غرورش شکسته وقتی خودش نمیتونه کاری کنه. وقتی بیشتر خرجها باشماست وقتی اون خودش نمیتونه کاری کنه غمگین میشه و این غم درکل بدنش ذهنش رخنه میکنه و در نهایت خودش رو در قالب یه سری خشم و خشونت نشون میده....


    اخه همسرم من اصلا از این بابت ناراحت نیست....حنی فک میکنه بابای من زیادی داره بهش سخت میگیره ...دایم انتظار داره از من ک من هزینه کنم یا خانوادم...ینی داره با خودش فکر میکنه ک داره خیلی برای من هزینه میکنه!فک نمیکنم غرورش شکسته باشه از این موضوع...کسی ک غرورش میشکنه از پیش اومدن دوباره ی این موضوع جلوگیری میکنه ولی همسره من شاکی ام میشه ک چرا بهش پول نمیدن و کمک نمیکنن...همین الان بابام گفته هروقت بخواید برین تو اپارتمان ساکن شید باید نصف پول رهنو بدید و همسره من ناراحته ک بابات میخواد از ما پول رهن بگیره!!یا چند وقت پیش رفتیم بیرون گفت بیا یه شارژر بخرم برات .... تو مغازه خودش مبلغ رو حساب کرد و بیرون ک اومدیم با یه حالتی گفت فکر میکردم خودت حساب میکنی!!!!!!!!!!!!!



    طلاق به این اسونی نیست اول باید ببینی اون اقارو واقعا دوس داری؟؟؟ اگه جدا بشی بعدها دلتنگ نمیشی؟ از مساله علاقه که رد بشیم میرسیم به گفته قبلیم "تلاش" تلاشی برا نجات زندگی کردید؟؟ اول این دوتا سوالو جواب بدید بعد به جدایی فکر کنید.

    معلومه ک اگه جدابشم دلتنگ میشم و همش فقط خوبیاش میاد تو ذهنم...ولی میترسم ایندم بشه مثل اون خانومه تو تاپیک ((((( شوهرم اغلب میگه از زندگی با من راضی نیست))))))
    وقتی بی محبتیاشو میبینم از چشمم میوفته از خودم متنفر میشم ک اینجوری خودمو بدبخته دوکلمه محبت امیزه اون نشون میدم !!!!
    تلاشم این بوده ک سعی کنم اونو متوجهه وضایفش بکنم...هزینه هارو من انجام ندم....وقتی منتظره من پول بدم خودمو میکشم کنار ک خودش پولو حساب کنه....یا همیشه منومینداخت جلو ک راجب مسایل خونه با بابام حرف بزنم...مثلا میگفت به بابا بگو پولو دوماه دیرتر میتونم بدم..منه خنگم میرفتم میگفتم و بحث میکردم جای نیما و عذر خواهی....ولی چند هفته پیش گفت اگه خونه رو پولشو بدیم، نصف پول رهنیو ک الان دارن از مستاجر میگیرن و بهمون میدن؟ منم گفتم من چ بدونم ؟گفت از بابات بپرس.منم گفتم من کلاغ و نامه بره بین شما نیستم که .خودت بشین راجب خونه ای ک میخوای بخری باهاشون صحبت کن!اونم ناراحت شد...گفت افرین خودتو بکش کنار قشنگ.....دارم فقط سعی میکنم مسولیتاشو ب دوش نکشمو بذارم خودش مشکلاتشو حل کنه....




    یه روز ساعتها کنارش باش و تموم این سو تفاهم هارو براش توضیح بده... ازش بخواه تک تک حرفاتو گوش کنه بعد خودش تصمیم بگیره
    بگو اگه مادرم فلان گفت علتش فلان بود... اگه پدرم رفتارش فلان بود باز دلیلش این بود... همه چیرو توضیح بده





    بارها اینکارو کردم.....حتی وقتی از بابا مامانم دلخور میشه خیلی سعی میکنم منطقی به جریان نگاه کنمو اگه تقصیر خانوادم باشه الکی سعی نمیکنم توجیه کنم و میگم حق داری از فلان چیز ناراحت بشی کاره خوبی نبوده...یا میگم خب عزیزم ناراحتیتو همونجا مودبانه ابراز میکردی یا حرفتو بهش میگفتی....درحالیکه اون اینکارو نمیکنه اگه از خانوادش چیزی بگم دایم سعی میکنه منو قانع کنه ک اشتباه میکنم......درکل حتی یه وقتایی راجب یه موضوعی حرف میزنیمو حلش میکنیم باز وقتی عصبانی میشه همون حرفه ک قبلا حل شده بود (به زعم من البته)دوباره تکرار میکنه.....منو انگار اصلا قبول نداره...حرف ک میزنم میگه تو نپخته ای...تو چ میفهمی اخه...درحالیکه من واقعا تو مدت زندگیم خیلی سختی کشیدمو خیلی ام از اتفاق ادم پخته ای محسوب میشم!!!!حرف زدن ما در واقع تاثیری نداره..



    کاری کن نیما حس استقلال کنه. اعتماد ب نفسش برگرده. حتی از کوچیکترین چیزی که برات خرید حسابی تشکر کن... نذار فک کنه اون ارزشی نداره...اون حس بی ارزشی میکنه ... و علتش همین مشکلات مالی هست.



    همیشه اینکارو میکنم....همین یه شارژره ساده چیه؟ بااینکه دیشبش راجب گل خریدن بحثمون شده بودومن فکر میکردم فرداش ک میخواد بیاد دیدنم وقتی مبینه من انننقققدددرر برام مهمه این موضوع ، یه شاخه گل میخره برام میاره...وقتی دیدمش واقعا انتظاره دیدن گلو داشتم ولی هیچی برام نگرفته بود!!!!!! از دستش ناراحت بودم و خوودشم فهمید هی میگفت چرا پکری چرا مثب همیشه نیستی؟ولی وقتی عصر شارژرو خرید کلی ازبابت خرید شارژر ازش تشکر کردم....هی میگفتم دستت درد نکنه واقعا کادوی کاربردی ای بود...یا چقدر میچسبه شوهره ادم بهش کادوبده!!!
    واقن نمیتونم بفهمم مردی مثل نیما واقن انقدر بدبخت و مفلسه که بعد از اینهمه حرفه ما راجب گل خریدن نتونه واسه من ی گل بخره؟؟؟؟؟؟؟؟این چیو نشون میده؟؟؟؟بمن میگه من ترجیح میدم بجای یه چیزه بی فایده برات بستنی بخرم بااون پولو کناره هم ازش لذت ببریم..منم میگم واس من واقعااااا اون گله ارزشمند تره و مهم تره.....
    وقتی بااینهمه چیزا ک بهش گفتم بازم برام یه کاری ب این سادگیو انجام نمیده ینی چی؟؟؟؟چی میتونم معنی کنم این کارشو ک دلش نمیخواد برای من هزینه کنه جز اینکه بهم علاقه نداره...
    قبل محرم شدنمون بهش گفتم نیما ما پول نداریم مشکلات زیاد خواهیم داشت ، تنها سرمایه ی من تو این زندگی این علاقه ایه ک بمن داریو این سطح از خواستنته ک میبینم بخاطرم هرکاری کردی تاالان...اگه یه روزی این سرمایمو ازم بگیری من هیچی واسه ادامه ی این زندگی مشترک ندارم....اونم کلی حرف زد ک من همیشه دوست دارم و کلی چرت و پرته دیگه ی اینجوری....حالا چی شده همش دود شده...ااصلا این حسو ازش نمیگیرم ک دوسم داره...پیامامونو دیشب داشتم میخوندم هیچ حسی نداره وحید توشون...یا فوشه یا دعوا یا مثل دوو تا همکار ک دارن باهم حرف میزنن...


    نمیگم همه ی کارام بی تاثیر بوده...واقعا این نیمایی ک الان پیشمه با اوونی ک دوسال پیش بود خیلی فرق میکنه....مسولیت پذیر تر شده ولی همچنان متوقعه از تمام عالم و ادم....
    معمولا وقتی دعوا میکردیم زود زنگ میزد از دلم در میاورد...از دیشب ک اون پیامو بهش دادم تا الن هیچچچچچچچ خبری ازش نیست..منم عمرا بهش زنگ نمیزنم!!!!
    ویرایش توسط nazanin_nasimi : دوشنبه 08 مرداد 97 در ساعت 11:29

  12. #18
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,897

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام. من بازم میگم. شما خودت هم داری بچگانه به زندگی نگاه میکنی.

    شما با هر کی دیگه هم ازدواج کنی، عشقولانه ها و قربون صدقه رفتنا فوقش مال یه سال بعد از ازدواجه. بقیش رو می افتید توی ساختن زندگی.
    توی شرایط اقتصادی فعلی کشور، توقع نداشته باش مردها خیلی اعصابشون سر جاش باشه. اونم یه جوون که از صفر میخواد شروع کنه.

  13. 2 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    nazanin_nasimi (سه شنبه 09 مرداد 97), شیدا. (سه شنبه 09 مرداد 97)

  14. #19
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 اردیبهشت 98 [ 12:25]
    تاریخ عضویت
    1392-5-25
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    4,615
    سطح
    43
    Points: 4,615, Level: 43
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 135
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2

    تشکرشده 61 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    در مورد مشکلات شما شاید خیلی هاشون در اثر درست مدیریت نکردن روابط در اثر مرور زمان بوجود اومدن مثل همون بد دهنی که فرمودین
    اما از دید من که شناخت از شوهرتون برمیگرده به حرفای شما ، به نظرم درصد کمی از مردا بلدن سورپرایز کنن یا مثل تو فیلما گل بخرن و رستوران شیک برن و خلاصه فانتزی های زیادی بلد باشن بقیه اشون اعتقاد دارن این کارا هدر دادن پوله، اما خب ما ها که اکثرا تحت تاثیر فیلما و فضای مجازی و اینا هستیم توقع داریم همه مثل هم باشن
    به نظرم کمتر خودت و همسرت رو با خواهرات و همسراشون مقایسه کن شما یه زوج دیگه ای ، پس اینکه اونا تو دوران عقد چه کارایی کردن واسشون برات ملاک نباشه عزیزم
    خیلی فکرا و خودخوری ها تو دوران عقد باعث میشن ماها از هیچی لذت نبریم و فقط به نداشته ها فکر کنیم شاید تو هم تو ذهنت میگی الان بقیه میگن نگاه یه بارم گل براش نمیخره یا مثلا یه سورپرایز حسابی نمیشه، یا شوهر خواهرم تو فلان مناسبت این کارو کرد اما شوهر من نه
    خلاصه من بیشتر بهت توصیه میکنم اگه واقعا زندگی اتو دوست داری سعی کن فاصله اتونو کم کنی ببین چیا همسرتو اذیت میکنه که ازت فاصله گرفته ، دغدغه هاتونو به هم نزدیک کنید مثل دو تا دوست صمیمی

  15. 2 کاربر از پست مفید بهار480 تشکرکرده اند .

    nazanin_nasimi (سه شنبه 09 مرداد 97), شیدا. (سه شنبه 09 مرداد 97)

  16. #20
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 اردیبهشت 00 [ 23:15]
    تاریخ عضویت
    1397-1-08
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    6,509
    سطح
    52
    Points: 6,509, Level: 52
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    233

    تشکرشده 371 در 127 پست

    Rep Power
    40
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط nazanin_nasimi نمایش پست ها
    <br>
    scarface <br>
    <br>
    مثلا دوسدارم بدونم شما بعنوان ی مرد اگه جای همسره من بودی و تو بله برون ازت میخواستن ب کسی نگی ک سربازی ناراحت میشدی؟بهترین راه واس حل کردن این ناراحتی چیه بنظرت؟یا چیکار میتونم بکنم ک بتونه ببینه ک من چقدر برای این باهم بودن سختی کشیدم و تنها اون اذیت نشده و چش سفید نباشه.<br>
    یاحالا ک من انقدر حساس شدم رو دیدن محبتش و دلمم نمیخواد ازش گدایی محبت کنم بهترین راه چیه؟چطور میتونم کاری کنم ک محبتشو ابراز کنه؟<br>
    و اینم بگم اینکه همسرم اظهار پشیمونی میکنه رو حس میکنم بخاطر اینه ک میخواد کم نیاره...میخواد بگه از من کمتر و پایین تر نیست.یجوری میخواد این حس بدش نسبت ب اختلاف فرهنگی و اقتصادی خانوادگیمونو اینجوری جبران کنه...یا ی چیزی تو این مایه ها...چون میدونم ک شدیدا دوسم دارم ..مثلا شماره ی یه مشاورو ی مدت پیش بهش دادم ک باهاش صحبت کنه تلگرامی. بعدها تو گوشی همسرمم خودم خوندم مکالماتشونو ک چقدر ب این زندگی متعهد میدونه خودشو و حاضر نیست هیچجوره از دستم بده...ولی متاسفانه مشاوره کاملا بی فایده بود...حرفایی ک خودم بهش زده بودمو با ی بیان دیگه ب خودم گفت!!!!<br>
    دوسدارم یکار کنم بفهمه وقتی تو خلوتمون با من اینجوری حرف میزنه براش میشه عادت و جلو چهار نفر ادمم از زبونش در میره این بی ادبی ها و ابروی خودش میره.<br>
    یا بفهمه ک کسی وظیفه نداره ب ما کمک کنه و پول بده و اگه کسی اینکارو کرد لطف کرده در حقمون <br>
    جز پدرش ک حتی گفت کلیشو میفروشه و کمکمون میکنه ولی حالا کنار نشسته.من ب اعتماد حرف اون این ازدواجو قبول کردم وگرنه منم میدونستم از صفرنمیشه شروع کرد و سخت میشه اوضاع.فک میکردم واقعا ی برنامه ای داره ک اینجوری میگه...البته وضع اقتصادیش خوب نیست اون بیچاره ام.. ولی پدره من حرف مشابه اینوزد و دوسال ب پسرش خونه داد حتی خورد و خوراک پسرشم تو اون دوسال تامین کرد...تصورم از ی پدرو حرفه ی پدر این بود... الانم حتی پدرم بمنم میگه بیا زیرزمین خونمون ک مسکونیه بشین مجانی ولی من از اینهمه نزدیک بودنمون میترسم دوسندارم.نیما هم راضی نیست ب اونجا رفتن..ینی میخوام بگم بابام کلی هوامونو داره و نیما همچنان توقع چیزای بیشتر و خدمات بیشتر ازش داره<br>
    <br>
    <br>
    من نیما رو خیلی دوسدارم چون محکمه ژله نیست مثل بعضی مردا ک زندگی و مشکلاتش براش مهم نباشه.باارداس.دیدش همه جانبس جز نسبت به من البته.(اعتقاد داره ک تو درواقع خوده منی پس مهم نیست ناراحتت کنم یا تو فشار باشی.اولویتا خانواده ها ان والبته اول خانواده خودش)واسه چیزی ک داره جنگیده و اسون بدستشون نیاورده .برام همیشه جذب کنندس.ناخوداگاه بسمتش میرم حتی وقتی ازش دلخورم و دعوا کردیم.و ادمیه ک میدونم و مطمینم اینده ی درخشانی داره چون تلاشگره.میترسم ازش‌جدا شم و پس فردا موفق بیینمش.ببینم این رفتاراش تاثیرات فشار شدید مالی ایه ک روشه و اگه کمی تحمل میکردم میتونستم خوشبختی رو کناره کسی ک عمیقا دوسش دارم تجربه کنم....<br>
    لطفا اگه راهنمایی ای برای برخورد منطقی یجور ک یه مرد براش قابل پذیرش و موثر‌باشه دارید در اختیارم بذارید..یا تجربه های مشابهتون رو برام تعریف کنید..<br>
    ببینین هر آدمی یه سری اخلاقیات و شخصیت منحصر به خودش رو داره. ممکنه یه حرفی برای من خیلی سنگین باشه ولی برای نامزد شما اصلا مهم نباشه و یا برعکسش. ولی به طور کل نامزدتون باید بدونه که با این وضعیت که جلو اومده قدم تو مسیر سختی گذاشته و باید تحمل خیلی حرف شنیدن ها رو داشته باشه. اختلافات یه چیز طبیعی هستش و حل و فصلشم ممکن نیست مگر با صبر و متانت و تو مواردی که براش قابل هضم نیست گفتگوی محترمانه. اگه نمیتونه تحمل کنه خداحافظ! دیگه غر زدن نداره. بچه که نیست.
    در مورد توهین کردن، چه در تنهایی و چه در جمع حق نداره به شما توهین کنه و حرف زشت بزنه. ناسلامتی همسرش هستین. حالا هرچقدرم عصبانی باشه یا از روزگار خسته باشه و.... میخواست زن نگیره کسی زورش نکرده بود. این یکی از همون موارد اختلاف فرهنگی هستش که گفتم.
    در مورد یه سری مسائل مثل انتظارات مالی که از شما و خانوادتون داره ما از نزدیک شاهد نوع رفتار خانواده تون با ایشون نبودیم ولی این احتمال میره که اصطلاحا بدعادت شده و فکر میکنه وظیفه ی شما و خانوادتون هست که از نظر مالی ساپورتش کنین که انتظار بیجایی هستش. ببخشید راحت صحبت میکنم ولی آدم محکم و با اراده به کسی به جز خودش نباید تکیه کنه. کمک اشکالی نداره و تو این دوره زمونه برای راه افتادن زندگی، اکثر جوونا بهش نیاز دارن ولی نباید جوری بشه که تو آینده هم همش چشمش به دست شما و پدرتون باشه. باید رو پای خودش بایسته. این مسئله رو بد نیست پدرتون به صورت خصوصی باهاش صحبت کنه و بگه که من انقدر میتونم کمک کنم بیشتر از این از من نباید انتظاری داشته باشی. مرد و زن با هم زندگی رو میسازن ولی اینکه همین اول کار به خانومت بگی چقدر پول داری؟! پولاتو بده! اصلا نشونه ی خوب نیست.
    در مورد محبت و بی احساسیش و .... من تجربه ای نداشتم نظر ندم بهتره :)
    ویرایش توسط scarface : سه شنبه 09 مرداد 97 در ساعت 13:33

  17. کاربر روبرو از پست مفید scarface تشکرکرده است .

    nazanin_nasimi (سه شنبه 09 مرداد 97)


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. عشق قدیمی 1طرفه دوباره اومد/من دست و پام لرزید/چه جوری دوباره عاشق نشم؟
    توسط arash7591 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: سه شنبه 09 آبان 91, 21:01
  2. پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 شهریور 91, 23:34
  3. دنیا زیباست
    توسط laya در انجمن ادبیات و عرفان
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: یکشنبه 10 شهریور 87, 00:07

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:58 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.