به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مرداد 97 [ 11:17]
    تاریخ عضویت
    1397-4-31
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    70
    سطح
    1
    Points: 70, Level: 1
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    اختلاف با شوهر

    سلام، من 32 و شوهرم 39 ساله هستیم، هر دو شاغل و فوق لیسانسم و حدود 7 سال که ازدواج کردیم و یه دختر سه سال داریم، ما از ابتدا تفاوت های فرهنگی زیادی داشتیم اما سعی کردیم که با هم کنار بیاییم یه سری دلخوریها هم اوایل ازدواج از خانواده شوهرم داشتم به عنوان نمونه به عروس بزرگتر برای پاگشا زمین دادن که قیمت قابل توجهی هم داشت ( عروس بزرگتر فامیلشون بود) اما به من چیزی ندادن، زمانی که من به مادرشوهرم گفتم به من ندین، بدین به پسرتون که زندگی ما هم جون بگیره بین بچه هاتون فرق نذارید ایشون گفتن که دوست نداریم بدیم. مانند این جریان بسبار اتفاق افتاد که من بعد از اون جریان در هیچ موردی اعتراص نکردم چون دیگه اصلا برام مهم نبود و سعی کردم روی ارتباطاتم کنترل داشته باشم. حالا مشکلی که برام پیش اومده اینه که خواهرم چند ماه پیش ازدواج کردن ومبلغ مهریه ایشون که خودشون با همسرشون توافق کردن بسیار کمتر از مال منه ( ما هم خودمون توافق کرده بودیم) حالا شوهر بنده شاکی شده که پدرت بین دامادش فرق گذاشته و ارتباطشو با خانواده من قطع کرده و تا میتونه هر فرصتی گیذ میاره بهشون توهین میکنه چند وقت پیش من موصوع این دلخوری و بعصی از حرفهای ایشونو برای پدر و مادرم مطرح کردم و چون اونها به دلیل بی احترامیهای قبلی ایشون ازشون شاکی بودن رفتن منزل پدرشوهرم و بهشون گفتن که این رفتارا مناسب نیست وپدرم تاکید کردن که من اختیار دخترمو دارم و با هر مهریه دلم بخواد شوهرش میدم این مساله باعت شد شوهرم بیشتر شاکی بشه و بیشتر با حرفهاش ازارم بده.
    من از گذشته هم یه سری دلخوری ازش دارم به عنوان متال چند ماه بعد عقدمون ماموریت گرفت برای یه شهر دیگه به مدت دوسال بدون اینکه چیزی به من بگه دو روز قبل رفتنش بهم گفت فاصله دو تا استان هم حدود 15 ساعت بود. من هم چون دانشجو بودم نمیتونستم باهاش برم ، جوری که من حتی یک سال بعد عروسیمم هم خونه پدرم بودم ایشون سه هفته اونجا بودن یه هفته اینجا، خونه هم برای من نگرفتن میگفتن بزار پولمونو تو این دو سال سرمایه گذاری کنیم، از این موارد زیاد بود با این موصاعات جدید فکر میکنم اصلا نمیتونم دوسش داشته باشم با توجه به اینکه از اول مراسم خواهرم همه چیزو زهر مارم کرد. الان فقط میخوام این تنش هارو از خودم دور کنم و فصای ارومتری برای خودم درست کنم که نمیشه!

  2. #2
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    بعد از هفت سال زندگی مشترک، پدر مادر شما پاشدن رفتن خونه پدر مادر همسرت، شکایت از پسرشون؟
    غرورش را جلو خانواده اش له و لورده کردین، انتظار داری الان رفتارش اصلاح شده باشه؟

    اگه اوایل ازدواج بود و هنوز خیلی مستقل نشده بودین و برای کمک و همراهی و هماهنگی بود، جلسات خانواده ها معنی داشت
    اگه قطعا هدفتون جدایی بود و برای این منظور می خواستید به بهترین شکل جدا بشید که طرفین و بچه کمترین اسیب را ببینند، مداخله ی خانواده ها قابل توجیه بود.

    اما وسط یه زندگی معمولی که قراره مستقل و عادی پیش بره، جبهه ی مستقل تشکیل دادین و به جبهه ی مقابل حمله کردین !!!
    خودتون خواستید که هنوزم زندگیتون مشترک نباشه و استقلالتون به رسمیت شناخته نشه. شما با این کار جدایی بین خودت و همسرت را به رسمیت شناختی.
    اگه پدر مادرت با خود همسرت صحبت می کردند، موضوع اینقد بد نمی شد، که الان پاشدن رفتن خونه پدرش شکایت !

    پیچیده اش کردی، نه بهتر.
    چند وقت پیش من موصوع این دلخوری و بعصی از حرفهای ایشونو برای پدر و مادرم مطرح کردم و چون اونها به دلیل بی احترامیهای قبلی ایشون ازشون شاکی بودن رفتن منزل پدرشوهرم و بهشون گفتن که این رفتارا مناسب نیست وپدرم تاکید کردن که من اختیار دخترمو دارم و با هر مهریه دلم بخواد شوهرش میدم این مساله باعت شد شوهرم بیشتر شاکی بشه و بیشتر با حرفهاش ازارم بده.

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مرداد 97 [ 11:17]
    تاریخ عضویت
    1397-4-31
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    70
    سطح
    1
    Points: 70, Level: 1
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شیدای عزیز ممنون که به پست من جواب دادی، من حرفهای شمارو کاملا قبول دارم اما چند تا نکته وجود داره، اول اینکه من سر کار بودم و پدر و مادرو اصلا به من نگفتن که میخوان همچین کاری انجام بدن بعد اینکه مادرم گفتن که پدرت شب قبلش چند بار باهاش تماس گرفته و ایشون جواب ندادن و در نهایت تصمیم گرفتن که همچین کاری انجام بدن،( نمیدونم شاید یه جورایی دلمم خنک شده گرچه هیچ چیزی برای من تغییر نکرد) شوهرم الان 5 ماه که از نامزدی خواهرم گذشته اصلا حاصر نیست باهاش روبرو بشه و منم نمیزاره خواهرمو دعوت کنم، در صورتی که اصلا هیچ حرفی از جانب اونا نبوده، من احساس میکنم سر موصوع زمین و طلا و... که پدر و مادرش به بچه های دیگه دادن و به ایشون ندادن و من چند بار به روش اوردم که پدر و مادرت بین بچه هاشون فرق گذاشتن حالا میخواسته یه موصوعی پیدا کنه که تلافی کنه در صورتی که این موصوع اصلا سنخیت نداره من بهشون گفتم که در تمام موارد گذشته که خانوادت پیش اوردن اگرچه من انتقادی کردم اما رفت وامد قطع نکردم، تو هم برو به پدر و مادرم انتقاد کن اما اینکه اینجوری عمل کنی واقعا از یه ادم پخته بعیده ، بعد از این جریان منم گفتم که با خانوادت رفت و امد نمیکنم. و حدود سه ماهه نرفتم خونشون😒

  4. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مرداد 97 [ 11:17]
    تاریخ عضویت
    1397-4-31
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    70
    سطح
    1
    Points: 70, Level: 1
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان چرا کسی جواب منو نمیده، الان مشکلی اینه که حدود یک ماه دیگه عروسی خواهرمه و همسرم به هیچوجه حاصر نیست بیاد عروسیش هم تو یه شهر دیگه هستش و من نمیتونم چند روز مرخصی بگیرم با خانوادهم برم باید یه روز مرخصی بگیرم با خودش برم که زود برگردیم بهم میگه خودت تنها با سواری برو. تازه برم اونجا جواب همه رو باید بدم که چرا ایشون نیومدن، از طرفی خودمم نرم اخه اون بنده خداها تقصیری ندارن و ناراحت میشن😔

  5. #5
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 00:16]
    تاریخ عضویت
    1394-11-24
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    2,510
    سطح
    30
    Points: 2,510, Level: 30
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 90
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 35 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    عزیزم بنظرم لجبازی نتیجه ی خوبی نداره. هم همسرتون و هم شما بنظر میاد رو دنده ی لج افتادین تا تلافی کنین ناراحتیاتونو...اینطور بنظر میاد که شما قبل ها درباره ی مسئله زمین با همسرتون که صحبت میکردین به صورت غر زدن به همسرتون بوده..یعنی یه جورایی حالت سرزنش خودشو داشتین و گناه خانوادشو به حساب خودش میگذاشتید با حداقل اون اینطوری حس کرده...حس کرده شما بخاطر مسئله ی زمین اونو هم مقصر دونستین...حالا اونم داره تلافی میکنه و شما رو تو تیم خانوادتون گذاشته....بخصوص اگه از کارشون حمایت هم کرده باشین...
    در هر حال لجبازی و نرفتن برای دیدار خانواده ی همسرتون یک ذره هم شرایط رو درست نمیکنه. الان دیگه اون سعی میکنه بیشتر ضربه بزنه و شما هم تلافی میکنید....انتهایی هم نداره....حتی اگه تاثیری داشته باشه موقتیه....
    اما در باره ی مشکل مراسم عروسی دقیق نمیدونم چکار میشه کرد ...ولی میدونم برای اینکه راه حل مناسبی به ذهنتون برسه اول باید آروم باشین...استرس نگیرین...همیشه بدترین حالت رو درنظر بگیرید و بعدش بگید فدای سرم...آرامشم مهمتره...بعد خودبخود ذهنتون آماده میشه برای پیدا کردن راه حل...یه توصیه مهم...حتما حتما مسئله روبسپرید به خدا....و بعد آروم باشید و میبینید که خدا چطور راه رو براتون روشن میکنه....من در مواقع خیلی بحرانی همیشه این کار رو کردم و به نتیجه رسیدم....حتی زیادی دعا هم نکنید چون همینم تقلای زیادیه...و سپردن محسوب نمیشه....
    خودتون با توجه به شرایطتون حتما در آرامش به جواب میرسید
    موفق باشی

  6. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مرداد 97 [ 11:17]
    تاریخ عضویت
    1397-4-31
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    70
    سطح
    1
    Points: 70, Level: 1
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بسیار ممنون از توانا عزیز، جملاتتون درست و دل گرم کننده بود سعی میکنم بهشون عمل کنم.
    شیدا عزیز گفتن که برای خودت جبهه مستقل تشکیل دادی ، شایدم اینجوری باشه از این جهت زمانی که همسرم تصمیم گرفتن بدون در نطر گرفتن من برن ماموریت بهم شوک بزرگی وارد شد و انگار قلبم از علاقه خالی شد و با خودم گفتم که اگه یه زمانی بعد ده سال زندگی مشترک همچین تصمیمات ناگهانی بگیره ایا میتونم روی پای خودم وایستم، برای همین دنبال کار گشتم و کار خوبی پیدا کردم و احتمالا یعنی امیدوارم امسال هم دکتری قبول بشم، الان بد دهنی، بدبینی و توهینهاش خیلی منو اذیت میکنه، حتی نمیتونم یه حرف عادی از اتفاقات روزمره بزنم چون یه چیزی از توش در میاره (متلا من بگم دوستم مسافرت رفت ترکیه یهو جلم بچه برمیگرده رفته ج...بازی یا بگم همکارم یه مانتو خرید خیلی قشنگه میگه اونم هر چه در میاره خرج دک و پزش میکنه)، موقع رانندگی بسیار عصبانی و بد دهنه، و تمام اینا جلو دخترم اتفاق میفته که به شدت ازارم میده بارها در این مورد بهش با ارامش تذکر دادم که از ادبیات درست استفاده کنه اما فایده نداره. بارداری من ناخواسته بود و خداوند یه دختر خوشگل بهم داد و الان به شدت مراقبت میکنم که مجداد باردار نشم، بسیار برای خودم متاسف میشم که انرزی مادر شدنمو برای همچین ادمی خرج کردم، اوایل ازدواج به یه سری از فامیلای خودشون توهین میکرد و متلا عروس بزرگ یا دامادشون اون زمان هم این رفتارش باعت خجالتم میشد اما بعدا این رفتارو در مورد خانواده منم انجام داد که با ازدواج خواهرم به اوج رسوند حتی حاصر نیست با همسر خواهرم سلام و علیک بکنه در صورتی که اصلا نمیشناستش میگه من کاری باهاش ندارم اما در موردش از الفاط رکیک استفاده میکنه شاید رفتن یا نرفتن به عروسی خواهرم اینقدرها برام مهم نباشه که این رفتاراش منو اذیت میکنه الان جوری شده که چون از همه بدش میاد و ایراد میگیره ما عملا با هیچ کس رفت و امد نداریم از دار دنیا یه خواهر داشتم که اونم اینجوری کرد ادم ازدواج میکنه که به ارامش برسه اگه قراره همش نگران و ناراحت باشه دیگه چه ارزشی میتونه داشته باشه، هیچ تمایلی هم به رابطه جنسی ندارم خصوصا بعد از به دنیا امدن دخترم، اصلا دوست ندارم بهم نزدیک بشه، میترسم اینجوری پیش بره افسردگی بگیرم


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:53 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.