به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 37
  1. #21
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 06 اردیبهشت 03 [ 13:02]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,566
    امتیاز
    44,733
    سطح
    100
    Points: 44,733, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,973

    تشکرشده 6,451 در 1,461 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    359
    Array
    سلام الهام جان
    به نظر منم این سفر رو نرو!!یعنی چی که اون و دوستش وهمسرش به هدفشون برسن واسه دور کردن تو از شوهرت!
    به شوهرت بگو اگه وجود من اینقدر آزارت میده چندروزی میرم خونه بابام یا اگه دوستی،اقوامی مطمئن داری برو.ولی باهمسردوستت نرو.
    این سفر دوتا نتیجه داره!یکی اینکه همسرت بعدا بهت میکه تو بااون خانم مشکل دار رفتی ومعلوم نیست چکار کردین باهم پس به خودش اجازه میده خط قرمزها رو مثل گذشته رد کنه ورفیق بازی ودیدار با دوست دختر های دوستاش و....
    یکی هم اینکه از این طریق دوستش وخانمس میخواد کنترلت کنه ودر جریان باشه کجایی وچکار میکنی!
    برو جایی که ندونه چکار میکنی،خوشی یا ناخوشی!بزار بهت فکر کنه.
    توی این مدت هم خوب فکر کن ببین واقعا اگه نمیتونی اینقدر روزهای جوونی ات رو هدر نده.هر چقدر هم که ایراد داشته باشی توی خیلی از موارد حق با توئه!اگه همسر من که معتقدم به پدر ومادرش وابسته ست یک درصد از کارهای همسر تورو انجام میداد یک لحظه هم نمیتونستم تحمل کنم.همسر من بااینکه وابسته ست اما کم کم یادش دادم که الویت اولش باید من باشم.ازش احترام خواستم توی جمع!خیلی روی این مسئله حساسم!خداروشکر خیلی رعایت میکنه.
    یعنی چی که همسر آدم بره این طرف واون طرف پشت سرش حرف بزنه.ببخشیدها ولی شعور وغیرت هم خوب چیزیه والا.من نمیدونم مادر ایشون کی میخوان دیگه در حقش مادری کنن!!وقتی پیر شد دیگه نه زن مونده واسش نه بچه؟؟؟؟
    ویرایش توسط paiize : شنبه 06 مرداد 97 در ساعت 11:29

  2. 6 کاربر از پست مفید paiize تشکرکرده اند .

    arah (شنبه 06 مرداد 97), scarface (شنبه 06 مرداد 97), Somebody20 (شنبه 06 مرداد 97), tavalode arezoo (شنبه 06 مرداد 97), نیکیا (شنبه 06 مرداد 97), میس بیوتی (دوشنبه 08 مرداد 97)

  3. #22
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط paiize نمایش پست ها
    سلام الهام جان
    به نظر منم این سفر رو نرو!!یعنی چی که اون و دوستش وهمسرش به هدفشون برسن واسه دور کردن تو از شوهرت!
    به شوهرت بگو اگه وجود من اینقدر آزارت میده چندروزی میرم خونه بابام یا اگه دوستی،اقوامی مطمئن داری برو.ولی باهمسردوستت نرو.
    این سفر دوتا نتیجه داره!یکی اینکه همسرت بعدا بهت میکه تو بااون خانم مشکل دار رفتی ومعلوم نیست چکار کردین باهم پس به خودش اجازه میده خط قرمزها رو مثل گذشته رد کنه ورفیق بازی ودیدار با دوست دختر های دوستاش و....
    یکی هم اینکه از این طریق دوستش وخانمس میخواد کنترلت کنه ودر جریان باشه کجایی وچکار میکنی!
    برو جایی که ندونه چکار میکنی،خوشی یا ناخوشی!بزار بهت فکر کنه.
    توی این مدت هم خوب فکر کن ببین واقعا اگه نمیتونی اینقدر روزهای جوونی ات رو هدر نده.هر چقدر هم که ایراد داشته باشی توی خیلی از موارد حق با توئه!اگه همسر من که معتقدم به پدر ومادرش وابسته ست یک درصد از کارهای همسر تورو انجام میداد یک لحظه هم نمیتونستم تحمل کنم.همسر من بااینکه وابسته ست اما کم کم یادش دادم که الویت اولش باید من باشم.ازش احترام خواستم توی جمع!خیلی روی این مسئله حساسم!خداروشکر خیلی رعایت میکنه.
    یعنی چی که همسر آدم بره این طرف واون طرف پشت سرش حرف بزنه.ببخشیدها ولی شعور وغیرت هم خوب چیزیه والا.من نمیدونم مادر ایشون کی میخوان دیگه در حقش مادری کنن!!وقتی پیر شد دیگه نه زن مونده واسش نه بچه؟؟؟؟
    منظورم از سفر رفتن، با اون خانم نيست، تنها ميرم خونه خواهرم، مطمعنم اونم خوشحال ميشه و اصنم چز غير طبيعى نيس ك برم پيشش، يعنى فك نميكنه دعوامون شده يا چيزى.
    چون دقيقا دو تا هدفى كه از سفر گفتى رو قبول دارم. دقيقا.
    براى همين دوس دارم جايى باشه كه ندونه چيكار ميكنم و دفه بعدى ازين خواسته ها ازم نداشته باشه، بدونه قرار نيست من هميشه جاى امن باشم و اونم با دوستاش خوش باشه و هركار ميخواد بكنم.

    يا راهي خواهم يافت
    يا راهي خواهم ساخت

  4. #23
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آذر 97 [ 13:03]
    تاریخ عضویت
    1392-2-29
    نوشته ها
    62
    امتیاز
    5,540
    سطح
    47
    Points: 5,540, Level: 47
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    38

    تشکرشده 92 در 35 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سام بادی عزیز سلام
    خیلی وقته تاپیکهاتو دنبال میکنم و همیشه هم اینقد حرصم میگیره دلم میخواد بیام مادرشوهرتو خفه کنم(شوخی بود جدی نگیرین اینقد خشن نیستم).
    من تو پستات متوجه شدم داری اعتماد به نفستو از دست میدی و خودتم باورت شده داری گند میزنی ولی این فکرات اشتباهه.
    من برعکس جو حاکم برسایت اصلا معتقد نیستم زن به هرقیمتی باید بسوزه و بسازه واسه همین از روز اول که درجریان زندگیت قرار گرفتم یه سوال بزرگ تو ذهنم میچرخید که شما چرا توهمچین زندگی ای موندی؟؟!!!!
    اصلا نمیخوام پیشنهاد جدایی بدم اما شما اساسی ترین نیازهات به عنوان یه زن برآورده نمیشه پس چرا همچنان داری ادامه میدی و دارم میبینم روز به روز سرخورده تر میشی؟
    بارها دیدم به شما گفته شده با قاطعیت روی حرفت وایسا درباره اینکه هنوز نمیفهمم تو مورد شما قاطعیت یعنی چی بحث نمیکنم اما قاطع بودن واسه فرد نرمال جواب میده نه همسر شما، ایشون حتی سرسوزنی خودشو مقصر نمیدونه که بخواد به رفتار شما اهمیت بده میخواد قاطعیت باشه یا محبت یا هررفتار دیگه.
    والا من به عنوان یه زن اگه شرایط شما رو داشتم واقعا نمیتونستم تحمل کنم ببینم دارم با هوو زندگی میکنم اونم هوویی که هزاربرابر بیشترازمن مورد توجهه.
    اصلا درک نمیکنم بعضی دوستان چطور میگن رابطه مادر و پسره و شما نباید حسادت کنید این رابطه اصلا نرمال نیست والا منم مادرشوهر دارم از مادر خودم گاهی بیشتر دوسش دارم چون میدونم هیچوقت تو زندگیم سرک نکشیده بااینکه ازهمه بچه هاش بیشتر به شوهر من وابسته اس اما یک بارهم نشده حس کنم با من رقابت میکنه.
    همسرمم اینقد مستقل هست که اولویت هاشو خوب میشناسه بااین شرایط من به عنوان یه خانم مریض نیستم بخوام جلوی رابطه درستو بگیرم اما هم همسر شما و هم مادرش رفتارشون کاملا غلطه، اینجور که متوجه شدم توجهی از سمت همسرت نداری البته درکل گفتم ممکنه استثنا هم باشه، همسرت رفیق باز هست دوست دخترم داشته،به شدت وابسته و مامانی هست و... میشه بگی چی این مرد واسه شما جذابه؟؟!!!
    یعنی اینقد منفعلی که این زندگی رو تحمل میکنی تازه به جاییم رسیدی میگی من گند میزنم و من خراب کاری میکنم؟والا هر کسی بود نمیتونست این شرایط رو تحمل کنه و به نظر من اینجا واقعا دیگه مقصر نیستی.
    به نظر من با یه روانشناس خوب مشورت کن تاکید میکنم روانشناس! حداقل یه تصمیم قطعی و درست بگیر یا تمومش کن یا اگه میخوای بمونی اصولی و جدی جلو برو چون بااین شرایطی که داری تازمانی که مادرشوهرت هست همین آشو همین کاسه اس!
    لطفا لطفا لطفا حتی یک هزارم درصد به بچه فک نکن و سفت و سخت جلوگیری کن همسر شما وقتی هنوز یه همسر خوب نیست قطعا پدرخوبی هم نخواهد بود چون هنوز به شکل بیمارگونه ای وابسته اس.
    امیدوارم موفق باشی

  5. 4 کاربر از پست مفید arah تشکرکرده اند .

    Somebody20 (شنبه 06 مرداد 97), نیکیا (یکشنبه 07 مرداد 97), میس بیوتی (دوشنبه 08 مرداد 97), بارن (سه شنبه 09 مرداد 97)

  6. #24
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام
    هر وقت شوهرت گفت تو حسود یا غیر عادی هستی
    بگو بیا بریم پیش یه روانشناس به عنوان یه نفر سوم بی طرف قضاوت کنه
    هر روانشناسی که خودت در نظر گرفتی من میام
    میام تا یه نفر بین ما قضاوت کنه که من غیرعادیم یا شما

    راستش به نظر من هم این چرخه شما خیلی داره تکرار میشه

    میشه از محاسن شوهرت هم بگی تا ما بهتر قضاوت کنیم اینکه چه خصوصیاتی داره که شما رو توی این زندگی نگه داشته

    اگر خونه خواهرت راحتی برو
    ولی یه مدت کوتاه بمون
    به شوهرت هم اجازه نده بهت تحمیل کنه که کجا بری
    در انتخابت قاطع باش
    ولی بازم به نظر من اگر اون می رفت بیرون بهتر بود تا شما

  7. 3 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    Somebody20 (شنبه 06 مرداد 97), نیکیا (یکشنبه 07 مرداد 97), میس بیوتی (دوشنبه 08 مرداد 97)

  8. #25
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط فکور نمایش پست ها
    سلام
    هر وقت شوهرت گفت تو حسود یا غیر عادی هستی
    بگو بیا بریم پیش یه روانشناس به عنوان یه نفر سوم بی طرف قضاوت کنه
    هر روانشناسی که خودت در نظر گرفتی من میام
    میام تا یه نفر بین ما قضاوت کنه که من غیرعادیم یا شما

    راستش به نظر من هم این چرخه شما خیلی داره تکرار میشه

    میشه از محاسن شوهرت هم بگی تا ما بهتر قضاوت کنیم اینکه چه خصوصیاتی داره که شما رو توی این زندگی نگه داشته

    اگر خونه خواهرت راحتی برو
    ولی یه مدت کوتاه بمون
    به شوهرت هم اجازه نده بهت تحمیل کنه که کجا بری
    در انتخابت قاطع باش
    ولی بازم به نظر من اگر اون می رفت بیرون بهتر بود تا شما
    واقعا سوال خوبى بود،
    اول راحع به پست قبلى ك دوست خوبم نظر داده ك وفيق بازن و دوست دختر داشتن، من اينو هيچ وقت نگفتم دوست دختر داره، انا وفيق باز بود، ك اونم بعد از اخرين حرفمون ك داشتيم جدا ميدشيم گذشات كنار و خيلى خيلى كم شد. يعنى از وقتى خونه مجرديشو دادن اجاره، ديگه خيلى كم شد. تا الان ك باز گير داده من برم جايى و تنها باشه.

    اخلاقاى خوبش، ( من بعد از اخرين قهرمو كه ايشون عوض شد و خيلى كاراشو كم كرد ميگم)

    با خونوادم خيلى خوب شده و بهشون احترام ميذاره واقعا( بحث چن تايى داشتيم اما خداروشكر حل شد و تا الان بى احترامى نكرده).
    من يكم زود جوش ميارم و بعضى وقتا تيكه ميندازم و غرغرو ميشم ، اما اصن حوابمو نميده .

    خيلى رقتا ميديدم ك ميبينه من ناراحتم ازينكه فلان مارو كردى برا مامانت براى من نميكنى، سعى ميكنه يكم باهام راه بياد كه رابطمون خراب نشه.(كارشو كنار نميذاره ، اما كل كل م نمكينه، ساكت ميشه كارشو ميكنه منم دلم ميسوزه بهش هيچى نميگم)

    خيلى شوخه و اغلب ميگه و ميخنده و ...

    ادم بامعرفتيه خيلى وفتا، مثلا ميبينم چقد رو قضيه اينكه به زن كسى نگاه نكنه يا گرم نگيره و اين حرفا حساسه .( البته بعضى وقتا ك مشروب ميخوره خيليم جلف ميشه)

    دلسوزه، مخصصصوصا نسبت به اعضاى خونوادش، تا خارى به پاى كسى بره سريع ميشينه براشون گريه ميكنه، وولى بعضى جاهام ديده خونواده من مشكلى دارن خداييش كمك ميكنه( راحه ب مامانشم ميدونم خيلى وقتا دلش بهش ميسوزه)


    اما اخلاق بدم داره:
    مثلا مسافرت بيشتر از سه روز بشه طاقتش نمياد، هى ميگه دلم تنگ شد و .... و براى منى ك بزرگترين هدفم ميافرته خيلى سخته.يكم كلا ضد حاله، من دوس دارم بريم بگرديم هيجان داشته باشيم، اون فقط با دوستاشو خانوتدش خوشه، خوشش نمياد ازينكه باهم بريم گودش زياد يا مسافرت و اين حرفا.
    خيلى خسيسه، خيلى حرص پولو ميزنه. مثلا يه كارت بهم داده، تا ازش ٥ تومن پول كم ميشه ز ميزنه چى خريدى.
    بچه ننه س
    خيلى درگيره كاره( كارشم كخ وصله به مامانش)
    از درون خيلى احساساتيه ولى اصن كاراى رومانتيك انجام نميده ،زياد به من توجه نميكنه، محصوصا وقتى مريضم.در واقع حواسش به من ميس زياد، تو مهمونيا يا وقتى خونه تنهام و ...مثلا انقد ميگم دوس دارم بهم ز بزنى ، بعد صد بار گفتن ي شب ز ميزنه چيكار ميكنى و كجايى، بعدم يادش ميره تا سال بعد.
    تو خونه تنبله، اصن حس ميكنم نسبت به خونمون هيچ حسى نداره، هرچى خراب شه يا بخوايم بهريم، اصن خوشش نمياد..
    لجبازه ( جفتمون لجبازيم)
    ویرایش توسط Somebody20 : شنبه 06 مرداد 97 در ساعت 15:13

  9. #26
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 28 اردیبهشت 98 [ 01:14]
    تاریخ عضویت
    1394-9-11
    نوشته ها
    74
    امتیاز
    3,516
    سطح
    37
    Points: 3,516, Level: 37
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    8

    تشکرشده 111 در 59 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم
    چیزی که من تو نوشته هاتون میبینم اینه که شما خودت را قبول نداری ،درونا همش خودت را مقصر میدونی و انفعالتون هم برای همینه
    و مساله دیگه وابستگی ذهنی زیادی به همسرتون دارین .یعنی همونطور که همسرتون بیمار گونه کنار مادرش مونده شما هم تا حدودی این مشکل دارین در رابطه با همسرتون(با تمام رفتارای همسرتون کنارش موندین و با خیلی مسایل کنار اومدین و تازه همسرتون طلبکاره از شما)
    مشکلات شما تصمیمات قاطع میخواد . اونقدر قاطع که یا باعث اصلاح و رشد هر دوتون میشه یا باعث جدایی و یه زندگی جدید
    چرا از جدایی و از دست دادن همسرتون میترسید؟ شرایطشو ندارین؟ حالا از نظر مالی یا پذیرش خانواده و..
    یا فقط همین وابستگی مانعتون؟
    من نمیخوام با این حرفها بگم طلاق بگیرید امایسری ترس و خلاهای درونی عمیق دارین که قدرت تغییر از شما گرفته و شما پابند این مدل زندگی کرده و باعث انفعالتون .

  10. کاربر روبرو از پست مفید mahtaban تشکرکرده است .

    Somebody20 (یکشنبه 07 مرداد 97)

  11. #27
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 آبان 97 [ 01:19]
    تاریخ عضویت
    1397-3-27
    نوشته ها
    87
    امتیاز
    1,737
    سطح
    24
    Points: 1,737, Level: 24
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 63
    Overall activity: 70.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    152

    تشکرشده 147 در 76 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام سام بادی
    چندباری تاپیکتون رو خوندم ولی نتونستم لحن مناسب پیدا کنم که به شما کمکی بکنه.منتها واقعا نمیتونم در برابر ازردگی دیگران که تحت تاثیرم قرار میده خیلی دووم بیارم و این جند جمله رو براتون مینویسم و پیشاپیش از استفاده بعضی از کلمات معذرت میخوام منظور خاصی ندارم منظورم رو نمیتونم برسونم.

    یه مدت هست برای مسلط شدن به اعصابم بازی شطرنج میکنم و تا حالا متوجه دو سبک بازی شدم:
    1-طبق قوانین و قواعد خاصی بازی میکنید و مهره ها هوای هم رو دارند و حتی جاهایی که حواسمون نیست مهره ها حواسشون بهم هست و موجب میشه غافلگیری خاصی اتفاق نیفته.
    2-قواعد ساده رو کنار میگذارین و به خاطر مهارت بالایی که دارین مجموعه منظمی از حرکت های نامنظم رو طراحی میکنید که به نظر میاد حساب شده نیست و در واقع ارتباط ها بسیار پنهان هستند .و کاملا مشخص هست نیازبه تجربه و هوش بسیار بالایی داره.

    اینها رو گفتم که عرض کنم:
    1-برداشت بنده از زندگی شما و از تاپیکهای اولیتون این هست که شما اون قواعد ساده در زندگی رو برای مدیریت ساده ندید گرفتین و وارد یه زندگی با درجه ازادی زیادی شدین و سعی در به قبضه دراوردن شرایط داشتین و خب برای بنده اظهارنظر مشکل بود چون قواعد اولیه رو نمیدیدم تو ساختار زندگیتون که بخوام مبنا رو بر اون اساس بگذارم و نظری بنویسم.

    حالا بخاطر علایقی یا شرایطی تمایل به انتخاب همسرتون داشتین و میخواستین که با ایشون باشین و تشکیل زندگی دادین و ادامه دادنش هم به همین شکل.برخلاف خیلی از تاپیکهای بقیه دوستان الان اختلافی بین تاپیک 93 و تاپیک 97 شما نمیبینم.همون حس و همون سبک تفکر و همون سبک نوشتن فقط یه ویژگی تون خیلی پررنگ تر شده و اون سماجت و پیگیر بودن و متکی به خود بودنتون هست که جای تحسین داره.

    2-شما وارد فاز دوم بازی مناسب شدین چون برمبنای قواعد بازی نکردین، و اون تصمیمات در لحظه مناسب هست،که شرایطش عکس العمل نشون ندادن به یکسری از حرکاتهای همسرتون هست و در عوض تنظیم حرکتی هست که در ضمن اینکه ربطی به حرکتهای همسرتون نداره این معنا رو هم برسونه که در قبال تنهایی همسرتون، روش اتخاذ شده توسط شما امتیازی از همسرتون سلب بکنه.شما همیشه اینطور بازی کردین که اگر همسرتون فلان کار رو بکنه این شما هستین که امتیازی رو از دست میدین و اون باید بخاطر شما صرف نظر کنه.

    هدفم از گفتن این عبارات این نیست که با همسرتون وارد یک بازی بشین که اخرش یکنفر بازی رو ببره.منتها بخاطر تنشهایی که دارین میخوام توصیه کنم شرایط رو طوری بچینید که حداقل در بوجود اوردن تنشها به یک مساوی رضایت بدین.و هر دو طرف بدونن که حرکت ازار دهنده ای که طرف مقابل رو در وضعیت نامناسب قرار بده در نهایت به تحمل یک شرایط نامناسب برای خودش منجر خواهد شد.

    با توجه به اینکه فرمودین استاد لجبازی هستین هر دونفر .----. لجبازی یعنی واکنش مستقیم نشون دادن به هر حرکت طرف مقابل.چون طبق قواعد بازی نمیکنین این رفتار نمیتونه به طرفین بفهمونه که این پاسخ چی بود.بهتره رفتار دیگه ای رو اتخاذ کنید که هدفش چیزی غیر از اون مورد بحث باشه.مطمئنا موفق میشین.

    بعد که راجع به تنش زایی به اتش بس رضایت دادین میتونید راجع به اصلاح رفتارهاتون و جلب رضایت هم فکر کنید و انرژی بدین بهم دیگه.

    نکته:
    تمام افراد رفیق باز و تمام افراد دارای رابطه خوب با مادر(مرد و زن نداره)، نسبت به کسی که بخواد این خوشی رو ازشون بگیره به چشم یک متجاوز نگاه میکنند و رفتارهایی رو تنظیم میکنند تا حال متجاوز رو بگیرن.و شکرخدا شما تا تونستین این تجاوز رو انجام دادین و الان تا نقش متجاوز رو کنار نگذارین محکوم هستین.

    تصور کنید که همسرتون رو از دست دادین چون با شرایطی که تعریف کردین در واقع از دست دادین،بگذارین با این تصمیم اختیاری شما بتونید راجع به تصمیم گیریهاتون مسلط تر و بدون حس اویزون بودن عمل کنید،این حس اویزوون بودن رو حذف کنید کارهایی که میکنید نتیجه میده.اویزوون بودن شما برای از دست ندادن همسرتون هست.برخلاف اون چه که از همسرتون و اعتمادی که میفرمایید در ارتباط ایشون با جنس مخالف دارین،اویزوون بودن شما نشان دهنده همین حس عدم اعتماد و نگرانی شماس و موضوع دیگری هم هست مهرطلبی بیش از حد شما(که این هم نشئت گرفته از دوران مجردی و خانواده شماس) که در رقابت با دوستان و مادر همسرتون سعی کردین با حذف اونا این حس رو برای خودتون بدست بیارین و برچسب حسادت رو خواه و ناخواه برای خودتون ایجاد کردین.از ایشون به اندازه ای که میتونند مهرطلبی بکنید بیشترش میشه اینی که میبینید.

    موفق باشین.

  12. 2 کاربر از پست مفید هادی60 تشکرکرده اند .

    Somebody20 (دوشنبه 08 مرداد 97), نیکیا (دوشنبه 08 مرداد 97)

  13. #28
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mahtaban نمایش پست ها
    سلام عزیزم
    چیزی که من تو نوشته هاتون میبینم اینه که شما خودت را قبول نداری ،درونا همش خودت را مقصر میدونی و انفعالتون هم برای همینه
    و مساله دیگه وابستگی ذهنی زیادی به همسرتون دارین .یعنی همونطور که همسرتون بیمار گونه کنار مادرش مونده شما هم تا حدودی این مشکل دارین در رابطه با همسرتون(با تمام رفتارای همسرتون کنارش موندین و با خیلی مسایل کنار اومدین و تازه همسرتون طلبکاره از شما)
    مشکلات شما تصمیمات قاطع میخواد . اونقدر قاطع که یا باعث اصلاح و رشد هر دوتون میشه یا باعث جدایی و یه زندگی جدید
    چرا از جدایی و از دست دادن همسرتون میترسید؟ شرایطشو ندارین؟ حالا از نظر مالی یا پذیرش خانواده و..
    یا فقط همین وابستگی مانعتون؟
    من نمیخوام با این حرفها بگم طلاق بگیرید امایسری ترس و خلاهای درونی عمیق دارین که قدرت تغییر از شما گرفته و شما پابند این مدل زندگی کرده و باعث انفعالتون .
    سلام، ممنونم، اين چيزى ك ميگين دقيقا من دارم، يكى از دوستام كه هميشه باهاش درد دل ميكنم ميگه اون همونطور ك مرض گونه به مامانش وابسته س، توام به اون وابسته اى. مثلا هروق ميريم مسافرت دلش تنگ ميشه دركش نميكنم، بعد ياد وقتايى ميوفتم ك خودم بدون شوهر و با خونوادم ميرم حايى و تصور ميكنم قضيه رو، ك تصلا يهم خوش نميگذره حالشو شبيه سازى ميكنم، خب براى قطع اين وابستگى چكار بايد بكنم؟! واقعا واقعا بهش احتياح داوم، من بخش بيشتر روز تنهام و ايشون نيس، فقط وابستگيم ذهنيه، چ درمانى داره؟


    جنتب هادى ممنون از پست خوبتون، ميشه بند ٢ رو بيشتر توضيح بدين؟! يعنى چى به مساوى قانع شم؟ يكم واضح تر ميگين؟! يكم گيج شدم و خيلى كنجكاو.

    بچه ها همسرم در كمال تعععجب اومد سمت من و با من اشتى كرد و گفت بيا سر جات بخواب، منم خوشحال ازينكخ به اشتباهش پى برده و لااقل ازين به بعد ميشه روش حساب كرد ك واسه خيلى جيزا سعى كنه، ديگه هسچى به روش نياوردم فك ميكردم اوضا بهتر ميشه، تا اينكه ساعت ١٢ شب باز زد كجايى؟ گفتم خونه، در كمال پررويى گفرمن ميرم خونه مامانم يه سر به مغازه سر ميزنم ميام. واقعا از سادگى خودم بدم اومده، حتى سعى نميكنه ازم مخفى كنه بهد ازون دعواى مفصل،. هيچى انگار اون اشتى كرد و در واقع من تسليم شدم ، يعنى من ركب خوردم.
    اما طبق قولى ك دادم ديگه ازش نميپرسم كجايى و كى مياى، انگار برام منم ميس، وقتيم خونه س ديگه اويزونش ميستم، شبا ك مياد من ميخوام بخوابم، يا مشغول كارى شم كه بدونه حضورش برام مهم نيست و به نبودنش عادت كردم.

    يا راهي خواهم يافت
    يا راهي خواهم ساخت

  14. #29
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    بچه ها من امروز رفتم با روانشناس صحبت كردم،
    نميدونم يكم بوام عجيب بود حرفاش،

    مثلا تا ميخواستم يه چيزى تعريف كنم، ميگف من با كشاور خانواده فرق دارم، تو فقط ميخواى جريانهاى تلخ زندگيتو برام تعريف كنى و بخث رو از خط مستقيم خارج كنى. در واقع خودت تخليه ميكنى اما اطلاعات به درد بخور بهم نميدى!
    از شوهرم ك گفتم، گفتم همه ش اونحاس، همه ش نگرانه مامانشه و اين حرفا،
    گف خب باشه، تو چرا دخالت ميكنى؟! گفتم خب من زنشم ميخوام بيشتر با من باشه، كفت چ ساعتايى ميره؟ گفتم كل ساعت مغازه شو اونحاست، گفت تو دارى به چيزى دخالت ميكنى كه بهت مربوط نيس، براى تو شوهرت سر كاره، چكار دارى كه پيش مامانش نشسته يا اونو ميبره خريد يا هرچى؟!
    گفتم خميشه با اون مشورت ميكنه، ميگه خب بكنه، تو كارى ب اونش نداشته باش، مشورت خودتو بده.
    خيلى جالب ميگه اون قرار نيس مثه تو باشه، مستقل باشه، اون به هر دليلى ك ما نميدونسم وابسته س به مامانش و عاشقشه و خيلى خيلى دوسش داره و اينم به خودش مربوطه و تو حق ندارى نظر بدى يا بخواى عوضش كنى، مگه اينكه حايى براى تو كم بذاره،
    هرچقد سعى كردم حرف بگم ميگفت نه اينا حساب نيس.
    مثلا گفتن شب ميره باز خونه مامانش يه سك سك ميكنه باز مياد، ميگه خب ٥ دقيقه ديرتر اومدنش براى تو چ فرقى داره؟ من از خرفاى تو برداشت كردم فقط ميخواى با مامانش نباشه، حالا نيم ساعتم دير بياد مهم نيست،
    ميگه تو يا ميگى شوهرم صد در صد مال من باشه يا كلا نباشه.
    ميگم هرچى ميشه برا مامانش گريه ميكنه، ميگه ميتونى ازش بخواى حلو من گريه نكن، گريه تو حال من بد ميكنه و اطفا دور از من اينكارو كن.
    گف ازدواج معنيش اين نيس ما توى هم حل شيم، اون به مادرش اين علاقه رو داره، با خونوادش همينقد صميمى بوده، نميشه چون تو اومدى همه رو بذارن كنار و وصل تو بشه، اين تفكر مال خاله زنكاس، نه زندگى مدرن امروزى.
    فقط تنها چيزى ك ازم پديرفت اينه كه به ختطر وابستگيش نميتونه با من مسافرت بياد، ميگه تو اين حقو دارى از شوهرت بخواى مثلا ١٤ روز باهات بياد مسافرت و كنارت باشه، اگه نتونست اونوقت تو حق دارى،
    ( هرچقد پرسيد چرا دلش تنگ ميشه، براى چى؟! براى كى؟! من نتونستم جواب بدم و گفتم نميدونم واقعا)
    قرار شد جلسات بعدى تحيليل كنيم اين مشكلات از كجا ريشه ميگيره.

    گفت در اين ك همسرت يكسرى قرار دادهاى زندگى مشترك رو جدى نميگيره من شكى ندارم، ولى عكس العمل تو رو هم در مقابل ايشون نميشه تاييد كرد.

    گف همسرت يكم افسرده س و وابستگى مرض گونه داره.
    تو خيلى كنجكاوى ميكنى تو رابطه شوهر و مادرش، خيلى گير ميدى، خيلى رفتار ادمارو تحليل ميكنى و اينا فقط خود ازاريه.

    گفتم شايد يخوام جدا شم، گف كسى ازت ايرادى نميگيره، بهرحال اين موضوع داره تورو اذيت ميكنه، شايد من و يا هركس ديگه رو انقد ازار نده، ولى تورو اذيت ميكنه، پس كسى نميتونه بگه حق دارى يا ندارى، زندگيه خودته.
    ویرایش توسط Somebody20 : دوشنبه 08 مرداد 97 در ساعت 12:14

  15. کاربر روبرو از پست مفید Somebody20 تشکرکرده است .

    میس بیوتی (دوشنبه 08 مرداد 97)

  16. #30
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 11 مرداد 97 [ 15:28]
    تاریخ عضویت
    1397-3-28
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    400
    سطح
    7
    Points: 400, Level: 7
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    13

    تشکرشده 25 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیز
    خیلی وقت بود میخواستم نظرمو در مورد مشکلتون بگم ولی فرصتش پیش نمی اومد تا امروز که نظر مشاورتونون رو گفتید و دیگه لازم دونستم حتما براتون پست بذارم

    باید بگم من فکر میکنم مشاور خیلی خوبی رو انتخاب کردید راهنماییهاش کااااملا درست و بجا هست
    ببین عزیزم خود من از جمله کسایی بودم که به این نتیجه رسیدم که ریشه خیلی از مشکلاتم به خاطر وابستگیم به همسرمه
    از وقتی فهمیدم مشکل در اصل خود من هستم نه کس دیگه خیلی خیلی زندگیم به روال عادی برگشته
    هر چند الان هم تا حدی با مادرشوهرم و وابستگی شوهرم به مادرش مشکل دارم ولی لااقل میدونم چطور باید برخورد کنم

    اصل و اساس رو زندگی خودت و راحتی خودت رو در نظر بگیر... بیا کمی واقع بین باش... واقعااا واقعا ااگه شوهرت یک شب به جای نیم ساعت پنج دقیقه پیش مادرش بمونه به حال تو چه فرقی میکنه؟
    آیا شوهرت اگه با مادرش رفت و آمد نکنه معنیش اینه که با تو خوب و خوش خواهد بود یا زندگی شما بهتر خواهد شد؟
    میدونم سخته چون خودم این راه رو رفتم و باید بگم خیلی سخته
    ولی تنها راه حلش در حال حاضر اینه که عینک و ذره بین رو از روی شوهرت و مادرش برداری... اگه میره پیش مادرش به این فک کن که الان سر کاره و فقط و فقط رو ذهن خودت کار کن....
    کاملا با این قسمت از حرف مشاور موافقم که گفته فقط جایی میتونی شکایت کنی که این وابستگی شوهرت به مادرش تو زندگیتون خلل ایجاد کنه که در اون صورت میتونی خیلی واضح و شفاف از شوهرت بخوای که مثلا دوتایی برید مسافرت.

    دوست عزیز عینک حساسیت رو از روی شوهرت و مادرش بردار
    فعالیتهای خودت رو افزایش بده
    ورزش کن و
    تمام سعیت رو بکن که از وابستگی اشتباه و بیمارگونه ای که به شوهرت داری دست برداری
    اونوقت میبینی که خودبخود مشکلات حل میشه
    بهت قول میدم
    فقط کافیه بخوای

  17. کاربر روبرو از پست مفید نارجیس 2 تشکرکرده است .

    Somebody20 (دوشنبه 08 مرداد 97)


 
صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:24 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.