به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 8 از 193 نخستنخست 12345678910111213141516171828384858108 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 71 تا 80 , از مجموع 1929
  1. #71
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 اردیبهشت 98 [ 23:55]
    تاریخ عضویت
    1397-4-28
    نوشته ها
    125
    امتیاز
    1,847
    سطح
    25
    Points: 1,847, Level: 25
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    69

    تشکرشده 94 در 49 پست

    Rep Power
    22
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    سلام.

    امیدوارم حال همگی خوب باشه. حداقل حال کسی مثل من نباشه. نمیدونم چرا تا این حد با خودم دشمنی دارم و نمیتونم خودم رو دوست داشته باشم. واقعا اگر مرگ انتخابی بود، یک لحظه دیگه تحمل نمیکردم خودم رو.

    - - - Updated - - -

    به خدا من اصلا دوست ندارم زندگی کنم. بسه دیگه. خیلی دلم میخواست جای یکی از اونایی بودم که امروز قراره بمیرن.
    اقای پوه
    قدر خوشیاتو بدون و ناشکری نکن و حرف از مرگ انتخابی نزن
    من خودم روزی چندبار وسوسه میشم که خودمو نابود کنم ولی هنوزم با همه مصیبت و بدبختیم روزنه امیدمو نگهداشتم
    خودت بهتر میدونی ادم به خودش اسیب بزنه گناه بزرگیه
    حالم بهم میخوره کسیو نصیحت کنم اینم نصیحت نیس بخدا
    فقط میگم قدر ارامشتو بدون
    شکر درگاه خدا رو بکن
    زبونم لال شه یوقت اتفاقی نیفته ک حسرت الانتو بخوری
    فقط شکر کن همین..
    البته نصیحت نبودا
    فقط پیشنهاد بود اقای پوه

  2. 2 کاربر از پست مفید bahareh09 تشکرکرده اند .

    Pooh (یکشنبه 21 مرداد 97), tavalode arezoo (دوشنبه 22 مرداد 97)

  3. #72
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 آبان 97 [ 01:19]
    تاریخ عضویت
    1397-3-27
    نوشته ها
    87
    امتیاز
    1,737
    سطح
    24
    Points: 1,737, Level: 24
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 63
    Overall activity: 70.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    152

    تشکرشده 147 در 76 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    ...واقعا اگر مرگ انتخابی بود، یک لحظه دیگه تحمل نمیکردم خودم رو.

    به خدا من اصلا دوست ندارم زندگی کنم. بسه دیگه. خیلی دلم میخواست جای یکی از اونایی بودم که امروز قراره بمیرن.
    سلام پوه

    این حالتون خیلی چیزا تو دلش داره و ارزشمنده.
    ادمی که حسابش تو این دنیا پاکه،ادمی که افراد دیگه رو کمتر رنجونده،ادمی که بدهکاری نداره، ادمی که کار ناتموم نداره، ادمی که به چیزی تو این دنیا دل نبسته که حالا با مرگش نگران از دست دادنش باشه، ادمیکه میدونه مرگ بالاخره وجود داره،ادمی که از مرگ نمیترسه.
    این ادما رقیق القلب میشن،سعی میکنن حسابشون رو صاف نگه دارن،خودشون رو مدیون کسی نگه نمیدارن،خیلی خوبه.

    به قول اون بزرگی که گفت: خداجون، اگه قراره حال فردای ما از الانمون بهتر باشه عمرمون بده و اگه قرار بدتر بشه مرگ.اینطوری میفهمی که وقتی خداجون بهت عمر داده یعنی قرار بهتر بشی

    دل زنده باشین

  4. 4 کاربر از پست مفید هادی60 تشکرکرده اند .

    paiize (سه شنبه 23 مرداد 97), Pooh (دوشنبه 22 مرداد 97), tavalode arezoo (دوشنبه 22 مرداد 97), عشق آفرین (سه شنبه 23 مرداد 97)

  5. #73
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 بهمن 00 [ 00:33]
    تاریخ عضویت
    1394-1-19
    نوشته ها
    235
    امتیاز
    14,247
    سطح
    77
    Points: 14,247, Level: 77
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 203
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,750

    تشکرشده 764 در 211 پست

    Rep Power
    71
    Array
    سلام


    چند وقت پیش رفته بودم سوپرمارکت خرید ... همینطور که توی مغازه قدم میزدم و اجناس مورد نیازم رو بر می داشتم ، یه پسر بچه حدودا ۸ یا ۹ ساله با لباس کثیف و مندرس وارد مغازه شد ... به فروشنده سلام کرد . مردک از روی اجبار و با اکراه فراوان کله ای تکان داد

    پسر بچه اجناس مختلف رو به فروشنده نشون می داد و قیمتشون رو سوال میکرد .قیمت چند کالا رو که پرسید ، خون فروشنده به جوش اومد و با خشم و غضب زیاد جواب داد : چه خبرته پسر . مگه من مسخره توام ... پسر بچه لبخندی زد و گفت: ببخشید آقا . آخه پولم کمه ... مردک با همون خشم و غضب کنترل نشده پرسید : چقد پول داری ؟ ... پسرک گفت : ۵۰۰ تومن ... مردک هم با عصبانیتی دو چندان به پسرک توپید و گفت:تو اصلا بیجا میکنی وقتی پولت کمه ، قیمت میپرسی !!!

    نمیدونم به چه حقی اون لحظه، وسط مشاجرشون پریدم و گفتم : این آقا پسر مهمون من هستن ! ... پسر بچه گفت : نه آقا من به حق خودم قانعم ... فروشنده گفت : آقا اینا یه مشت لاشخورن ، پولتونو حروم نکنین ... من مونده بودم از پسر بچه عذر خواهی کنم یا هر چی از دهنم در میاد به اون مرتیکه عوضی بگم ... ولی ترجیح دادم سکوت کنم و فقط به یه لبخند اکتفا کنم.

    بالاخره پسر بچه از توی فریزر یه بستنی ۵۰۰ تومنی برداشت و از توی جیب پشتش یه هزار تومنی در آورد و به سمت فروشنده گرفت ...فروشنده پول رو از دست بچه گرفت و با همون اعصاب به هم ریخته گفت : پول خورد ندارم . ۵۰۰ تومنشم یه چیز دیگه بردار.پسر بچه گفت : نه میخوام ۵۰۰ تومن رو صدقه بدم ... فروشنده از روی شیطنت خنده ای کرد و گفت : بابا تو چقد پولداری که میخوای ۵۰۰ تومن صدقه بدی.خوش به حالت.ما که از این پولا نداریم ... پسر بچه یه پونصدی دیگه از تو جیبش در آورد و رو به فروشنده گفت : خب شما اون پونصدی رو بندازین صندوق ، منم این پونصدی رو میندازم !!!!!!!!...یعنی با یه حرکت فروشنده رو کیش و مات کرد ... بعد هم بدون اینکه منتظر پس گرفتن بقیه پولش از فروشنده باشه ، از مغازه خارج شد و پیرمرد رو با چند صد میلیون پول وجنس داخل مغازه اش تنها گذشت ... این پول همون پولیه که همه ما داریم سرش حرص میزنیم و متاسفم که باید بگم کمتر کسی از ما یک هزارم اون پسر بچه از خودش معرفت ، مرام ، منش ، بزرگواری ، فداکاری و بخشش نشون میده!!!!

    وقتی که پسره بچه از مغازه خارج شد ، پیر مرد که متاسفانه خیلی فندق مغز بود ، بلند خندید و گفت : افغانی هم برای ما آدم شده !!!!


    من دیگه نمیخوام هیچی بگم . قضاوت با شما !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

  6. 10 کاربر از پست مفید سرشار تشکرکرده اند .

    m.reza91 (دوشنبه 22 مرداد 97), miss seven (دوشنبه 22 مرداد 97), mohamad.reza164 (سه شنبه 30 مرداد 97), paiize (سه شنبه 23 مرداد 97), Pooh (سه شنبه 23 مرداد 97), tavalode arezoo (دوشنبه 22 مرداد 97), فکور (سه شنبه 23 مرداد 97), نیکیا (دوشنبه 22 مرداد 97), میشل (دوشنبه 22 مرداد 97), عشق آفرین (سه شنبه 23 مرداد 97)

  7. #74
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط هادی60 نمایش پست ها
    سلام پوه

    این حالتون خیلی چیزا تو دلش داره و ارزشمنده.
    ادمی که حسابش تو این دنیا پاکه،ادمی که افراد دیگه رو کمتر رنجونده،ادمی که بدهکاری نداره، ادمی که کار ناتموم نداره، ادمی که به چیزی تو این دنیا دل نبسته که حالا با مرگش نگران از دست دادنش باشه، ادمیکه میدونه مرگ بالاخره وجود داره،ادمی که از مرگ نمیترسه.
    این ادما رقیق القلب میشن،سعی میکنن حسابشون رو صاف نگه دارن،خودشون رو مدیون کسی نگه نمیدارن،خیلی خوبه.

    به قول اون بزرگی که گفت: خداجون، اگه قراره حال فردای ما از الانمون بهتر باشه عمرمون بده و اگه قرار بدتر بشه مرگ.اینطوری میفهمی که وقتی خداجون بهت عمر داده یعنی قرار بهتر بشی

    دل زنده باشین
    یدهی که به کسی ندارم. کار ناتمام هم، اصولا کاری ندارم که بخواد تموم بشه. رنجوندن کسی هم، هرگز نیت رنجاندن کسی رو هیچوقت نداشته ام. ولی نمیدونم کسی ازم رنجیده یا نه. اتفاقا تنها چیزی که فکر میکنم داره دیگران رو آزار میده، وجود داشتنمه. دل بستگی هم واقعا به هیچی ندارم که اگه داشتم فکر کنم وضعم این نبود. در حتی ده سال اخیر هم چیزی بهتر نشده. یعنی همین ده ساله رو هم خدا الکی داده. در نهایت نتیجه این مبشه که دیگه نوبت مرگه و منم از زندگی بیشتر میترسم تا از مرگ.


  8. 3 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    m.reza91 (دوشنبه 22 مرداد 97), paiize (سه شنبه 23 مرداد 97), عشق آفرین (سه شنبه 23 مرداد 97)

  9. #75
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,057
    امتیاز
    147,222
    سطح
    100
    Points: 147,222, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,670

    تشکرشده 36,012 در 7,405 پست

    Rep Power
    1093
    Array
    سلام و صد سلام

    می خواهی اینگونه باشی پوی عزیز.....چون نمیخواهی باورکنی که میشود از زندگی نترسید و راضی بود حتی در میانه مصائب و مشکلات ....

    گاهی درد ما از بی دردی است
    یک شب آتش در نیستانی فتاد
    سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد

    شعله تا سرگرم کار خویش شد
    هر نی ای شمع مزار خویش شد

    نی به آتش گفت : کاین آشوب چیست؟
    مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟

    گفت آتش بی سبب نفروختم
    دعوی بی معنی ات را سوختم

    زانکه می گفتی نیم با صد نمود
    همچنان در بند خود بودی که بود

    مرد را دردی اگر باشد خوش است
    درد بی دردی علاجش آتش است

    لینک موسیقی
    https://as4.cdn.asset.aparat.com/apa...60p__13528.mp4


    قدمی بزنیم از خود برون آییم و ببینیم امثال پسر بچه حکایت سرشار را که با همه مشکلاتشون راز رضایتشون از زندگی چیست ....؟!!!

    تقریباً دوماهه با خانواده ای آشنا شدیم .... چهار فرزند داشته و یکی هم در راه ..... بسیار وضعیت سخت معیشتی داشتند چون پدر خانواده در اثر حادثه ای توان کار های سنگین ندارد و کارهای سبک هم برای اینگونه افراد سخت پیدا می شود ....

    اما آنچه از زندگی اینها برای من جالب است .... هرلحظه شکر گذار بودن .... شادابی و ادب و احترام و امیدواری .... وقتی مرور کردم که چقدر عجیب یکی از دوستان با این خانواده آشنا شده و بعد بسیجی داد و همه دست بکار شدن و کمکشون دادند و الآن پیگیر محل سکونت مناسب هستیم برایشان و اینکه افراد خاصی توفیق یاری رساندن به اینها را یافتند .... و مقایسه کردم با نمونه هایی که به سختی می شد برایشان کاری کرد .... و راز آنرا جستجو کردم .................................................. ....................

    یافتم که شاکر بودن و قدردان بودن و حسن اخلاق و ادب و مهمتر از همه عزت نفس ... با وجود شرایط بسیار سخت راز جذب یاریها بود .... و می دانم فردای اینان بهتر از امروزشان خواهد بود ....

    اما
    ما چقدر به داشته هایمان توجه داریم ؟؟؟ چقدر داشته های خود را با بساکسا که به روز ما آرزومندند مقایسه می کنیم و شرمنده می شویم که چرا تا حالا ندیدم این همه داشته را ؟؟

    اینکه حتی از بودنمان هم ناراضی هستیم پرچم ناشکری به احتزاز در آوردن نیست؟ ..... تازه این راهی است که خود انتخاب کرده ایم ... یعنی خواسته ایم که باشیم و قدم در این دنیا بگذاریم ..... قصه عهد الست را مروری کنیم و کمی از عالم ذر بدانیم بهتر خواهیم فهمید ..... و فراموش کرده ایم و فریادها بر می آوریم که چرا ما را به این دنیا وارد ساخته ای ... نمیخواهم باشم و مرا ببر ......

    اماکافیست کمی سلامتیمان به مخاطره بیافتد و .... آنوقت هم فریادمان بلند می شود که چرا من و ...... غافل از آنکه روزی همین سلامتی را قدر ندانسته ایم ، امنیت را قدر ندانسته ایم و داشتنی ها را قدر ندانسته ایم .....

    نظر به نداشته ها و ناراضی بودن ... درد و رنج جانکاه و آزار دهنده را در پی دارد و بیمار می کند .... بیماری روح و روان

    نظر به داشته ها و شاکر بودن .... آرامش و شادابی را در پی دارد و حتی درد و رنجها را آسان می کند و دیده به سوی حکمتهایش باز می کند.

    برای آنکه ببینیم باید از خود برون آییم و آنان که داشته های ما را ندارند را ببینیم

    (ایام زیارتی مخصوص امام رضا علیهم السلام و روز دحوالارض لطف خدا شامل حال شد و در آستان مقدسش بودیم و جمعیتی مملو را نظاره گر بودیم .... بارها خدا را شاکر شدم و اشک شوق که چه نعمتی است .... بودن در این زمان ... ایرانی بودن ، مسلمان بودن ، شیعه بودن ، معصومین را داشتن ، در این بحبوحه آخرالزمانی و قریب به ظهور بودن که شکر آن از عهده بر نمی آید .

    مقایسه کردم با غیرهای آن ور آبی که اینها را ندارند .... برای آنها هم خواستم تشرف و برخورداری را .

    شلوغی جمعیت به ظاهر کلافه کننده می آمد اما من خوشحال بودم و می گفتم خدایا شکرت که هستند و در کنار هم هستیم ... با همه مشکلات ....)

    هیچ نداشته باشیم اگر همینها هم باشد بسا شکر ...... و من
    عینی این حال را در این خانواده به ظاهر فقیر اما غنی دیدم ... که فقیرانی چون ما به ظاهر به مددشان آمده بودند اما در واقع ما از آنان روزی می گرفتیم .....

    کمی دیده را وسیع تر کنیم و ببینیم ... از بسته نگری هیچ چیز جز غمهای جانسوز و فرساینده نصیبمان نخواهد شد .

    بخواهیم تا بشود .....

    پوی عزیزم !

    تصور می کنم عدم احساس مفید بودن ریشه همه رنج تو از خودت است ... اگر این بود در این جهت مشاوره خوب است......... اگر بخواهی



  10. 6 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    m.reza91 (دوشنبه 22 مرداد 97), paiize (سه شنبه 23 مرداد 97), Pooh (سه شنبه 23 مرداد 97), فکور (سه شنبه 23 مرداد 97), zolal (دوشنبه 22 مرداد 97), عشق آفرین (سه شنبه 23 مرداد 97)

  11. #76
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان نمایش پست ها
    و من عینی این حال را در این خانواده به ظاهر فقیر اما غنی دیدم ... که فقیرانی چون ما به ظاهر به مددشان آمده بودند اما در واقع ما از آنان روزی می گرفتیم .....
    من هم این رو تجربه کرده م.

    یک وقتی، چند ماه پیش، که خیلی توی زندگی خودم غصه دار و درمانده شده بودم، تصمیم گرفتم در یکی از ملاقات های پدر و مادرم با خونواده ای که تحت پوشش دارن، باهاشون همراه بشم. بلکه انگیزه ای بشن برای من. با خودم خیال می کردم دیدن یک خونواده ی فقیر می تونه باعث بشه، به انگیزه ی کمک به اونها خودم رو مفیدتر احساس کنم.

    غافل از اینکه به قول فرشته ی مهربان، خدا روزی من رو در قلب و جانِ غنی اونها قرار داده بود و من میرفتم که فقر خودم رو ببینم.

    خونواده شامل پیرمردی بود که قبلا کارگر ساختمان بود. اما بعد از دچار شدنش به سرطان معده، و ناتوانی پرداخت هزینه جراحی، توی خونه بستری بود. پسرش سال ها قبل از دنیا رفته بود، این پیرمرد و عروسش مونده بودن و چهار تا نوه اش.

    اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد، عزت نفس بچه ها بود. عزت نفس به معنای حقیقی کلمه. برام سوال شد که این مرد چطور در این خونه ی کوچیک، در محله ای که به نظر بی فرهنگ می رسه، و در این شرایط تونسته بستر تربیت چنین بچه هایی رو فراهم کنه؟! این شد که توجهم به خودش جلب شد که مشغول صحبت با پدرم بود. و درش چیزی جز رضایت از خدا ندیدم. این چیزی بود که در عضلات چهره ش، در هر جمله ش نمایان بود. راضی بود. آروم بود. وسیع بود. انگار هیچ چیزی در این عالم نبود که در نگاهش محترم و ارزشمند نباشه.

    غنی ترین خونواده ای بودند که من باهاشون آشنا شدم.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  12. 8 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    Eram (سه شنبه 23 مرداد 97), m.reza91 (دوشنبه 22 مرداد 97), paiize (سه شنبه 23 مرداد 97), Pooh (سه شنبه 23 مرداد 97), فکور (سه شنبه 23 مرداد 97), نیکیا (سه شنبه 23 مرداد 97), zolal (دوشنبه 22 مرداد 97), عشق آفرین (سه شنبه 23 مرداد 97)

  13. #77
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    امروز [ 06:54]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,571
    امتیاز
    44,952
    سطح
    100
    Points: 44,952, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,990

    تشکرشده 6,469 در 1,465 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    361
    Array
    سلام
    معلومه که یه اتفاقهایی قراره بیفته!اما معلوم نیست کی وکجا؟؟!روزگار رو میگم...
    منتظر چی هستیم!چرااینقدر کلافه هستیم؟
    چه چیزی میخواد تغییر کنه؟انگار مسیر رفتنمون خیلی پیچیده شده!گم کردیم همه چیز رو...
    همش این جمله پست صبا جون توی ذهنمه؛نقطه صفر ناامیدی همونجایی که نمودار قراره تغییر مسیر بده وبشه نقطه عطف!(دقیق نمیدونم درست نوشتم یانه ولی کلی اش همین بود).خیلی باهاش درگیرم!اما خب کجاست پس!؟؟؟
    ناراحت وغمگین نیستم،اصلااااا،اما یه کمبودهایی احساس میکنم که نمیدونم چطور باید پر بشه!
    وقتی کم کم از آدمها توی دنیای واقعی دور شدیم و به آدمهای مجازی نزدیک شدیم چقدر غصه میخوردیم واحساس تاسف میکردیم،اما الان داریم از آدمهای مجازی هم فاصله میگیریم،من که اینطوری ام!نمیدونم قراره به چی نزدیک بشیم؟ جهان قراره دوباره چه تغییراتی رو بهمون نشون بده وداره کم کم کجا میبرمون که بعد از یه مدت بگیم آهان پس این بود!!!

    حالِ عجیبیه،میدونم،اما امیدوارم خدا واسمون خیر بخواد...

    اصلا شاید دیدی ما هم از روی نقشه حذف شدیم وسر از جای دیگه درآوردیم!
    ویرایش توسط paiize : سه شنبه 23 مرداد 97 در ساعت 23:51

  14. 5 کاربر از پست مفید paiize تشکرکرده اند .

    Eram (چهارشنبه 24 مرداد 97), m.reza91 (شنبه 27 مرداد 97), Pooh (پنجشنبه 25 مرداد 97), tavalode arezoo (چهارشنبه 24 مرداد 97), عشق آفرین (پنجشنبه 25 مرداد 97)

  15. #78
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 17 بهمن 98 [ 21:46]
    تاریخ عضویت
    1397-4-03
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    34

    تشکرشده 30 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به مدیر همدردی
    من چهار روز اشتراک دادم ولی فعال نشدم تو لینک اشتراک نوشتید حداکثر ۲۴ ساعت بعد فعال میشه ولی نشد لطفا جواب بدید

  16. #79
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دیروز [ 16:00]
    تاریخ عضویت
    1391-7-15
    محل سکونت
    زیر باران
    نوشته ها
    777
    امتیاز
    24,293
    سطح
    94
    Points: 24,293, Level: 94
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience PointsOverdriveSocial
    تشکرها
    2,324

    تشکرشده 1,636 در 592 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط alm-snz نمایش پست ها
    سلام به مدیر همدردی
    من چهار روز اشتراک دادم ولی فعال نشدم تو لینک اشتراک نوشتید حداکثر ۲۴ ساعت بعد فعال میشه ولی نشد لطفا جواب بدید
    سلام. پیام خودتون رو توی تاپیک زیر قرار بدین:

    http://www.hamdardi.net/thread-21091.html
    اندکی صبر، سحر نزدیک است.

  17. کاربر روبرو از پست مفید Eram تشکرکرده است .

    Pooh (پنجشنبه 25 مرداد 97)

  18. #80
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام.

    امروز مامان و بابا تنهایی رفتن یه سفر کوتاه. با اینکه روزهای عادی هم تقریبا کم حرف می زنیم با هم، ولی امروز عجیب خونه سوت و کوره. انگار هیچ کی نیست، هیچی نیست. هر چی هم تلویرون روشن میکنم یا اهنگ میذارم که یکم این سکوت خونه بشکنه، بی فایدست. نیستن واقعا روح توی خونه نیست. دارم خل میشم.


    وای فکر اینکه خدایی نکرده یه روزی من باشم و اونا نباشن، دیوانه کننده است. بارها از خدا خواستم قبل از اینکه یه موقع اونا رو از دست بدم، خودم رو ببره. من واقعا تحمل برعکسش رو ندارم.

  19. کاربر روبرو از پست مفید Pooh تشکرکرده است .

    عشق آفرین (پنجشنبه 25 مرداد 97)


 
صفحه 8 از 193 نخستنخست 12345678910111213141516171828384858108 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:18 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.