سلام pooh عزیز
ممنون از پاسخت
شما کارتون تمام وقته؟ : بعله ساعت 7:15 تا ساعت 2:30 هست. (البته هفت ماه هست که اینطوره قبلا دانشجو بودم و بعد از اون درگیر دانشگاه و درس بودم)
زندگی رویایی و خوشبختی که در ذهن خودتون دارید رو توصیف کنید برامون: همسرم دوستم داشته باشه بهم توجه کنه نشون بده که بهم علاقه داره بچه داشته باشم از کاری که دارم راضی هستم حالا سعی میکنم کمی هم پیشرفت کنم توش. وقت داشته باشم فیلم نگاه کنم نقاشی کنم کلاس ورزش برم. خانواده ام رو ببینم. زندگی معمولی دوست دارم.
چقدر با هم وقت میذارید برای تفریح و سفر؟ : ایشون شب ها اگه خیلی زود بیاد ساعت 8 میاد خونه ساعت ده ونیم هم میخوابه وسط هفته اصلا وقت نداریم برای تفریح مشترک. مسافرت خوب میریم مثلا بهمن سرفتیم شمال (دو تایی) اسفند رفتیم ترکیه (دوتایی) عید رفتیم شهرستان (عید دیدنی) تو تعطیلات قبلی هم رفتیم شمال (با دوستامون). هر چهار تا مسافرت با برنامه ریزی من بود تقریبا چون تو دورانی بود که ایشون میگفتن از هیچی راضی نیست و کلا خیلی با رضایت نمیومد و تو قیافه بود. بعدش هم مثلا سر کوچکترین چیزی اعتراض می کردم میگفت خودت گفتی بریم.
خانه داری و کارهایی که زنانه است رو چقدر انجام میدید؟ مثلا آشپزی و غذاهای متنوع، تزیین غذا، درست کردن دسرها، کیک و شیرینی پزی، کار های هنری، دکوراسیون خونه، رسیدگی به گل و گیاه و... : تقریبا خانه داری و کارهای خونه رو انجام میدم خیلی غذاهای متنوع نمی پزم چون همسرم شکمو نیست و خیلی کم غذاست ولی خب همیشه غذا دارم به ندرت از بیرون میگیریم. اوایل که حال و حوصله داشتم کیک می پختم. دکوراسون منزل هم علاقه دارم و خونه ام با سلیقه است. گل و گیاه اینا هم داریم .
شخصیت خودتون لطافت زنانه داره یا از آون زنهای خیلی قوی هستید که یه پا مرد هستن برای خودشون؟ : کلا سعی می کنم کارهامو خودم انجام بدم به اون نگم جدیدا چون انجام نمی ده و سنگ رو یخ میشم. مثلا بهش میگفتم باهام بیا دندون پزشک انقدر این هفته هفته بعد کرد که خودم رفتم تازه اون موقع که رفتم تو خونه بیکار نشسته بود. سعی می کنم خریدها و ... ولی چون تا دیر وقت سر کاره سعی میکنم خیلی کارهای خونه و خرید هارو خودم انجام بدم که میاد خونه استراحت کنه. در مورد کارهای مردونه مثل بنزین زدن ماشین اینارو همیشه میندازم گردنش میگم خودت انجام بده. ولی در مورد خرید خونه و ... انقدر منفعل عمل می کنه که مجبور میشم خودم دست به کار شم یا مثلا خرید ماشین (البته به خودم قول دادم دیگه نکنم) میگه من به شدت استرس میگیرم و اصلا برام مهم نیست مثلا خونه یا ماشین بخرم. تو برات مهمه خودت میکنی پس منتی نزار.
خیلی از بالا به نگاه میکنه سر مسافرت رفتن خرید برای خونه یا هرچی منفعل عمل می کنه بعد که من میگم یا با اکراه انجام میده یا نمیده بعد هم میگه من کلا هیچی برام مهم نیست.
رابطه شما با خانواده ایشون چطوره؟ : اوایل خیلی خوب نبود خانواده ایشون بسیار پنهان کار هستند مثلا دیشبش همسرم اونجا بوده منم میدونم که اونجا بودم امروز به مامانش زنگ میزنم هیچ صحبتی راجع به اینکه همسرم اونجا بوده نمیکنه . یا مثلا خواهرش از خارج داره میاد یه روز مونده بیاد به من میگن. یا میخوان برن خارج دو روز مونده به من میگن. خیلی پنهان کارند مثلا گروه تلگرامی خانواده شون فقط خودشون هستند بدون عروس و دوماد در حالی که ما همه عروس ها و دومادها هستیم یه بار پویا گفتم گفت ما از اول قرار گذاشتیم که گروهمون فقط خودمون چهارتا باشیم.
پدرش هم خیلی موذب رفتار میکنه کلا طوری رفتار می کن که احساس راحتی نکنی زیاد خونشون. دوران نامزدی هم که میرفتم خونشون همسرم خوشش نمیومد گفت بهم که من دوست ندارم تو بیای انگار میرفتم از کارهاشون سر در میاوردم. اوایل نامزدی من خیلی میرفتم کادو میخریدم و اینا ولی قبل از ازدواج و بعدش رابطه مون خوب نبود من میگفتم اونا خیلی بی تفاوت هستند نسبت به من مادرش چند بار تیکه انداخت (البته در کل رفتار مهربانانه ای با من دارند پدر و مادرش) ولی یکم من اون موقع زیاده روی کردم البته تا حالا رودر رو بی احترامی نکردیم اصلا به هم دیگه. ولی الان حدود یک سال و نیم هست که خوب شدم باهاشون.
در تصمیم گیری ها، چقدر با شوهرتون مشورت میکنید؟ و چقدر به نظراتش اهمیت میدید و عمل میکنید؟ : اون میگه خیلی کم. به گذشته نگاه میکنم میبینم که کم به نظرش اهمیت دادم و سعی کردم اونو با نظر خودم موافق کنم.
اگر در مساله ای مشورت بخواید از دیگران، شوهرتون رو برای مشورت ترجیح میدید یا پدرتون رو؟ : شوهرم رو. کلا اول از همه به اون زنگ میزنم خبر جدید رو میگم. بیش از حد بهش توجه میکنم. ولی اون فکر میکنه که من تحت تاثیر مادرم هستم.
در حضور خانوادتون، چقدر به شوهرتون احترام میذارید و طوری رفتار کرده آید که اعتبار ایشون پیش خانوادتون حفظ بشه و روز به روز بیشتر باشه؟ : خیلی احترام میزارم بهش. خانواده ام هم خیلی خیلی بهش توجه میکنن و احترام میزارند بهش. خودش هم اینو میدونه. مخصوصا پدرم بسیار با احترام و با شخصیت باهاش رفتار میکنه.
اینم بگم همسرم نسبت به مردهای که نسبت به اون پولدار ترند یا موقعیت شغلی بالاتری دارند حسادت داره و سعی می کنه باهاشون رو در رو نشه. چه همسایه باشه چه فامیل باشه چه دوست باشه. و راجع بهشون زیاد خوب نمیگه. یکی از دلایلی که من سعی میکردم همه چی براش فراهم کنم که احساس کمبود تو زندگی با من نکنه این بود که خیلی تلاش میکردم ماشین وخونه خوب داشته باشیم و دیگه با حسرت و عصبانیت راجع به دیگران حرف نزنه. چون موقع ازدواج همه دغدغه اش اینا بود.
وقت هایی که باهاش حرف میزدم میگفتم آخه چرا اینطوری میکنی میگفت من کلا راضی نیستم این زندگی نیست که میخواستم. من دوست داشتم مثلا میرفتم اسنپ کار میکردم بعد میومدم خونه کتاب میخوندم و کلاس موسیقی میرفتم. تئاتر میرفتم و ...
میگم خوب برو همه اینارو میگه نمیشه دلم راضی نیست
خیلی کلاف سردرگم حرف میزنه.
کلا شدیدا آدم حساسیه خودش هم میدونه یکی تو خیابون تنش بخوره بهش معذرت نخواد آسمون و زمین رو بهم میدوزه به خاطر همین اغلب بیرون نمیاد میگه خوشم نمیاد از فرهنگ مردم ایران. تو سر کار همش با آدم ها درگیره این بهم اینجوری گفت حق نداشت بگه اون یکی اونطوری گفت چرا گفت. من هم همیشه سعی میکردم بهش بگم طبیعیه حساس نباش بدتر عصبانی میشد. تو رانندگی شدیدا با راننده های اطراف درگیره یکی بپیچه تو لاینش باید حالشو بگیره. خیلی هم ترسو هست. خودش میگه من و بابام خیلی ترسوییم. مثلا یه صدا راه رفتن از طبقه بالا یا راه پله بیاد یا صدای آهنگ از همسایه بیاد (که اصلا من متوجه نبودم یا نمیشنیدم تا قبل از این که اون بگه) شروع میکنه هی غر غر کردن بد و بیراه گفتن.
تو خونه هم کلا اخبار گوش میده فحش میده بد وبیراه میگه که بعضی وقتا میشینم باهاش حرف میزنم بابا انقدر حساس نباش اینقدرها هم همه چی بد نیست که عصبانی میشه یا انقدر با من بحث میکنه که قانع میشم همه چی واقعا خیلی آزاد دهنده است. اینم بگم حالا خیلی شبیه اون شدم الان به رفتارهای دیگران حساس شدم. نمیدونم چرا وقتی میریم بیرون یا تو خونه اگه سرو صدا از همسایه ها بیاد اونم خونه باشه من استرس میگیرم. خبر بد تو کشور باشه من استرس اینو دارم که الان اون ناراحت و عصبانی میخواد بشه.
خودش هم میگه من آدم عصبانی و سگی هستم. الان هم میگه اگه تو هم همه رفتارات عوض شه من نمیخوام من اصلا آدم زندگی مشترک نیستم. حتی اگه تو کلا خوب بودی و هیچ رفتار اشتباهی نداشتی من کلا آدم مشکل داری هستم و الان باز ناراضی بودم. اینم بگم که دوران قبل نامزدی هربار منو میدید غیبت پدر و مادر و خواهرشو میکرد. خیلی ازشون بد میگفت. میگفت بهم توجه نمیکنن منو دوست ندارند خیلی بین من و خواهرم فرق میزارن. خون منو کردند تو شیشه. ولی بعد از نامزدی که من دیدمشون دیدم اینطوری نیستند تازه به نظرم هم خیلی خوب رفتار کردند. که من فکر میکنم انقدر با اوناهم اینجوری کرده بود ترجیح داده بودند که به حال خودش ولش کنند.
در رفتار با دیگران بسیار با ادب و با شخصیت و شوخ طبع هست و از نظر بقیه خیلی آدم خوب و دوست داشتنی و خوش اخلاق و باشخصیت و مهربان هست. مخصوصا در مورد خانم ها که من بعضی وقت ها حسودیم میشه. دخترا بهم میگن خوش به حالت همسرت چه قدر خوبه و درکت میکنه.
الان هم سه شبه میره تو اون یکی اتاق جواب سلام نمیده رو زمین میخوابه
میخوام پنج شنبه و جمعه که خونه هست احتمالا، رو برم خونه دوستم. میترسم دعوامون شه. نظرتون چیه الان من باید چه رفتاری کنم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)