به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 آبان 97 [ 18:52]
    تاریخ عضویت
    1397-3-22
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    619
    سطح
    12
    Points: 619, Level: 12
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 73.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 20 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array

    وسواس همسرم و غذا نخوردن پسرم منو به جنون کشیده

    سلام عزیزان لطفا کمک کنید عاجز و درمانده شدم به قدری استرس و تنش ایجاد شده برام که نمیدونم از کجا شروع کنم۲۸ سالمه و شوهرم ۳۰ سالشه یک پسر دو سال و ۸ ماه دارم دو تا مشکل اساسی در زندگی دارم اول اینو بگم با همسرم مشکل خاصی نداریم اما به شدت تو خودشه با هیچ کس ارتباط نمی گیره فقط و فقط دوست داره با هم باشیم با هیچکس دیگه رفت و آمد نکنیم و در جمع ها حتی جمع های خانواده خودش بی نهایت گوشه گیره و هیچ دوست صمیمی نداره (که من فکر میکنم ژنتیکی هست چون مادرش هم دقیقا همینجوریه)...برعکس برادر هاش فوق العاده پر انرژی و اجتماعی ....یکم از نظر ذهنی هم کنده یعنی خیلی دیر مسائل رو تحلیل میکنه و بی نهایت یک بعدی فکر میکنه البته از نظر شغلی کارش خوبه که لازمه بگم اگر پدرش نبود این کارم نداشتحالا مشکل اینجاست که میگه علت اینکه من خیلی غیر اجتماعی و کسل هستم و جتی به تو و بچه هم به اندازه کافی توجه نمیکنم(تو خونه همش روی تخت تو گوشیشه)اینه که من گلوم چرک داره و این چرک تا بالا پیشونیم رفته(تمام استدلال هاش در همه زمینه ها همین قدر احمقانه ست)به خاطر همین تز که داده چندین و چند بار دکتر رفته ینی تقریبا هر هفته دکترها و کلی هزینه میکنه و حتی من چند بار که باهاش رفتم دکتر جلو دکتر وضعیتش رو خیلی وخیم میکنه و خیلی چیزها رو دروغ میگه تا دکتر وارو های سنگین بده بعد بیاد به بقیه بگه من حالم اصلا خوب نیست!...جوری روی بدنش و جسمش حساس شده که دائم جلو اینه ست و همش بدنش دو با من مقایسه میکنه میگه پشت تو صافه گلو تو صورت یه داخلش مال من زرده و از این دست کارها...اوایل من خیال کردم دوست داره جلب توجه کنه برای همین باهاش همراهی میکردم فکر میکردم اگر باهاش همدردی کنم و براش غصه بخورم حس نیاز به توجهش از بین میره ولی بدتر شد...حالا من دیشب بهش گفتم اگر رفتی دکتر باز اگر باز روی ظاهر و بدم حساس شدی هر مشکلی داشتی دیگه نزدیک من نیا من نمیخوام شریک کارهای احمقانه تو باشم(خیلی حساسه اگر من بهش توجه نکنم داغون میشه)...گفتم دیگه حتی رفتی دکتر به من نگو فقط در یک صورت باهات همکاری میکنم که بدی پیش روانشناس...بعدش قهر کردم دیگه حرف نزدیم...الان من موندم چکار کنم بخدا درمانده شدم عاصی شدم اعصاب برام نمونده...از یک طرف پسر بچه ای دارم وه سه سالشه ولی جز شیر چیزی نمیخوره الان دو هفته ست شیر بهش نمیدم بلکه غذا بخوره ولی فقط آب میخوره دکتر هم بردم تقویتی داد وقتی بهش میدم بالا میاره،...روزانه ده نوع غذا میپرم براش ولی همه رو باید بریزم دور چون نمیخوره گریم میگیره از کارش خس تنهایی دارم حس میکنم تو این زندگی تنهام و بار همه چیز رو دوش منه ترو خدا کمک کنید...

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 آبان 97 [ 18:52]
    تاریخ عضویت
    1397-3-22
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    619
    سطح
    12
    Points: 619, Level: 12
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 73.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 20 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    پ.ن:خیلی وقت ها وقتی پسرم میره پیشش سرش داد میزنه منم ناراحت میشم با پسرم دعوا میکنم و میگم حق نداری بدی پیشش....دوستان فقظ مادری که بچش غذا نمیخوره میفهمه من چه عذابی می کشم حاضرم سرطان داشته باشم ولی پسرم غذا بخوره ...شبا که گرسنه میخوابه بیدار میشم ببینم زنده ست یا نه بخاطر این مساله غذا از گلو منم پایین نمیره همش میگم یک ذره بچه گرسنه باشه بعد من بشینم غذا بخورم که چی بخدا اینارو میگویم دلم خونه میگرم کبابه...

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 خرداد 01 [ 02:25]
    تاریخ عضویت
    1396-9-29
    نوشته ها
    147
    امتیاز
    5,314
    سطح
    46
    Points: 5,314, Level: 46
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 144 در 79 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سلام
    همسرتون در برابر این رفتارش به جز شما از کی بازخورد می گیره؟ از اول این طور رفتار می کرد یا رفته رفته به این سمت پیش رفت؟



    در مورد کوچولوتون هم می تونم بگم حالت رو می فهمم اما برای نعمت بزرگ سلامتیت شکایت نکن عزیزم. این مشکل گذراست. من مادر بچه ای بودم که بنا به دلایلی بسیار سبک متولد شد و دو بار به اتاق عمل رفت و به شدت بد غذا بود. اما الان که چهار سال از اون روزا گذشته همه چیزش مثل بچه های دیگست. آرامش داشته باش و از غذا زدش نکن. مطمئن باش تمام تلاش هایی که براش می کنی یه جا جواب می ده. مطمین شو فقر آهن نداشته باشه. برای علاقمند کردنش به خوردن چیزایی غیر از شیر از شربت های خوشمزه ی خونگی استفاده کن. عرق نسترن یا بهارنارنج رو براش شیرین کن. با علاقه غذا بخور و اصلا با گریه بهش غذا نده. با خودش برو فروشگاه و به انتخاب خودش براش غلات صبحانه بخر. عکسای روی جعبه ها برای بچه ها جذابه. یه سری کتاب هم هست که خوب نمی شه اینجا معرفی کنم اما اگه از دکتر بخوای حتما بهت معرفی می کنه تا اشتهاش بهتر بشه. یه سری دارو های گیاهی هم هستن که البته من هر کدوم رو استفاده کردم یکی دو روز جواب گرفتم اما به نظرم ارزشش رو داشت. بهبود این شرایط ذره ذره حاصل می شه عزیزم. اما جای نگرانی نیست. مهم ترین چیز اینه که هرگز جلوی بچه نگی غذا نمی خوره. اصلا جلوی خودش در مورد این چیزا صحبت نکن. مطمئناً این که احساس می کنی تو این مسیر تنهایی تو خستگیت خیلی تاثیر داره اما حتی اگر همسرت باهات همکاری نمی کنه فراموش نکن همین سقف بالای سرت و نون توی سفره ای که داری آرزوی بزرگ خیلیاست.

  4. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    114
    Array
    سلام

    همسرتون مشخصه باید بره پیش روان شناس. تست هوش هم بده بهتره.

    * بچه رو در تنگنا نگذارید. گشنه اش بشه خودش غذا میخوره. سفره یا پارچه پهن کنید و بشقاب غذاش رو بدید دستش (حتما غذائی باشه که دوست داره). اگر ماست یا هر چیزی دوست داره هم بدید "خودش" با غذاش قاطی کنه هرجور دوست داره با قاشق یا دست بخوره. محیط رو هم شاد نگه دارید.

    * هم غذا شدن با بچه های هم سن و سال خودش می تونه روی اشتها و غذا خوردن بچه تاثیر بگذاره.

    * (بچه رو دور از استرس و دعوا نگاه دارید)

    موفق باشید

  5. کاربر روبرو از پست مفید Ye_Doost تشکرکرده است .

    mehrdad_m (پنجشنبه 14 تیر 97)

  6. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 آبان 97 [ 18:52]
    تاریخ عضویت
    1397-3-22
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    619
    سطح
    12
    Points: 619, Level: 12
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 73.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 20 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Parastou نمایش پست ها
    سلام همسرتون در برابر این رفتارش به جز شما از کی بازخورد می گیره؟ از اول این طور رفتار می کرد یا رفته رفته به این سمت پیش رفت؟ در مورد کوچولوتون هم می تونم بگم حالت رو می فهمم اما برای نعمت بزرگ سلامتیت شکایت نکن عزیزم. این مشکل گذراست. من مادر بچه ای بودم که بنا به دلایلی بسیار سبک متولد شد و دو بار به اتاق عمل رفت و به شدت بد غذا بود. اما الان که چهار سال از اون روزا گذشته همه چیزش مثل بچه های دیگست. آرامش داشته باش و از غذا زدش نکن. مطمئن باش تمام تلاش هایی که براش می کنی یه جا جواب می ده. مطمین شو فقر آهن نداشته باشه. برای علاقمند کردنش به خوردن چیزایی غیر از شیر از شربت های خوشمزه ی خونگی استفاده کن. عرق نسترن یا بهارنارنج رو براش شیرین کن. با علاقه غذا بخور و اصلا با گریه بهش غذا نده. با خودش برو فروشگاه و به انتخاب خودش براش غلات صبحانه بخر. عکسای روی جعبه ها برای بچه ها جذابه. یه سری کتاب هم هست که خوب نمی شه اینجا معرفی کنم اما اگه از دکتر بخوای حتما بهت معرفی می کنه تا اشتهاش بهتر بشه. یه سری دارو های گیاهی هم هستن که البته من هر کدوم رو استفاده کردم یکی دو روز جواب گرفتم اما به نظرم ارزشش رو داشت. بهبود این شرایط ذره ذره حاصل می شه عزیزم. اما جای نگرانی نیست. مهم ترین چیز اینه که هرگز جلوی بچه نگی غذا نمی خوره. اصلا جلوی خودش در مورد این چیزا صحبت نکن. مطمئناً این که احساس می کنی تو این مسیر تنهایی تو خستگیت خیلی تاثیر داره اما حتی اگر همسرت باهات همکاری نمی کنه فراموش نکن همین سقف بالای سرت و نون توی سفره ای که داری آرزوی بزرگ خیلیاست.
    همسرم از پدرش خیلی حساب میبره ولی جلو ایشون اصلا همچین لوس بازی هایی درنمیاره گاهی وقت ها هم که میگم به پدرت میگم سریع خودشو جمع میکنه این یعنی میدونه کارش اشتباهه ولی نمیفهمم چرا انجام میدهمادرش اصلا اهل دخالت و اینکه بخواد بهش یاد بده چکار کنه نیست هر چند مادرش هم اهل قرص و دارو هست یعنی برای هر مشکل کوچک و بزرگ میره دکتر جوری که تمام دکتر هارو می شناسه و اسم تمام دارو هارو با عوارض و کارلردشون میدونه و همسر منم متاسفانه داره همینجوری میشه کلا به قرص اعتقاد دارناینکه این مساله از کجا شروع شد دقیق نمیدونم فقط میدونم همسر من تو هر بازه زمانی یک چیزی بوده که بهش گیر بده و بگه اگر این مشکل حل بشه دیگه من اوکیم و میشم مرد خانواده مثلا یک بازه میگفت اگر فلان قدر پول داشته باشم دیگه میشم یک آدم شاد و با اعتماد به نفس وه خداروشکر اون پول جور شد اما باز یک چیز جدید جایگزین کرد گفت اگر فلان ماشینو میخریدم اوکی میشدم باز ماشین خرید گفت اگر قوز پشتم(اصلا پشتش قوز نداره ولی خودش میگه داره)درست بشه من دیکه عالی میشم باز گفت اگر بشم ۸۰ کیلو اخلاقم از این رو به اون رو میشه الانم که بیشتر از یک ساله به چرک گلو و پیشانیش گیر داده میگه من مغزم یک ایرادی داره علتش هم اینه که چرک داره باید این چرک رو خالی کنم بعد بیا ببین من چقددددددر تغییر کردمبعد من دو ماه پیش یک سقط ناخواسته داشتم مردم و زنده شدم ولی از ترس اینکه اونم خودشو به مریضی نزده صدام در نیومد چون ببینه من مریضم اونم خودشو میتدازه تو رختخوابامروز عصر باهاش حرف زدم و گفتم تو باید بری روانپزشک و گفت باشه فرصت بده یک هفته تمام دردهامو بنویسم تا بدم همه رو بگم به دکتر و اینکه کلی حرف دیگه زدم یهو از این رو به اون رو شد گفت راست میگی پاشد رفت بچه رو برو پارک ولی خب من میدونم کلا این حرف ها برای چند ساعت اثر داره باز روز از نو روزی از نوادم خوبیه گذشته سختی داشته خیلی پدر مادرش براش سخت گیری گردن و من سعی کردم همه حوزه آزادش بذارم تا بقیه عمرش رو اون جوری باشه که دوست داره ولی به نظرم اشتباه کردم که آزاد گذاشتمش...آها اینم بگم اوایل خیلی لاغر بود و زیاد تیپش خوب نبود از وقتی چاق و خوش تیپ و عضله ای شده روی بدنش حساس شده انگار میخواد همه چی تموم باشه یک شخصیت کمال طلب هم داره ینی ممکنه بخاطر کمال طلبیش باشه؟؟برای غذا نخوردن بچه هم باید بگم وقتی میبینم هم سنو سالهاش غذا میخورن میوه میخورن ولی این لب به چیزی نمی زنه کباب میشم دوست دارم بمیرم اون لحظه به کی بگم که سه سالشه اما آب به میوه نزده...چند بار آزمایش گرفتم کمبود ویتامین اینا ندارهیکم امیدوار شدم با حرفهاتون خیلی ها میگفتن بچه بد غذا تا آخر بد غذا میمونه

  7. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 خرداد 01 [ 02:25]
    تاریخ عضویت
    1396-9-29
    نوشته ها
    147
    امتیاز
    5,314
    سطح
    46
    Points: 5,314, Level: 46
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 144 در 79 پست

    Rep Power
    28
    Array
    تو پست قبلی می خواستم بگم مکمل از دکتر بخواه بهت معرفی کنه که اشتباه شده!


    متاسفانه رفتار همسر شما تا حد زیادی ریشه در تربیتش داره. همین که تمایل به رفتن پیش دکتر داره و می خواد بگه یه مشکلی در کاره خیلی کمک کنندست. به هر حال خیلیا اصلا قبول نمی کنن ایرادی هست و راضی نمی شن پیش پزشک یا مشاور برن. یه موردی که به نظر من می رسه اینه که باید تو رفتار مثبتش واکنش خوبی نشون بدی و بهش توجه کنی تا تشویش بشه و حس دیده شدنی که تو تمارض احتمالی دنبالش هست رو بگیره. مثلا همین که بچه رو برد پارک، خوب درسته که بچه ی خودش بوده و هر پدری وظیفه داره به فکر تفریح بچش باشه، اما ازش با آب و تاب تشکر کن و بگو فرصت پیدا کردم به فلان برنامه ای که داشتم برسم و بعد هم هی اشاره کن که چه قدر روحیه بچه عوض شده!

  8. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 آبان 97 [ 18:52]
    تاریخ عضویت
    1397-3-22
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    619
    سطح
    12
    Points: 619, Level: 12
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 73.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 20 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از پاسخگویی شما آقای یک دوست...به نظر شما ریشه مشکل همسر من چیه آیا قابل درمان هست؟(در مورد روانشناس خیلی مصمم هستم و به هیچ وجه کوتاه نمیام)هر جور غذایی درست میکنم میدارم جلوش کاملا خونه رو پر عدا میکنه ولی لب نمی زنه منم که میام جلوش بخورم که مثلا ترغیب بشه حالشو بهم میزنه ...بله در جمع کنار پیشنهاد اینکه در جمع غذا بخوره رو چند نفر دیگه ام داده بودن دنبال یک مهد هستم که وقت ناهار ببرمش اونجا بخوره...محیط خونه کاملا آروم هست از نظر شخصیتی بچه فوق مهربون و پرشور و نشاطی هست و به جرات میگم تاحالا دعوا ما رو ندیده چون ما واقعا نشده زیاد دعوا کنیم فقط بحث میکنیم اونم حالت گفتو گو...همسرم نسبت به من خیلی آروم هستخانم پرستو عزیز متشکر از پاسخگویی شما متاسفانه تا الان فهمیدم وقتی به همسرم زیادی توجه میکنم بیشتر میره سراغ رفتارهای وسواس گونش ولی وقتی باهاش دعوا میکنم و میگم منو از دست میدی کاری میکنی دوست نداشته باشم سریع خودشو جمع میکنه چون واقعا دوست نداره منو از دست بده گاهی خیلی دلم براش میسوزه...خودش هم داره اذیت میشه نمیدونم چکار کنم...

  9. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    114
    Array
    سلام

    غیرعادی بودن ایشون که براساس گفته های شما واضح است. ولی اینکه چرا اینطور شده اند و چطور به حالت عادی برگردند متخصص باید نظر بده.

    بچه تون رو از لحاظ وزن، قد، شنوائی، چشم، هوش ... دارا بودن مواد لازم در بدن و اینجور چیزها توسط دکتر چک کنید. اگر چک کنید و دکتر عادی تشخیص بده نباید نگران باشید. اگر هم مشکلی باشه دکتر راهکار هم بهتون میده.

  10. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 آبان 97 [ 18:52]
    تاریخ عضویت
    1397-3-22
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    619
    سطح
    12
    Points: 619, Level: 12
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 73.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 20 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Ye_Doost نمایش پست ها
    سلامغیرعادی بودن ایشون که براساس گفته های شما واضح است. ولی اینکه چرا اینطور شده اند و چطور به حالت عادی برگردند متخصص باید نظر بده.بچه تون رو از لحاظ وزن، قد، شنوائی، چشم، هوش ... دارا بودن مواد لازم در بدن و اینجور چیزها توسط دکتر چک کنید. اگر چک کنید و دکتر عادی تشخیص بده نباید نگران باشید. اگر هم مشکلی باشه دکتر راهکار هم بهتون میده.
    بله متشکر...خداکنه مثل دفعات قبل از روانپزشک فرار نکنه و واقعا بیاد...واقعا ازدواج سنتی خیلی کار اشتباهی هست و اینکه گذشته شخص خیلی مهمه بعضی ها میگن گذشته طرف به خودش مربوطه ولی اگر اون گذشته روی آینده شخص تاثیر بذاره به همسر شخص هم مربوط میشه ...با همه خوبی هایی که همسرم داره اگر من از گذشته ایشون و شیوه های تربیتی ایشون مطلع بودم امکان نداشت با ایشون زیر یک سقف برمبه جرات میگم تو این سالهایی که ازدواج کردیم من هر لحظه ش مشغول رفع کردن کم و کاستی های اخلاقی ایشون بودم که اگر والدین ایشون اون زمان از شیوه های درستی استفاده میکردن الان منم خوشبخت بودم.واقعا الان بعد این چند سال من ده کیلو از اول ازدواج کم کردم از بس حرص خوردم و ایشون ۳۵ کیلو اضافه کردن و به وزن ابدال رسیدن هر هی منو می بینه میگه چقدر شکسته شدی ولی اون روز به روز جوون تر میشه.گفتن اینکه به خودت برس و این چیزها راحت همه میگن اما وقتی شوهری دارم که جز جسم خودش و روح خودش به فکر چیزی نیست و بچه ای که... چطور شاد باشمتقریبا هر دو ماه همه چیزو چک میکنم جالبه که وزنش زیاد هم هست به هر کی میگم چیزی نمیخوره باور نمیکنه چون مساله حمله و کمبود ویتامین و خون هم نداره خداروشکر ولی خب اینکه چیزی نمیخوره واقعا ناراحتم میکنه

  11. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام دوست عزیز،

    با توجه به مشکل همسر شما، دارودرمانی رویکرد مناسبی نیست، بنابراین به "روانپزشک" مراجعه نکنید. شما که نمی خواید اینبار همسرتون به داروهای اعصاب وابسته بشه.

    به روانشناس یا مشاور خانواده مراجعه کنید. ترجیحا کسی رو پیدا کنید که در هر دو زمینه ی بالینی و خانواده تخصص داشته باشه.


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. کمک فوری ....افسردگی حاد و وسواس فکری
    توسط مهرساده در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 مهر 96, 23:20
  2. راضی کردن فردی دارای وسواس برای مراجعه به دکتر
    توسط deljoo_deltang در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: پنجشنبه 23 اردیبهشت 95, 19:48
  3. اختاپوس وسواس فکری- عملی (اختلال وسواس اجباری)
    توسط مدیرهمدردی در انجمن وسواس
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 26 فروردین 95, 08:31
  4. برای قطع یا ادامه زندگی دچار وسواس شدید شده ام ...
    توسط اسیر سرنوشت در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 62
    آخرين نوشته: دوشنبه 04 آبان 94, 14:47

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:42 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.