به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 25 , از مجموع 25
  1. #21
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 02 تیر 97 [ 00:39]
    تاریخ عضویت
    1397-3-15
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    169
    سطح
    3
    Points: 169, Level: 3
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sahar.66 نمایش پست ها
    در این تالار و هر تالاری نمیشود صرفا با توجه به عنوان تاپیک و چند خط کوتاه نظری درست ارسال کرد، ارائه ی بیوگرافی کامل و توضیح مشکل بعهده ی استارتر هست، در کنار اون پرسش و پاسخ سایرین.

    اما ما زمانی مجاز به استفاده از برخی کلماتیم که خودمان آن را رعایت کنیم . مثل کلمه ی
    معارضه! به ارسال های پایین دقت کنید








    بنده امید دارم مشکل شما در اسرع وقت حل بشه. بهتر هست ادامه ندین . تشکر
    درسته ادم بیاد حرفهای خودش رو بزنه و بره و در انتها بگه بهتره ادامه ندین؟! "بهتره ادامه ندیم" قشنگتر نیس؟؟!!
    ادمو یاد این جمله میندازه که:برای صلح و صفا و ختم بخیر شدن مسائل، تو خیلی جاها لازمه بالاخره یکی کوتاه بیاد، ولی اونی که کوتاه میاد من نیستم!

    با این حال من میپذیرم ... تشکر

    البته فکر کنم اینکار رو کلا همیشه انجام میدم و نمیدونم نقطه ضعف بحساب میاد یا نه و متاسفانه در ناکامی های ارتباطات عاطفی پیش اومده برام هم پس از پیدا شدن رقیب،این من بودم که کنار کشیدم...... با خانمی که تو دانشگاه آشنا شدم ...بعدازینکه باهم صحبت کردیم ازواسطه ای خواستم بودم برام تحقیق کنه متوجه شدم یه همکلاسی دیگه من هم داره نسبت به ایشون فعالیت میکنه....این من بودم که بخاطر اینکه شرایط دوستم از من بهتر بود عقب کشیدم....گرچه اونا باهم ازدواج نکردند....اما من نمیدونم کار درستی کردم یانه؟
    دوست دیگه ای هم داشتم که موضوع مشابه من رو داشت ولی برای موضوع اونا ،با رقیبش ازدواج کرد و ازین مسئله همیشه متاثر بود و غم رو میشد از حالاتش دریافت کرد....






    کلا کوتاه اومدن در موضوع علاقه ای و عشقی بخاطر دوست پسندیده هست؟

  2. #22
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 24 خرداد 97 [ 23:00]
    تاریخ عضویت
    1396-6-31
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    1,324
    سطح
    20
    Points: 1,324, Level: 20
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 76
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    221

    تشکرشده 40 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط اقاکریم نمایش پست ها
    پاسخی دیگر:
    ادم وقتی عاشق میشه: طبع شعرش گل میکنه..بعد دوست داره چیزی بنویسه و یا چیزی بگه یا از احساسش برگی ورق بزنه و اینطوری خوشنویس شدم و بعد دوست داره اهنگین بنویسه و بخونه و اینطوری نوازنده شدم و تو همه اینها موجب شگفتی اساتیدم بودم..میدونین چرا...
    چون یه احساس قوی تو درونم میجوشید...
    دست خودم نبودم .. از روی اختیار نبود...خودش میومد...
    بعدازینکه احساسم رو دفن کردم ندونستم دارم خاک میریزم تو چشمه طبع لطیفم...من دست از هنر و زیبایی نکشیدم ..دستم دیگه به کار نمیره...سرچشمه اشکال پیدا کرد.....
    بعدازینکه اون خانوم ازدواج کرد یه احساسی از درونم تخلیه شد...یه طورایی سوختم و سینم گر گرفت...اونموقع متوجه نشدم چی شد ...ولی بعدا اون خانوم دیگه برام معشوق نبود خانمی بود که براش احترام قائل بودم ولی صاحب قلبم نبود....مثل خیلیای دیگه....
    یک راهی باید باشه که بشه این احساس رو درست مدیریت کرد...
    ممکن هست نحوه ایجادش بنظر ناقص بیاد و کمی مضحک...ولی عشق در یک نگاه وجود داره...واقعیه و بهمراهش هدیه میاره..پس هست....ولی دیدین ادم نگاه سنگین اطرافیانش رو حس میکنه و سر بلند میکنی میبینی داره نگات میکنه(براتون پیش اومده!!) فکر کنم عشق در یک نگاه هم جدب انرژی خاصی هست که ادم حس میکنه...فقط نمیدونم کسی تجربه کرده...کسی هست عملکرد بهتری داشته باشه....این موضوع برام اهمیت فلسفی دارم..میخوام براش جواب پیدا کنم...
    سلام. این حرفاتون خیلی برام آشناس. حرفای دل خودمه. منم از وقتی عاشق شدم، طبع نویسندگی و شاعریم گل کرد و خیلی خلاق و هنرمندتر شدم در این زمینه ها. به همه چیز لطیف تر و عمیق تر و عاطفی تر نگاه می کردم و خیلی بیشتر از زندگی لذت می بردم. با وجود این که غم عشق همواره عذابم میداد، اما این حس رو دوست داشتم.
    الان چند ساله که این احساسات در من سرکوب شده چون سالهاست سعی کردم عاقل و منطقی باشم و عشق رو در خودم کشتم. بعضی وقتا میرم سر شعرا و نوشته هام و افسوس میخورم که چرا اینطور امیال درونیم در اوج نیاز و خواهش سرکوب شد و چرا شدم این آدم یک بعدی و معمولی امروز.
    عشق در یک نگاه وجود داره و مسخره نیست. شاید خیلی وقتا به ثمر نرسه اما وجود داره.
    افسوس خوردن برای این که چرا از فرصت عاشقی استفاده نکردی و از دستش دادی فایده نداره. ضمن این که اگه همون اوایل چهارکلمه با اون حرف میزدی به خیلی زودتر میتونستی فراموشش کنی و قبل از ریشه دار شدن توی قلبت، کمرنگ و فراموش میشد. همون مشکلی که خودم دچارش شدم. فقط راهکاری که دارم اینه که الان این احساسات رو کنار بذاری و جدی به خودت بگی اون دختر فقط یه تصویر رویایی در قلب منه و فقط از دور زیباست. حقیقت اینه که اون هیچوقت اون چیزی که میخواستی و فکر میکردی نبوده و هیچوقتم نشده.
    و درسته که احساس عشق احساس خیلی مقدس و خوبیه و خیلی هم شخصیت آدم رو ارتقا میده، ولی همیشه ثابت و دائمی نیست. گاهی با رسیدن به معشوق تموم میشه و گاهی با نرسیدن بهش. بالاخره تموم میشه. فکر میکنم بالاخره یه روزی وقتشه آدم وارد فاز جدی و اساسی زندگیش بشه و شخصیتش از تخیل و احساس مطلق به سمت منطق و عقل و مسائل و مصائب جدی زندگی سوق پیدا کنه.
    در کل باید بگم این احساساتی که بهت دست داده مختص شما نیست و خیلی از ماها گریبانگیرش بودیم. در این میان بعضی هام هستن که هرگز عشق به این صورت رو تجربه نکردن. خیلیام هستن این احساس تاسف و دگرگونی بعدش رو تجربه نکردن. به هرحال هرکسی یه طوری میشه دیگه!
    در آخر فقط میگم گذشته و رویاهای گذشته رو بیخیال شو و بچسب به زندگی امروز. در گذشته زندگی کردن کار خوبی نیست و زندگی امروز رو خراب میکنه. امروز همسری داری که مال خودته و کنارته و عاقلانه انتخابش کردی نه عاشقانه، مادر بچه هات خواهد بود، تا آخر عمر همدمت خواهد بود.... این ها چیزاییه که امروز باارزشه. اینها بخش هایی از فصل سوم زندگیت هستن

  3. 2 کاربر از پست مفید nazaninIT تشکرکرده اند .

    نیکیا (چهارشنبه 23 خرداد 97), اقاکریم (چهارشنبه 23 خرداد 97)

  4. #23
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 02 تیر 97 [ 00:39]
    تاریخ عضویت
    1397-3-15
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    169
    سطح
    3
    Points: 169, Level: 3
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط nazaninIT نمایش پست ها
    سلام. این حرفاتون خیلی برام آشناس. حرفای دل خودمه. منم از وقتی عاشق شدم، طبع نویسندگی و شاعریم گل کرد و خیلی خلاق و هنرمندتر شدم در این زمینه ها. به همه چیز لطیف تر و عمیق تر و عاطفی تر نگاه می کردم و خیلی بیشتر از زندگی لذت می بردم. با وجود این که غم عشق همواره عذابم میداد، اما این حس رو دوست داشتم.
    الان چند ساله که این احساسات در من سرکوب شده چون سالهاست سعی کردم عاقل و منطقی باشم و عشق رو در خودم کشتم. بعضی وقتا میرم سر شعرا و نوشته هام و افسوس میخورم که چرا اینطور امیال درونیم در اوج نیاز و خواهش سرکوب شد و چرا شدم این آدم یک بعدی و معمولی امروز.
    سلام به شما و نوشته گرم و صمیمی تون و قلم روانتون....
    خب این تعقل هست که خیلی آزارم میده...
    شاید اگر تعقل نمیکردم که ایجاد و برقراری رابطه با اون خانوم ممکنه منجر به تحت تاثیر قرار گرفتن شرایط تحصیلی اوشون بشه و در واقع اسیب بزنم بهشون و بعدهم اینکه ایشون شرایطش با زندگی فردی مثل من نمیخونه ....احتمالا حداقل احساسم رو بهش گفته بودم و قاعدتا پاسخ ابراز احساساتم رو هم دریافت میکردم.
    و قسمت سخت مسئله زمانیکه من جسارت ابراز این احساس رو پیدا کرده بودم ولی دیگه دیر شده بود....
    و قسمت سخت تر مسئله برام اینه که بنظرم میاد مدتها قلبم در احاطه احساس قوی نسبت به اون خانوم بوده و این باعث شده نسبت به ارتباطهای جدیدم با افراد دیگه موفق و متمرکز عمل نکنم.
    و متاسفانه این چالش عقل و دل هم در دورانی که با دختر همدانشگاهیم درگیر شده بودم برام خیلی دردسر ساخت....نمیدونم علتش چیه شاید بقول یکی از دوستان علتش اینه که اون عقل ..عقل یک عاشق نیست
    نقل قول نوشته اصلی توسط nazaninIT نمایش پست ها
    عشق در یک نگاه وجود داره و مسخره نیست. شاید خیلی وقتا به ثمر نرسه اما وجود داره.
    افسوس خوردن برای این که چرا از فرصت عاشقی استفاده نکردی و از دستش دادی فایده نداره..
    نمیدونید چقدر خوشحال شدم که یکنفر که دیگه هم هست که تجربه کرده و عمیقا درک میکنه احوالاتم رو... و سبکم میکنه.
    و تاپیکتون رو خوندم...
    مخصوصا خیالپردازی رو خوب توصیف کردین...چه سناریوهایی رو چیده بودم که چطور بار اول به ایشون برسم...کارم به نوشتن سناریوهای بعد ارتباط نرسید .... ما اندر خم یک کوچه ایم....
    و خیلی بهتون تبریک میگم که تونستید راجع به بیان احساساتتون با جسارت باشین...
    نمیدونم روزی خواهد رسید که این احساس قوی شما هم مثل من از درونتون پرواز بکنه یا نه....
    متاسفانه این موضوع رو هیچ وقت با تعقل و منطق نتونستم توجیه کنم ولی در رفتارهای بعدیم سعی کردم تمام کارهایی رو که میتونستم اجرا بکنم، انجام بدم تا در آینده برام حس "وقتی میتونستی چرا نکردی" پیش نیاد و شما تو زندگیتون این برگ برنده رو دارین...
    توصیه هاتون بوی پختگی میده و قوت قلب داره.
    این چند روز به یک مطلبی راجع به عشق برخوردم و کمی درگیر هضم اون هستم...
    یک مطلبی هست که من مقاله ش رو از دکتر هلاکویی خوندم حالا قصدم تایید و یا رد نوشته های ایشون نیست و جنبه ای که ایشون به مسئله پرداختن برام جدید بود وتا حدودی هم راجع به ارتباطهای دیگرم تقریبا به این نتیجه رسیده بودم...
    چکیده این هست : ماها در دوران ابتدایی پیش نویس زندگیمون رو نوشتیم و حتی فردی که میخوایم برای زندگی انتخاب کنیم از جنبه هایی تعریف کردیم و یکی ازین جنبه ها میتونه چهره باشه و ... و این چیزها میتونه منجر به پذیرفتن انی یک شخص به عنوان مطلوب بشه...ولی قسمت سخت تعریف ایشون در این هست که آدمهای سالم در دام عشق در یک نگاه نمی افتدند و حتما نقصی و مشکلی رو دارند با خودشون حمل میکنند....
    اینجا باید یک تبریک به دوستانی که اینطوری عاشق نشدند گفت که بدونند سالم هستند...
    حالا راجع به این موضوع در چالش هستم شاید زمانی نتیجه این چالش رو نوشتم...
    تو مطالب خارجی انواع عشقها رو بررسی میکنند و در واقع عشق مریض و ناقص رو infatuation و عشق مفید رو LOVE معرفی میکنند که سوای نوع ایجادشون ارتباط و نوع حس ایجاد شده رو میسنجند تا ببینند عشق ایجاد شده به چه خانواده ای تعلق داره.
    نقل قول نوشته اصلی توسط nazaninIT نمایش پست ها
    در آخر فقط میگم گذشته و رویاهای گذشته رو بیخیال شو و بچسب به زندگی امروز. در گذشته زندگی کردن کار خوبی نیست و زندگی امروز رو خراب میکنه. امروز همسری داری که مال خودته و کنارته و عاقلانه انتخابش کردی نه عاشقانه، مادر بچه هات خواهد بود، تا آخر عمر همدمت خواهد بود.... این ها چیزاییه که امروز باارزشه. اینها بخش هایی از فصل سوم زندگیت هستن
    در ارتباط با همسرم که خیلی خوب برام نوشتین ...سعی کردم انتخاب عاقلانه ای داشته باشم و این حس عشق درونی رو دوباره تجربه کردم....
    اما درسی که گرفتم این بود که ادم عاشق بی اختیار دوست داره و بی اختیار میبخشه و بی اختیار محبت میکنه و بی اختیار میبوسه و بی اختیار همسرش رو لبریز میکنه ... ولی لحظات زیادی هست که انسان با اراده باید این عشق ورزیدن و دوست داشتن رو اجرا بکنه...و اگر نکنه ممکنه اون عشق بی اختیار دچار دستخوش بشه!
    همه ما میتونیم مجدد عاشق بشیم .... فقط جنس احساسها متفاوت خواهد بود و قابل قیاس باهم نیست..
    در کل ارزو دارم با انرژی باشین و همینطور صمیمی برای زندگیتون

  5. کاربر روبرو از پست مفید اقاکریم تشکرکرده است .

    nazaninIT (پنجشنبه 24 خرداد 97)

  6. #24
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 24 خرداد 97 [ 23:00]
    تاریخ عضویت
    1396-6-31
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    1,324
    سطح
    20
    Points: 1,324, Level: 20
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 76
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    221

    تشکرشده 40 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بله مسلما آدم همیشه به دلش میمونه که ای کاش حرف دلم رو بهش زده بودم حداقل. با خوندن تاپیک شما خیلی یاد کلیپ «عشق اول» از «نیما» افتادم! نمیدونم دیدینش یا نه. به خصوص کلیپ دومش که در ادامه ساخت که اونم خییییلی به ماجرای شما نزدیک بود!
    در مورد این که ای کاش حداقل بهش میگفتین، باید بگم من هم در همون سنین عاشق و شیفته ی پسری از فامیلمون شدم که تازه بیشتر هم میشناختمش و اونم میدونست من وجود دارم! وقتی دیدم هیچ جوره نمیاد جلو من بالاخره کم اوردم و بهش گفتم اما خداروشکر فهمیدم آدم خوبی نیست و البته اونقدر مرام داشت که از احساسات من سواستفاده نکنه. شاید اون دختر هم اگر میفهمید شما دوستش دارین کمی بازیتون میداد و بعد با قلبی شکسته و حالی بدتر به زندگی ادامه میدادین.
    شاید هم اتفاق دیگه ای میفتاد. اما هرچی میشد مطمئنا نتیجه ی مثبتی به نفع شما نمی داشت چون خودتونم قبول دارین که از نظر فرهنگی و اعتقادی و غیره با شما فرق داشته.
    من سه بار غرورم رو زیر پا گذاشتم و به فرد مورد علاقم گفتم دوستش دارم!
    البته اگه نمیگفتم شاید همیشه تو دلم میموند و حسرت میخوردم؛ به خصوص چون تصورات غلطی ازش داشتم. اما به خصوص در مورد آخر (که هنوزم دوستش دارم ته دلم) اگر نمی گفتم همیشه تاسف میخوردم که شاید اگر گفته بودم فرجی میشد. اما واقعا نشد

    باید خوشحال باشین که عشق سالم و درست دارین الان. این همون چیزیه که خیییییلیا دنبالشن. شاید خیلی از ما جوون ها به خاطر رمانتیک بازی های سنمون دوست داریم عاشق یکی بشیم و خیلی رمانتیک و هیجان انگیز باهاش ازدواج کنیم، ولی خیلیا به همون روش های اصولی و منطقی ازدواج میکنن و خب بعضاً احساس خوشبختی هم می کنن.
    خب شاید زندگی همیشه همونجور خوب که میخوایم پیش نره
    نمیدونم چه بحث پیچیده و گیج کننده ای شد !!!

  7. کاربر روبرو از پست مفید nazaninIT تشکرکرده است .

    اقاکریم (شنبه 26 خرداد 97)

  8. #25
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 02 تیر 97 [ 00:39]
    تاریخ عضویت
    1397-3-15
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    169
    سطح
    3
    Points: 169, Level: 3
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بابت کلیپی که معرفی کردین ممنونم هر دوتا رو دیدم و بطور عجیبی لحظاتی مشترک داره واین یعنی دیگران هم تجربه های مشابه دارند.و خب چون یاداور گذشته ای بود که خاکش کردم کلیپ رو بعد یکبار دیدن حذف کردم چون تحت تاثیرم قرار داد و این برای من تو این شرایط زیاد مناسب نبود...
    میدونین: واقعا رنج کشیدم بابت اون عشق و جهت زندگیم تغییر کرده و خب اخیرا با اشارتهای مادرم فهمیدم که میدونسته بین من و اون خانوم چیزی بوده(به روی خودم نیاوردم ولی میشه حدس زد از مزاحمتهای تلفنی که کرده بودم ردم رو زده بودم)...ولی چرا یه مادر نباید راهکاری برای فرزندش داشته باشه یا حداقل راهنمایی بتونه بکنه.من ازین چیزا نگرانم که دست من هم پیش فرزندانم خالی باشه...
    تو ماجرای دختر خانوم دانشگاهی هم بعد دریافت چراغ سبز از دخترخانوم به مادرم گفتم ولی بمن گفت حرفشم نزن که بابات عصبانی میشه...رفتم بعد یکسال به خواهرم گفتم ...خواهرم هماهنگ کرد خونوادم رو تا راضی شدند با دخترخانم صحبت کنم (بنظر دخترخانوم تو این مدت هزار جور دلیل برای خودش چیده بود که ما نمیتونیم ازدواج کنیم و وقتی بار اول بهش زنگ زدم شوکه شد و گفت فردا تماس بگیر)که چندتامشکل داشتیم که برای اون راه حل داد ولی من نپذیرفتم و ایشون درنهایت گفت نه... و من گفتم پس تا حلش کنم و دوباره بیام ....که بعدش متوجه شدم بابام در جریان نبوده و شدیدا مخالفت کرد...و البته خواهرم میگفت این دخترخانم میخواد بازیت بده و نمیدونم در اون لحظه برداشتش درست بود یانه ولی یه دوسالی منتظرم موند....ولی من با خودم عهد کرده بودم تا رو پای خودم نایستم سراغش نرم که دیگه با کوچکترین مخالفت اطرافیانم رابطه عاطفی ام بهم نخوره....البته باز اشتباه از خودم بود....چون از طریق یکنفر باهام تماس گرفته شد که هنوزم بهش فکر میکنم یا نه... و منم برای اینکه غرورم و ارامشم حفظ بشه گفتم نه و ایشون بعدش ازدواج کرد....راستش فکر نمیکردم منتظرم مونده باشه.کمی هم از دستش دلخور بودم چون فردای روزی که باهاش حرف زده بودم همه دانشگاه میدونستن....حتی یکی از مسئولهای دانشگاه اومده بود وساطت و با ایشون حرف زده بود و نصیحتش کرده بود و بعدش اومد با من حرف زد ولی اوضاع از کنترلم خارج شده بود...نابلد بودم....تو جاهای مختلف میومد و نزدیکم وامیستاد و حتی دوستاش هلش میدادن بسمتم ولی اون "غرور" لعنتی از "نه" ای که شنیده بود نذاشت دوباره ارتباط بگیرم...حالا یا بعدا نظرش عوض شده بود یا اینکه ناز دختروونه اومده بود و گفته بود "نه" نمیدونم.
    من از نابلد بودن خودم خیلی ناراضی ام...هیچ جا نیاموختم و کسی هم سعی نکرد راهنمایی درستی بکنه منو....
    شما هم راهتون رو انتخاب کردین و بنظرم رفتار عاشق در ارتباط با معشوقش "با زیرپا گذاشتن غرور" نمیتونه یک امتیاز منفی بحساب بیاد.
    گرچه میشه خانوم برای ابراز عشقش به یه اقا از یه واسطه هم استفاده بکنه.
    از من گذشته و حسرت روابط از دست رفته رو ندارم ....ولی نمیتونم به گذشتم نگاه کنم و ببینم موفق نبودم و هیچ راهکاری هم برای درست بودنش تو چنته نداشته باشم...
    حداقل اگر هم به سرانجام نرسیدن این روابط به صلاح بوده باشه، راههای انتخاب شده من چندان قابل دفاع نیستن!
    با اینحال توصیه جدی گرفتن زندگی الانم رو پذیرفتم و دارم براش تلاش مضاعف میکنم و تا حدودی هم بر احساسم مسلط شدم.
    ممنون


 
صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:22 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.