سلام دوستان نماز و روزه هاتون قبول
من بطور اتفاقیو در اوج ناامیدی با این سایت آشنا شدم
امیدوارم با راه حلهای شما منو در حل مشکلاتم یاری کنید
خلاصه ای از زندگیم رو براتون میگم بعدش میرم سر اصل موضوع.
من 26 سالمه و همسرم 34 ساله دوساله ازدواج کردیم یک ازدواج کاملا سنتی و ساده
ازدواج من به این صورت بود که دوستم برادرش رو معرفی کرد ومن چون دوستم بود و قابل اعتماد و با هر غریبه ای نمیخواستم ازدواج کنم راضی به ازدواجشدم
با این شرایط: یک مغازه داره و حقوقش ماهی 800 تومن در حالیکه بعد ازدواج فهمیدم 200 تومنه اهل رفیق بازی نیست ولی بعدا فهمیدم به شدت به برادراش و خانوادش وابستگی داره و هر روز باید ببیندشون تحصیلاتش دیپلمه درحالیکه من لیسانسم و به راحتی بعد از طرحم جذب خواهم شد
البته اینو بگم که خانواده همسرم یک خانواده پر جمعیتن ولی من کم جمعیت . اونا 7 پسر به خاطر وابستگی بهم خونه های همگی توی یک خیابونه.
به محض اینکه من راضی به ازدواج با همسرم شدم اخلاق دوستم عوض شدو از این رو به اون رو حسادت میکرد و بد اخلاق شده بود و بنای مخالفت با من رو میگذاشت همش طرف برادرش رو میگرفت و انگار نه انگار من یه روزی دوست اون بودم .یک خواهر شوهر به تمام معنا.
نامزدی ما یک هفته بود بدون هیچگونه شناختی فقط با اون چند سوال شب خواستگاری ما با هم عقد کردیم< اونا خیلی عجله داشتن>. دوران عقد من 6 ماه طول کشید در این مدت فقط سه بار خونه ی پدر شوهرم رفتم در حالیکه شوهرم میگفت همیشه اینجا شبا مهمونیه و هیچوقت منو با خودش نبرد .خیلی ناراحت میشدم چند دفه بهش گفتم اون چند دفه هم منو که میبرد طبقه بالا. خونه ی خودمون و منو از خونواادش جدا میکرد ما ازدواج کردیم و در تمام مدت دوسال ازدواج همش قهر و دعوا بود و همیشه من خونه ی پدرم بودم دو هفته اونجا میموندم چون ازش خبری نمیشد و دلم طاقت نمیورد من باهاش تماس میگرفتم طوری که من اصلا این اقا رو نشناختم و هیچی از زندگی مشترک با او نفهمیدم
علت قهر و دعوای همیشگی ما
1) وجود در مشترک بین طبقه بالا و پایین که باعث رفتن بیش از حد همسرم به طبقه پایین شده بود دعوای بسیاری سر این موضوع کردیم که این در باید برای همیشه بسته شود وابستگی شدید شوهرم به خانوادش باعث شده بود همیشه قفل در رو خراب کنه و به هر نحوی که شده در رو باز بزاره
2) دخالتهای بیجای خانواده همسرم در زندگی ما
3) خرجی ندادن نه در دوران عقد و نه در دوران ازدواج
4) تعصب بیش از حد به مادر و برادروخواهرهایش
5) رازدار نبودن همسرم و عدم خوشیتن داری
6) همیشه ابروی منو جلوی خانوادش میبرد
7) بی مهر و محبت بودن نسبت به من و عدم توجه به خواسته های من
8 .زبونی گفتن اینکه من اهل تفریحم ولی عملا نه . همیشه تو خونه س سرش تو گوشیه یامیره طبقه پایین خونه باباش
حالا سوال من اینه که آیا این درست است که اون همیشه وقت و بی وقت طبقه پایین میره نه تنها همسر من بلکه تمام برادراش به این شکل زندگی میکنند و هر روز همه ی خونوادش اونجا جمعن و اهل رفت و امد خونه ی همدیگه نیسن و به قول خودشون همدیگه رو فقط خونه ی پدری میبینیند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آیا این نوع شیوه ی زندگی درست است ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)