به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 6 از 12 نخستنخست 123456789101112 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 51 تا 60 , از مجموع 112
  1. #51
    ترنم عشق
    مهمان
    ان شاءالله که خیره پو جان

    شما همسن منی :)

    پو جان بخاطر ترس از این که شاید هیچ خواستگاری نیاد برات یا شاید سنت بره بالا زیاد شل نگیر.
    و عزت نفس خودتو حفظ کن
    هنوز موردهایی هستند که بیان خواستگاریت توکلت به خدا باشه
    پوی نازنینم من به طور معجزه آسا از این ذکر حاجت میگیرم :

    یا کاشف الکرب عن وجه الحسین اکشف کربی بحق اخیک الحسین. 133بار

    پو جان خواهش میکنم امتحانش کن با هر اعتقادی که هستی
    آرزوم آرامشت هست خواهر خوبم
    دوستت دارم

  2. 3 کاربر از پست مفید ترنم عشق تشکرکرده اند .

    paiize (شنبه 12 خرداد 97), Pooh (سه شنبه 15 خرداد 97), میس بیوتی (یکشنبه 13 خرداد 97)

  3. #52
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array
    پوه عزیز

    این آقا شوقی برای ازدواج نداره و دلیل تمایلشون به ادامه رابطه شرایط خوب شما و البته کم توقعی شماست.

    تصمیم درستی گرفتی به خیلی دلایل و فکر میکنم خانوادت هم اینجوری راضی ترن. به هر حال شما یه سری سیگنالها رو دیده بودی و دنبال فرصتی برای بررسی بیشتر بودی، خانوادت هم حتما از زاویه دید خودشون اون سیگنالها رو می دیدند و البته شاید چیزهایی دیگری هم بوده که از دید شما پنهان بوده و در دید انها آشکار.

    فقط لطفا اگر معرف یه سری دیگه تماس گرفت نخواه که دوباره فرصت بدی.


    حالا هم برای اینکه اخماتو باز کنی باید بگم با این حرفایی که از پیام های رد و بدل شده بین تون نوشتی من یاد این جوک ها افتادم که پسره میره خواستگاری که فقط موز بخوره انگار این آقای خواستگار و قوم قبیله وزیر و وکلیش فقط دوست داشتن برن مهمونی و موز بخورن

  4. 4 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    paiize (شنبه 12 خرداد 97), Pooh (سه شنبه 15 خرداد 97), میس بیوتی (یکشنبه 13 خرداد 97), شیدا. (چهارشنبه 16 خرداد 97)

  5. #53
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 اردیبهشت 03 [ 06:54]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,571
    امتیاز
    44,952
    سطح
    100
    Points: 44,952, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,990

    تشکرشده 6,472 در 1,466 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    361
    Array
    سلام پوه عزیز
    به شخصه فکر میکنم کار درستی کردی.
    من خیلی وقتها پستها رومیخوندم ازدست اون آقا حرص میخوردم که چرا داره اینجوری میگه.
    درضمن خوشم اومد ازلحنت وجمله هایی که به کار بردیعالی بود کاش همه ما میتونستیم بااین صراحت واین اعتماد به نفس لحظه های مهم نه بگیم.

    تحلیل هات ورفتارهات ودرآخر نتیجه گیری ات درست ومنطقی هستش باتوجه به نوشته هات.
    موفق باشی عزیزم.

  6. 4 کاربر از پست مفید paiize تشکرکرده اند .

    Pooh (سه شنبه 15 خرداد 97), میس بیوتی (یکشنبه 13 خرداد 97), زن ایرانی (یکشنبه 13 خرداد 97), شیدا. (چهارشنبه 16 خرداد 97)

  7. #54
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,058
    امتیاز
    147,349
    سطح
    100
    Points: 147,349, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,671

    تشکرشده 36,013 در 7,406 پست

    Rep Power
    1093
    Array
    سلام
    جرأت ورزیت خوب بوده.مهم اینه که خودت بودی حتی اگر عصبانی شدی وواکنش نشان دادی ....... موضع ونظرت راجع به مشاوره هم بجا بوده وضمننا همین جریانات یعنی شناخت
    این فرد به نظر میرسد وسواس در انتخاب دارد.شماراتاحدزیادی پسندیده اماترس وتردیدهای وسواسی دارد
    بازهم تکرار میکنم مهم اینه که گامهارادرست برداری وخودت باشی

    آرام باش ونگران نباش

  8. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    Pooh (سه شنبه 15 خرداد 97), میس بیوتی (یکشنبه 13 خرداد 97)

  9. #55
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 10:10]
    تاریخ عضویت
    1396-11-02
    نوشته ها
    627
    امتیاز
    9,101
    سطح
    64
    Points: 9,101, Level: 64
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 249
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocial3 months registered5000 Experience Points
    تشکرها
    199

    تشکرشده 1,077 در 458 پست

    Rep Power
    122
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sahar.66 نمایش پست ها
    اینجور که از ایشون بر میاد آدم مصممی نیستن و علاوه بر شخصیت و .. که تعریف کردین در امر ازدواج سُستن و خیلی زمان میدن.

    .
    نقل قول نوشته اصلی توسط sahar.66 نمایش پست ها
    من حس میکنم رگه هایی از وسواس دارن و حس میکنن اصلا براشون دیر نمیشه و همیشه دختر خوب هست.
    .
    اینا تکه های از نوشته های من در تاپیکی بود که بسته شد. خیلی وقت پیش متوجه شدم ولی شاید جدی گرفته نشد.
    برای پوه عزیزم که مثل خواهر دوستش دارم آرزوی خوشبختی میکنم .

  10. کاربر روبرو از پست مفید sahar.66 تشکرکرده است .

    Pooh (سه شنبه 15 خرداد 97)

  11. #56
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 29 مهر 02 [ 20:25]
    تاریخ عضویت
    1395-9-07
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    10,405
    سطح
    67
    Points: 10,405, Level: 67
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,535

    تشکرشده 309 در 154 پست

    Rep Power
    44
    Array
    واااااا !!! رفته پیامتو رو ورداشته برا پدر مادرش خونده اونام زنگ زدن به معرف گفتن؟؟!!! عجب رفتار بچگانه ای! لشکر کشیشون هم تو مراسم خواستگاری فقط یه دلیل میتونه داشته باشه کهصبا جان گفت ! میان موز بخورن خخخخخ !!
    راستی پوه جان خیلی جیگرم خنک شد همچین قشنگ توجیهش کردی عشقم
    ویرایش توسط میس بیوتی : یکشنبه 13 خرداد 97 در ساعت 13:09

  12. 3 کاربر از پست مفید میس بیوتی تشکرکرده اند .

    Pooh (سه شنبه 15 خرداد 97), شیدا. (چهارشنبه 16 خرداد 97), صبا_2009 (یکشنبه 13 خرداد 97)

  13. #57
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان نمایش پست ها
    سلام

    فقط اومدم بگم وقتی پستهایت را میخوانم و یک پوی قوی و عاقل را می بینم از ته دلم خوشحالم .... هم خوب سبک سنگین می کنی و هم انعطافت در برابر معیارها با توجه به شرایط خوبه ...

    عزیزم تو از دسته آدمهای کمالگرایی و این هنره برای یک کمال گرا که احساسات منفی و وسواس را کنترل میکنه و در بررسی امتیازات مثبت و نکات منفی را با هم نظر می کند و به تصمیم می اندیشد ....

    می خواهم کمک کنم کمی از بار دغدغه ات کم بشه .... عزیزم ... جان دلم .... مهم این است که صادقانه و با توکل به خدایی که هواتو. داره راه را درست بروی ... به نتیجه اصلاً فکر نکن ... اصل نتیجه درست عمل کردن هست ... هر موقعیتی در زندگی ما فرصتی برای رشد است .... تو در این جریان وقتی توجهت به اینکه خودت باشی و کار درست را صادقانه انجام بدهی حتی اگر خلاف میل و احساساتت باشد مطمئناً برایت رشد دارد و به نقطه روشن و شفافی برای تصمیم گیری خواهی رسید و تصمیم شایسته را خواهی گرفت .

    نگران نباش و بدون ترس از شد یا نشد موضوع دانسته و با دقت پیش برو ... زمان مهم نیست اینکه به تصمیمی قوی همراه با رضایت و اطمینان برسی مهم است ... و این تصمیم قوی و همراه با اطمینان و آرامش هم به معنای ایده آل گرایی نیست بلکه یعنی حتی از آنچه از روی انعطاف عاقلانه نه انعطاف از روی ترس می گذری و از معیارهایت حذف می کنی رضایت قلبی و خشنودی داشته باشی ... این یعنی عبوری رشد آفرین ... یعنی بجای احساس کوتاه آمدن در برابر چیزهایی که دلت می خواسته باشه و نیست درعوض آنچه مهمتر هست برایت و در او هست احساس بالندگی و قوی بودن و وسیع شدن و رشد و قدرت عبور از نپایدها به تو دست دهد ...

    من می بینم که عملاً داری با این نگاه پیش میروی اگر دروناً همین نگاه را داشته باشی که استدلال می کنی
    سلام.
    فرشته مهربان عزیزم، اون شب وقتی این پستتون رو خوندم زدم زیر گریه. چون این شش ماه اینقدر تحت فشار بوده ام و از همه طرف هشدار بهم میدادن که حواست رو جمع کن و نکنه داری اشتباه می کنی، که خیلی احساس تنهایی میکردم و حس می کردم کسی شرایطم رو درک نمی کنه. اما خب این پستتون یکم بهم امید داد راهم درست بوده. البته دوستان دیگه هم گاهی میگفتن داری خوب پیش میری. ولی وقتی فرشته مهربان بگه، یه چیز دیگس. :))

    نقل قول نوشته اصلی توسط kamran2007 نمایش پست ها

    چرا تمركز ايشون بيشتر از مشاوره روي بحث مهريه بوده است؟ چطور ايشون انقدر از جواب مثبت شما مطمئن بوده اند؟
    مگر حق انتخاب دو نفره نيست؟
    آيا شما جايي در اين رابطه با اعتماد به نفس پايين ظاهر شديد يا ايشون نگاه بالا به پايين داشتن (چرا؟)
    قاعدتا فردي كه در رابطه ازدواج نگاه بالا به پايين به شما داشته باشه نميتونه آرامشي كه هدف ازدواج هست رو براي شما فراهم كنه.

    ضمن اينكه من واقعا در رابطه شما به خصوص با توجه به شرايط سني اين آقا نقش اين خانوم معرف رو درك نكردم و نميكنم. به نظر ميرسه كه اين آقا مشكل ارتباطي داشته باشند. چطور با فردي كه انتقادش رو به صورت منطقي نميتونه با خود شما مطرح كنه و فورا دست به دامن شخص ثالث (معرف) ميشه ميخواستيد به آرامش برسيد؟ آيا اگر فردا هم در زندگيتون بحثي ميداشتيد ميخواستن به خانوم معرف متوسل بشند؟

    كامران
    سلام آقا کامران.
    ممنونم از نکاتی که دلسوزانه و برادرانه اشاره کردید.

    در مورد اینکه من ضعف نشون دادم یا ایشون نگاهش از بالا به پایینه، شاید بشه گفت هر دو. البته شاید ضعف هایی که من نشون دادم باعث شد ایشون چنین نگاهی پیدا کنند.
    البته من بعد از خوندن پست شما بیشتر به رفتار خودم دقت کردم و میبینم اشتباهاتی داشته ام. ولی خب خداییش خیلی هم بدجنسیه که کسی از این چیزها بخواد اینقدر به نفع خودش بهره برداری کنه.

    مثلا من اصلا به روش نیاوردم بیماریش رو. حتی وتی خودش در مورد اینکه باید دارو بخوره و ... حرف میزد، من نگفتم باید فکر کنم. بلکه فقط با سر و گفتن میفهمم و هوووم ، تایید میکردم که حرفاش و شرایطش رو درک میکنم. و اصلا دلم نمی اومد پیز بیشتری بپرسم چون حس می کردم شاید براش خوشایند نباشه.
    در مورد شرایط کارش هم خیلی بهش سخت نگرفتم و باز هم پایه رفتارم رو بر درک شرایطش گذاشتم.
    یا مثلا اون حرفی که در مورد هزینه جهیزیه زده بودم و اونقدر توجهش رو جلب کرد و اون برداشتها رو در او ایجاد کرد.
    یا مثلا اون اوایل، چون من میخواستم واقعا جدی بهش فکر کنم، شاید رفتارای اشتباهی کرده ام و ضعف نشون دادن بوده. مثلا من هر چی صبر میکردم که خودش بحث جدی یا درخواست ملاقات برای بحث جدی و پرسیدن سوالها داشته باشه،فایده نداشت. آخرش خودم ازش خواستم بریم بیرون و سوالهامون رو مطرح کنیم. کلا اون 4 باری که رفتیم بیرون و شده دو تایی با هم حرف بزنیم و یکم سوال بپرسیم، به درخواست من بود.

    یا مثلا دفعه اولی که رفتیم بیرون، اون بعدش فقط تشکر کرده بود بابت اون روز. و بعد تا 4 روز ازش خبری نشد. صحبتای اون روز هم در مورد همون شرایطی بود که خودش میخواست. مثلا اینکه همسرش بیش از توان ایشون ازش توقع مالی نداشته باشه. اما بعدش تا 4 روز ازش خبری نشد در حدی که من نمیفهمیدم منظورش اینه که توی صحبتهای اون روز نظرش منفی شده و نمیخواد ادامه بده، یا منتظره من فکر کنم و جواب بدم که مایلم ادامه بدم یا نه. البته میدونم که اگر میخواست، خودش باید پیگیر میشد. ولی واقعا 4 روز ازش خبری نشد. آخرش من خودم پیام دادم. بعد از پیام من گفت این چند روز فکر کردید؟ ( همون موقع هم به نظرم کارش بدجنسی بود. و خوشم نیومد از این کارش)

    یا بعد از بحث مهریه هم، بعد از اون تماسی که مامانش گرفت و عکس گل و حیاطی که خودش فرستاد، بهم پیام داد که باباش میخواد من رو جدا ببینه و باهام حرف بزنه. من جواب دادم:" دوست دارم ایشون رو ببینم. ولی حرف خصوصی که با ایشون ندارم. هر حرفی هست میشه در جمع خانواده مطرح بشه"
    اون جواب داد:" بابا میگن من هم با پوه حرف خصوصی ندارم. ولی میخواستن هم دلجویی از شما کنند هم جمع بندی از مسایلی که تا حالا مطرح شده. اما اگر مایل نیستید مزاحمتون نمیشیم و انشالله در زندگی خوشبخت باشید."

    این جوابش ددو پهلو بود، هم یه جورایی من رو در رودربایستی احترام به پدرش قرار میداد (چون باباش بیش از 80 سال سن داره و آدم محترمیه و شخصا واقعا براش احترام قایلم و قلبا دوسش داشتم. ) و هم با اون جمله آخرش، توپ رو انداخته بودن تو زمین من و تمایل من رو برای ادامه میخواستن بسنجن. که من هم درونا خیلی ناراحت شدم از این حرفشون و به نظرم خیلی بدجنسانه و موزیانه و غیراخلاقی بود این پیامشون و توقعشون.

    به غرورم شدید برخورده بود و اومدم جواب بدم :" ممنون. انشالله شما هم خوشبخت باشید." ولی باز خیلی خودمو کنترل کردم و دست نگه داشتم و صلوات فرستادم و نوشتم:" من برای پدرتون خیلی احترام قایلم و نیت دلجویی ایشون هم برام خیلی محترمه. و تشریف بیارن"

    کلا فکر کنم بعضی جاها سخت نگرفتنم و کوتاه اومدنام، باعث شده بود فکر کنه من از خدامه.

    ولی در جمع، تمام این رفتارهاشون، حالا چه عمدا بوده چه سهوا، یه جور دلشکستگی توی قلبم ایجاد کرده بود ازش. جوری که مثلا وقتی می اومدن خونمون و گل و شیرینی می آورن و اتفاقا دسته گل هاشون خیلی هم خوشکل بود، ولی ازش حس خوشحالی نمی کردم.

    به خصوص که تمام این چیزا رو به خانوادم هم نمیگفتم و تو دل خودم میریختم. چون با اون نگرانی هایی که خودشون داشتن، نگرانترشون میکرد. و خودمم دوست نداشتم پس فردا اگه این ازدواج سر گرفت، دید بدی نسبت به اون اقا داشته باشن و به حرفا و رفتارش حساس بشن و یا اعتبار و احترامی که دلم میخواد برای زندگی و طرف مقابل من قایل باشن، کمرنگ باشه.

    شاید اشتباه کرده ام که مثل اون آقا، همه حرفامون رو نمیذاشتم کف دست مامان و بابام و فکر میکردم حریمی برای خودمون دو تا وجود داره. (البته این حریم رو ایشون قایل نبودن. در حدی که کلا پیامهای من و حرفهای من پخش زنده میشد برای پدر و مادرش. من این رو حس کرده بودم و یکبار هم ازش پرسیدم که حس میکنم تمام حرفهای من رو به طور زنده انتقال میدید به خانوادتون. گفت :" آره. بالاخره مشورت لازمه. شما هم همین کار رو کنید"

    سوالی هم که اینجا پرسیده بودم در مورد اینکه از کجا میشه فهمید یه آقا اساقلال فکری داره یا نه و مستقل فکر میکنه یا پیرو نظرات خانوادشه، به خاطر همین چیزایی بود که دیده بودم.

    ------------------------------------------------------

    اما حرفتون در مورد مشکل ارتباطی ایشون، نمیدونم واقعا... چون روابط اجتماعیش خیلییی بالا بود و خیلی در جمع هم با اعتماد به نفس حرف میزنه و با آدمهای سطح بالایی هم در ارتباط بود. مثلا همون اساتید دانشگاه های معتبر. و فکر نمیکنم مشکل ارتباطی داشته باشه. به نظرم بیشتر به خاطر دقت و وسواسی که برای انتخاب داشته.
    ولی به نظرم در آینده، اگر در مشکلات دست به دامان معرف نمیشد، ولی حتما دست به دامان پدر و مادرش میشد.

    نقل قول نوشته اصلی توسط ترنم عشق نمایش پست ها
    ان شاءالله که خیره پو جان

    شما همسن منی :)

    پو جان بخاطر ترس از این که شاید هیچ خواستگاری نیاد برات یا شاید سنت بره بالا زیاد شل نگیر.
    و عزت نفس خودتو حفظ کن
    هنوز موردهایی هستند که بیان خواستگاریت توکلت به خدا باشه
    پوی نازنینم من به طور معجزه آسا از این ذکر حاجت میگیرم :

    یا کاشف الکرب عن وجه الحسین اکشف کربی بحق اخیک الحسین. 133بار

    پو جان خواهش میکنم امتحانش کن با هر اعتقادی که هستی
    آرزوم آرامشت هست خواهر خوبم
    دوستت دارم
    سلام. ممنونم ترنم عشق. خیلی لطف داری. چشم. امتحان میکنم این ذکر رو. امیدوارم شما هم موفق باشید.

    نقل قول نوشته اصلی توسط صبا_2009 نمایش پست ها
    پوه عزیز

    این آقا شوقی برای ازدواج نداره و دلیل تمایلشون به ادامه رابطه شرایط خوب شما و البته کم توقعی شماست.

    تصمیم درستی گرفتی به خیلی دلایل و فکر میکنم خانوادت هم اینجوری راضی ترن. به هر حال شما یه سری سیگنالها رو دیده بودی و دنبال فرصتی برای بررسی بیشتر بودی، خانوادت هم حتما از زاویه دید خودشون اون سیگنالها رو می دیدند و البته شاید چیزهایی دیگری هم بوده که از دید شما پنهان بوده و در دید انها آشکار.

    فقط لطفا اگر معرف یه سری دیگه تماس گرفت نخواه که دوباره فرصت بدی.


    حالا هم برای اینکه اخماتو باز کنی باید بگم با این حرفایی که از پیام های رد و بدل شده بین تون نوشتی من یاد این جوک ها افتادم که پسره میره خواستگاری که فقط موز بخوره انگار این آقای خواستگار و قوم قبیله وزیر و وکلیش فقط دوست داشتن برن مهمونی و موز بخورن
    سلام صبا جان.

    درست میگی. خودمم به همین نتیجه رسیدم.
    در مورد فامیل و آشنا هم که آوردن، شاید نیتشون این بوده که به من و خانوادم احترام بذارن. و شایدم میخواستن عروس آیندشون رو با احترام با اشخاص معتبر فامیلشون معرفی کنن. من سعی میکردم اینجوری فکر کنم و خوشحال باشم. ولی خب جوابی که ایشون به سوال برادرم داد، که هنوز باید فکر کنه، به نظرم خیلی بی معنی کرد حضور اون چند نفر رو. چه برای من و خانوادم، و چه خود اون اشخاص (البته فکر کنم).

    البته خوب بود. تا حالا قاضی از نزدیک ندیده بودم. :))

    موز و اینا هم نخوردن بندگان خدا. صبح اومده بودن و خب دو تاشون روزه بودن و ماه رمضان. البته پدرش به خاطر سنش و خودش هم به خاطر اینکه باید دارو بخوره، نمیتونن روزه بگیرن. و ما هم نمیدونستیم حالا چون همشون روزه نبودن، پذیرایی کنیم یا نکنیم. و آخرش من از خودش پرسیدم. گفت نه پذیرایی نمیخواد. ولی آخرش مامان من پذیرایی کرد. ولی هیچی نخوردن. منم کلی تو دلم حرص خوردم از دست مامان.

    حالا من موندم، هدفشون که حرف رسمی و جدی نبود. موز خوردن هم نبود. تو نمیدونی غیر از این دو تا چه هدف دیگه ای ممکنه از اون جلسه داشته باشن؟؟ ))))

    نقل قول نوشته اصلی توسط paiize نمایش پست ها
    سلام پوه عزیز
    به شخصه فکر میکنم کار درستی کردی.
    من خیلی وقتها پستها رومیخوندم ازدست اون آقا حرص میخوردم که چرا داره اینجوری میگه.
    درضمن خوشم اومد ازلحنت وجمله هایی که به کار بردیعالی بود کاش همه ما میتونستیم بااین صراحت واین اعتماد به نفس لحظه های مهم نه بگیم.

    تحلیل هات ورفتارهات ودرآخر نتیجه گیری ات درست ومنطقی هستش باتوجه به نوشته هات.
    موفق باشی عزیزم.
    سلام پاییزه عزیز. خودمم دلم خنک شد از اون حرفا ولی اغلب من وقتی اینجوری حرف میزنم، دیگران میگن قلدر بازی در میاری. 
    در نهایت هم تا حالا هر وقت این مدلی حرف زده ام، بیشتر طرف مقابلم فرتری شده تا اینکه درکم کنه و حرفم رو قبول کنه و بهم حق بده. درسته همون لحظه دلم خنک میشه و حس قوی بودن میکنم ولی آخرش خیلی وقتا نتیجه مد نظرم رو نمیگیرم. منظورم این قضیه نیست. در کل توی خونمون و بین دوستام و .. هم وقتی میام از حق خودم دفاع کنم، بعد میبینم طرد میشم.
    دلیلش چیه رو نمیدونم.
    کلا ناز کردن ، به من نیومده. ))

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان نمایش پست ها
    سلام
    جرأت ورزیت خوب بوده.مهم اینه که خودت بودی حتی اگر عصبانی شدی وواکنش نشان دادی ....... موضع ونظرت راجع به مشاوره هم بجا بوده وضمننا همین جریانات یعنی شناخت
    این فرد به نظر میرسد وسواس در انتخاب دارد.شماراتاحدزیادی پسندیده اماترس وتردیدهای وسواسی دارد
    بازهم تکرار میکنم مهم اینه که گامهارادرست برداری وخودت باشی

    آرام باش ونگران نباش
    فرشته مهربان چان، باز هم ممنون.
    مرسی که به من امید میدید که راه رو درست میرم.

    ولی من هنوز خیلی نمیتونم بفهمم "صاقانه رفتار کردن حتی اگر خلاف میل و احساسم باشه" یعنی چی دقیقا؟ من خیلی وقتا وقتی میخوام صادقانه بعضی احساستم رو بروز بدم، در کنارش بعضی چیزهایی که برام ارزش داشته رو از دست میدم. در کل برداشت عقلم رو پیروی میکنم. ولی همراه کردن حسم باهاش برام دردناکه. مثلا الان مطمئنم که با این رفتارهای این آقا، ته دلم شاد نبودم و دلم آروم نبود و شاید خون دل زیاد میخرودم، ولی الان هم هنوز دلم گرفته و درد دارم توی قفسه سینه ام. کلا نمیدونم چرا آشتی آشتی بودن با خودم، برام سخته.

    البته واقعا فکر نمیکنم با جواب رد دادن به این آقا، ضرر کرده باشم. ولی یکم عذاب وجدان آزارم میده که مکنه من بد بینم و بد برداشت کرده ام نیت های اونها رو. و ناراحتی بزرکترم اینکه چرا واقعا کسی که من رو واقعا دوست داشته باشه و بشه در ارتباط باهاش حس امنیت و ارامش و رضایت داشته باشم رو انگار خدا قسمت من نکرده :(

    نقل قول نوشته اصلی توسط sahar.66 نمایش پست ها
    اینا تکه های از نوشته های من در تاپیکی بود که بسته شد. خیلی وقت پیش متوجه شدم ولی شاید جدی گرفته نشد.
    برای پوه عزیزم که مثل خواهر دوستش دارم آرزوی خوشبختی میکنم .
    سلام سحر جان.
    بله شما قبلا اشاره کرده بودبد. ناقلا... تیزی هاااا :))

    فکر کنم اگه وکیل باشی یل بشی، خیلی دلسوز و موفق باشی توی وکالت. :)

    نقل قول نوشته اصلی توسط میس بیوتی نمایش پست ها
    واااااا !!! رفته پیامتو رو ورداشته برا پدر مادرش خونده اونام زنگ زدن به معرف گفتن؟؟!!! عجب رفتار بچگانه ای! لشکر کشیشون هم تو مراسم خواستگاری فقط یه دلیل میتونه داشته باشه کهصبا جان گفت ! میان موز بخورن خخخخخ !!
    راستی پوه جان خیلی جیگرم خنک شد همچین قشنگ توجیهش کردی عشقم
    سلام.... خودمم دلم خنک شد. البته با خودش که حرف میزدم اصلا قصدم خالی کردن دلم نبود و فقط میخواستم بهش بفهمونم که اول مشاوره. و نمیخواستم اون موقع جواب منفی بدم. هر چند لجم گرفته بود چرا کوتاه نمیاد و با تمام تاکید من و اعتراض هایی که دارم، یه کلام نمیگه :"باشه. اول میریم مشاوره. " هی همش میخواست انگار حرف خودش رو به کرسی بشونه. ولی بازم نمیخواستم اون موقع جواب منفی بدم.

    اما وقتی معرف اون تیکه رو انداخت، و حس کردم غرور و حرمتم رو داره نشونه میگیره، دیگه همه چی برام تموم شد. این همه با همه چی کنار بیام و کوتاه بیام و آخرش هم بیان اینجوری حرمت نگه دارن به جای اینکه بیشتر حرمت قایل بشن و دلم رو به دست بیارن؟
    وقتی معرف اون حرف رو زد، واقعا برام تیر خلاص بود.

    کلا نمیدونم چرا من اینجری ام. هر چیزی برام قابل تحمله جز اینکه غرورم رو کسی بشکنه. خوبه یا بد؟

    ------------------------------------------------------------------

    راستی لشکر کشی نکرده بودن خب. خودش بود و پدر و مادرش و یکی از فامیلاشون و یکی از دوستاشون. 5 نفر که بیشتر نبودن. ضمن اینکه من کلا مهمون دوست دارم. البته اگر از نوع سر زده نباشه. :)

  14. 5 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    paiize (سه شنبه 15 خرداد 97), tavalode arezoo (سه شنبه 15 خرداد 97), میس بیوتی (سه شنبه 15 خرداد 97), شیدا. (چهارشنبه 16 خرداد 97), صبا_2009 (سه شنبه 15 خرداد 97)

  15. #58
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    367
    Array
    سلام پوه عزیزم،
    خسته نباشی دلاور،
    خوبی؟
    نوع عملکردت قابل تحسین هست.
    عزیزم فقط یک نکته این وسط جا افتاده و آن اینکه:

    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها

    اما وقتی معرف اون تیکه رو انداخت، و حس کردم غرور و حرمتم رو داره نشونه میگیره، دیگه همه چی برام تموم شد. این همه با همه چی کنار بیام و کوتاه بیام و آخرش هم بیان اینجوری حرمت نگه دارن به جای اینکه بیشتر حرمت قایل بشن و دلم رو به دست بیارن؟
    وقتی معرف اون حرف رو زد، واقعا برام تیر خلاص بود.
    درسته این آقا جاهایی درست برخورد نکرده و نقاط ضعفی هم داشته، در کنارش نقاط قوتی بوده که برای تو به چشم آمده، و تمام این انعطاف تو، حتی جاهایی انعطاف آون آقا موجب شد که تا این مرحله پیش برید.
    اما به نظرت رفتار نامناسب معرف چه ربطی داشت به شخصیت این آقای خواستگار؟ اگر قرار بود جواب منفی قاطع بدهی می بایست فقط و فقط به خاطر رفتارهای خود آقای خواستگار می بود نه اینکه چون معرف اینطور برخورد کرد....
    اینجا کمی احساسی رفتار کردی که می شد بهتر کنترلش کنی.
    این را نگفتم که حالا بری عذاب وجدان بگیری و خود خوری کنی ها، به نظرم خیلی بیشتر از توانت هم تونستی کنترل کنی قضیه را و خیلی خوب پیش رفتی.

    این مطلب را فقط از این منظر گفتم برای تجربیات بعدی ان شا الله.
    دوستت دارم.

  16. کاربر روبرو از پست مفید بی نهایت تشکرکرده است .

    Pooh (سه شنبه 15 خرداد 97)

  17. #59
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array
    البته واقعا فکر نمیکنم با جواب رد دادن به این آقا، ضرر کرده باشم. ولی یکم عذاب وجدان آزارم میده که مکنه من بد بینم و بد برداشت کرده ام نیت های اونها رو.
    ببخشید دیگه من مجبورم واضح بگم عزیزم! این آقای خواستگار از کلیه شرایط لازم برای ازدواج فقط یه تناسب سنی با شما داشت و به خانواده مودب همین.

    اینکه از دید شما رفتار خانوادشون محترمانه بوده از دید من خانوادشون بلاتکلیف بودن و خودشون هم نمی دونستند که میخوان این وصلت انجام بشه یا نه، اینکه چند نفر رو میارن با خودشون و موز هم نمی خورن یعنی اینکه تردید دارن و دنبال تایید افراد موثر فامیلشون هستند،

    اینکه فرزندشون رو اینقدر وابسته بار آورده بودن که مینشستند در مورد پیام های رد و بدل شده بین یه مرد تقریبا 40 ساله و طرفش نظر میدادن اصلا نکته مثبتی نیست! اینکه ماه رمضون بدون هیچ دلیل خاصی پا میشن میرن خونه دختری که هنوز نمیدونند پسرشون میخوادش یا نه ! خیلیییی بده. و خیلی از اون احترام هایی که از دید شما مثبت بوده یه جورایی آفت استقلال یه شخصیت پخته هست و می تونه اساس یه خانواده نوپا رو به هم بریزه.

    و اینکه طرفت هر جا که از حرف زدن تو خوشش نیومده میگفته خوشبخت باشید نشون دهنده خشونت و عدم انعطاف هست. نشون دهنده این هست که قدرت حیتی قانع کردن ساده هم نداره و از اهرم خداحافظی استفاده میکنه و ...



    خلاصه که خواهشا عذاب وجدان نداشته باش. تصمیمت خیلی درست بوده و خدا رو شکر خودت به این نتیجه رسیدی بدون اینکه کسی بهت القاء کنه.


    ناراحتی بزرکترم اینکه چرا واقعا کسی که من رو واقعا دوست داشته باشه و بشه در ارتباط باهاش حس امنیت و ارامش و رضایت داشته باشم رو انگار خدا قسمت من نکرده :(
    در این مورد خواستی ناراحت باشی فعلا تا چند روز اشکال نداره این مورد رو خدا قسمت منم نکرده ولی من نمیدونم چرا اصلا ناراحت نیستم. حالا بعدا بیا توجیهم کن شاید منم خواستم ناراحت بشم.

    ولی دیگه نبینم عذاب وجدان داشته باشی ها

  18. 8 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    paiize (سه شنبه 15 خرداد 97), Pooh (سه شنبه 15 خرداد 97), tavalode arezoo (سه شنبه 15 خرداد 97), میس بیوتی (سه شنبه 15 خرداد 97), بی نهایت (سه شنبه 15 خرداد 97), بهاره جون (یکشنبه 20 خرداد 97), زن ایرانی (سه شنبه 15 خرداد 97), شیدا. (چهارشنبه 16 خرداد 97)

  19. #60
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 10:10]
    تاریخ عضویت
    1396-11-02
    نوشته ها
    627
    امتیاز
    9,101
    سطح
    64
    Points: 9,101, Level: 64
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 249
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocial3 months registered5000 Experience Points
    تشکرها
    199

    تشکرشده 1,077 در 458 پست

    Rep Power
    122
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    سلام سحر جان.
    بله شما قبلا اشاره کرده بودبد. ناقلا... تیزی هاااا :))

    فکر کنم اگه وکیل باشی یل بشی، خیلی دلسوز و موفق باشی توی وکالت. :)

    :)
    سلام عزیز دلم

    اتفاقا یه مدتی چند سال پیش دنبال این بودم که وارد نیروی پلیس بشم ولی خب شرایطش خیلی متفاوت بود و واقعا کار هر کسی نبود.بیشتر یه رؤیا شد تا هدف.. هی روز گار خیلی دلم میخواست یه چند تا پرونده جنایی بیاد زیر دستم ... کارآگاه سحر آقا تفنگم دستم میدادن راضی بودم اما قول نمیدادم کسی زنده در بره
    نقل قول نوشته اصلی توسط صبا_2009 نمایش پست ها

    این مورد رو خدا قسمت منم نکرده ولی من نمیدونم چرا اصلا ناراحت نیستم. حالا بعدا بیا توجیهم کن شاید منم خواستم ناراحت بشم.

    صبا جان بشین اونورتر منم بیام تو جمعتون .. ای خدا سه نفر شدیم تازه درخواستای جدید رو بررسی نکردم فکر کنم هفت هم هست ..، هفت جان من بزرگترم سه تا صندلی اینجاس بشین رو زمین ببینیم چی میشه

    پوه عزیزم عذاب وجدان تو این مورد حساس شدن به موضوعه... بالاخره هر کسی برای ازدواج قدم بر میداره بایدتلاش ، پیگیری، انعطاف هم داشته باشه .... (مخصوصا آقایون)
    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

    قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ

    مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ

    وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ

    وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ

    وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَد



  20. 3 کاربر از پست مفید sahar.66 تشکرکرده اند .

    miss seven (سه شنبه 15 خرداد 97), Pooh (سه شنبه 15 خرداد 97), tavalode arezoo (سه شنبه 15 خرداد 97)


 
صفحه 6 از 12 نخستنخست 123456789101112 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 86
    آخرين نوشته: شنبه 29 اردیبهشت 97, 00:23
  2. شرایط زندگی من و اومدن خواستگار..لطفا راهنماییم کنید من چطوربرخوردکنم
    توسط Kimiya.khanom در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 22 شهریور 96, 04:50
  3. دارم وابسته میشم...راهنماییم کنید
    توسط parasoo67 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: دوشنبه 08 اسفند 90, 02:39
  4. راهنماییم کنید-خواستگارجدید
    توسط النا61 در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 47
    آخرين نوشته: دوشنبه 21 اردیبهشت 88, 23:18
  5. +راهنماییم کنین دیگه واقعا خسته شدم
    توسط Sahar H در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: سه شنبه 22 بهمن 87, 23:42

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:08 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.