از زندگی خسته شدم

[Mr.Tanha]

سلام دوستان...

پسری 26 ساله و تنها هستم که هیچ کسیو نداره حتی باهاش یکم صحبت کنه دلش باز بشه.
بجز اینجا هیچ جایی رو پیدا نکردم برم یکم خودم رو خالی کنم...

بنا به مشکلاتی که در خانواده ام داشته ام خیلی نیاز به محبت و همدم دارم و این از کمبودهای من در این 26 سال عمرم بوده.

شاید باورتون نشه و شاید شماهم بهم بخندین. تاحالا از بیش از 10 نفر خواستگاری کردم.
همشون به نحوی بهم گفتن نه و دلم رو شکستن.
البته دو موردم بود خانواده بهم معرفی کردن که خودم نخواستم.
امشب داشتم پیش خودم تعدادشون رو حساب میکردم. خیلی از خودم بدم اومد.


امشب هم آخریش همکلاسیم بود که خیلی دلمو صابون زده بودم این که دوستم داره و اوکی میده (چون خیلی باهام صمیمی بود در دانشگاه)
خواهرم فرستادم جلو باهاش صحبت کنه. خیلی راحت گفت نه و من سینگل نیستم! اینو همه میدونن در دانشگاه!! و فکر میکردم داداشت هم اینو بدونه!!! (جلو خواهرم از خجالت آب شدم)


من تموم این افراد رو قضیشون رو به خانوادم میگفتم و اونا برام اقدام میکردن.
دیگه از اونا هم خجالت میکشم.
خب اونا هم ناراحت میشن..
و از طرفی دیگه ذوقی براشون نمونده که پسرشون ازدواج کنه.
همه وقتی برای اولین بار با خانوادشون در مورد ازدواج صحبت میکنن خیلی خوشحال میشن. اما دیگه ازدواج من براشون عادی شده.

اصلا پسری نبودم که بخوام با کسی فاز دوستی بردارم و به فکر مخ زنی و اینا باشم.

دوتا از دوستان صمیمیم هم قضیه من رو میدونن و جدیدا مسخره ام میکنن. میگن تو رو دست اون بازیگر سریال لیسانسه هارو هم زدی...


من تاحالا آزار و اذیتم به یک مورچه هم نرسیده. نمیدونم چرا خدا داره این کارو با من میکنه...
همه رو دوست داشتم و به همه کمک کردم.
اما هیچکس دوستم نداره تو این دنیا
همه ازم سوء استفاده کردن و بهم خندیدن...

خیلی ضعیف شدم....
ببخشید خواهشا.... سرتون رو درد اوردم. اما شاید اینجوری یکم آروم بشم ........



از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته‌ام

دل‌گیرم از ستاره و آزرده‌ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته‌ام

دل‌خسته، سوی خانه تن خسته می‌کشم
آوخ... کزین حصار دل‌آزار خسته‌ام

بیزارم از خمشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته‌ام

از او که گفت: یار تو هستم؛ ولی نبود
از خود که بی‌شکیبم و بی‌یـار خسته‌ام

تنها و دل‌گرفته، بی‌زار و بی‌امید
از حال من مپرس که بسیار خسته‌ام

[sahar.66]

علیک السلام، خوش آمدین

اینکه هر دختر و پسری در زندگی شاهد رفت و آمد افراد مختلفی هستن شکی نیست. مثلا برای یه دختر کلی خواستگار میاد و فقط یک نفر جواب بله میگیره. یه پسرم کلی دختر میبینه تا یکی رو بپسنده و بخواد به همسری انتخابش کنه. این طبیعیه.

اما ازدواج کردن راه و روش خودشو داره... کنار گذاشتن یکسری معیارها و از روی اونها دنبال دختر مناسب گشتن.
بیرون از خانه دختران زیادی هستن که در سنی بسر میبرن که آماده ی ازد‌واجن، اما از میان اونها فقط چند درصد گزینه ی یک پسر برای ازدواجن.

معیارهای شما برای انتخاب همسر چی هست؟

اینکه با هیچ دختری وارد دوستی نشدین نشون دهنده ی قدرت غلبه ی شما بر هوای نفس و هیجانات زودگذره چه کسی میگه شما ضعف دارین؟
ضعیف کسی هست که برای نیاز زودگذر خودش و دیگران رو به رنج میندازه.

و کسی رو بمن کرد و گفت کاشف زیبایی ها باش

[minno]

سلام.
زمان بندی خدا بی نظیر است نه هیچگاه دیر نه هیچ گاه زود .کمی بردباری می طلبد و ایمانی بسیار ولی ارزش انتظار را دارد .

[afsa]

سلام دوستان...

پسری 26 ساله و تنها هستم که هیچ کسیو نداره حتی باهاش یکم صحبت کنه دلش باز بشه.
بجز اینجا هیچ جایی رو پیدا نکردم برم یکم خودم رو خالی کنم...

بنا به مشکلاتی که در خانواده ام داشته ام خیلی نیاز به محبت و همدم دارم و این از کمبودهای من در این 26 سال عمرم بوده.

شاید باورتون نشه و شاید شماهم بهم بخندین. تاحالا از بیش از 10 نفر خواستگاری کردم.
همشون به نحوی بهم گفتن نه و دلم رو شکستن.
البته دو موردم بود خانواده بهم معرفی کردن که خودم نخواستم.
امشب داشتم پیش خودم تعدادشون رو حساب میکردم. خیلی از خودم بدم اومد.


امشب هم آخریش همکلاسیم بود که خیلی دلمو صابون زده بودم این که دوستم داره و اوکی میده (چون خیلی باهام صمیمی بود در دانشگاه)
خواهرم فرستادم جلو باهاش صحبت کنه. خیلی راحت گفت نه و من سینگل نیستم! اینو همه میدونن در دانشگاه!! و فکر میکردم داداشت هم اینو بدونه!!! (جلو خواهرم از خجالت آب شدم)


من تموم این افراد رو قضیشون رو به خانوادم میگفتم و اونا برام اقدام میکردن.
دیگه از اونا هم خجالت میکشم.
خب اونا هم ناراحت میشن..
و از طرفی دیگه ذوقی براشون نمونده که پسرشون ازدواج کنه.
همه وقتی برای اولین بار با خانوادشون در مورد ازدواج صحبت میکنن خیلی خوشحال میشن. اما دیگه ازدواج من براشون عادی شده.

اصلا پسری نبودم که بخوام با کسی فاز دوستی بردارم و به فکر مخ زنی و اینا باشم.

دوتا از دوستان صمیمیم هم قضیه من رو میدونن و جدیدا مسخره ام میکنن. میگن تو رو دست اون بازیگر سریال لیسانسه هارو هم زدی...


من تاحالا آزار و اذیتم به یک مورچه هم نرسیده. نمیدونم چرا خدا داره این کارو با من میکنه...
همه رو دوست داشتم و به همه کمک کردم.
اما هیچکس دوستم نداره تو این دنیا
همه ازم سوء استفاده کردن و بهم خندیدن...

خیلی ضعیف شدم....
ببخشید خواهشا.... سرتون رو درد اوردم. اما شاید اینجوری یکم آروم بشم ........



از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته‌ام

دل‌گیرم از ستاره و آزرده‌ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته‌ام

دل‌خسته، سوی خانه تن خسته می‌کشم
آوخ... کزین حصار دل‌آزار خسته‌ام

بیزارم از خمشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته‌ام

از او که گفت: یار تو هستم؛ ولی نبود
از خود که بی‌شکیبم و بی‌یـار خسته‌ام

تنها و دل‌گرفته، بی‌زار و بی‌امید
از حال من مپرس که بسیار خسته‌ام

سلام دوست عزیز امیدوارم قدر نعمت هایی که داری رو بدونی و یک مقدار هم اعتماد بنفست رو بیشتر کنی تا احساس خجالت نکنی ازاین مساله ، چون ممکنه که اگر کسی درمرحله اول آشنایی هم موافقت کرد بعدا به این نتیجه برسه که باهم هم کفو نیستید...
من با خوندن این متن احساس کردم کمی عجولانه رفتار میکنید
اینکه باشما صمیمی باشه یک خانوم دلیل علاقه نیست و شما حتی اگر کسی بهتون به قول معروف چراغ سبز هم نشون داد باید تحقیق کنید
یک مقداری اطلاعات داشته باشید و بدونید به فرد مناسبی پیشنهاد ازدواج میدید
این ها لازمه یک ازدواج موفقه ..که از ابتدا سنجیده جلو برید
بهتره کلا این پیشنهادهایی که دادین رو فراموش کنید و فعلا در باره اینکه گفتین همه ازم سواستفاده میکنن یک تاپیک باز کنید و این افکار منفی رو سامان بدید تا اعتماد به نفستون به حد کافی باشه که این خودش موثره در ارتباطات موفق
ازمقالات مفید سایت هم غافل نشید .. و یا برای کنار گذاشتن این افکار منفی با مشاور صحبت کنید همه ما برای یک سری مسائل تنها هستیم چون نمیشه به همه درددل هارو گفت اما با مشاور میشه درمیون گذاشت و راهکار دریافت کرد

[Mr.Tanha]

سلام.
ممنونم از همگی. حرفاتون فوق العاده بود .

مشکلی که الان هست اینه که من خیلی آدم غمگینی شدام. نمیدونم شاید افسردگی دارم یا چیز دیگری هست...

هرجا همه میگن و میخندن من فقط یک لبخند ساده میزنم و اصلا نمیتونم شاد باشم.. همش آهنگای غمگین گوش میدم و از آهنگ شاد متنفرم.

ترسم از زندگی و تاثیر اون بر روی زندگیم هست...

البته فکر کنم برای این مورد باید تاپیک جدید باز کنم. من با قضیه ازدواجم کنار اومدم
کسی رو که نمیشه زور کرد یا شاید خدا نمیخواد که بشه

[minno]

سلام.
آهنگ های غمگین گوش ندید .ورزش کنید . پیاده روی اونم شب ها معجزه می کنه .

سعی کنید برای خودتون هدف پیدا کنید. ماهیانه یک روز با دوستان یا آشنایانتون تفریح داشته باشید مثلا سینما برید یا برای شام بیرون برید.

بیشتر به خودتون و پوششتون برسید و خودتون را دوست داشته باشید .

تلاوت سوره ی انسان با توجه به معانیش هم خیلی اثر گذاره سوره ی کوتاهی هم هست .

یه موقع به خوتون میاید و می بینید همه ی چیزایی که براش غصه خوردید بی اهمیت بوده و شما فقط لحظات زندگیتون را از دست دادید آدم اون لحظه هایی خوشبخته که فارغ از هر دغدعه ای از ته دل می خنده فرصت خوشبختی را از دست ندید .

موفق باشید.