سلام دوستان...
پسری 26 ساله و تنها هستم که هیچ کسیو نداره حتی باهاش یکم صحبت کنه دلش باز بشه.
بجز اینجا هیچ جایی رو پیدا نکردم برم یکم خودم رو خالی کنم...
بنا به مشکلاتی که در خانواده ام داشته ام خیلی نیاز به محبت و همدم دارم و این از کمبودهای من در این 26 سال عمرم بوده.
شاید باورتون نشه و شاید شماهم بهم بخندین. تاحالا از بیش از 10 نفر خواستگاری کردم.
همشون به نحوی بهم گفتن نه و دلم رو شکستن.
البته دو موردم بود خانواده بهم معرفی کردن که خودم نخواستم.
امشب داشتم پیش خودم تعدادشون رو حساب میکردم. خیلی از خودم بدم اومد.
امشب هم آخریش همکلاسیم بود که خیلی دلمو صابون زده بودم این که دوستم داره و اوکی میده (چون خیلی باهام صمیمی بود در دانشگاه)
خواهرم فرستادم جلو باهاش صحبت کنه. خیلی راحت گفت نه و من سینگل نیستم! اینو همه میدونن در دانشگاه!! و فکر میکردم داداشت هم اینو بدونه!!! (جلو خواهرم از خجالت آب شدم)
من تموم این افراد رو قضیشون رو به خانوادم میگفتم و اونا برام اقدام میکردن.
دیگه از اونا هم خجالت میکشم.
خب اونا هم ناراحت میشن..
و از طرفی دیگه ذوقی براشون نمونده که پسرشون ازدواج کنه.
همه وقتی برای اولین بار با خانوادشون در مورد ازدواج صحبت میکنن خیلی خوشحال میشن. اما دیگه ازدواج من براشون عادی شده.
اصلا پسری نبودم که بخوام با کسی فاز دوستی بردارم و به فکر مخ زنی و اینا باشم.
دوتا از دوستان صمیمیم هم قضیه من رو میدونن و جدیدا مسخره ام میکنن. میگن تو رو دست اون بازیگر سریال لیسانسه هارو هم زدی...
من تاحالا آزار و اذیتم به یک مورچه هم نرسیده. نمیدونم چرا خدا داره این کارو با من میکنه...
همه رو دوست داشتم و به همه کمک کردم.
اما هیچکس دوستم نداره تو این دنیا
همه ازم سوء استفاده کردن و بهم خندیدن...
خیلی ضعیف شدم....
ببخشید خواهشا.... سرتون رو درد اوردم. اما شاید اینجوری یکم آروم بشم ........
از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خستهام
دلگیرم از ستاره و آزردهام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خستهام
دلخسته، سوی خانه تن خسته میکشم
آوخ... کزین حصار دلآزار خستهام
بیزارم از خمشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خستهام
از او که گفت: یار تو هستم؛ ولی نبود
از خود که بیشکیبم و بییـار خستهام
تنها و دلگرفته، بیزار و بیامید
از حال من مپرس که بسیار خستهام
علاقه مندی ها (Bookmarks)