سلام.
من ۸ ساله ازدواج کردم و ۳۲ سالمه. با همسرم که دو سال از من بزرگتره همشهری بودیم و اومدیم تهران برای کار.از صفر شروع کردیم. دوستش داشتم. هر دو شاغلیم. اون دولتی من خصوصی. هر دو کارشناسی ارشد مهندسی. بچه نداریم.
من این ماه بالاخره دادخواست مهریه دادم و خیلی میخوام که جدا بشم.
خانواده هامون شهرستان هستن.
همسرم نماز خون و مذهبی و سنتیه.
اهل زن و سیگار و مشروب و خلاف و .... نیست.
دست بزن نداره اگرچه عصبانیتش تنده.
من نمازخون و مذهبی و سنتی نیستم اما مذهب و سنت برام خیلی محترم هست و به خواست همسرم و بنا به عادت حجاب رو رعایت میکنم.
سه سال هست که بیشتر وقتها قهر و سکوت هست بینمون و خیلی جدی به جدایی فکر میکنیم. همسرم از لحاظ اقتصادی و اجتماعی حاضر به جدایی نبوده و میگه تو تلاش کن و زندگی رو بساز. منم خسته ام. خیلی خسته و داغون.
نمیدونم چرا اینجا اومدم. به زودی وسایلم رو جمع میکنم و برای همیشه از این خونه میرم. اما مثل جون کندن برام سخته.
کاش همسرم از اینی که هست یکمی خوبتر یا یکمی بدتر بود!!! اونوقت تصمیم گرفتن برای من ۸ سال طول نمیکشید!
علاقه مندی ها (Bookmarks)