سلام امیدوارم اینجا کسی باشه که بتونه راهنمایی خوب و واقعی بکنه.
خب اگه بخوام خودم رو معرفی کنم 30 سالمه. از بیماری دیابت نوع 1 رنج می برم. مدرک فوق لیسانس دارم. بیکارم از نظر همه و حتی شاید خودم.
من از وقتی کنکور دادم شروع به نوشتن کتاب کردم اولین کتابم در همکاری با دوستم در زمینه ریاضیات بود و به موسسه ای می رفتیم و اونجا کار تالیف کتاب رو انجام می دادیم. متاسفانه به دلایلی اونجا پلمپ شد و کل کار های ما هنوزم در کامپیوتر های اونجاست. بگذریم. بعد فارغ التحصیلی کارشناسی و در حین خوندن ارشد 30 کتاب در زمینه تحصیلی م نوشتم. به دلایل مشکلات مالی هیچ کدوم به مرحله چاپ نرسید به جز دو تاش. اولیش با حمایت یکی از اساتیدم که ایشون گفت چون تو سرمایه ای برای چاپش نداری اسم من می ره روی جلد و تو در ازای دریافت 2 میلیون تومن کنار می ری. متاسفانه چون فایل کتاب دستش بود و آدم دانه درشتی بود و من اعتماد بیجا کرده بودم راه دیگه ای نداشتم و تمام. و دومین کتاب اینترنتی منتشر شد که هیچ درآمدی هم نداشت تا حالا (حدود 100 هزار تومن در سال).
پدرم مرد بسیار فعالی بود قبل از بیماری قلبیش. اون مدرک دکتری داره در زمینه تحصیلی من و یک کارخانه داشتیم با اسم تجاری من. من از بچگی باهاش سر کار می رفتم. خیلی زحمت کشید تا خط تولید راه انداخت و اونجا رو ساخت. بعد از چند سال عموم که خیلی از پدرم کوچیکتره (حدود 20 سال) درسش رو تموم کرد و پدرم اون رو وارد کار های مدیریتی کارخانه کرد. براش خونه و ماشین خرید و براش زن گرفت. همه چیز خوب بود و ما در اوج بودیم. پدرم درآمد این سال ها رو به ارز تبدیل کرد و در بانکی در خارج کشور گذاشت (2 میلیون دلار) و همه این ها مصادف بود با این تحریم ها و بحران های ارزی و شلوغی ها و نا آرامی ها. پدرم دچار بیماری قلبی شدیدی شد و کلیه هاش هم تا حد زیادی آسیب دید. کارخانه و دفتر کارمون رو به عموم سپرد با یه وکالت نامه. عموم بعد چند ماه با یه سری مدرک اومد و گفت کارخانه به علت اوضاع بد ورشکست شده و کلی بدهی داریم و پدرم تمام اون 2 میلیون دلار رو برای پرداخت بدهی ها به عموم داد. عموم هم با کلی دوز و کلک همه چیز رو به نام خودش کرد و بعد 3 ماه کارخانه را با اسم جدیدی راه انداخت و صاحب همه چیز حتی اون دفتر کار شد و همه چیز رو به نام خودش کرد.
البته پدرم میگه که اون با توانایی خودش دوباره کارخانه رو راه انداخته و مرد پاکی هست و از این چرندیات.
من به دلیل وضعیت جسمی پدرم باهاش بحثی نمی کنم. ولی نگاه می کنم زندگی من الان نابود شده. نه شغلی دارم نه آینده ای نه عموم بهم در کارخانه شغلی داده. نه اصلا دیگه من رو می شناسه. نه پول کافی برای مراجعه به پزشک برای بیماری دیابت خودم و پدرم داریم. نه پول برای تهیه دارو و تمام درآمدمون ماهی 1 میلیون تومن مادرمه و تنها دارایی مون خونه ای که توش زندگی می کنیم.
این آدم زندگی ما رو نابود کرده از مون دزدی کرده کلاهبرداری کرده. من دارم از عذاب و .... می میرم. باید چیکار کنم به نظر شما؟ بار ها خواستم رسما شکایت کنم ولی پدرم مانع میشه و من مجبورم به دلیل بیماریش کوتاه بیام.
اصلا حال خوبی ندارم و مخصوصا آخرین آزمایش خونم حاکی از قند خون بسیار بالا و وضعیت جسمی بسیار بدی بود. چطور به زندگیم نظم بدم و خودم رو جمع و جور کنم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)