سلام،
قبل از هر چیز ممنون از اینکه قضاوت نمی کنید! به اندازه کافی ناراحت و تنها هستم.من 37 سالمه و 12 ساله که ایران زندگی نمی کنم. و حدود 14 سال هم هست که باهمسرم آشنا و ازدواج کردم. تحصیلات دانشگاهی دارم و از لحاظ کاری همتقریبا راضی هستم و خدا رو شکر، فرزند هم ندارم.
من از لحاظ روحی بسیار آدم مهربان و صبوریم و در طول این 14 سال بسیار بسیار موردآزار و اذیت خانواده همسرم و خود همسرم قرار گرفتم. چون خانواده ایشونبه هیچ وجه راضی به ازدواج نبودن و نیستن و هنوز هم مدام حرف جدایی ما زدهمیشه. در مورد اومدن به خارج هم شاید یه سری از دوستان فکر کنن من به واسطه ایشوناومدم و حالا میخوام از ایشون بد بگم، باید بگم که من هم از نظر تحصیلیبالاتر بودم و هم اینکه من اول پابه های این زندگی رو گذاشتم.
اما این 12 سال چی گذشت: خیلی اخلاق بد و پرخاشگری داره و همش دعوا وایرادگیری، فحش و سرزنش و کتک، به حدی که من هیچ اعتماد به نفسی برام نمونده بود،به طور مثال بگم که ایشون 10 زندگی محل خوابش از من جدا بود!!! هر وقت میگفتمچرا میگفت اتاق خواب کوچیکه یا اینکه شبا دیر میخوابم بیام تو اتاق تو بیدارمیشی، یا اگر خر و پف میکرد بیدارش میکردم که سرش رو جابجا کنه تا صبح دعوابود..... من با هیچ ایرانی هم اینجا ارتباط نداشتم و طبعا دوستی هم ندارم. در اینبین پدرم فوت کردند و این موضوع باعث دعواهای بیشتر هم شد که خب مرده و تونباید اینقدر ناراحت باشی.....
فقط میخوام خلاصه کنم، اینکه من تنها راه حل رو رفتن به جای دیگه و سر کاررفتن در شهر دیگه دیدم، و این کار رو کردم، از لحاظ روحی به آرامشبسیار زیادی رسیدم و اینکه این آقا در روز شاید یکبار هم زنگ نمیزد زمانی کهمن در شهر دیگه بودم.
مشکلات من در همین زمان شروع شد، که پسر یکی از آشناهای قدیمی مابا من تماس گرفت برای موضوعی و این تماس ها ادامه پیدا کرد، تا حدی که به من ابرازعلاقه کرد (ایشون متاهل با یک فرزند) من هیچ علاقه ای بهش نداشتم تا اینکه کم کمحس کردم خودم هم دارم وابسته میشم. همش میگفت زندگیه خوبی نداره و در آستانه طلاقهو فقط میخواد که دوست باشیم. من هم بسیار تنها بودم و گفتم من که این آقا رومیشناسم و دوستی، زیاد مسیله ای نداره، یک مقداری هم برای شراکت بهش کمک کردم و..... بعد از یه مدت همسرم همش گفت که جدا بشیم، تو اخلاقت خوب نیست و من هم گفتمباشه.... و متاسفانه پای درد دل من همه این قضایا رو به این آقا میگفتم و ایشون هماصرار که من طلاق بگیرم و بیام ایران و... از بین کلامش احساس کردم که فکر میکنهکه من طلاق بگیرم و بیام همسر دوم ایشون بشم چون دیگه تاکید داشت که همسر اولشمحاله طلاق بگیره و باید باهاش بسازه...
به علت یکسری رفتارای غیر معقول این آقا و دروغگویی، منالان با این آقا کاملا قطع رابطه کردم... و یه سری دلایل دیگه که واقعا نمیشهتوضیح داد.. ولی خیلی دوستش داشتم... این حس که من رو فریب داد که ازم پول بگیره و بهم برنگردونه و با احساساتم بازی کرد... داره دیوانم میکنه...
از طرفی هم با همسرم زندگی نمی کنم و شاید هر دو هفته یکباربیاد یه سری بزنه، یه دعوایی کنه و یه بحث طلاق بندازه بره، دوباره بیاد بگه منطلاق نمیدم، و همین رفتارای عجیب و غریب.....
میدونم که شما شاید بگید خیانت کردم به همسرم و من هم قبولدارم، ولی این رو بگم که من هیچ محبتی دریافت نمی کنم شاید صفر، مثلا امسال اولینسالی بود که برام کادوی تولد خرید و دقیق ماه بعدش که تولدش بود ازم خواست به همونارزش پولی براش کادو بگیرم..... در روز یک مکالمه 2 دقیقه ای داریم و گاهی فقط صبحبه صبح زنگ میزنه اونم همش میگه چرا زنگ نزدی بیدارم کنی...
من در 4 سال اول زندگی ازش خواستم بچه دار بشیم، همش گفتنه، نمیخوام، زور کردم نشد، هر چی به خانوادم گفتم، تنها حرفشون این بود که اینآدم رو به همه جا رسوندی حالا میخوای طلاق بگیری... 37 سالم شده و نمیدونم چهکنم... میترسم طلاق بگیرم تنها تر از این هم بشم... بشم ملعبه دست کسی... از یهطرف دیگه دلم باهاش نیست... دوستش ندارم... خانودام هم راضی به برگشتم نیستن چون پولزیادی ندارم و میگن کار پیدا نمی کنی، ایران بدتر از همه جا...
از یه طرف اون طرف هم اینقدر بهم ظلم کرده که نمیتونم بفهمماین همه چیز چه طور پیش اومد.... واقعا این آقا جواب سر کار گذاشتن من و دروغگویی هاش رو میگیره...
همسرم که این همه سال بهم ظلم کرده و من فقط برای آبروی خانوادگی و حرمت زناشویی هیچ کاری نکردم چی... نمیگم مذهبی هستم ولی بسیار آدم با غیرتیم... همسرم چند بار پیاپی بی کار شد، یکبار هم نگفتم من همه خرج زندگی رو میدم... ولی یه بار گفتم بهش من دوست دارم کمی از کار فاصله بگیرم خونه بمونم... گفت مرد وظیفه نداره خرج زنو بده،... در مورد مسایل مالی هم خیلی حساسه و به هیچ وجه نمیخواد که من پولی داشته باشم، البته الان یکسالی هست که حساب جدا دارم و کمی برای خودم پول جمع کردم...
شما جای من بودید چه می کردید؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)