سلام.
در اوایل دی ماه یک خواستگاری سنتی مطرح شده بود، که در این پست ها و در تاپیکی که میذارم در موردش گفته ام.
فعلا به عنوان مقدمه و یادآوری، اون پست ها و تاپیک رو به ترتیب تاریخ قرار میدم. و بعدش مشکل الانم رو مطرح میکنم.

نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
.
سلام.
دوستان عزیز مورد دیگه ای هم مطرح شده به شکل سنتی.
خصوصیات این آقا:
-38 ساله
-فوق لیسانس
-خانوادشون هم فرهنگشون و سطح اقتصادیشون بهمون میخوره
-به دلایلی فعلا شرایط شغلی مشخصی نداره و داره مقدمات راه انداختن یک شغل آزاد رو فراهم میکنه.
- بیماری کلیوی داشته و پیوند کلیه شده.

یک بار بیرون دیدمیم همو. من به همراه مامان رفته بودم و ایشون هم به همراه پدرشون اومده بودن. چیزی که در دیدار اول به نظرم اومد آدمیه خیلی اجتماعی که خیلی راحت میتونه ارتباط برقرار کنه. بسیار پر حرف. ساختار و شکل بدنش هم از اون آدمهایی که بدن شل و نرمی دارن و با اینکه مثلا خود لباسهاش تر و تمیز و مرغوب بود، ولی توجهی به اینکه لباسش رو مرتب کنه و صاف و محکم بشینه نداشت. حتی محکم راه نمیرفت.از حرفهایی که میزد غهمیدم از اون آدمهای خیلی دل نازکه که اصلا تحمل غم دیگران رو نداره و محل کار قبلیش رو هم چون با بیماران سرطانی در ارتباط بوده و میگه اصلا خیلی برام سخت بود و ناراحت میشدم از غم و رنجشون، و تحمل نداشتم اومدم بیرون. دروغ و دوز و کلک نداشت. خودش بود. در به قوا خودش از اینکه مسخره بازی در بیارم و دیگرانو بخندونم خوشم میاد. میگه دوست دارم خونم وسط بازار شهر باشه و همه جور آدمی ببینم و باهاشون حرف بزنم.

یک جلسه هم اومدن خونمون. و با اینکه پدر و خواهر و خانواده من رو اولین بار بود دیده بود، ولی اونقدر با برادرم گرم گرفت و کلا تمام اون دو سه ساعتی که خونمون بودن رو حرف زد و خاطره تعریف کرد و گفت و خندید، که اصلا انگار نه انگار جلسه خواستگاریه. کلا خانواده گرم و صمیمی و خودمونی و شادی بودن. توی رفتارشون یک آرامش و اعصاب راحت مشهود بود. با هم رفیق بودن.
ولی توی اون جلسه حتی نخواستن که ما با هم حرفی بزنیم. و جالب اینه که حتی یک بار هم با من حرف نزد و حتی توی حرف زدنهاش همونقدر به من نگاه میکرد که به بقیه نگاه میکرد. منظورم اینه که در کل تماس چشمی خوبی با جمع موقع حرف زدن و خاطره تعریف کردنش داشت. ولی توجه بیشتری به من، نسبت به بقیه نداشت.

جالبه که حتی توی اون جلسه با خواهرم که 37 ساله است، بحثشون گرم شده بود. و من انگار در حاشیه بودم.

تماس تلفنی در طول این مدت نگرفته به جز برای هماهنگی اینکه چه روزی بیان. فقط یک بار دیگه هم زنگ زد که فقط گفت که کارهای پایان ناتون چطور پیش میره و توضیحی هم در مورد دوره ای که خودش داره میره داد و تمام. و در صداش هم احساس و علاقه ای به نظرم نیومد. و حتی نو با کلمه شما و فعل جمع صدا نمیکنه. میگه تو.... کارات چطور پیش میره....

یکی دوبار هم آهنگ فرستاده. که موسیقی های کلاسیک غربی بود. قشنگ بود. ولی من خودم شاید موسیقی های پاپ داخلی و سنتی خیلی دوست دارم و تا حالا زیاد تمایلی به گوش کردن موسیقی های کلاسیک خارجی نداشتم.

-----------------------------------------------------------------------------------------

من خودم آدم نسبتا کم حرفیم. و بعضی وقتها خیلی خیلی ساکت و کم حرف. آرومم. حتی مثلا فعالیت هام رو اگر هم پرانرژی باشه دلم میخواد تنهایی انجام بدم. مثلا دوست دارم تنهایی دوچرخه سواری کنم. یا حتی اگر با گروه هستم، ازشون فاصله داشته باشم و یه جای دنج برای خودم پیدا کنم.
توی جمع هم که باشم خودم حرف کم میزنم. ولی اگر خاطره ای تعریف بشه یا اتفاقی بیفته که خنده دار باشه، منم میخندم. ولی اینکه خودم نقل مجلس باشم، نه.
رفتارم در کل مودبانه و اتو کشیده و رسمیه. به نظر خیلی ها خشک و نچسب.
احساساتی هم هستم. و خودم فکر میکنم توقع عاطفی زیادی از طرف مقابلم دارم. یعنی خیلی نیاز به دوست داشته شدن و توجه دارم. به اینکه طرف مقابلم توی نگاهش محبت ببینم، یا جملات عاشقانه بشنوم و فقط هم شنیدنش نه، حتی نوع لحن و حس بیانش برام خیلی مهمه.
کلا اینکه کسی هی بخواد بهم گیر بده کارات چطوره و چی شد و هی نصیحتم کنه و اینا روی اعصابمه. کلا از تحت فشار بودن اصلا خوشم نمیاد و مضطرب و عصبی میشم.
خودم از آدمهایی که رسمی و محکم باشن بیشتر خوشم میاد.
حتی اینکه بهم میگه تو و ... و هیکلش هم از من خیلی درشت تره، و همین هم که میدیدم با خواهرم که سنشون به هم نزدیکتره بیشتر حرفها و دنیای مشترک برای حرف زدن داشت تا من، حس میکنم بیشتر از اینکه احساس و عشق بتونم بهش داشته باشم، حس یک خاهر کوچکتر بهش دارم. یعنی راستش اونم خیب رفتارش مثل برادر بزرگا بود تا یکی که منو برای زندگی بخواد.


نمیدونم من حساسم یا اینکه واقعا این چیزا و تفاوتایی که به نظرم اومده واقعا جای تامل داره؟

هیچ ایرادی نمیخوام به ایشون بگیرم. ولی اگه بخوام صادق باشم اصلا احساس تمایلی بهش پیدا نکرده ام.

واقعا نمیدونم توی این سن من، این فکرا مته به خشخاش گذاشتنه؟ و باید توی این چیزا کوتاه بیام آیا؟


مامان اینا میگن یه جلسه دیگه بیرون همو ببینید و حرف بزنید. خودشون هم اون روز که اومده بودن خونه، وقت خداحافظی باباش به بابام گفته بود شما هم تشریف بیارید منزل ما.

نمیدونم همینجا تمومش کنم یا باز ادامه بدم؟

و اگر لازمه ادامه بدم، اول یک بار بیرون همو ببینیم، یا اینکه اول ما یه سر بریم خونشون؟

ممنون میشم نظرتون رو بگید.

نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
.در مورد اینکه ایشون خواستگاری زیاد رفتن یا نه، سوالی نکردم. ولی خودشون یک بار توی حرفاشون گفتن که فقط یک بار تا حالا خواستگاری رفتن. اون هم سه سال پیش.

در کل اینجور احساس میکنم که با اینکه آدم خوش قللبیه، ولی از نطر احساسی سرده.

خب من اگر هم دلم میخوا ازدواج کنم، دلیل اصلیش نیاز به یک رابطه عاطفی قوی و احساساته. اگر بخوام وارد یه زندگی سرد بشم که خب فقط بار رو دوش خودم رو سنگین کردم بدون داشتن دلخوشی به وجود علاقه. منظورم هم رمانتیک بودن نیست. ولی یک حداقل ته دل رضایت داشتن لازمه. نیست؟

و آیا همین دلیل قانع کننده برای نه گفتن نیست؟

در مورد اثرات بیماری ایشون هم سعی میکنم تحقیقات انجام بدم.

این هم لینک تاپیکی که درش در موردش صحبت کردم:

http://www.hamdardi.net/thread45020-3.html

و یک پست هم در مورد ملاکها و درصد اهمیتش برام:

نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
.سلام.
دوستان، من ملاک هام رو به صورت درصد اهمیتش برام امتیاز بندی کردم. به نظر شما منطقیه این امتیاز بندی؟ واقعا اولویت بندی بینشون برام کار سختی بود. بعضیهاش به نظرم به اندازه هم اهمیت شتن و اولویت بندی بینشون برام سخت بود.

1- فرهنگ خانوادگی 20
2-تیپ شخصیتی 18
3-اخلاق 15
4-شغل 15
5-تحصیلات 12
6-ظاهر 10
7-سن 10

مثلا این خواستگار اخیر با ملاحظه و تخفیف، به زور 64 امتیاز گرفت. ولی مثلا وقتی اون یکی آقاهه که دستمو گرفته بود رو امتیاز دادم، به راحتی و حتی با اینکه سعی میکردم بهش کم امتیاز بدم، امتیاز 85 گرفت.

اشکال کار کجاست که حتی وقتی امتیاز بندی میکنم، نتایج معقولی نمیگیرم؟

فقط اشاره کنم کخ در تاپیکی معرفی کردم گفته بودم که اونها نه گفته اند. در واقع چند روزی هیچ تماسی نگرفته بودن و من این رو به کنار کشیدنشون تفسیر کرده بودم. اما بعد از چند روز توی تلگرام خیلی معمولی احوالپرسی کرده بودن و من هم جواب دادم. و هنوز هم این آشنایی ادامه پیدا کرده. ولی پیشروی مشهودی نکرده.

فعلا چون حجم مطالب اشاره شده زیاده، مشکل الان رو در پست بعدی مطرح میکنم.