به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 9 از 9 نخستنخست 123456789
نمایش نتایج: از شماره 81 تا 87 , از مجموع 87
  1. #81
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,897

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sahar.66 نمایش پست ها
    چی باعث شده این فکر رو بکنی و نتونی ببخشی؟ یعنی گناهشون انقدر بزرگه؟
    سلام سحر جان. بی خیال. چیز مهمی نیست.

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

    از دیشب تلگرام و واتساپ و ایمو و همه چیزو از گوششیم پاک کردم. البته اکانت حدف نکردم.

    اگر هم معرف خبری بده نمیفهمم. ولی خب اگر خبر مهمی باشه میتونن زنگ یزنن.

    --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

    آدم میتونه مسئولیت نداشته باشه، دغدغه نداشته باشه، و خیالش راحت باشه. ولی بی معنا میشه.

    میدونم مثلا میشه مشغول درس و تحصیل بود، میشه شغل داشت، میشه خیلی فعالیتها کرد. ولی همه اینها وقتی فقط برای خودت باشه، آخرش یه جا بی مزه میشه. من دلم مسئولیت در قبال بقیه رو میخواد. این مسئولیته، میتونه نسبت به پدر و مادر و خواهر و برادر و خواهر زاده و برادر زائه باشه، ولی بازم یه جا دیگه خیلی تکراری میشه.

    بعدشم خواهر و برادرای من ازدواج کرده اند و خودشون ماشالله دارن زندگی خودشون رو اداره میکنن و نیازی به کمک من ندارن. مگر اینکه گاهی برای بچه هاشون کاری ازم بربیاد. پدر و مادر هم که انشالله همیشه سلامت باشن. ولی خب چیز پر شر و شوری از آدم نمیخوان که مسدولیت بزرگی به عهدت باشه. همین که بهشون یک رسیدگی ساده داشته باشه آدم، کافیه. چیز بزرگتری نمیخوان از آدم.

    درس هم... حالا واقعا چقدر به خودی خود ارزشمنده؟ نمیگم نیست. و میدونم خوبی های زیادی داره. ولی خب حداقل تا اینجا فهمیدم خیلی هم به آدم احساس رضایت و موفقت دست نمیده هر چی هم مقاله بدی. حالا مثلا مقاله دادن، یا ندادن، چه تاثیر شگرفی، داره؟ یا مثلا اون مقاله ای که میده آدم، اگر نمیداد واقعا چه اتفاق بدی می افتاد؟ میدونم شاید فکرم اشتباهه. ولی واقعا دیگه پیشرفت علمی و تحصیلی برام اونقدر ارزشمند نیست. مگر اینکه بتونم به جای تحقیقات تکنولوژیکی برای افزایش رفاه هم نوع ها، توی زمیینه سلامتی و درمانی تحقیقی کنم. باز این به نظرم حس رضایت بیشتری بهم میده.

    کار هم خوبه. نه به خاطر درآمدش. چون میبینی یه کاری برای دیگران داری میکنی و کار یه بنده خدایی رو راه میندازی. ولی خب وتی اون مراجع از محل کارت رفت، وقتی پروژه ای که به عهدت بود تموم شد، وقتی مریضت از مطبت رفت بیرون، کار تو با اون ها و کار اونها با تو تموم میشه. ای کاش میشد آدم شریک و همراه اونها برای بقیه غم هایی که به خاطرش به اون محل کار نمیان هم باشه.

    ولی خب ازدواج یه چیز دیگس.... مسدولیت واقعا بزرگیه. فکر نکنم هیچ چیزی اندازه اینکه آدم توی همه شرایط، همه سختیا و آسونیا، همه غم و شادی ها، همه بالا و پایین ها، توی تمام مادیات و معنویات کسی همراه باشه، رضایت دهنده نیست. ازدواج اینش با هیچی قابل مقایسه نیست. چه همراهیت با شخصی به اسم همسر، چه تربیت و بزرگ کردن فرزند.

    من دلم همچین مسئولیتی می خواد.

    شاید خلم. نمیدونم.

  2. #82
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 آذر 98 [ 04:38]
    تاریخ عضویت
    1391-4-21
    نوشته ها
    212
    امتیاز
    9,762
    سطح
    66
    Points: 9,762, Level: 66
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 288
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    392

    تشکرشده 451 در 164 پست

    حالت من
    Khejalati
    Rep Power
    55
    Array
    سلام
    به نظر من بهتر بود شما اصلا در مورد مهریه با اون آقا صحبتی نمیکردید و این کار و به پدرتون میسپردید
    چون این امکان وجود داره که در نظر اون اقا یه برداشت دیگه ای از شما بشه
    مخصوصا اینکه خیلی روی مهریه تاکید داشتید
    فکر میکنم اگه این صحبت و خودتون نمیکردید شاید با پدرتون به نتیجه ای میرسیدن
    موفق باشید

  3. 2 کاربر از پست مفید Glut.tiny تشکرکرده اند .

    Pooh (جمعه 28 اردیبهشت 97), میس بیوتی (شنبه 29 اردیبهشت 97)

  4. #83
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 10:10]
    تاریخ عضویت
    1396-11-02
    نوشته ها
    627
    امتیاز
    9,101
    سطح
    64
    Points: 9,101, Level: 64
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 249
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocial3 months registered5000 Experience Points
    تشکرها
    199

    تشکرشده 1,077 در 458 پست

    Rep Power
    122
    Array
    پوه سلام، حرف دل خیلیا تکه ی نوشته ی آخر شماست. کیه دلش نخواد؟ من باهاش موافقم و همیشه به همه گفتم هیچ چیز جای ازدواج رو نمیگیره چون چند نوع مسایل مختلف درونش هست که اصلا انسان رو متحول میکنه و نمیشه خارج از ازدواج بهش رسید.
    نه عزیزم دور از جون خل نیستی ، حرف منطقیه.
    اما خب گوهر شناس خوب باید پیدا شه وگرنه بعضیا فرق شیشه و مهره و گوهر رو تشخیص نمیدن و همشو به چشم یه شی ء درخشان میبینن. اما اونی که گوهر اصلیو تشخیص میده میذارش سر بهترین انگشترش.
    ویرایش توسط sahar.66 : جمعه 28 اردیبهشت 97 در ساعت 16:29

  5. 2 کاربر از پست مفید sahar.66 تشکرکرده اند .

    Pooh (جمعه 28 اردیبهشت 97), میس بیوتی (شنبه 29 اردیبهشت 97)

  6. #84
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 22 خرداد 99 [ 18:46]
    تاریخ عضویت
    1397-2-08
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    2,714
    سطح
    31
    Points: 2,714, Level: 31
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 130 در 77 پست

    Rep Power
    26
    Array
    من کاری با اون اقا ندارم خوب بود یا بد بود
    ولی به عنوان یه اقا دارم میگم تو این شرایط اقتصادی هر پسری نمیتونه بره خواستگاری!
    دل قرص می خواد که بری خواستگاری دختر خانمی و وقتی رفتی حتی بگی 1 سکه بازم داری هزینه می کنی هزینه فقط پول نیست عمرت هست سرنوشت هست.
    دختر خانم ها واقعا نمی دونم رو چه حساب فکر می کنن کسی 1000 تا سکه بزنه بهشون یا خوش تیپ باشه پسره حتما خوشبخت میشن باهاش

    پسرایی هستن نه تیپ قیافه دارن نه حاظرن سکه بالا بزنن چون میدونن اگه دختر خانم سکه بخواد باید بده مهریه اش رو... اما سالمن اهل زندگی هستن.
    کل حرف من این هست استارتر تایپیک نوشته قابلیت دکتری گرفتن داره و مدرک ارشد داره حتی به فرض مدرک ارشد دانشگاه شریف داشته باشه و دکترای فلان بازم دلیل نه گفتن نمیشه مگه اینکه طرف زیر لیسانس باشه تحصیلاتش یا شرایط غیر باشه. ولی دلیل خود برتر بینی بالا نیست بیشتر منیت هست این رفتار.

    خلاصه کنم پسری که چشم بسته 1000 تا سکه میزنه یا تو رویاست یا فکر اینده نیست وفقط دنبال بله گرفتن از دختره هست
    ولی پسری که رو حساب کتاب میگه مثلا 30 تا اگه از جوانب دیگه واقعا اوکی باشه و اهل زندگی باشه میشه رفت باهاش زندگی رو ساخت
    دوستان دقت کنین الان هیچ پسری اسب سفید نداره و باید زندگی بسازین

  7. کاربر روبرو از پست مفید Telegramid_TrueMotion تشکرکرده است .

    Pooh (شنبه 29 اردیبهشت 97)

  8. #85
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,897

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Telegramid_TrueMotion نمایش پست ها
    من کاری با اون اقا ندارم خوب بود یا بد بود
    ولی به عنوان یه اقا دارم میگم تو این شرایط اقتصادی هر پسری نمیتونه بره خواستگاری!
    دل قرص می خواد که بری خواستگاری دختر خانمی و وقتی رفتی حتی بگی 1 سکه بازم داری هزینه می کنی هزینه فقط پول نیست عمرت هست سرنوشت هست.
    دختر خانم ها واقعا نمی دونم رو چه حساب فکر می کنن کسی 1000 تا سکه بزنه بهشون یا خوش تیپ باشه پسره حتما خوشبخت میشن باهاش

    پسرایی هستن نه تیپ قیافه دارن نه حاظرن سکه بالا بزنن چون میدونن اگه دختر خانم سکه بخواد باید بده مهریه اش رو... اما سالمن اهل زندگی هستن.
    کل حرف من این هست استارتر تایپیک نوشته قابلیت دکتری گرفتن داره و مدرک ارشد داره حتی به فرض مدرک ارشد دانشگاه شریف داشته باشه و دکترای فلان بازم دلیل نه گفتن نمیشه مگه اینکه طرف زیر لیسانس باشه تحصیلاتش یا شرایط غیر باشه. ولی دلیل خود برتر بینی بالا نیست بیشتر منیت هست این رفتار.

    خلاصه کنم پسری که چشم بسته 1000 تا سکه میزنه یا تو رویاست یا فکر اینده نیست وفقط دنبال بله گرفتن از دختره هست
    ولی پسری که رو حساب کتاب میگه مثلا 30 تا اگه از جوانب دیگه واقعا اوکی باشه و اهل زندگی باشه میشه رفت باهاش زندگی رو ساخت
    دوستان دقت کنین الان هیچ پسری اسب سفید نداره و باید زندگی بسازین
    سلام.

    قبلا فکر میکردم نکنه تالار دیدن پست های من رو برای شما ممنوع کرده، چون توی تاپیک خودتون که گویا پست های من رو نمی دیدید.

    اگر امکانات تالار برای شما افزایش پیدا کرده و تونستید به پست های من جواب بدید، بهتون تبریک میگم.

    خوشبختانه من مثل اون دختر خانمی که شما در صف خواستگارانشون بوده اید، بی ادب نیستم. به تاپیک من خوش اومدید.

    اگر راهنمایی ای دارید، خوشحال میشم بفرمایید. در غیر این صورت اگر از نشر نظرات شخصیتون و بیان سوز دلتون در تاپیک قبلی خودتون با عنوان "گفتگو در خصوص ظاهر و..." هنوز سیر نشده اید، توصیه می کنم تاپیک دیگری در انجمن آزاد باز کنید و اونجا هر چی دلتون میخواد آزادانه نظراتتون رو ارایه بدید. اما تعداد پست های تاپیک من رو لطفا بذارید در زمینه ی مشکل و مساله خودم باشه. ممنونم.

    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    نقل قول نوشته اصلی توسط Glut.tiny نمایش پست ها
    سلام
    به نظر من بهتر بود شما اصلا در مورد مهریه با اون آقا صحبتی نمیکردید و این کار و به پدرتون میسپردید
    چون این امکان وجود داره که در نظر اون اقا یه برداشت دیگه ای از شما بشه
    مخصوصا اینکه خیلی روی مهریه تاکید داشتید
    فکر میکنم اگه این صحبت و خودتون نمیکردید شاید با پدرتون به نتیجه ای میرسیدن
    موفق باشید
    سلام.
    دست روی دلم نذارید آقای glut.tiny

    من اصلا حرف مهریه رو با ایشون پیش نکشیدم. حدود یک ماه پیش بییرون بودیم و بعد که میخواست منو برسونه خونه، همون دم در که پیاده شده بودم خداحافظی کنم یهو گفت. با اینکه اون روز اصلا بحث من باهاش در مورد روحیاتمون و درخواست برای مشاوره رفتن بود. اینقدر تو موقعیت بدی گفت که اصلا دیگه وقت اینکه در موردش حرف بزنیم نشد. بعدشم من چون تمرکزم روی روحیات بود، زیاد حرفش رو جدی نگرفتم و اصلا بعدش هم باهاش حرفش رو پیش نکشیدم.

    جمعه هفته قبل اومده بودن خونمون برای اینکه اجازه بگیرن که بیشتر بریم و بیایم دوتایی. و شبش هم باز اومدن خونمون و خیلی خوش گذشت و همه چی خوب بود. بعد یهو یکشنبه خودش باز گفت در مورد مهریه چیزی که گفتم رو به خانوادت گفتی؟ و منم گفتم که باید خودتون با خانوادم مطرحش کنید. و گفتم اگر این مساله براتون بر دوره شناخت اولویت داره، اول تکلیفش رو معلوم کنیم و بعد ادامه شناخت.

    بعد از این پیام من دیگه هیچی نگفت تا دوشنبه عصر، که زنگ زد و کمتر از سی ثانیه حرف زد و فقط گفت فردا هستید بیایم در مورد مهریه صحبت بشه رسما؟

    و فرداش هم اومدن.

    از طرف دیگه ما با مامان و بابا نشسته بودیم حرف زده بودیم و من گفته بودم 100 و بابا هم خودش گفت حرفامون یکی باشه و یه نفر مسدول حرف زدن باشه. ولیی...
    آآآخخخخ که چقدر من با این اخلاق بابام که یهو پشت آدمو خالی میکنه توی مسائل مهم، مشکل دارم.... چون توی جلسه ای که اومدن، اول اونها حرف زدن و گفتن 25 تا. مامان یکم در مورد این گفت که مهریه بقیه دخترای من و عروسهام فلان مقدار بوده و من نمیتونم تا این حد بینشون فرق بذارم و ...بابا فقط گفت این تعداد کمه و مهریه بالره یه ارزش گزاری برای دختره. اونا گفتن ارزش دختر رو که با هزاران سکه هم نمیشه تعیین کرد ولی پسر ما در حد توانش و چیزی که بتونه بهش متعهدانه عمل و پرداخت کنه میخواد تعیین کنه و نمیخواد قول چیزی که در حد توانش نباشه بده.

    بابای من کنار کشید اینجا.... قشنگ برگشت به خودم گفت میخواید برید خودتون دو تا توی اتاق حرف بزنید. من نرفتم و گفتم خودتون هر چی رو لازم میدونید بفرمایید.

    ولی بابا هی دست دست کرد. تا اینکه خود آقا پسر به من اشاره کرد، من گفتم بفرمایید؟ گفت بریم یه صحبتی با هم کنیم. منم اجبارا قبول کردم و رفتیم توی اتاق صحبت کردیم.... این از حمایت بابا از من. هه....

    خودش که به محض اینکه رفتیم تو اتاق، اولیتن جمله ای که گفت این بود که گفت:" اگه شما اون تعدادی که مادرتون میگه میخواید، من در حد توانم نیست و اگر اونقدر میخواید انشالله که یکی که بتونه نصیبتون بشه. ولی بقیه چیزاشم خوب باشه"

    خب این چه طرز حرف زدنه؟ انشالله یکی دیگه نصیبتون بشه؟؟؟!!! به همین راحتی؟؟ ارزش من براش همین قدر بود؟؟؟ اصلا این حرفه؟ تهدید میکنی؟؟
    یا قسمت آخر جملش:" ولی بقیه چیزاشم خوب باشه".... یعنی خودت رو و خانوادت رو اونقدر خوب میدونی که لنگه ات پیدا نمیشه یا منو اونقدر بی ارزش میدونی که بعید میدونی کسی با فرهنگ و خانواده خوب سراغ من بیاد؟؟

    جملش، اون هم همون جمله اول، و اون بی ارزش دیدن من، یا اونقدر تصور از دماغ فیل افتادن خودش که به خودش اجازه میده تهدیدوار حرف بزنه، باعث شد اصلا تو دلم خالی بشه و من هم متقابلا برای خودم ارزش قایل شم و راحت کوتاه نیام.

    بعدشم مامان من توی صحبتا گفته بود مهریه دخترای من یکیشون 500 تا بوده و یکیشون سال تولد. عروسهامم 500 تا. ولی من که لجبازی نکردم و بگم هر چی مامان و بابام بگن؟ گفتم من نظر خودم 100 تاست. دید دارم یک پنجم خواهرام میگم، دارم کف عرف جامعه رو میگم،

    حتی توی حرفام بهش گفتم که برای من تعداد مهم نیست. ولی تعدادی که پسر پیشنهاد میده، نشون دهنده ارزشیه که برای اون دختر قایل هست و به نظر من چیزی که شما تعیین کردید نشونه خوبی نیست برام. حتی وقتی باز هی میگفت در حد توانم، گفتم مگه من میخوام بگم بده مهریمو؟ حتی گفتم :" ببینید، من قصدم زندگیه. و به شما و خانوادتون هم تا اینجا اعتماد کرده ام که قصدتون زندگیه و اهل خانواده و زندگی هستید و بهتون اعتماد کرده ام. در این شرایط فکر نمیکنم بحرانی بخواد پیش بیاد که من بخوام مهریه رو درخواستش کنم. من که نمیخوام بگم بده مهریمو. من میخوام زندگی کنم. ولی برام مهمه ببینم طرفم چند قدم برای حفظم حاضره برداره."

    اما ایشون یک کلام بود.

    حتی من با تاکید پرسیدم یعنی سقف شما سی تاس؟ گفت بله.
    گفتم یعنی اگه من بگم قبول ندارم، شما میگید پس شما رو به خیر و ما رو به سلامت؟ گفت" من حد توانم رو گفتم"

    دیگه اینو که گفت، گفتم هووم...پس دیگه بریم بیرون.

    انگار باورش هم نمیشد. چون با تعجب پرسید بریم بیرون؟
    و بعد هم نرفت بشینه توی جمع. رفت بیرون و همونطور که داشت میرفت سمت پالتوش، به مامان و باباش گفت بلند شید.

    آقای glut.tiny من تاکید روی مهریه نکردم. ایشون براشون مهم بود. شاد بهتر بود اینها که اینقدر براشون مهم بود که یکی رو پیدا کنن به 30 راضی باشه، همون 5 ماه پیش اول تکلیف اینو معلوم میکردن، بعد اگر کسی موافقت میکرد، پیش میرفتن.

    این نبود که اصلا هم رو نشناخته باشیم. بالاخره 5 ماه رفتار من و خانوادم رو دید. دید که اصلا حتی به روش نیاوردم بیماری و بیکاریش رو. دید که حتی برای اینکه حس بدی نسبت به این دو قضیه نداشته باشه و خیالش رو راحت کنم که پذیرفتم اینها رو، به بیان های مختلف بهش گفتم که خانواده ایشون و اخلاق و فرهنگشون برام خیلی ارزشمند بوده که ادامه داده ام.

    ولی حرف اون عملا این بود که، تو حتی اگه دختر خوبی باشی و خانواده خوبی داشته باشی و تحصیلکرده باشی و با مریضی و بیکاریم کنار اومده باشی و ....، ولی من پولم رو به تو ترجیح میدم. تازه فقط بحث مهریه نبود. کلا از اول همش تاکید داشت که طرف مقابلم توی زندگی بیشتر از حد توان من خرج نکنه و درآمد زن هم باید توی زندگی خرج بشه.

    من اشتباه کردم از اول باهاش مهربانانه رفتار کردم و با همه چیش کنار اومدم. فکر کرده بود من به هر شرایطی تن میدم.

    نمگم 1 یا 20 یا 100 یا 1000 تا سکه مهمه. ولی طرز بیان ایشون و اینکه فقط یه پا و یه کلام وایسه و بگه من شرایطم اینه و میتونی باش و نمیتونی خداحافظ، ارزش گذاشتن برای طرف مقابل نیست. حداقل توی حرف زدنش میشد دل من رو خوش کنه. میتونست حداقل با کلام خوش منو راضی کنه به پایین تر از 100. میتونست بگه باشه، نه اونی که تو میگی نه اونی که من میگم. مثلا 60 تا.

    یا مثلا میتونست بگه باور کنید من خیلی براتون ارزش قایلم و دلم نمیخواد از دستتون بدم. ولی باور کن در حد توانم نیست. شرایط منو ببین من بیمارم، هر لحظه ممکنه کلیه ام پس بزنه، ممکنه نیاز به پول دوا درمون و کلیه خریدن بشه، الان شرایط شغلم معلوم نیست و میخوام سرمایم باشه برای اینکه اگه خدایی نکرده کارم نگرفت، گشنه نمونیم و شرمنده زن و بچم نشم. میشد بگه چون هنوز نتیجه مهاجرت اعلام نشده، من الان روی سرمایم برای اون دارم حساب میکنم و فعلا توانم بیشتر از سی تا نیست ولی اگه بخوایم بریم از ایران، بالاخره برامون لازم میشه و اگر هم که نشد بریم اونجا و مهاجرتمون رد شد، خب برای کار اینجا لازممون میشه و من توی زندگی نمیذارم شما احساس کمبودی کنید.

    چمیدونم... یه حرفی میزد که حرفش همش خودش خودش خودش نباشه. یه چیزی بگه که در مورد آینده هر دومون باشه. در مورد زندگی آینده و آینده رابطمون باشه. یا یه جوری بهم بفهمونه برام ارزش داری.

    ولی تمام حرف زدن و رفتارش معنیش این بود که برام مهم نیست از دستت بدم. تو نشدی، یکی دیگه. ولی من برم لنگه من گیرت نمیاد.

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

    حالم این دو روز اصلا خوب نیست. هنوز یهو وحشت برم میداره که نکنه اشتباه کردم. ولی باز هر چی فکر می کنم، میبینم اگه با اون طرز حرف زدنش روز آخر، با اون بی ذوقی هاش برای دیدنم، اگه میخواستم باز هم کوتاه بیام و سی رو قبول کنم، خیلی خودمو تحقیر کرده بودم و همیشه یه غم ته دلم میموند که طرفم برای داشتنم نجنگید. حس نیاز به خواسته شدن درونم بی جواب میموند. فرصتی برای ناز کردن و نازم رو کشیدن هیچوقت برام فراهم نمیشد، و این خلا ها درونم باقی می موند و اذیتم میکرد و حتی انرژی لازم برای رویارویی با مشکلاتی که بیماری یا بیکاری ایشون ممکن بود ایجاد کنه، برام فراهم نمیشد و ممکن بود توی مشکلات کم بیارم.

    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

    به قول مامانم:" خدایا، قربونت برم....حکمتت چیه که شانس من اینه؟" ...........
    ویرایش توسط Pooh : جمعه 28 اردیبهشت 97 در ساعت 22:50

  9. 5 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    mercedes62 (جمعه 28 اردیبهشت 97), minno (جمعه 28 اردیبهشت 97), tavalode arezoo (شنبه 29 اردیبهشت 97), میس بیوتی (شنبه 29 اردیبهشت 97), صبا_2009 (جمعه 28 اردیبهشت 97)

  10. #86
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 22 خرداد 99 [ 18:46]
    تاریخ عضویت
    1397-2-08
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    2,714
    سطح
    31
    Points: 2,714, Level: 31
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 130 در 77 پست

    Rep Power
    26
    Array
    خانم محترم شما نوشتین قابلیت دکترا خوندن دارین و این خیلی نشون میده چقدر از صحنه ازدواج دور هستین...
    تو سال الان که 97 هست دکترای تخصصی غیر پزشکی که با پول میتونی بخونی و پزشکی اش هم با پول باز میتونی بخونی
    من کمکت کردم :) ایشالا یه اقا پسری بیاد 1000 تا سکه بندازه

  11. کاربر روبرو از پست مفید Telegramid_TrueMotion تشکرکرده است .

    Pooh (شنبه 29 اردیبهشت 97)

  12. #87
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 فروردین 03 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    89,976
    سطح
    100
    Points: 89,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,784

    تشکرشده 6,831 در 2,407 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها




    آدم میتونه مسئولیت نداشته باشه، دغدغه نداشته باشه، و خیالش راحت باشه. ولی بی معنا میشه.
    میدونم مثلا میشه مشغول درس و تحصیل بود، میشه شغل داشت، میشه خیلی فعالیتها کرد. ولی همه اینها وقتی فقط برای خودت باشه، آخرش یه جا بی مزه میشه. من دلم مسئولیت در قبال بقیه رو میخواد. این مسئولیته، میتونه نسبت به پدر و مادر و خواهر و برادر و خواهر زاده و برادر زائه باشه، ولی بازم یه جا دیگه خیلی تکراری میشه.

    بعدشم خواهر و برادرای من ازدواج کرده اند و خودشون ماشالله دارن زندگی خودشون رو اداره میکنن و نیازی به کمک من ندارن. مگر اینکه گاهی برای بچه هاشون کاری ازم بربیاد. پدر و مادر هم که انشالله همیشه سلامت باشن. ولی خب چیز پر شر و شوری از آدم نمیخوان که مسدولیت بزرگی به عهدت باشه. همین که بهشون یک رسیدگی ساده داشته باشه آدم، کافیه. چیز بزرگتری نمیخوان از آدم.

    درس هم... حالا واقعا چقدر به خودی خود ارزشمنده؟ نمیگم نیست. و میدونم خوبی های زیادی داره. ولی خب حداقل تا اینجا فهمیدم خیلی هم به آدم احساس رضایت و موفقت دست نمیده هر چی هم مقاله بدی. حالا مثلا مقاله دادن، یا ندادن، چه تاثیر شگرفی، داره؟ یا مثلا اون مقاله ای که میده آدم، اگر نمیداد واقعا چه اتفاق بدی می افتاد؟ میدونم شاید فکرم اشتباهه. ولی واقعا دیگه پیشرفت علمی و تحصیلی برام اونقدر ارزشمند نیست. مگر اینکه بتونم به جای تحقیقات تکنولوژیکی برای افزایش رفاه هم نوع ها، توی زمیینه سلامتی و درمانی تحقیقی کنم. باز این به نظرم حس رضایت بیشتری بهم میده.

    کار هم خوبه. نه به خاطر درآمدش. چون میبینی یه کاری برای دیگران داری میکنی و کار یه بنده خدایی رو راه میندازی. ولی خب وتی اون مراجع از محل کارت رفت، وقتی پروژه ای که به عهدت بود تموم شد، وقتی مریضت از مطبت رفت بیرون، کار تو با اون ها و کار اونها با تو تموم میشه. ای کاش میشد آدم شریک و همراه اونها برای بقیه غم هایی که به خاطرش به اون محل کار نمیان هم باشه.


    ولی خب ازدواج یه چیز دیگس.... مسدولیت واقعا بزرگیه. فکر نکنم هیچ چیزی اندازه اینکه آدم توی همه شرایط، همه سختیا و آسونیا، همه غم و شادی ها، همه بالا و پایین ها، توی تمام مادیات و معنویات کسی همراه باشه، رضایت دهنده نیست. ازدواج اینش با هیچی قابل مقایسه نیست. چه همراهیت با شخصی به اسم همسر، چه تربیت و بزرگ کردن فرزند.
    من دلم همچین مسئولیتی می خواد.
    ......................



    سلام خانم pooh


    اونجاهایی که پررنگ کردم را نگاه بفرمایید ،،
    اون چیزی که خیلی مهم به نظرم شادی درونیه ،،( شادی ای که وابسته به بیرون ما نباشه )
    شاید اولین مسئولیت ما در این دنیا اینکه خودمان شاد و با انگیره باشیم و بتونیم این انگیزه را به دیگران هم انتقال بدیم .


    1) به نظرم برای اینکه زندگی براموون خط ثابتی نداشته باشه ،،،و یا اگر کارهایی که می کنیم برامون همیشه باطروات باشه ، بهتر روی هدف های زندگی مون بیشتر فکر کنیم ،،
    هر چی هدف های روشن تری داشته باشیم انگیزه مون بهتر میشه ،،وقتی انگیزه مون بهتر شد ،،همیشه پویا و فعال تریم . ،،

    2) عاشق یاد گیری باشیم ،،اون هم تا موقعی که زنده ایم ،، و خودمون را هیچ وقت بازنشسته نکنیم .
    3) برنامه ها ی متنوع در زندگی داشته باشیم ، ( ورزش - ماجراجویی - مسافرت - یادگیری زبان جدیدو....)
    4) هدف معنوی داشته باشیم ،، ( کمک به بیماران - کمک به افراد محتاج و... )
    مثلا بریم خونه های سالمندان ببینیم چه خبره ،،
    یا بریم پیش بچه هایی که بیمارانند و نمی دونند برای چی بیمارنند،،،
    یه شاخه گل بهشون بدیم ،،باهاشون حرف بزنیم .

    پس بهتره روی فلسفه زندگیمون بیشتر فکر کنیم .

    به نظرم در این زمینه تاپیک بزنید ( هدف گذاری - فلسفه زندگی - انگیزه و....)


    ......................



    مسئله بعدی این تاپیک شماست ،،
    ممنون که از دغدغه هاتون برامون گفتید ،،
    این تاپیک از ظرفیت مجاز عبور کرده ،،
    اگر صلاح دونستید
    ورژن (2) این تاپیک و یا هم راستا با مطالب این تاپیک ،،،،تاپیک بزنید و اونجا ادامه بدید .
    البته در تاپیک جدیدتون یه خلاصه ای از روند مشاوره تون ( که در این تاپیک پیش بردید )بگذارید تا روند مشاوره بهتر و جلوتر باشه
    متشکرم .








    ...............


    اما کاربر محترم : Telegramid_TrueMotion

    با تشکر از شما ،،،
    ما نیت شما را خیر می دونیم همیشه. شما هم دغدغه هایی دارید ،،
    ولی اگه بتونیم هم راستا با تاپیک پیش بریم و سعی کنیم تنش کم تری ایجاد کنیم بهتره .

    ممنون.


    ویرایش توسط باغبان : شنبه 29 اردیبهشت 97 در ساعت 01:09

  13. 3 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    Pooh (شنبه 29 اردیبهشت 97), tavalode arezoo (شنبه 29 اردیبهشت 97), الهه زیبایی ها (شنبه 29 اردیبهشت 97)


 
صفحه 9 از 9 نخستنخست 123456789

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. شرایط زندگی من و اومدن خواستگار..لطفا راهنماییم کنید من چطوربرخوردکنم
    توسط Kimiya.khanom در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 22 شهریور 96, 04:50
  2. دارم وابسته میشم...راهنماییم کنید
    توسط parasoo67 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: دوشنبه 08 اسفند 90, 02:39
  3. ای آیینه! من مال خدا هستم
    توسط baran.68 در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 26 مرداد 89, 00:13
  4. راهنماییم کنید-خواستگارجدید
    توسط النا61 در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 47
    آخرين نوشته: دوشنبه 21 اردیبهشت 88, 23:18
  5. +راهنماییم کنین دیگه واقعا خسته شدم
    توسط Sahar H در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: سه شنبه 22 بهمن 87, 23:42

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:11 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.