نوشته اصلی توسط
آیـدا
آقای مرسدس تا کی دیگه؟ الان سی و چند سالشه. کی پس به زندگیمون برسیم؟ پنج خط آخر عالی بود. درسته. من خیلی باهاش راه میام و همیشه در اختیارشم. شاید اگه کمی از جانب من احساس ترس میکرد حواسش جمعتر بود.
سحر جان من که حقوق نمیگیرم. پولی هم شخصا ندارم. داراییهای پدریه که برادرام باهاش کار میکنن و منم توش سهم دارم. هر وقت هرچقدر بخوام بدون توضیح بهم میدن تا حالام چیز زیادی نخواستم.
آخه ریسک که نمیکنه بیشتر مشکلاتش به خاطر سهل انگاریه و بعدش خودش رو سرزنش میکنه و مثه دیوونهها میشه . من در زمینه آروم کردن و برگردوندن روحیش هم زیاد مهارت ندارم. ولش میکنم خودش با خودش کنار بیاد که چندبارم گفته توی این شرایط تو باید کنارم باشی.
بینهایت جان اصلا بدش نمیاد که بهش مشورت بدم. حتی خیلی وقتا خودش میپرسه به نظرت چیکار کنم. من این اشتباه رو اوایل کردم که بهش میگفتم نمیدونم بزار از کسی که تخصص داره بپرسم و چون اون اشخاص رو قبول نداشت ناراحت میشد.
الان همیشه تشویقش میکنم ولی این همه حمایت و تشویق و کوتاه اومدن من رو نمیبینه که منجر به موفقیتش میشه؛ یک بار که شکست خورد میگه تو تشویقم کردی!
شاید برای من از بین دو گزینه آخر هیچکدوم و جدایی بهتر باشه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)