نوشته اصلی توسط
yasaman12
سلام من یسری مشگل و ناراحتی هایی تویه زندگیم دارم که همشون باهم دست به دست هم دادن و باعث شدن اینجوری منزوی و گوشه گیر بشم میدونم همه تو زندگیشون یه سری مشگل دارن
ولی واقعا کسی ندارم که بتونم باهاش راجب یسری مساعل صحبت کنم و روم برچسب نزنه
من از دوران ابتدایی به بعد زیاد دوستی نداشتم (در مدرسه)البته اون زمان برام اهمیت نداشت ولی از وقتی پامو گذاشتم تو دوران دبیرستان خلعشو احساس کردم
از نظر ظاهری دختره اراسته و مرتبی هستم و چهره مم خوبه سعی کردم بتونم با دیگران ارتباط برقرار کنم ولی رفتار زشتون باعث شد بیشتر ازشون فاطله بگیرم تنها کسی که این وسطم باورم کرد و شد سنگ صبورم همون دوستم بود همه جوره هوایه همو داشتیم باهم میخندیدیم و باهم گریه میکردیم
باورتون میشه یکبار که سعی کردم بابقیه صمیمی بشم بهم چی گفتن
؟؟گفتن اهه باز این اومد
روحم غرورم همه چیز شکست اون لحظه واکنشی نشون ندادمو اروم از پیششون رفتم و شبش یه دله سیر گریه کردم
من دختره سر به زیری هستم همیشه خدا مسیر چه مدرسم چه دانشگاهمو سر به زیر میرفتم و میرم برخلاف دوستایه دیگم که تو سرویس بهداشتی کلی به خودشون مواد ارایشی میزدن
ولی نمیدونم چرا همیشه تو مسیرم از پسرا تیکه هایه خیلی زشت میشنیدم
برایه همین یه مدت تصمیم گرفتم با تاکسی برم بیام که کمتر این حرفازو بشنوم ولی بهتر که نشد بدترم نشد
به خدا قسم من اصلا دختره بدی نیستم بابا کاری به کسی ندارم
صورتمم بچه گونس هرکسی منو میبینه فکر میکنه پونزده سالمه
بازم راننده تاکسیا که سن پدرمو دارن بهم میگه عزیزم نظرت چیه برات چیزی بخرم بخوری یا بگردونمت
از ترس تو جام خشک میشم اولش باخودم میگم شاید مثله یه پدر داره بهم نگاه میکنه ولی مرتیکه عوضی دستشو میزاره روپامو منم از ترس ابروم سرش داد میزنم که ماشینه لامصبشو نگه داره اونم اولش نمیخواد ولی از ترسش می ایسته حتی فکرشم که میکنم اشگ تو چشمام جمع میشه حالم از همه بهم میخوره از خودم متنفرم
باورتون میشه حتی این قضیه رو به مادرمم نگفتم حتی مادرم ک مثله جونمه
بزرگترین ظربه زندگیم بعد از رفتن دوستم بود چون سنگ صبورم بود الان هیچکسو ندارم از دردم بهش بگم بخدا قسم همش کارم شده گریه حتی الانم که دیگه ددانشگاه میزم مشگلم حل نشده همین امروز که سر کلاس نشسته بودم دوتا صندلی هایه کناریم خالی بودن بعد دختره قیافشو مچاله میکنه به دوستش میگه نهه بیا بریم اونور بشینیم
انقذ حالم از حزفش بد شد که نگو اومدم خونه فقط دوساعت گریه کردم نمیدونم چرا باهام اینجوری رفتار میکنن دارم دیوانه میشم
بقران قسم من ارایشم خیلی کمه لباسامم پوشیدس چادری نیستم ولی حجابم خوبه مثله هم سنام ده کییلو ارایشو جدیدا هم که لباسا کاملا باز میپوشت فکر کنم خودتون از وضع دانشگاه ازاد کرج خبر داشته باشین دیگه ولی نمیدونم چرا بازم پسرا به من گیر میدن و پیشنها. بیشرمانه میدن
همیشه با ترس اضطراب میرم دانشگاه
تو این چند سال چندین بار بهم از داخل ماشین همچین پیشنهادیو دادن من اولش انقد ساده بودم فکر میکردم شاید دارن ساعت میپرسه
یه نگاه به جلوم انداختم دیدم کلی دختر هستم
بعد که بع مرتیکه دقیق شدم دیدم دردش چیه اعصابم خورد شد نمیدونم چرا این همه دختر گیر دادن به من
همه میگن کرم از خوده درخته
اخه من چیکار کردم اخه باوزتون میشه یه مدت بس روم فشار اعصبی بود دستمو تیغ میزدم برا مجازتم ولی از ترس اینکه خواندم نفهمن لباس استین بلند میپوشیدم
باز یه مدته یکم وضع زوحیم بهتر شده ولی کافیه یه اتفاقی بیوفته دوباره بهم میریزم و داغون میشم
یه مدت گفتم برم سره کار شاید وضع روحیم بهتر بشه کارم تا ده شب بود مادرم گفت برم تا روحیم بهتر بشه داداشم میومد جلوم باورتون میشه ابرومو همین بیشرفا جلو داداشمم بردن
جلو داداشم برام بوق میرنه داداشمو ول میکردی خونشو میریخت
موندم چیکار کنم بمیرم خوبه همه راحت میشن؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)