به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 69
  1. #11
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 29 مهر 02 [ 20:25]
    تاریخ عضویت
    1395-9-07
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    10,405
    سطح
    67
    Points: 10,405, Level: 67
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,535

    تشکرشده 309 در 154 پست

    Rep Power
    44
    Array
    عزیزم من تو پست اخر تاپیک قبلیت نظرمو گفتم.الانم با خانم ایدا خیلی موافقم و فکر میکنم پیشنهاداتشون خوبه.مادر شوهرت به همسرت عذاب وجدان میده و اینقدر ابراز دلتنگی و ناراحتی از دوریش میکنه که همسرت نمیتونه حتی نمیتونه تصور یک روز بدون ایشون بودن رو بکنه! به نظرم حتما حتما مشاوره برو و از یه مشاور راهنمایی بگیری...ببین مثلا مادر شوهر من همش ادعا میکنه که تنها تو خونه میترسه وروزا که اصلا بند نمیشه تو خدنه و شبام تا خورشید که غروب میکنه و ایشون از مسجد میاد اگه مستاجراش تو خونه نباشن یکی باید بره پیشش بشینه تا بیان! ما عروسا و دختراشون می فهمیم که اینکار ایشون یه خورده فیلم بازی کردنه(حتی دختراشون به این اعتراف میکنن) اما پسراشون هر چی هم بگیم میگن نه مادر میترسه گناه داره و ... به نظرم توام یه مدت مثل مادر شوهزت رفتار کن و نشون بده که خیلی نیاز به حمایتش داری (البته نه با غر زدن) مثلا شبا یه قفل از تو بزن روی در و وقتی میاد بپر تو بغلش و
    بگو واااااای خدارو شکر اومدی داشتم از ترس سکته میکردم یه صداهایی شنیدم ...چه خوبه که هستی ... یا تو طول روز بهش بزنگ یا پیام بده و ابراز دلتنگی کن و بنویس که منتظرم شامو با هم بخوریم و ...میدونی باید ازین قبیل کارا بکنی...مردا خیلی ازینکه از زنا حمایت کنن احساس قدرت میکنن و واسشون شیرین و لذتبخشه! این همون کاریه که خانواده همسرت دارن انجام میدن ...

  2. 4 کاربر از پست مفید میس بیوتی تشکرکرده اند .

    masamasa (دوشنبه 03 اردیبهشت 97), mercedes62 (چهارشنبه 05 اردیبهشت 97), آیـدا (سه شنبه 04 اردیبهشت 97), بارن (سه شنبه 04 اردیبهشت 97)

  3. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 02 خرداد 99 [ 15:30]
    تاریخ عضویت
    1395-12-19
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    2,791
    سطح
    32
    Points: 2,791, Level: 32
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    63

    تشکرشده 32 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خب قرار نیست بری مستقیم از مادرش بخوای بهش بگه روابطش رو کم کنه! یه کاری کن به این نتیجه برسه این کار به نفع همگیه. حالا نمیدونم به چه شیوه‌ای.
    -شاید اگه کسی بهش بگه اینجوری زندگی پسرت رو خراب میکنی؛ حل بشه.
    -شاید اگه رابطه رو نزدیک کنی و بگی میخوام براتون یه نوه پسری بیارم ولی چون شوهرم هنوز خیلی وابستس از پسش برنمیاد؛ جواب بده.
    -شاید اگه تو جمعی که داره از سیاستهاش تعریف میکنه یه تیکه خیلی ملایم بندازی که به جاش زندگی تو مشکل پیدا کرده درست بشه.
    -راهکار زیاده... هرچند مشاورها معمولا مستقیم‌ترین راه رو پیشنهاد میدن؛ ولی به نظر من حتی تو مدرنترین جوامع هم صراحت مطلق جواب نمیده چه برسه به ایران با این همه پیچیدگی فرهنگی. حتما باید سیاست درستی داشته باشی تا زندگیت پیش بره.

    به نظر من بچه رو از الان نکن بازیچه و وسیله تهدید. بزار شبیه یه امیدی باشه برای آینده روشن. یعنی تو ذهن شوهرت بزار که یه خونواده خوشبخت سه نفره میشیم و باید تلاش بکنی تا از پس نیازهای عاطفی و مخارجش بربیای. یه کاری کن این تصویر اینقدر توی ذهنش قشنگ بشه که بخواد به هر نحوی بهش برسه.
    مرحله بعد شروع کن بگو که قبل بچه یه مسافرت خوب بریم تا از لحاظ روحی آماده بشیم و بیاد دیگه زندگی متفاوت میشه و...
    کاری کن حس کنه اینا رو برای رسیدن به اون زندگی ایده‌آل و خوشبختی خودش میکنه نه فقط برای داشتن یه بچه یا ساکت کردن تو.

    (راستی تو پست قبلی منظورم از مرد دیگه پدرت بود؛ سو برداشت نشه.)
    ویرایش توسط آیـدا : سه شنبه 04 اردیبهشت 97 در ساعت 00:31

  4. 3 کاربر از پست مفید آیـدا تشکرکرده اند .

    mercedes62 (چهارشنبه 05 اردیبهشت 97), میس بیوتی (سه شنبه 04 اردیبهشت 97), بارن (سه شنبه 04 اردیبهشت 97)

  5. #13
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط میس بیوتی نمایش پست ها
    عزیزم من تو پست اخر تاپیک قبلیت نظرمو گفتم.الانم با خانم ایدا خیلی موافقم و فکر میکنم پیشنهاداتشون خوبه.مادر شوهرت به همسرت عذاب وجدان میده و اینقدر ابراز دلتنگی و ناراحتی از دوریش میکنه که همسرت نمیتونه حتی نمیتونه تصور یک روز بدون ایشون بودن رو بکنه! به نظرم حتما حتما مشاوره برو و از یه مشاور راهنمایی بگیری...ببین مثلا مادر شوهر من همش ادعا میکنه که تنها تو خونه میترسه وروزا که اصلا بند نمیشه تو خدنه و شبام تا خورشید که غروب میکنه و ایشون از مسجد میاد اگه مستاجراش تو خونه نباشن یکی باید بره پیشش بشینه تا بیان! ما عروسا و دختراشون می فهمیم که اینکار ایشون یه خورده فیلم بازی کردنه(حتی دختراشون به این اعتراف میکنن) اما پسراشون هر چی هم بگیم میگن نه مادر میترسه گناه داره و ... به نظرم توام یه مدت مثل مادر شوهزت رفتار کن و نشون بده که خیلی نیاز به حمایتش داری (البته نه با غر زدن) مثلا شبا یه قفل از تو بزن روی در و وقتی میاد بپر تو بغلش و
    بگو واااااای خدارو شکر اومدی داشتم از ترس سکته میکردم یه صداهایی شنیدم ...چه خوبه که هستی ... یا تو طول روز بهش بزنگ یا پیام بده و ابراز دلتنگی کن و بنویس که منتظرم شامو با هم بخوریم و ...میدونی باید ازین قبیل کارا بکنی...مردا خیلی ازینکه از زنا حمایت کنن احساس قدرت میکنن و واسشون شیرین و لذتبخشه! این همون کاریه که خانواده همسرت دارن انجام میدن ...
    عزيزم ازين كارا ميكنم، و خيلى وقتام جواب ميده، مثلا حموم نميرم ميگم تنها باشم خونه خطرناكه، بيا خونه باش ك برم حموم، يا ناهار با اينكه خيلى روزا ساعت ٤ مياد اما صبر ميكنم بياد و باهم بخوريم، كلا تايمى كه بايد باهم باشيم خيلى روزا خودشو ميرسونه، اما خب وقت كارش كه بيشتر وقتشم وقت كاره داره با اونا ميگذره،
    برا همينن حرفى بزنم ميگه به تو چه،؟ مگه از تو ميزنم به اونا ميرسم؟

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط آیـدا نمایش پست ها
    خب قرار نیست بری مستقیم از مادرش بخوای بهش بگه روابطش رو کم کنه! یه کاری کن به این نتیجه برسه این کار به نفع همگیه. حالا نمیدونم به چه شیوه‌ای.
    -شاید اگه کسی بهش بگه اینجوری زندگی پسرت رو خراب میکنی؛ حل بشه.
    -شاید اگه رابطه رو نزدیک کنی و بگی میخوام براتون یه نوه پسری بیارم ولی چون شوهرم هنوز خیلی وابستس از پسش برنمیاد؛ جواب بده.
    -شاید اگه تو جمعی که داره از سیاستهاش تعریف میکنه یه تیکه خیلی ملایم بندازی که به جاش زندگی تو مشکل پیدا کرده درست بشه.
    -راهکار زیاده... هرچند مشاورها معمولا مستقیم‌ترین راه رو پیشنهاد میدن؛ ولی به نظر من حتی تو مدرنترین جوامع هم صراحت مطلق جواب نمیده چه برسه به ایران با این همه پیچیدگی فرهنگی. حتما باید سیاست درستی داشته باشی تا زندگیت پیش بره.

    به نظر من بچه رو از الان نکن بازیچه و وسیله تهدید. بزار شبیه یه امیدی باشه برای آینده روشن. یعنی تو ذهن شوهرت بزار که یه خونواده خوشبخت سه نفره میشیم و باید تلاش بکنی تا از پس نیازهای عاطفی و مخارجش بربیای. یه کاری کن این تصویر اینقدر توی ذهنش قشنگ بشه که بخواد به هر نحوی بهش برسه.
    مرحله بعد شروع کن بگو که قبل بچه یه مسافرت خوب بریم تا از لحاظ روحی آماده بشیم و بیاد دیگه زندگی متفاوت میشه و...
    کاری کن حس کنه اینا رو برای رسیدن به اون زندگی ایده‌آل و خوشبختی خودش میکنه نه فقط برای داشتن یه بچه یا ساکت کردن تو.

    (راستی تو پست قبلی منظورم از مرد دیگه پدرت بود؛ سو برداشت نشه.)
    اره من چن بار به مادرش گفتم شما خودت مادرشوهر داشتى، چه احساسى ميداشتين اگه شوهرت همه وقتش خونه مادرش مى بود؟! گفت شوهر من خودش از من جدا نمى شد، مگه من نميذاشتم بره؟؟! بچه من خودش وابسته منه، من كه نميگم بيا بشين پيش ما!!!!
    كلت هميشه يه چيز ميگه همه جات باهم بسوزه..

    سفر، خب ميگه حاضر شو بريم، يه لفظيم داره به اسم" ماسه تا"، هرچى ميشه ميگه خب ميريم، سه تايى ميريم!!
    بچه ها وقتى اين بحث سفر پيش مياد ميشه بگين چى بگم ك سو برداشت نشه ميخوام باهم بريم حايى؟!
    هروق ميگم مبگه اون با ما چكار داره، يه گوشه ميشينه. يا ميگه من حوصله م سر ميره با تو! چن تا دوست مناهل داره، ميگم خب با اونا بريم، حداقل هم سنيم، ماشالا از زرنگيش هميشه يه عيبى ميذاره رو اونا. واقعا به اين فكر ميكنم تا كى هرجا بريم مادرشم مياد، مغزم سوت ميكشه!
    مثلا چن وقت پيش عروسى دعوت بوديم شهر زيگه، خودمو كشتم بريم، نيومد، ميگفت حسش نيس( مادرش چون فاميلش فوت شده بود نميومد)، صاحب عروسى كه فاميل خودوون بود خودشو كشت بياين، يعد شب قبل عروسى مز زد گفت حاضر شو ميريم، همونجا حس كردم مادرشم راه افتاده اگه نه نميومد، شب اومد خونه ميگم با كى ميريم؟ ميگه سه تايى، با مامانم! ك بعدا ملدرش تعريف كرد شب عروسى خواب ديدم بايد برم عروسى و گفتم منم ميام!!
    اينحور وقتا چى بگم؟! نشون بدم فهميدم؟ يا به روى خودم نيازم؟! اخرين بار كه همين بلارو سرم اورد، ساك جمع كردم،به منم نگفته بود ماماتش مياد اما ميدونستم من، يهو باز گفت نميريم( مامانش بايد جايى ميرفت نميتونست بياد،) هرچقد گريه كردم ناراحت شدم، گفت نميريم، باز مامانش بعد دو روز كه مهمونياشو رفت، گفت ساكتو جمع كن ميريم،گفتم ديگه دستت برام رو شده، تو مرد مامانتى نه من، رفتم اما قهر بودم، اصلا به روى خودشم مياورد ر جوابمم نداد.

    يا راهي خواهم يافت
    يا راهي خواهم ساخت
    ویرایش توسط Somebody20 : سه شنبه 04 اردیبهشت 97 در ساعت 20:47

  6. #14
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 29 مهر 02 [ 20:25]
    تاریخ عضویت
    1395-9-07
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    10,405
    سطح
    67
    Points: 10,405, Level: 67
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,535

    تشکرشده 309 در 154 پست

    Rep Power
    44
    Array
    ببین مثلا حرف بچه که میشه بگو اره منم خیلی دوست دارم بچه دار شیم ولی با اومدن بچه دیگه مثل قبل نمیشه با هم باشیم و حسابی درگیر میشیم ،دلم میخواد چند تا سفر دوتایی رومانتیک و بدون بچه بریم که بعدش حسرتشو نخوریم...ایشالا بعدشم اقدام می کنیم برای بارداری!
    متاسفانه کل کل کردن با مادر شوهر و شوهرت فایده ای نداره چون اونا کار خودشونو میکنن.میدونی دقیقا همونیه که خودت میگی: انگار مادرشوهرت همسر اول ایشونه!!زنای امروزی شاید زیادی مستقل هستن برا خودشون حقوق دارن کار میکنن رانندگی میکنن و ...یه جورایی مرد احساس نیازی برای تامینشون نمیکنه.مادر همسر شما یه زن سنتیه که ماشینو با پسرش شریکه ،از پسرش خرجی میگیره، پسرش اینور اونور میبرتش و ...یه جورایی همسر شما احساس مسوولیت زیاتری در قبال ایشون احساس میکنه تا شما! مخصوصا که مادر بلده چجوری بهش عذاب وجدان و نگرانی بده(یه روانشناس میگفت پدر مادرای ایرانی اکثرشون از بچه هاشون باجگیری عاطفی میکنن) .فوت پدر هم مزید بر علت شده و باعث شده همسرتون وقتی پیش مادرش نیست همش نگرانش باشه.به نظرم شما نمیتونی برای این مشکل کاری بکنی مگرراینکه پیش مشاور یا روانشناس بری و ازشون راهنمایی بگیری، وگرنه با حرف زدن با همسرت چیزی حل نمیشه!
    به نظرم یه خورده سعی کن خودت رو وابسته تر نشون بدی مثلا یه مدت به بهونه کمر درد رانندگی نکن و بگو ایشون صبح شما رو برسونه و عصر برگردونه ...یا مثل همسرت خیلی خودت رو نگران پدرت نشون بده و مدام ازش بخواه ببرتت بهشون سر بزنی ...یا بخواه تو سفر پدر و مادرتم با خودت ببرین چون بدون اونا به تو خوش نمیگذره...
    درباره مهمونیایی که اول میگه نریم ولی بعدش به خاطر مادرشون میگه بریم ( مادر ایشون که نباید برنامه سفر بریزه همسرش همچین حقی داره)من اگه باشم مخالفت میکنم و میگم نه دیگه حسش نیست و نریم ...
    ویرایش توسط میس بیوتی : پنجشنبه 06 اردیبهشت 97 در ساعت 14:25

  7. 2 کاربر از پست مفید میس بیوتی تشکرکرده اند .

    Somebody20 (شنبه 08 اردیبهشت 97), زن ایرانی (پنجشنبه 06 اردیبهشت 97)

  8. #15
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    ميس بيوتى جان راهى سراغ دارى ك عرضه مو افزايش بدم نرم جايى ك توش منو هيچى حساب نميكنن؟! و بگم با مادر عزيزت برو و من نميام.
    ديشب دوباره همين كارو كرد باهم و من بى عرضه فقط لال شدم و قهر كردم،
    دوباره عروسى داريم تهران، بهش ميگم چن روزه ميريم؟ ميگه من بهت هيچ قولى نميدم، شايد حال كنم يه هفته بمونم، شايدم شب عروشى برگردم!! و من فقط گفتم لابد بايد وايسى ببينى بقيه چى ميكن، اونم ج مداد و منم فقط ١٠ دقيقه قهر!
    دقيقا تو سفر قبلى همين كارى كرد، گفت دو روزه ميريم، رفتيم حالا مادرشوهرم برنمگيرده، هرچقد ميگم ما پس فردا برميگرديم، روشو ميكرد به شوهرم و ميگفت نه هستيم، بعدم قول ميداد واسه ناهار شام به بقيه، دقيقا ١٠ روز با همين روش مارو نگه داشت، روز اخرى منم گفتم اگه نيماير من با اتوبوس برگردم، ك شوهرم اومد. اما ازون موقع ميگه بهت قول نميدم، گفتم ٢ روزه واسه همين هى گفتى بًريم!!
    از الان باز داره ميگه اونجا هرچى مادرم بگه ست. اخه من چطورى ميتونم واس خودم تصميم بگيرم؟ تا كى بايد يكى بهم دستور بده ساكتو ببند، ساكتو باز كن، با اين رفت و امد داريم با اون يكى نداريم؟!
    از ترس تلافى و دعوا هميشه لال ميشم

    خودش تو اين ٧ سال، جز رستوران با خونواده من هيييييچ جا نيومده، هييچ جا.

    يا راهي خواهم يافت
    يا راهي خواهم ساخت
    ویرایش توسط Somebody20 : شنبه 08 اردیبهشت 97 در ساعت 13:08

  9. #16
    ترنم عشق
    مهمان
    سلام.مادر همسرت چه رفتارهایی داره که همسرت رو انقدر جذب خودش کرده!! تو هم همون کارها رو بکن.
    تأییدش می کنه؟بهش عزت نفس میده؟چی کار میکنه که همسرت دهن بین مادرش هست؟! و هر چی بگه گوش میکنه!
    تو هم از مادرش ببین یاد بگیر بدون قهر بدون غر زدن بدون منفعلانه رفتار کردن...
    موفق باشی

  10. کاربر روبرو از پست مفید ترنم عشق تشکرکرده است .

    Somebody20 (شنبه 08 اردیبهشت 97)

  11. #17
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 29 مهر 02 [ 20:25]
    تاریخ عضویت
    1395-9-07
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    10,405
    سطح
    67
    Points: 10,405, Level: 67
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,535

    تشکرشده 309 در 154 پست

    Rep Power
    44
    Array
    سام بادی جان شما شاغلی عزیزم؟ اگه شاغل هستی که همین بهونه خیلی خوبیه میتونی بگی برای محل کارم باید روزای مرخصیم دقیقا مشخص باشه ومثلا بیشتر از سه روز بهم مرخصی ندادن و باید سر کارم برگردم

  12. کاربر روبرو از پست مفید میس بیوتی تشکرکرده است .

    Somebody20 (شنبه 08 اردیبهشت 97)

  13. #18
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ترنم عشق نمایش پست ها
    سلام.مادر همسرت چه رفتارهایی داره که همسرت رو انقدر جذب خودش کرده!! تو هم همون کارها رو بکن.
    تأییدش می کنه؟بهش عزت نفس میده؟چی کار میکنه که همسرت دهن بین مادرش هست؟! و هر چی بگه گوش میکنه!
    تو هم از مادرش ببین یاد بگیر بدون قهر بدون غر زدن بدون منفعلانه رفتار کردن...
    موفق باشی
    به خدا فك ميكنم اصن اين قضيه ربطى به اخلاق ايشون نداره، بعضى كاراش انقدر فيلمه ك شوهرم خودشم ميدونه، اما ذاتش وابسته س، ددنياش همين مادرشه، هرجا اين ادم هست انقد بهش خوش ميگذره و خيالش راحته ك ١٠ روزم بريم جايى و بازما باشه نميگه كار دارم، نميگه دلم گرفت، ايشون تاييدش ميكنه، بهش حس قدرت ميده، يه حسى ميده ك انگار به جز تو كسى رو ندارم، اما فك ميكنم مشكل اصلى فقط خود شوهرمه و بس. ايشون جايى بزرگ شده ك پدرش بى احازه زنش اب نميخورد، نميدونم اين كارارو از كجا ياد گرفته؟ ك انقد خود رأى باشه و مادرپرست.
    من قبلا از مدير همدردى مشاوزه گرفتم، گفتن همسرت كلا شخصيت وابسته داوه، به توام وابسته ميشه. الانم به من وابسته س، درسته به شدت مادرش نيس، اما ميفهمم دو سه روز منو نميبنه دلش خيلى تنگ ميشه. اما خب چه مشكليو حل كرده ازم؟! هيچى!

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط میس بیوتی نمایش پست ها
    سام بادی جان شما شاغلی عزیزم؟ اگه شاغل هستی که همین بهونه خیلی خوبیه میتونی بگی برای محل کارم باید روزای مرخصیم دقیقا مشخص باشه ومثلا بیشتر از سه روز بهم مرخصی ندادن و باید سر کارم برگردم
    فدات شم من گالرى نقاشى دارم، و كنسل كردن كلاسامم تصلا كار سختى نيس،با يه اس ام اس توى گروه، به بچه ها ميگم نيستم و كلاس كنسله، خودشم ميدونه اينو.
    اصلا خودش اگر بگه يك ماهم ميمونيم ناراحت نميشم، اما ازينكه مادر ايشون انقد مقشش موثره تو زندگيم عذاب ميكشم. يا اسنكه اگه اون نميومد اصلا ما نميرفتيم، چه برسه به اينكه بخوايم بمونيم!
    دوستامو ك ميبينم بدحورى دلم به خودم ميسوزه، امروز حالم اصلا خوش نيست و دايم دارم فكراى منفى ميكنم، همه نداشته هام حلو چشم اومده و فك ميكنم شدم الهام سابق ك همه حق شو ميخورن، كه خدا هيچوق دوسش نداره و براى هر ارزوى كوچيكى اذيتش ميكنه.وقتى استقلال دوستامو ميبنيم ك چطور دو تايى باهم ميرن سفر، مهمونى و جوونى ميكنم، بعضى وقتا حتى فك ميكنم دروغ ميگن، مگه ميشه ؟! كاش خدا حالمو دوباره خوب كنه و يادم بياره كه هنوزم هست و داره نيگام ميكنه.
    ميدونم خودم هم ترسو و بى عرضه م، اما كاش اينهمه تقلا كردم براى تغيير خودم و زندگيم، خدا هم كمكم كنه.
    تصميم گرفته بودم به خودم و خواسته هام اخترام بدارم، چن وقتى بود ديگه جاى خوب غذارو نميدادم همسرم، و ميگفتم منم مستحقشم. جاى خوب خوابو نميدادم به اون، ميگفتم منم حق دارم پتوى نرم وو بندازم، ميخواستم از همين چيزاى كوچيك شروع منم و قدر خودمو بدونم، اما گويا خدا چيز ديگه اى واسم ميخواد. حريف خيلى از من قدر تر و خودخواه تره.

    يا راهي خواهم يافت
    يا راهي خواهم ساخت
    ویرایش توسط Somebody20 : شنبه 08 اردیبهشت 97 در ساعت 16:21

  14. #19
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 دی 00 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1395-8-02
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    8,559
    سطح
    62
    Points: 8,559, Level: 62
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 191
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    878

    تشکرشده 238 در 114 پست

    Rep Power
    36
    Array
    سلام عزیزم.. بنظرم اگه تصمیم به ادانه داری باید حتما رفتار همسرت و مادرش رد بپذیری و خودت رو اذیت نکنی و در مقابلش از حق خودت هم نگذری یعنی با خواست دلت پیش بری تو مسافرت ها مثلا اینکه اگه رفتید مسافرت بیشتر خواست خودت نظرت باشه مثلا دوست داری جلو پیش همسرت بشینی راحت اینو بگی به مادرشوهرت که من میخوام پیش همسرم بشینم.. یا اگه رفتید مسافرت بگی من الان دوست دارم برم مرکز خریدش و رو حرفت پافشاری کنی با ناز و خواهش به همسرت .. حداقل در کنار اونها تو هم به خواسته هات برسی.. و زیاد رعایت حال مادرشوهرت رو نکنی.. منم مادرشوهرم تقریبا مثل مادرشوهر شما بود ولی خفیف تر.. من با اصرار روی خواسته های خودم و کمی نادیده گرفتنش تونستم کمی از شدت حضورش کم کنم..

  15. 3 کاربر از پست مفید زن ایرانی تشکرکرده اند .

    Somebody20 (شنبه 05 خرداد 97), میس بیوتی (یکشنبه 09 اردیبهشت 97), شیدا. (شنبه 05 خرداد 97)

  16. #20
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    بچه ها يادتونه شوهرم مغازش زير خونه مامانش بود؟!
    ما باهم ي مغازه خريديم مركز شهر، مصف باباى من داد، نصف ايشون و شريك شزيم. اول گف احاره ميديم مغازه وو و هرماه دنگ اجاره تو ميدم بهت، كم كم زد زيرش ك نه خودم مغازه ميزنم، منم گفتم عيبى نداره همين ك از زير خونه مامانش بكم دور شه شايد و ما معازه خودونو داشته باشيم كم كم حس استقلال ميكنه!!!

    بچه نا شغلش جوريه ك خيييلى ساعت كاريش زيادع، سوپر ماركت، من گفتم هروق خواستى سرت شلوغ شد بگو بيام كمك ، گفتم ديگه تو خونه ك نميبنمش، لااقل برم اونجا،گف نه اونجا كار زن نيس، (حس كردم شايد هى ميخواد در روز چن با به مامانش سر بزنهه يا هرچى، با من راحت نيس و ديگخ اصرار نكردم، با اينكه همه گفتن اونحا مسير دانشجوهزاس و دختراى بى سر و ته زيادى هيستن برو كنار شوهرت لااقل روزى چو ساعت باش).
    حالا يهو مادرشوهرم امشب گفت قرار شده برم اونجا كمكش كنم، گفتم خب چرا نميرين مغازه پايين خونتون ك راححتره، گف ن اونجا تنها حوصله ندارم، :(( يعنى شد همون اش و همون كاسه، حتى بدتر، ازين به بعد به مشكل مالى م ميخوريم مطمعنم منو شوهزم
    . حس چغندر بودن دارم
    و اينكه اين ي هفته، ساعت ها و روزها منو تنها گذاشت، اما ي روزم نشد كمتر ب مادرش سر بزنه، همين ك وق پيدا ميكنه بدو ميره خونه مامانش، منم تنها. ديشب ساعت ٣ نصف شب اومد خونه، منم تا اون وقت شب نشستم گريه كردم. همه ش سعى ميكنم ازش فاصله بگيرم ك ناراحت نشم از كاراش، و اون اصن حتى متوجه اين فاصله نميشه. باز مامانش افتادن رو حساب كنابا و من بدبخت هيچ كاره شدم، خونولدمم ازينوو هى منو اذيت ميكنن اين شوهر تواه يا اون، جرا شريكش شدى، اين كجاس ك همه ش تنهايى و بدبقيه رسيدگى ميكنه.
    رابطه مون داره برميگرده سر جاى اول، سرد و بى روح
    ویرایش توسط Somebody20 : شنبه 05 خرداد 97 در ساعت 04:04


 
صفحه 2 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:39 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.