سلام
دختری 31 ساله هستم
مهندس کامپیوتر هستم و توی یه شرکت خصوصی کار می کنم از یه خانواده با وضع مالی متوسط
قبلا پدرم وضع مالی خوبی داشتند ولی ورشکست شدند
هدفم از این نوشته درد دل هست و به این دلیل نوشتم که واقعا دلم پر از درده و نا امیدی
5 سال پیش با پسری عقد کردم که متاسفانه به دلیل رفتارهای ضد اجتماعی و همین طور خیانت به
من ازش جدا شدم مهریه ام رو هم کاملا بخشیدم مدت این عقد 10 ماه بود
تو این ایام خواستگارانی داشتم که متاسفانه هیچ کدوم به نتیجه نرسید و بعضی ها رو هم من
نخواستم ببینم چون واقعا با ملاک های من متفاوت بودند
تا اینکه چند وقت پیش یکی از اشنایان یه مورد معرفی کردند که همکارشون بودند 38 ساله و از نظر
ظاهری آدم معقول و جا افتاده ای بودند لیسانس داشتند و خونه و ماشین و کار خیلی خیلی عالی
این فرد به حدی با آرمان های من جور بودند که واقعا فکر کردم خدا می خواد رو ی خوشش رو به من
نشون بده
قرار شد که ایشون بیان و ما همدیگه رو ببینیم
آشنای من گفتند که این فرد تنها مشکلی که داره مسافت زیاده بین محل زندگی اون ها و محل زندگی
ماست و قرار شد در مورد طلاق من ، در همون جلسه اول صحبت بشه ولی از طرف واسطه چون اون
دو نفر
خیلی با هم دوست و رفیق بودن
با توجه به اینکه اون فرد خودش یه نامزدی به هم خورده داشت البته با صیغه محرمیت و دلیلش این
بود که دختر خانم بعدا چیزی که نشون می دادن نبودند
خلاصه اون اقا بلیط هواپیما گیرشون نیومد و از شانس من با اتوبوس اومدن (ایشون به خاطر جایگاه و
مقامی که توی کار دارن سفر هاشون هوایی هست و سفر های بین شهری هم با ماشین و راننده
شخصی ) البته اینکه ایشون وضع مالی خیلی خوبی داره و جایگاه شغلی بالا رو من بعدا از ملاقات
فهمیدم چون واسطه گفت نمی خواستم ذهنت درگیر مسائل فرعی بشه
خلاصه ما با هم صحبت کردیم و از بین صحبت هاشون متوجه شدم که دقیق همه چیز ها رو توضیح
می ده و ماجرای نامزدیشون رو کامل گفتند ، دلیل هاشون رو توضیح دادند ، از همه چیز گفتند مثل
سبک زندگیشون و سبک کار کردنشون و انتظاراتشون از زن زندگی ، ...
من می خواستم بعد از اینکه در مورد نامزدی خودشون حرف زدند منم ماجرای طلاقم رو بگم ولی چون
با اون واسطه هماهنگ کرده بودم حرفی نزدم و گذاشتم شناخت اقای خواستگار کامل تر بشه
ولی فکر می کنم اشتباه کردم
ولی بیشتر حرفشون روی مسافت بود و اینکه من باید برم تهران زندگی کنم و به خاطر شرایط خاص
کاری که داشتند 14 روز کار و 14 روز خانه (اقماری) می گفتند براتون سخت می شه که هم از خانواده
دور باشید و هم تنها
البته خانواده خودشون همون تهران زندگی می کردند
و اصلا این توی ذهنشون نبود که بیان شهرستان ما زندگی کنن تاکیدشون این بود که من خانه و
زندگی تهران هست و امکان نداره جا به جا بشم .
من هم در جواب بهشون گفتم منم یک سری ملاک هایی دارم از جمله تعهد و مسئولیت پذیری
اگه شوهرم بهم متعد باشه و با اخلاق حتی توی جهنم هم که بره باهاش می رم و حتی اگه قرار
باشه تو چادر زندگی کنم می کنم ولی با شخصی که بی مسئولیت باشه و وفادار نباشه اصلا نمی
تونم زندگی کنم . این واقعا شعار نبود من به خاطر سختی هایی که کشیدم واقعا دلم یه زندگی با ثبا
ت می خواد یه آدمی که بتونم بهش تکیه کنم کسی که تنهام نگذاره ...
من هم از رفتار و منششون خوشم اومده بود آدم ارومی بودن اهل مطالعه بودنشون رو دوست داشتم
اینکه اصل و اصالتشون هم مثل خودمون بود و احساس راحتی با هاشون داشتم
و از طرف اون فرد چیزی که من رو از بقیه دختر ها متمایز می کرد آشنایی من با کار اقماری بود و
ایشون می گفتند خیلی خوبه که شما با این کار اشنا هستید و درک می کنید شرایط کار ما چطوری
هست .
خلاصه بگم توی مسیر برگشت بارون شدیدی گرفت و ماشین ما سر خورد و میلیمتری از یه حادثه
خطرناک نجات پیدا کردیم !!!
این جایی هست که واقعا از خدا گلایه دارم چرا این طور شد...
اقای خواستگار اومدن خونه آشنای ما و قرار شد فردا دو نفری با هم برن تهران و ایشون ماجرای طلاق
من رو براشون توضیح دادن مثل اینکه اولش یه لحظه جا می خوره و بعدا می گه که اشکالی نداره من
هیچ مشکلی با این قضایا ندارم و اصلا به خانواده هم نمی گم و لی در مورد مسافت باید بیشتر فکر کنم
گلایه دوم من از خدا
همون شب از طرف کار به آشنای ما تماس می گیرن و می گن مه فردا صبح براتون بلیط هواپیما گرفتیم
و آماده برگشت به کار بشید و این طوری آقای خواستگار از موندن خونه آشنای ما منصرف می شه
و می گن که من باید برگردم و دوباره از شانس من بلیط هواپیما گیرشون نمیاد و مجبور می شن با
اتوبوس برگردن و اون هم به سختی.....
خلاصه بگم دیشب اون آقابا واسطه تماس گرفتن گفتند که این مسافت برای من خیلی زیاده و من
نمی تونم هر چند که اون خانم دختر خوبی بودن و از رفتارشون معلوم بود از خانواده خوبی هستند ولی
من اخلاق خودم رو می شناسم و نمی تونم با این مسیر و مسافت کنار بیام اون واسطه هم می گن
که این دختر میاد تهران زندگی می کنه و ما 14 به 14 هستیم مگه چقدر می خوایم تو این مسیر رفت
و امد کنیم ولی ایشون قبول نمی کنه
من نمی دونم به کدوم دلیل ایشون من رو نخواستن
به خاطر طلاقم ؟ شاید به این دلیل که من نگفتم بهش ولی من گذاشتم تا حدودی با روحیاتم آشنا
بشه بعد این موضوع عنوان بشه
ولی خودشون گفتند که من درک می کنم و خیلی شجاعت می خواد یک نفر بتونه خودش رو از یک
زندگی نا به سامان بکشه بیرون و زندگی خوب داشتن حق این دختر بوده و گناهی نکرده
به خاطر مسافت زیاد ؟ اگه اینطور بود همون صبح که رفتیم سر قرار ایشون با اتوبوس اومده بود و مسیر
طولانی رو دیده و وقتی که هم دیگه رو دیدیم گفتش که مرحله اول قرار ملاقات دیدن و پسندیدن
هست ، و ممکنه شما یا من حتی ظاهر هم رو نپسندیده باشیم در این شرایط لزومی نداره وارد
جزئیات بشیم ، از نظر من شما اوکی هستید اگه شما هم با من موافقید وارد فاز دوم آشنایی بشیم و
از معیار ها و ملاک هامون صحبت کنیم و اگه واقعا مخالف با مسیر طولانی بود مخالفتش رو اعلام می
کرد و اصلا دلیل نداشت اینقدر موشکافانه از خودش و افکارش و انتظاراتش بگه
واقعا نمی دونم اگه قرار نیست که بشه چرا خدا دل ادم رو خوش می کنه
عرض کردم این فقط بحث یه درد دل بود که کردم
می دونم از نظر کارشناسانه فقط یه قرار ملاقات ساده بوده و نباید توقع ایجاد می کرد
ولی برام خیلی سخته قبول این موضوع
ای کاش تقدیر جور دیگه رقم می خورد
ای کاش می گذاشت من خودم رو بهتر بهش بشناسونم
ای کاش فرصتی می شد که ذات من رو بهتر بشناسه
خدایا دلگیرم ازت
هرچند همه چیز رو سپرده بودم به خودت و هر چند راضی بودم به رضا تو
ولی لطفا شخصی رو که قرار نیست تو زندگی من بمونه سر راه من قرار نده
علاقه مندی ها (Bookmarks)