باسلام
جوانی هستم 35 ساله ، 8 ساله که ازدواج کردم، خانمم فامیله و 4 سال از من کوچکتره، سطح تحصیلی من کارشناسی ارشد و خانمم فوق دیپلمه. من عاشق خانمم بودم و هستم، از لحاظ روحی و اخلاقی من (معمولی، فضای ارام رو بیشتر ترجیح میدم و عاشق زن و خانواده ام هستم و عاطفی میباشم و سعی کردم صادق و راستگو وزحمتکش باشم، تواین 8 سال 5 سال آن کار پروژه ای و اغماری داشتم و یه مدتی اوایل شروع کار بعد از پروژه های کاری بیکار میشدم. خداروشکر 4 ساله کار دولتی دارم و همه چیز خوبه(منظورم از خوب اینه دغدغه حقوق،بیمه و تکمیلی و ثبات کار رو ندارم). تو این چند سال متاسفانه خدا به من و خانمم بچه ندادiufوivf کردیم جواب نگرفتیم. خانمم از این وضع خیلی ناراحت بود. خانمم آدم تو داریه که احساساتشو نشون نمیده و بیشتر سرد مزاجه و کمی لج باز و یک دنده هستش! برعکس من که گرم مزاج هستم. زندگی ما در گذر زمان دستشخوش ناملایمتی های روزگار شد ومن در سالهای قبل مریض شدم تو خرج افتادیم و انگار بمبی تو خونه و خونواده هامون منفجر شد خدا نصیب کسی نکنه! خداوند رحم کرد و من شفا پیدا کردم و خوب شدم ، باتوکل بخدا زیر بار قرض و پرداخت قسط وام مسکن رفتم تا اینکه خانه ایی تهیه کردیم ولی خانه مشکل داشت و مجبور شدیم آنرا بفروشیم. کلی تحت فشار بودیم که ای وای بعد از این همه سختی چه کنیم اگر فروش نره!و چه میشود و چه نمیشود!منم خسته روحی و عصبانی و افسرده از این وضعیت و نگران وضع بد اقتصادی و بدبیاری هایی که انگار تمومی نداره!!!. کار ثابت داشتم ولی پولش زیاد نبوده چون خرج قسط ها میشد. اینها به چشم خانمم به ظاهر نمیومد چون تاثیری روی افزایش محبتش نداشت. البته بگم هیچ وقت به من فشار نمی آورد که فلان چیز رو میخوام یا نمیخوام ولی کلا کم صحبت بود به شدت هم کم صحبت بود. تا اینکه مشکل خونه حل شد و خونه فروخته شد. مجددا همه چیز در حال مرتب شدن بود. تا اینکه یک روز خانمم از خواب پا شد گفت من دیگه نمیخوامت و طلاق میخوام. هر چی اصرار که چی شده و چرا این مطالب رو میگی میگفت هیچی من به زور خانوادم باهات ازدواج کردم و بچه بودم و تجربه نداشتم (در صورتی که23 سالش بود و فارغ تحصیل رشته خودش شده بود) و من نیز بی اطلاع از قضیه اجبار کردنش!من به خیال خودم اونم عاشقمه!!!خدممتون عرض کنم با اطلاع دادن به خانواده خانمم و تهدید من به اینکه اگر نزاری برم خودم رو میکشم و فلان میکنم از خانه قهر کرد و رفت . و گفت طلاق میخوام( نه زدمش، نه فحش و ناسزایی دادم و نه خواسته ایی برآورده نکردم و نه اینکه جایی خواسته بره جلوشو گرفته بودم و نه هیچ یک از موارد منفی به عنوان دلیل موجه برای طلاق در خود نمیبینم !نه اینکه اشکال نداشته باشم منظورم اینکه که اگر هم عیب و اشکالی باشه مجازاتش طلاق نیست!خواهش میکنم کمکم کنید و نظر بدین. خانمم با تحریک کردن خانوادش موجب گلاویز شدن خانواده خودش با ما شد در صورتی که میشد اینجوری نشه و باوساطت دو خانواده مشکلات برطرف بشه!کوچک و بزرگ فرستادیم و لی به همه میگه طلاق میخوام و مشکلی هم که عنوان کرده مسایل فوق العاده الکی و بچه گانه و تعمیم دادنشون به گذشته های دور در چندین سال قبل برمیگرده!و بخدا ارزش اینکه یک زندگی چندین ساله رو بخاطر اونها بخواد خراب کنه رو نداره!!! نمیدونم چه کنم ؟ الان مدت طولانی بیشتر از چندین ماه میگذره و نمیدانم چه کنم ؟فقط میدانم هنوزم دوسش دارم و دوست دارم همه چیز حل بشه ولی در حال حاضر خانمم رو نه بهش دسترسی دارم و نه میتونم ببینمش و نه میتونم حرف بزنم باهاش و نه پیامی و نه هیچ چیز دیگری(بلاک محض شدم از همه چیز) بخاطر مسئله گلاویز شدن هم امکان رفتن وجود ندارده ! با وجود این مسئله خانواده من با وجود همه نامهربونی ها زنگ میزنن ولی همچنان تکلیفم مشخص نیست؟ولی من خواهان برگشت خانمم و آشتی هستم چه کنم ؟و نمیدانم چه کنم ؟ آیا به راستی راه دیگه ای نیست؟ و پاداش دوست داشتن و زحمت و تحمل سختی این است؟!!!!!! خانواده خانمم هم کاری نمیکنند فقط میگن صبر کنید چند ماه دیگه یا حتی سال دیگه!!!!
یکی میگه دیگه این زن برات زن نمیشه! یکی میگه تابلو دلش با کس دیگه ایی؟یکی میگه برو قانونی کن ؟
در صورتی که من خواهان صلحم!!
علاقه مندی ها (Bookmarks)