به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 45 , از مجموع 45
  1. #41
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 10:10]
    تاریخ عضویت
    1396-11-02
    نوشته ها
    627
    امتیاز
    9,101
    سطح
    64
    Points: 9,101, Level: 64
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 249
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocial3 months registered5000 Experience Points
    تشکرها
    199

    تشکرشده 1,077 در 458 پست

    Rep Power
    122
    Array
    سلام مونا جان
    ببین عزیزم یه وقتایی هست که ما بعضی آرزوها داریم اما نباید به هر قیمتی به اونها برسیم!

    من آرزو دارم صاحب فرزند بشم اما؛
    آیا پدرش مثل من مشتاق اومدنش هست؟
    آیا من در زندگی از رضایت نسبی برخوردارم؟
    آیا روابط من و همسرم حسنه هست و با هم و در کنار هم خوشبخت و آرامیم؟
    آیا همسر من هزینه های بارداری و زایمان و پس از زایمان من رو تقبل خواهد کرد؟
    آیا همسرم هزینه های فرزند خود را در سالهای بعد متقبل خواهد شد؟
    آیا ما مشکلاتمان حل شده یا حل نشده با ورود فرزند وارد ابعاد پیچیده تری خواهد شد؟
    من ده درصد برای خوشبختی و خوشحالی در زندگیم قدم برداشتم، همسرم چند درصد؟
    آیا من همسرم را قلبا دوست دارم یا ورود فرزند میخواهد به آن طراوات ببخشد؟
    رابطه ی جنسی من با همسرم در چه سطحی است؟حتی برای فرزند آوری باید مسایل جنسی و درمان را به او گوشزد کنم؟

    ببینین عزیزم شما میخواین با ورود فرزند غم ها و ناراحتی ها رو فراموش کنین و فرزند سرپوشی بر همه ی چیز هایی باشه که شما رو آزرد... بنوعی وقف فرزند بشین.
    این بچه گناهی نداره که وارد زندگی بشه که پدر و مادرش به یک تصمیم خوب درباره ی هم نرسیدن و دنیای اونها و نیازهاشون از هم فاصله داره.
    هر بچه ای حق مسلمش ورود به محیط مطلوب و مساعد از نظر روانی و ... هست.
    من متأسف شدم پول رو پرداخت کردین اما واقعا این کار درست نبود. شما گاهی به انزجار میرسین چطور میتونین مسایل بعد رو تحمل کنین ؟ در این سالها مدام نوشتین؛
    همسرم سی ساله، همسرم سی و یک ساله، همسرم سی و دو ساله، سی و سه ساله
    فرزند فقط مشکلات شما رو بزرگتر میکنه و شما هنوز به اون ثبات روانی لازم در زندگی مشترک نرسیدین.
    متأسف شدم از مشاوره های غلطی که شما رو تحریک به دادن هزینه کرده.

    تنها راهکارتون مستقل شدن و به همون نسبت محبوبیت بیشتر هست. باید ببینید حرکت های بعدی بعد از این اتفاق چی هست و روی اونها شما هم حرکت جدید انجام بدین

  2. 2 کاربر از پست مفید sahar.66 تشکرکرده اند .

    *مونا* (جمعه 27 بهمن 96), آناهیتا۲۷ (جمعه 27 بهمن 96)

  3. #42
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 اسفند 99 [ 17:58]
    تاریخ عضویت
    1396-7-23
    نوشته ها
    77
    امتیاز
    5,177
    سطح
    46
    Points: 5,177, Level: 46
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 173
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    56

    تشکرشده 99 در 48 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sahar.66 نمایش پست ها
    سلام مونا جان
    ببین عزیزم یه وقتایی هست که ما بعضی آرزوها داریم اما نباید به هر قیمتی به اونها برسیم!

    من آرزو دارم صاحب فرزند بشم اما؛
    آیا پدرش مثل من مشتاق اومدنش هست؟
    آیا من در زندگی از رضایت نسبی برخوردارم؟
    آیا روابط من و همسرم حسنه هست و با هم و در کنار هم خوشبخت و آرامیم؟
    آیا همسر من هزینه های بارداری و زایمان و پس از زایمان من رو تقبل خواهد کرد؟
    آیا همسرم هزینه های فرزند خود را در سالهای بعد متقبل خواهد شد؟
    آیا ما مشکلاتمان حل شده یا حل نشده با ورود فرزند وارد ابعاد پیچیده تری خواهد شد؟
    من ده درصد برای خوشبختی و خوشحالی در زندگیم قدم برداشتم، همسرم چند درصد؟
    آیا من همسرم را قلبا دوست دارم یا ورود فرزند میخواهد به آن طراوات ببخشد؟
    رابطه ی جنسی من با همسرم در چه سطحی است؟حتی برای فرزند آوری باید مسایل جنسی و درمان را به او گوشزد کنم؟

    ببینین عزیزم شما میخواین با ورود فرزند غم ها و ناراحتی ها رو فراموش کنین و فرزند سرپوشی بر همه ی چیز هایی باشه که شما رو آزرد... بنوعی وقف فرزند بشین.
    این بچه گناهی نداره که وارد زندگی بشه که پدر و مادرش به یک تصمیم خوب درباره ی هم نرسیدن و دنیای اونها و نیازهاشون از هم فاصله داره.
    هر بچه ای حق مسلمش ورود به محیط مطلوب و مساعد از نظر روانی و ... هست.
    من متأسف شدم پول رو پرداخت کردین اما واقعا این کار درست نبود. شما گاهی به انزجار میرسین چطور میتونین مسایل بعد رو تحمل کنین ؟ در این سالها مدام نوشتین؛
    همسرم سی ساله، همسرم سی و یک ساله، همسرم سی و دو ساله، سی و سه ساله
    فرزند فقط مشکلات شما رو بزرگتر میکنه و شما هنوز به اون ثبات روانی لازم در زندگی مشترک نرسیدین.
    متأسف شدم از مشاوره های غلطی که شما رو تحریک به دادن هزینه کرده.

    تنها راهکارتون مستقل شدن و به همون نسبت محبوبیت بیشتر هست. باید ببینید حرکت های بعدی بعد از این اتفاق چی هست و روی اونها شما هم حرکت جدید انجام بدین
    سلام.بااجازهءمونای عزیز.سحرجان نظراتت رو خوندم برام جالب ومنطقی اومد.لطفا به تاپیکهای من هم سر بزن.دوست دارم نظراتت رو بخونم.ممنون

  4. کاربر روبرو از پست مفید آناهیتا۲۷ تشکرکرده است .

    *مونا* (جمعه 27 بهمن 96)

  5. #43
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آبان 01 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    10,609
    سطح
    68
    Points: 10,609, Level: 68
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 241
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    241

    تشکرشده 267 در 138 پست

    Rep Power
    55
    Array
    ممنون سحر عزیز
    آیا پدرش مثل من مشتاق اومدنش هست؟ بله الان ایشونم دلش بچه می خواد
    آیا من در زندگی از رضایت نسبی برخوردارم؟خیر
    آیا روابط من و همسرم حسنه هست و با هم و در کنار هم خوشبخت و آرامیم؟اگه من به خواسته هام فکر نکنم و همیشه به خواسته هاش اهمیت بدم و بعضی خواسته های خودم رو ندید بگیرم باهم خوبیم
    آیا همسر من هزینه های بارداری و زایمان و پس از زایمان من رو تقبل خواهد کرد؟بله تقبل می کنه اما ممکنه گاهی مثله الان بگه ندارم و من بدم و ایشون بعد بهم پس بده.تا وام تموم میشه بدون خبر من یه وام دیگه برای کارش می گیره فقط به ارتقا کارش فکر می کنه و برنامه ای برای خرید خونه نداره و زیر فشار مالی میره تا کارش رو گسترش بده حتی یک تومن برا این روزها ته حسابش نگه نمیداره که اینجوری نشه.باخودم کنار اومدم گفتم دوست نداره سرمایه رو بند خونه کنه و می خواد باهاش کار کنه اما نه اینکه پروانه اون کار به نام مادرش باشه.
    آیا همسرم هزینه های فرزند خود را در سالهای بعد متقبل خواهد شد؟بله
    آیا ما مشکلاتمان حل شده یا حل نشده با ورود فرزند وارد ابعاد پیچیده تری خواهد شد؟من روزی که تصمیم به بچه دار شدن بگیرم همسرم رو همون طور که هست می پذیرم .اگه نتونم بپذیرم تصمیم به بچه دار شدن نمی گیرم و طلاق می گیرم .بچه موش آزمایشگاهی نیست که من بخوام برای بهبود شرایطم بچه بیارم.برای همینم هست 5 ساله از ازدواجم می گذره و من بچدار نشدم .خواستم شرایط بهتر بشه.اما وقتی تغییری نمی کنه و حتی یه سری چیزها بدتر هم میشه نمی تونم بیشتر از این عمرمو جوونیمو بذارم.
    من ده درصد برای خوشبختی و خوشحالی در زندگیم قدم برداشتم، همسرم چند درصد؟شاید یک درصد
    آیا من همسرم را قلبا دوست دارم یا ورود فرزند میخواهد به آن طراوات ببخشد؟من از ظاهرش خوشم نمیاد اما قلبا دوسش داشتم تا اینکه این ماجراهای اخیر پیش اومد و حس می کنم دارم با یک روباه زندگی می کنم.
    رابطه ی جنسی من با همسرم در چه سطحی است؟حتی برای فرزند آوری باید مسایل جنسی و درمان را به او گوشزد کنم؟اصلا خوب نبود و یه جورایی تلافی همه چیزهارو در سردی در رابطمون درمیاورد.چون یه بار غیر مستقیم خودش گفت.اما در شش ماه اخیر با تغییر من خوب شده بود اما الان دوباره بدیم.چون من دیگه خوشم ازش نمیاد.


    من الان واقعا دلم بچه می خواد و خیلی دلم می خواد جدا شم اما ترسم از اینه که برای همیشه تنها بمونم و فرصت مادر شدن. رو از دست بدم.از طرفی فکر می کنم از چنین آدمی بچه دار نشم بهتره.نمیدونم باید چکار کنم واقعا نمی تونم تصمیمی بگیرم.همیشه در زندگی این مشکل همراهم بوده که سر مسائل مهم می مونم سر دوراهی و نمی تونم تصمیم بگیرم.
    حرفتون رو درمورد اینکه باید مستقل و محبوب بشم رو قبول دارم.اما اگه درامدی داشته باشم و بخوام با همسرم زندگی کنم سر مسائلی که پیش بیاد با سیاستش انقدر منو تحت فشار میذارره تا مجبور شم من هزینه کنم و همسری که نتونه تکیه گاهم باشه رو می خوام چیکار؟؟؟
    متاسفانه همسرم وقتی اینهمه زحمت و تلاش من رو برای تداوم زندگیمون می بینه جای اینکه اونم کاری کنه بیشتر خیالش راحت میشه که من موندنیم و یک طرفه بهش محبتام ادادمه داره چون می خوام زندگیم حفظ بشه و سواستفاده می کنه و کار خودش رو می کنه بی توجه به من.
    یه حسی بهم میگه از عمد پروانه به نام مادرش گرفته چون می ترسه اگه جدا شدیم چیزی به نامش نباشه

  6. #44
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 10:10]
    تاریخ عضویت
    1396-11-02
    نوشته ها
    627
    امتیاز
    9,101
    سطح
    64
    Points: 9,101, Level: 64
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 249
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocial3 months registered5000 Experience Points
    تشکرها
    199

    تشکرشده 1,077 در 458 پست

    Rep Power
    122
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط آناهیتا۲۷ نمایش پست ها
    سلام.بااجازهءمونای عزیز.سحرجان نظراتت رو خوندم برام جالب ومنطقی اومد.لطفا به تاپیکهای من هم سر بزن.دوست دارم نظراتت رو بخونم.ممنون
    سلام آناهیتای عزیز، من تاپیکاتو میخونم و بعد اون برای شما هم مینویسم.

    نقل قول نوشته اصلی توسط *مونا* نمایش پست ها
    ممنون سحر عزیز
    آیا پدرش مثل من مشتاق اومدنش هست؟ بله الان ایشونم دلش بچه می خواد
    آیا من در زندگی از رضایت نسبی برخوردارم؟خیر
    آیا روابط من و همسرم حسنه هست و با هم و در کنار هم خوشبخت و آرامیم؟اگه من به خواسته هام فکر نکنم و همیشه به خواسته هاش اهمیت بدم و بعضی خواسته های خودم رو ندید بگیرم باهم خوبیم
    آیا همسر من هزینه های بارداری و زایمان و پس از زایمان من رو تقبل خواهد کرد؟بله تقبل می کنه اما ممکنه گاهی مثله الان بگه ندارم و من بدم و ایشون بعد بهم پس بده.تا وام تموم میشه بدون خبر من یه وام دیگه برای کارش می گیره فقط به ارتقا کارش فکر می کنه و برنامه ای برای خرید خونه نداره و زیر فشار مالی میره تا کارش رو گسترش بده حتی یک تومن برا این روزها ته حسابش نگه نمیداره که اینجوری نشه.باخودم کنار اومدم گفتم دوست نداره سرمایه رو بند خونه کنه و می خواد باهاش کار کنه اما نه اینکه پروانه اون کار به نام مادرش باشه.
    آیا همسرم هزینه های فرزند خود را در سالهای بعد متقبل خواهد شد؟بله
    آیا ما مشکلاتمان حل شده یا حل نشده با ورود فرزند وارد ابعاد پیچیده تری خواهد شد؟من روزی که تصمیم به بچه دار شدن بگیرم همسرم رو همون طور که هست می پذیرم .اگه نتونم بپذیرم تصمیم به بچه دار شدن نمی گیرم و طلاق می گیرم .بچه موش آزمایشگاهی نیست که من بخوام برای بهبود شرایطم بچه بیارم.برای همینم هست 5 ساله از ازدواجم می گذره و من بچدار نشدم .خواستم شرایط بهتر بشه.اما وقتی تغییری نمی کنه و حتی یه سری چیزها بدتر هم میشه نمی تونم بیشتر از این عمرمو جوونیمو بذارم.
    من ده درصد برای خوشبختی و خوشحالی در زندگیم قدم برداشتم، همسرم چند درصد؟شاید یک درصد
    آیا من همسرم را قلبا دوست دارم یا ورود فرزند میخواهد به آن طراوات ببخشد؟من از ظاهرش خوشم نمیاد اما قلبا دوسش داشتم تا اینکه این ماجراهای اخیر پیش اومد و حس می کنم دارم با یک روباه زندگی می کنم.
    رابطه ی جنسی من با همسرم در چه سطحی است؟حتی برای فرزند آوری باید مسایل جنسی و درمان را به او گوشزد کنم؟اصلا خوب نبود و یه جورایی تلافی همه چیزهارو در سردی در رابطمون درمیاورد.چون یه بار غیر مستقیم خودش گفت.اما در شش ماه اخیر با تغییر من خوب شده بود اما الان دوباره بدیم.چون من دیگه خوشم ازش نمیاد.


    من الان واقعا دلم بچه می خواد و خیلی دلم می خواد جدا شم اما ترسم از اینه که برای همیشه تنها بمونم و فرصت مادر شدن. رو از دست بدم.از طرفی فکر می کنم از چنین آدمی بچه دار نشم بهتره.نمیدونم باید چکار کنم واقعا نمی تونم تصمیمی بگیرم.همیشه در زندگی این مشکل همراهم بوده که سر مسائل مهم می مونم سر دوراهی و نمی تونم تصمیم بگیرم.
    حرفتون رو درمورد اینکه باید مستقل و محبوب بشم رو قبول دارم.اما اگه درامدی داشته باشم و بخوام با همسرم زندگی کنم سر مسائلی که پیش بیاد با سیاستش انقدر منو تحت فشار میذارره تا مجبور شم من هزینه کنم و همسری که نتونه تکیه گاهم باشه رو می خوام چیکار؟؟؟
    متاسفانه همسرم وقتی اینهمه زحمت و تلاش من رو برای تداوم زندگیمون می بینه جای اینکه اونم کاری کنه بیشتر خیالش راحت میشه که من موندنیم و یک طرفه بهش محبتام ادادمه داره چون می خوام زندگیم حفظ بشه و سواستفاده می کنه و کار خودش رو می کنه بی توجه به من.
    یه حسی بهم میگه از عمد پروانه به نام مادرش گرفته چون می ترسه اگه جدا شدیم چیزی به نامش نباشه
    .
    خواهش میکنم.ببین عزیزم پاسخ سؤال اولم بله بود.
    اما مسئله رو باز میکنیم.
    ما انسانیم و نارضایتی های خودمونو در قالب رفتارها بیشتر نشون میدیم. بعضی آدمها از زبان بدن استفاده میکنن. یا کارهایی انجام میدن که نشون دهنده عدم رضایتشون هست.
    شما بمنزل من میاین و من اصلا پذیرای مهمان نیستم و از ورود و دیدار شما خرسند نشدم.
    شما بمن میگین سحر مزاحم که نیستم؟
    منم لبخند میزنم میگم نه ... اصلا... خواهش میکنم خوشحالم گردین بفرمایین.اما مثلا در پذیرایی کردن، صحبت کردن، نشستن در نزد شما و ... رفتارها، حرکات و گفتارهایی دارم که نشون میده من از این مهمانی خوشحال نیستم. مثلا چایی و قند میارم در حالی که روی میز اونطرف شکلات هم هست. مثلا پاهامو روی هم میندازم، یکیشو تکون میدم و سکوت میکنم(زبان بدن) ، مثلا همسرم وقتی با مهمانها صحبت میکنه و میخنده من از جای خودم بلند میشم و میرم توی آشپزخانه، و خودمو سرگرم میکنم.(رفتار نادرست)

    همسر شما بظاهر موافقن اما در باطن آمادگی پدر شدن رو ندارن.
    آینده نگری و پیشرفت منافاتی با پسنداز و مدیریت روزهای سخت نداره. من تلاش میکنم در کارم موفق باشم اما در منزل پول کم میارم و یا نمیتونم احتیاجات همسرم رو پاسخ بدم .
    بدون اطلاع اون وام میگیرم یا بدون اطلاع وام رو پرداخت میکنم و پروانه کارگاهمو به اسم مادرم میزنم ...
    مشکلاتم رو در روابط جنسی با همسرم تخلیه میکنم در حالی که واقفم مشکل جنسی دارم و نیازهای همسرم و فرزند آوری را فراموش کرده ام و کسی با چنین شرایطی کنار نمیاد.
    علاوه بر دلایلی که در پست اولم ذکر کردم باید مطالبی دیگر اضافه کنم؛
    نوعی وابستگی قوی بین همسر شما و خانوادش وجود داره ، نوعی اعتماد کامل ... همین باعث شده این دو بهم نزدیک تر باشن و از دیگران دورتر.. همون قضیه خواهر همسرتون یا مادرشان در قضیه پروانه کارگاه، پنهان کاری مسایل مالی... ایشون فکر میکنن اگر شما رو در جریان مسایل قرار بدن شما مانع ایشان خواهید شد در حالی که شاید اصلا چنین نیتی نداشته باشین.
    همسرتون در دوران مجردی جا مونده! یعنی هنوز باور نداره ازدواج کرده و یکسری نقش ها و مسئولیت ها رو بعهده گرفته و باید از پس نقش خودش بر بیاد.
    شما هم در گوشه ای به زندگی ادامه میدین و ترس از دست دادن دارین، ترس انجام حرکتی اضافه که منجر به کیش و مات شدنتون بشه.
    درباره ی ترستون بنویسم؛
    متوجه شدم ترس از دست دادن دارین. یکی از ترس های بدی که باعث میشه انسان همه چیز رو بپذیره و یک عمر فقط تغییر کنه و خواسته های خودشو نادیده بگیره.
    فرمودین اگر من به خواسته هام فکر نکنم و همیشه به خواسته اش اهمیت بدم و خواسته های خودمو ندیده بگیرم ، با هم خوبیم!
    بدیهی هست که وقتی همه چیز بر وفق مراد شخص مقابلم بلشه اون با من برخورد چندانی نخواهد داشت و کنار اون میتونم قدم بردارم.
    این خوب بودن نیست. خوب بودن یعنی اینکه من و همسرم دو فرد متفاوتیم اما به هم و نیازهای هم احترام میگذاریم، برای داشتن زندگی خوب هر دوی ما در جایگاه خودمون تلاش میکنیم. کمبودهایی هست اما ما همدیگر رو درک میکنیم، تلاش میکنیم برای رفعش و این عشق و خوشبختی باعث میشه کمبودهای خودمونو فراموش کنیم.

    ترس از دست دادن من باعث میشه اگر من بشما محبت نکنم، دروغ بگم، رفتار نادرستی در قبالتون انجام بدم، پنهان کاری کنم .. به روی خودتون نیارین و نگران از این باشین که نکنه من رو از دست بدین! این یعنی کم کم شما محو میشین و سایه من خواهید شد. مطابق میل من رفتار خواهید کرد و بدیها و عیب های من رو نادیده خواهید گرفت.
    بشما گفتم مستقل بشین و البته میدونستم ممکنه همسرتون همه چیز رو بگردن شما بندازه اما محاسن این از معایبش بیشتره.
    استقلال مالی راهی برای پسنداز کردن و سرمایه گذاری شما خواهد بود.. سرمایه ای که میتونین در یک هنر که گفتم بکارش ببرین ...اینطور همسرتون وقتی ببینن شما به فردی تأثیر گذار تبدیل شدین پیشنهاد همکاری میدن ، بسمت شما میان و زنش رو در جایگاه یک فرد گوشه نشین و ترسو نمیبینه .
    اما شما کارتون و سرمایتون برای خودتون باشه و شریک نشین.
    یک مدت اینطور باشین اگر چنانچه این امر موجب شد همسرتون مخارج زندگی رو بگردن شما بندازه و ادعاهای جدید بکنه و باعث خشونت و درگیری بشه
    اونوقت میتونین قدم های با صلابت تری بردارین و در تصمیم نهایی خودتون مصمم تر باشین، اونوقت با والدینتون صحبت کنین و مشاوره آخر رو بگیرین.
    خدایی ناکرده حتی در صورت جدا شدن شما زنی مستقل خواهید بود و فرصت های بمراتب بهتری برای شما بوجود خواهد آمد . از طرفی سن فرزند آوری براتون فعلا ادامه داره و به این زودی زمان شما به اتمام نمیرسه.
    داشتن فرزند از همسرتون فقط شرایط شما رو پیچیده خواهد کرد و دست و پای شما رو خواهد بست.

  7. 3 کاربر از پست مفید sahar.66 تشکرکرده اند .

    *مونا* (شنبه 28 بهمن 96), mastanehh (جمعه 27 بهمن 96), بارن (شنبه 28 بهمن 96)

  8. #45
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آبان 01 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    10,609
    سطح
    68
    Points: 10,609, Level: 68
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 241
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    241

    تشکرشده 267 در 138 پست

    Rep Power
    55
    Array
    سحر عزیز تشکر که همراهمی ان شاالله عاقبت بخیر شی
    همسرم واقعا در دوران مجردی مونده و وابسته به خانوادشه خانواده ای که اصلا انقدر بهش اهمیت نمیدن که دستش 15 تا بخیه خورد و فقط مادر و پدرش عیادتش اومدن و بقیه خواهر برادراش خونمون عیادت نیامدن .
    اصلا براش ارزش قائل نیستن نمیدونم چرا انقدر خودشو در مقابلشون کم می بینه واقعا جوابی ندارم برای این سوالم.
    من اصلا ترس از دست دادنش رو ندارم.دلیل سعی و تلاشم اینه که این عمری که گذاشتم در این زندگی ثمر داشته باشه و زندگیم حفظ بشه چون از آینده بعد طلاق می ترسم.البته الان ترسم کم نر شده.
    من اصلا در چشمش فرد گوشه نشین و ترسویی نیستم.و میدونه در فامیل و دوستانم و خانوادم و در دوران دانشجوییم چقدر محبوبیت داشتم.
    تعریف از خود نباشه همه من رو به زیبایی و باسلیقه ای و پاکی می شناسن. در خانواده مادرم هر کار بخواد بکنه نظر من رو می پرسه حتی برای مسافرت ها همه دوست دارن من برنامه سفر بریزم.گاهی فهمیدم همسرم به چنین چیزهایی حسادت می کنه.مثلا از محارم یا خانمی از زیباییم تعریف کنه حسادت می کنه که چرا دیگران من رو زیبا میدونن و گاهی حرفشون رو از روی حرصش تمسخر می کنه.
    من مجردیام خواستگارهای زیادی داشتم.من پدرم رو در 13 سالگی از دست دادم اما مادرم در مردم به پاکی و نجابت و دست به خیر بودن و خوش قلبی معروفه.هم من هم خواهرام خواستگار زیاد داشتیم که فکر می کنم یکی از مهم ترین دلایلش پاک بودنمون هست و مادرم. شاید 80 درصد پسررهای فامیلمون خواستگارم بودن و همه منتظر که همسرم چه شخصی میشه.به طلاق که فکر می کنم می بینم بار روانی سنگینی بعد طلاق رو باید تحمل کنم.

    برای مستقل شدن هم موفق حرفتونم اما یه مدت که کار می کردم همسرم با بحث و ناراحتی بهم توجیبی میدادو می گفت خودت داری.می شناسمش

    میدونم بچه دار شدنمون توی این شرایط مشکلات رو بیشتر می کنه اما واقعا نمی تونم بیشتر از این عمرم رو برای چنین شخصی هدر بدم.الان که به گذشته نگاه می کنم انگار یه جاده رو اشتباهی اومدم و هر چقدر به راهم ادامه بدم از مبدا دور تر میشم و به مقصد هم نمی رسم فقط شرایط برگشتم سخت تر میشه واسم. با خودم میگم کاش همون سالهای اولی که دیدم مشکلات جنسی داریم تا حدی که من یک سال و نیم باکره بودم همون موقع جدا میشدم و تلاش برای این زندگی نمی کردم.حتی میگم کاش پارسال جداشده بودم.می ترسم بچه دار شم بگم کاش الان که بچه نداشتم جدا میشدم.


 
صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:02 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.