به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 45
  1. #31
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آبان 01 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    10,609
    سطح
    68
    Points: 10,609, Level: 68
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 241
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    241

    تشکرشده 267 در 138 پست

    Rep Power
    55
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط آناهیتا۲۷ نمایش پست ها
    سلام.موناجان چرا همسرتو در مورد مسائل مالی،کار وشراکتش لای منگنه میذاری؟دقیقا میخوای همسرت چه صحبتی باپدرش داشته باشه؟
    اگه میخوای مورد اعتماد همسرت باشی ومیخوای که تو رو در جریان کارهاش بذاره با جیغ ودادواعصاب خوردی وخودزنی راه به جایی نمیبری.اعتماد شو جلب کن.گاهی وقتها از پدرشوهرت حمایت کن بذار این حس بهش دست بده که تو ادم منصفی هستی.گاهی وقتها از خوبیهای خانوادهءهمسرت صحبت کن .خانواده ،نقطه ضعف مردهاست.اگه بااونها بجنگی ناخود آگاه همسرت رو علیه خودت شوروندی.اگه مدام بخوای از پدرش وخانوادش ایراد بگیری وازشون پیش همسرت بدبگی وکلا ابراز نارضایتی کنی خوب همسرت نمیتونه بهت اعتماد کنه.بالاخره هرکسی بدمطلق نیست حتما خوبیهایی هم دارند.
    کلا رفتارهات طوریه که ادمه عادی رو هم مجبور به لجبازی میکنی حالا که همسرت یکم لجبازی داره اینجوری بدتر میشه.
    سلام آناهیتا جان تشکر از راهنماییت
    اتفاقا این به همسرم ثابت شده من آدم منصفی هستم و میدونه اصلا نه قصد خراب کردن خوانوادش رو دارم نه هیچی.
    من خواستمو کاملا واضح بهش میگم و اینکه گفتم با احترام تمام و رک و راست حرفات رو با پدرت بزن.
    من حق دارم بدونم توی این زندگی چی داریم چی نداریم نه اینکه از همه جا بی خبر باشم.
    این سوالمو لطفا خانما جواب بدن :اگه از اوضاع مالیتون پدرشوهر مادرشوهر خواهرشوهر جاری خبر داشته باشن و شما بی خبر باشین و دست از قضا یه روزی از زبان اونها نسبت به مسایلتون مطلع شین چه حسی پیدا می کنید؟؟؟؟؟
    تقصیر خودشه که لای منگنس.7دسال از عقدمون می گذره که 5 سالش زندگیه مشترک بوده.واقعا باید اینکارو کنه با من؟؟؟اگه واقعا هنوز من رو محرم نمیدونه باید زودتر فکری به حال خودم کنم.چطور خودش مدام دنبال چک کردن حساب منه ببینه چقدر دارم و چقدر ندارم؟؟؟ همش ازم می خواد سرکار برم ؟؟؟
    دیشب رفتیم دکتر و بخیه ها رو کشید و دارو گرفت از دکتر.
    خونه اومدیم باهاش صحبت کردم.قول داده امروز بره حرف بزنه.به من میگه تو نباش موقع حرفامون می ترسم یه وقت بحث بشه بخوایم من و پدرم تند باهم حرف بزنیم جلو تو خوب نیست.منم قبول کردم اما توی دلم ناراحتم.
    چطور وقتی اونا در جریان همه چیز زندگیمن و من بی خبر از همه جا و بهشون مدام گوش زد می کنه به زنم نگین به من بی احترامی نمی کنه جلو اونها؟؟؟؟حالا از ترس احتمال بی احترامی می خواد جلو من نباشه؟؟؟
    بازم میگم ولش کن مهم اینه تکلیفش رو روشن کنه بذار تنها بره و حرف بزنه.ولی بهش گفتم من با مدرک حرفات رو قبول می کنم بهم حق بده سخت بهت اعتماد کنم و قبول کرد.
    همش اینکارش جلو چشمم میاد و دیشب خواست رابطه داشته باشیم و چند دقیقه نگذشته بود یاد این افتادم که خواهرشوهرم در جریان مسئله پروانه گرفتن به نام مادرش بوده و من بی خبر متنفر شدم ازش و خودم رو کنار کشیدم.ناراحت شد اما واقعا بدم اومده ازش حس می کنم خائنه.

    با پنهون کاریاش داره به من خیانت می کنه. من انقدر صرفه جویی می کنم تا پیشرفت کنیم.از مسافرت عیدم میزنم از لباسم میزنم از تفریحم میزنم.همیشه خودش به من میگه تو چقدر اینکارت خوبه ما اصلا توی خونه غذای دور ریز نداریم مگه واقعا چی بشه.همیشه اندازه اندازه می پذم.خیلی مراقبم .باشگاهم رو گفت نرو پول ندارم نرفتم.واقعا باهاش خیلی راه اومدم.اما اون در عوض این کاراش رو می کنه.
    انقدر ازش متنفر شدم فقط دلم می خواد کاراش رو تلافی کنم دلم می خواد ولخرجی کنم.چون نقطه ضعفش پوله فقط با ولخرجی میشه عصبیش کرد.

  2. #32
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 مهر 01 [ 02:09]
    تاریخ عضویت
    1395-4-23
    نوشته ها
    229
    امتیاز
    8,211
    سطح
    61
    Points: 8,211, Level: 61
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 239
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    255

    تشکرشده 416 در 195 پست

    Rep Power
    50
    Array
    سلام مونا خانم،
    انتظار به جایی نیست که میخوای شوهرت یهویی بره با پدرش حرف بزنه و کامل مستقل بشه و همه اشتباهات گذشته اش رو جبران کنه. نه خود شوهرت به این آمادگی رسیده و نه امکانش هست که با یه صحبت کردن همه چیز حل بشه.
    تمام تعریفات از رفتارهای شوهرت نشون میده که برای خودش ارزش قائل نیست. شوهرت هیچ وقت در مقابل خانواده اش جراتمند رفتار نکرده. چون اعتماد به نفسش پایینه و فقط زمانی مورد تایید خانواده اش هست که خودش و زندگیش رو نادیده بگیره. حتی توجه نکردن به ظاهرش هم به خاطر اینه که یاد گرفته خودش رو نادیده بگیره. همسرت وقتی میتونه از حقش دفاع کنه که برای خودش ارزش قائل باشه.
    فشارهای شما فقط باعث میشه که همه چیز رو ازت پنهان کنه. نقش شما در زندگی مشترک این نیست. از یه طرف از خواسته های خودت میگذری ولی تو دلت انباشته میشه. از یه طرف یه خط کش گرفتی دستت و میگی زود تکلیف اوضاع مالی رو مشخص کن. اینجوری روز به روز فاصله تون از هم بیشتر میشه.

    از حداقل های زندگیت به راحتی نگذر. اگر خرید و باشگاه برات انرژی بخش هست روش پافشاری کن. به علاقه های شوهرت هم توجه کن و تشویقش کن روحیه ش رو تقویت کنه. همین چیزا باعث تعادل در زندگی میشه. کم کم شوهرت خودش شروع می کنه به مطرح کردن خواسته هاش از خانواده ش و زندگیش رو جمع و جور می کنه.
    بیشتر به فکر اعصاب خودت هم باش. خیلی از مشکلاتی که اینجا گفتی به دلیل رفتارهای غلط شوهرت و خودخواهی خانواده ش هست. چرا شما بری بشینی وسطشون و فحش بخوری. همونطور که تا حالا شاهدش بودین، برخورد مستقیم با خانواده شوهر مثل تلفن کردن به پدرشوهر و گله کردن هیچ کمکی به حل مشکلاتتون نکرده. یه مدت روی روحیه خودتون و شوهرتون سرمایه گذاری کن و غلتک زندگی رو بنداز روی مسیر درست. اگر هیچ پیشرفتی ندیدی به طلاق فکر کن.

  3. کاربر روبرو از پست مفید بهاره جون تشکرکرده است .

    *مونا* (جمعه 20 بهمن 96)

  4. #33
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آبان 01 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    10,609
    سطح
    68
    Points: 10,609, Level: 68
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 241
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    241

    تشکرشده 267 در 138 پست

    Rep Power
    55
    Array
    سلام بهاره جان من 7 ماهه دارم توی این زندگی باب میلش رفتار می کنم و به توصیه آقای مدیر توی مسائل مالیش دخالت نکردم.آقای مدیر به من گفتن در مسائل مالی دخالت نکنم و همسرم مسئول اینهاست.حالا که من این مدت دخالتی نکردم و ساکت بودم.کار اولیشو که لوازم یدکی بود و درآمدش خوب بود رو انقدر تمرکز کرد روی شغل دوم شراکتی با پدرش که الان تعطیل شده لوازم یدکی و می خواد جمعش کنه.خب مسئوله دیگه پس چرا پاسخ گو نیست؟؟؟اینم از این کار شراکتیشون که پدرش با زرنگی پروانه به نام مادرشوهرم گرفته و همسرم داره از صبح ساعت 8 تا ساعت 8 شب اونجا کار می کنه و ظهر دوساعتی برا ناهار میاد فقط.
    آخرشم همه چیز به نام مادرش.خب چرا انقدر بی فکر رفتار می کنه؟
    آقای مدیر به من گفتن دخالت نکنم و همسرم مسئوله خب الان چرا همسرم پاسخگو نیست؟چرا من احساس امنیت مالی نمی کنم توی این زندگی؟چرا هنوز مستاجرم با اینکه پارسال پول خونمون رو زد به این کار شراکتی که الانم پروانش به نام مادرشه؟؟چرا باید با این همه جون کندن آخرش بگه هزینه عملم که یک تومن بود رو ندارم و من دادم؟

    من برای یک لقمه نون نموندم که بخواد ایشون منو سیر کنه و من بگم خب گشنه نموندم زندگیمو کنم.این زندگی چه دلخوشی برام داره که من حتی جرات نداشته باشم بچه دار شم ؟از طرفی اینجا توی یک پست توضیح دادم که قبل اینکه تصمیم برای بچه دار شدن بگیریم منو تحت فشار گذاشته بود نباید همش تحت نظر دکتر باشی باید بچه در آینده مریض شه مثل خواهرم ببریش بهداشت و این حرفا.

    شما می گی پافشاری کنم روی حداقل نیازهام وقتی بگه نرو یعنی نرو و بهم پول نده من چجوری پافشاری کنم.فقط بلده برا من زرنگ بازیاشو در بیاره.
    درست می گی بهاره جان همسرم به شدت اعتماد به نفسش در خانوادشون کمه . با اینکه همه افراد خانوادش تا دیپلم تحصیل کردن ولی ایشون فوق لیسانس با معدل بالا.ولی خودشو ارزش نمیده زنشو ارزش نمیده.از طرفی خانوادش طورین که به دختراشون زیادی بها میدن و پسرارو بها نمیدن.اما من از اول نذاشتم باهام بد رفتار کنن و اصلا روحیم طوری نیست که بتونم این رفتارهارو تحمل کنم. خیلی هم اذیت میشم اینهمه انفعال همسرم رو می بینم.متاسفانه همسرم هم جلو دوستاش هم خانوادش هم خانواده من منفعله و خودشو کم ارزش می کنه اما جلو من لجباز و یک دنده.باور کنید بارها شده خواستم توی جمع احترامش کنم بالا ببرمش ازش تعریف کنم زده توی ذوقم و ضایع شدم.طوری که بعدش مامانم و خواهرام بهم گفتن انقد خودتو به خاطر همسرت خراب نکن.
    خودش رو در حدی کم می بینه که اجازه نمیده من بالا ببرمش و احترامش کنم همیشه من رو ضایع می کنه.فک کنید من توی فامیل و دوست و آشنا خیلی مورد قبولم اما ایشون من رو خورد کرده بارها.طوری که دیگه جرات ندارم تعریفش کنم و هر چی بگه من به شوخی رد می کنم و توی خونه هم گله رفتارش رو نمی کنم چون اگه گله کنم دفعه بعد بیشتر تکرار می کنه.
    اگه گاهی مامانم ازم نظر بخواد مثلا طلا خریدن وسیله خریدن مدل لباس و اینها یا اطرافیان از زیباییم تعریف کنن حسادت می کنه و گاهی متلک می پرونه جدیدا دیگه نسبت به این رفتاراش رویین تن شدم.

    خیلی سخته همسرم انقدر بی فکره برای مسائل مالی.یه بار جاریم بهم گفت اون خونمون به نام منه اون یکی خونمون به نام دخترم.گفتم چرا به نام دخترت؟گفت شاید فردای روز یه شوهر مثله امید(یعنی همسر من)گیرش بیاد حداقل ما نگران آیندش نباشیم!!!!
    من در جوابش فقط سکوت کردم ناراحت شدم اون شب ازش اما واقعا راست میگه واقعاااااا.
    آدمی که انقدر بی فکره باید طوری رفتار کنه که دیگران اینجوری به زنش بگن.به همسرم گفتم که چنین حرفی بهم زده . ناراحت شد از زن داداشش اما چه فایده که بازم بی فکریاش ادامه داشت ....

  5. #34
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آبان 01 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    10,609
    سطح
    68
    Points: 10,609, Level: 68
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 241
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    241

    تشکرشده 267 در 138 پست

    Rep Power
    55
    Array
    قرار بود شنبه قبل حرف بزنه و نزده بود و بهم گفت تا آخر هفته حرف میزنم و میگم مامان و بابام بیان تعهد محضری بدن که اونجا هر چی هست ماله منه. دوروزه که توی خونه اخلاق نداشت و می پرسیدم می گفت فعلا ازم نپرس بعدا میگم منم قبول می کردم و ادامه نمیدادم.دیروز بهش گفتم چرا ناراحتی انقدر با پدرت حرف زدی؟گفت آره اما الان در موردش حرف نزن گفتم باشه الان حرف نزنیم شب خوبه حرف بزنیم؟گفت نه بذار برا فردا.منم با اینکه صبر برام سخت بود اما گفتم باشه.
    همین الان بهم پیام داده :
    سلام عزیزم اولا بابت این یکی دو روز که حالم خوب نبود و بد رفتاری دیدی معذرت میخوام
    دوما یه واقعیت مونده بود که بهت نگفتم من تا دو روز قبل به حاجی چیزی نگفته بودم که از هم جدا شیم
    نه اینکه اصلا نمیخواستم بگم ولی راستش دنبال یه موقعیت مناسب بودم
    که روز 4 شنبه بهش گفتم و اولش یه کم با هم کل کل کردیم و بعدم قبول کرد
    من نوشتم:سلام یعنی بهم دروغ گفتی پیش دوست صمیمیش باهاش حرف زدی؟
    نوشت:نه با دوستش زیاد حرف زدم در این مورد اونم گفت الان نگو

    که دیگه روز 5 شنبه خود حاج آقا به داداش بزرگم گفت و خودمم به اون یکی داداشم
    من نوشتم الان با چه شرایطی رفته کنار؟نتیجه چی شده؟
    نوشت:و دیروز صبحم دوستش اومد و حاج آقام اومد اونجام بهش گفت
    همه چیز از من اونم گفت که من چیزی نمیخوام
    نوشتم قضیه پروانه و اینها چی میشه؟
    نوشت. با اون مشکلی پیش نمیاد چون پروانه تو مغازه داداشمه نه انباری که کار می کنیم.
    نوشتم گفتی مامانت و حاج آقا بیان تعهد محضری بدن؟قرار بود بگی
    نوشت دیگه لازم نیست خودش به همه گفته که دیگه نقشی تو انبار نداره
    نوشتم پس نگفتی من بدون سند و مدرک چیزی رو باور نمی کنم
    من مطئنم تو حتی قراردادهایی که بین تو وبرادرات و حاج آقا هم نوشته بودین برا کارگاه ازشون نگرفتی.
    نه جلو من باهاشون حرف زذی نه گفتی بیان تعهد محضری بدن.
    همه حرفات درووووووغه

  6. #35
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 اسفند 99 [ 17:58]
    تاریخ عضویت
    1396-7-23
    نوشته ها
    77
    امتیاز
    5,177
    سطح
    46
    Points: 5,177, Level: 46
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 173
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    56

    تشکرشده 99 در 48 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مونا خانوم این روشی که در پیش گرفتی مناسب نیست.حالا که میبینی همسرت داره یواش یواش نرم میشه که همه چیز رو بهت بگه پس این بداخلاقی دلیلش چیه؟یکم صبورتر باش.حالا که داره تمام تلاش هات نتیجه میده داری با عصبانیت بیجا میزنی همه چیز رو داغون میکنی.ازهمهءاینا گذشته باید تو دیدت نسبت به روابط پدر وپسری تجدید نظر کنی.شریک همسرت پدرشه نه یه ادم هفت پشت غریبه.همین مطرح کردن موضوع جداییشون خودش یه استرس وفشار زیادی به همسرت وارد کرده .ایجاد یه تشنج جدید وارائهءسند ومدرک همسرت رو بیشتر تحت فشار قرار میده.کمی اروم باش وهمسرت رو تواین شرایط سخت همراهی کن.

  7. #36
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آبان 01 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    10,609
    سطح
    68
    Points: 10,609, Level: 68
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 241
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    241

    تشکرشده 267 در 138 پست

    Rep Power
    55
    Array
    آناهیتا جان تشکر که توی این شرایط پر استرس کنارمی

    همسرم شگردشه زبون بازی.همیشه هم با این راه من رو خام می کنه و دروغگویی پیشه می کنه. نرم شدنش هم از روی همینه.اصلا هم بد بینی نیست این حرفم و واقعیته و از روی تجربه زندگیمون میگم.

    من اینو فهمیدم روی یه سری مسائل جدیت بهتره تا نرمش.
    هرچقدر نرمش من بیشتر میشد ایشون دروغاش بزرگتر میشد و با خودش می گفته بذار الان نگمش و در آینده بفهمه بهتره.

    امروز اومد و خواست دوباره از حرف زدن در بره که با قاطعیت تمام حرف رو پیش کشیدم.و گفت حرف زدیم و بدون هیچ سهمی پدرم کنار رفته.من گفتم قول دادی با سند و مدرک ثابت کنی گفت لازم نیست.
    گفتم اگه نمی خوای محضری تعهد بدن حداقل خودت یه چیزی بنویس و ببریم بدیم امضا کنن منم باشم چون ممکنه خودت الکی جای همه امضا کنی برا ساکت کردن من.خندید و قبول کرد. عصر زنگ میزنم یه دفتر اسناد رسمی ببینم چنین چیزی از نظر قانون قابل قبوله یا نه.
    بهم ثابت شده که توی یه سری مسائل باید محکم تر و قاطع تر باهاش حرف بزنم وگرنه اینجوری همه زندگیمون رو بر باد میده.

    از این به بعد هم اصلا ملاحظشو نمی کنم و خواسته هامو با جدیت تمام ازش طلب می کنم.چرا برا اینکه پول کلاس هنری و باشگاه نده خودمو خونه نشین کنم و حرص کارهاشو بخورم؟
    تا الان هرچی ملاحظه کردم و بر باد داد کافیه.
    امسال با پالتو پاره میرفتم جایی با اینکه خودش خواست برام بگیره و خودم نذاشتم از بس کم خواستم فک کرد کاملا تامینه زندگیش و حالا وقت بذرو بخششه.
    جالبه با دیدن همه اینکارام بازم میگه تو ولخرجی.حالا که از نظرش ولخرجم ولخرجی رو نشونش میدم.

  8. #37
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array
    "سلام بهاره جان من 7 ماهه دارم توی این زندگی باب میلش رفتار می کنم و به توصیه آقای مدیر توی مسائل مالیش دخالت نکردم"

    7 ماه برای اتخاذ یک رفتار کمه. شما بیشتر از اینکه به حرف مدیر گوش بدید 7 ماه صبر کردید و خود خوری کردید که یکدفعه مثل انبار باروت منفحر بشید. خیلی فکر کردم تا ببینم چطور میتونم به شما نشون بدم که کارتون صحیح نیست اما راهی پیدا نکردم. شما پشت سر هم پست می ذارید و متاسفانه به پستهای دوستان توجهی ندارید.

    من متوجه هیجانات و احساسات زیاد شما هستم اما چند سوال از شما دارم . شما فکر می کنید همسر شما از شما می ترسد و اگر شما نرمش نشان ندهید آنوقت طبق دستورات شما عمل خواهد کرد؟ اگر هم ترسی باشد فکر می کنید تا کی می توانید همسرتان را از این روش مطیع خود کنید؟ آیا فکر می کنید اینکه همسر شما مطیع و فرمانبر شما بشود لزوما زندگیتان خوش می شود؟


    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  9. #38
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آبان 01 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    10,609
    سطح
    68
    Points: 10,609, Level: 68
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 241
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    241

    تشکرشده 267 در 138 پست

    Rep Power
    55
    Array
    سلام
    تشکر دلجو و دلتنگ عزیز
    ما این مدت که ازدواج کردیم همسرم روی خودش کار نکرده که به بهیود رابطمون کمک کنه حتی زحمت یک باشگاه رفتن به خودش نمیده یک ماه رفت و خیلی تغییر کرد ولی دوباره گذاشت کنار و بهنونه کار و اینها میاره.
    دوست عزیز من از همون ابتدا دونبال راهکار برای بهبود زندگیم بودم و بهش عمل می کردم.و این 7 ماهی که گفتم برا تغییرات اخیرم بوده که خود همسرمم بارها بهم گفته چقدر تغییر کردی و خوشحال بود.اما چه فایده که ایشون تغییری نکردن.وقتی برمی گردم به گذشته نگاه می کنم می بینم مشکلاتمون با آمدن مشکلات جدید کم رنگ میشه و حل نشده باقی می مونه و من نسبت بهش بی اهمیت میشم فقط.انگار خودمو عادت میدم به شرایط بد.
    من نمی خوام بشه مطیع و فرمانبر من.اصلاااا خوشم نمیاد مرد اینجوری باشه.همیشه دوست دارم ایشون قوی باشه و مدیریت کنه همه چیز رو. اما وقتی می بینم داره راه اشتباه میره و نتیجش اینه که میره داروندارمون رو که سرمایه خرید منزلمونه به کار شراکتی میزنه و من کنار میام دوباره سال بعد پروانه همون کارو با بهانه مختلف میزنه به نام مادرش سکوت کنم؟
    باید به فکر آیندمون باشم که دوروز دیگه کنایه ای که جاریم به من زد رو بچش به بچم نزنه.باید مراقب بی فکری های همسرم باشم.
    دوست عزیز شما می گی من چیکار کنم؟دست بذارم روی دست که با بی فکریاش آیندمون رو خراب کنه؟اگه راهی به نظرتون میرسه بهم بگین

    فعلا که داره از دیشب حساب هاش رو میاره خونه و منم توی لب تاب فایل درست کردم و حساب هارو وارد می کنم خدا میدونه همه چیز رو داره بهم میگه یا نه.
    ویرایش توسط *مونا* : دوشنبه 23 بهمن 96 در ساعت 21:40

  10. #39
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 10:10]
    تاریخ عضویت
    1396-11-02
    نوشته ها
    627
    امتیاز
    9,101
    سطح
    64
    Points: 9,101, Level: 64
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 249
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocial3 months registered5000 Experience Points
    تشکرها
    199

    تشکرشده 1,077 در 458 پست

    Rep Power
    122
    Array
    مونا جان سلام
    از روزی که اومدی تمام تاپیک های شما رو بررسی کردم و به مطالبی رسیدم

    ۱. خانواده شما
    متوجه شدم خانوادهتون رفتارها و گفتارهای غلطی دارن که تأثیرش بر زندگی شما مشهود است. از توقعات نابجا تا تمسخر همسرتون.. کنایه ها تا تبعیض های مادرتون و ...
    ۲. خانواده ی همسرتون
    وابستگی خانواده همسرتون به ایشون و افکارهای نادرست و رفتارهای غلط در قبال شما و همسرتون که به هر دوی شما ضربه میزنه.
    ۳. مشکلات همسرتون
    مشکلات جنسی و عدم درمان صحیح بیماری. دروغ های مکرر و پنهان کاری، سرد بودن نسبت به همسر از نظر جنسی یا حتی عاطفی،خساست از نظر تأمین برخی مخارج، نداشتن قدرت نه گفتن، تن دادن به خواسته ها و تأمیل نیازهای دیگران و تشنگی تأیید و تمجید دیگران، نداشتن قدرت در برابر رویارویی با دیگران و انتقاد نکردن و در نتیجه جمع شدن بغض ها، ناراحتی ها و فشار های روانی و تخلیه اون در زندگی مشترک
    ۴. مشکلات شما
    نپسندیدن همسرتون و تأکید بر کلمه ی لاغر که ملکه ی ذهن ما شده. ازدواج به امید ارتقای شغلی و تحصیلی همسرتون و پس از سالها ناامیدی و ناخرسندی از اتفاق نیفتادن این موضوع و وعده های دیگران، مقایسه خودتون با خواهرتون در ذهن.. چرا من نه، چرا برای من نه...، بحران فشار روانی، تنهایی و محیط مجازی و چت های شما..روشن کردن مودم و ...، وسواسی که حالت کمال گرایانه داره و بنظرتا حدی تحت کنترل شماست ، فکر به ادامه تحصیل، مانور بر فرزند آوری و تأکیدهای مکرر
    ببینید دوست من شما و همسرتون و همچنین خانواده های شما تضاد زیادی با هم دارین و افکار و رفتارتون در قبال هم صحیح نیست. شاید بشه گفت فعلا شما لشگر تک نفره هستین و نیاز به این هست ابدا به فرزند فکر نکنین چون مشکلات شما بمراتب ابعاد پیچیده تری خواهد گرفت.
    توصیم این هست به زنی مستقل تبدیل بشین ، به زنی محبوب.
    با شغل و درآمد کافی و هنرمندیچ یا ورزشکار.
    این دو میتونن از شما شخصیت جدیدی بسازن که دیگران ملزم میشن رفتارها و گفتار خودشونو تغییر بدن و ترس از دست دادنتون رو داشته باشن.در اینصورت زندگی شما وارد راهی جدیدی خواهد شد.
    میزان کامل درآمد خودتونو به همسرتون بیان نکنین و همیشه مبلیغش رو در حسابتون مخفی کنین و کسی رو در جریانش قرار ندین.
    سعی کنین منطقه ی زندگیتون رو دورتر از خانواده خودتون و همسرتون قرار بدین تا دشواری راه مانع دیدارهای مکرر باشه.
    شاید تا حدی بشود خانواده ها رو کنترل کرد اما همسرتون باید به نیازهای شما متوجه بشن و شما رو بفهمن. باید از حالت سردی و کسلی در بیان و برای زندگیشون رویه جدیدی اتخاذ کنن.
    موفق باشین

    ویرایش توسط sahar.66 : چهارشنبه 25 بهمن 96 در ساعت 21:29

  11. 2 کاربر از پست مفید sahar.66 تشکرکرده اند .

    *مونا* (جمعه 27 بهمن 96), آناهیتا۲۷ (جمعه 27 بهمن 96)

  12. #40
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آبان 01 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    10,609
    سطح
    68
    Points: 10,609, Level: 68
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 241
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    241

    تشکرشده 267 در 138 پست

    Rep Power
    55
    Array
    ممنون سحر عزیز که وقت گذاشتی برام
    خیلی جالب بود برام خیلی زیبا تحلیل کردین.تقریبا نود درد تحلیلتون درسته.من نه طرز برخورد دیگران نسبت بهش رو مقصر میدونم نه خانوادش رو و نه خانواده خودمو مقصر میدوم.فقط تقصیر خودشه که انقدر انفعال داره و انقدر تشنه تایید دیگرانه.شاید بعضی دوستان با خودشون بگن خب تو که خانمی تاییدش کن تا تشنه نباشه اما من بسیار هواسم بوده به این موارد.من به خاطر تنهایی هست که چت می کنم.شاید باورتون نشه اما چه شب ها که تا 3 بیدارم و همسرم انگار نه انگار و ازم می پرسه بیداری من رفتم بخوابم .خیلی بی تفاوت و سرد عمل می کنه من انتظار غیرت و حساسیت همسرانه دارم ازش.خداروشکر که من مذهب و اعتقاداتم برام مهمه.گاهی شده خواستم بهش نشون بدم نباید انقدر بی خیال باشه اما با خودم میگم ارزش نداره به خاطر تحریک غیرتش خودمو پیش خدا شرمنده کنم.من دیگه الان توی دلم حسی بهش ندارم.گاهی ازش متنفر میشم خیلی متنفر و با خودم زیر لب فوحشش میدم دست خودم نیست تازگیا اینطور شدم.به خاطر اینکه حس می کنم دارم با یه روباه مکار زندگی می کنم و داره به صداقت و پاکیه من می خنده و منو مسخره می کنه.فکر اینکه قراره بقیه عمرم در کنارش بگذره افسردم می کنه.دلم می خواد ازش جدا شم اما ترسم اینه که نکنه به قول دوستان اینکه از ظاهرش خوشم نمیاد به افکارم دامن زده باشه و عذاب وجدان بگیرم.اما با خودم که فکر می کنم می بینم من تا دوماه پیش که می خواستیم برا بچه دار شدن اقدام کنیم اون قضیه رو رو حساب کمالگراییم گذاشتم و کم تر بهش فکر کردم.و حتی اون مشکل هم پیش اومد باهاش تا اون حد همراهی کردم اما وقتی پنهونکاریاشو فهمیدم گفتم حقم نبود این جواب کارهای من نبود.این آدم ارزش نداره بقیه عمرم کنارش بگذرونم.

    چیز دیگه ای که خیلی عذابم میده اینه که نسبت به اینکه پول این عمل رو براش دادم حس بدی بهم میده.میگم چرا اجازه داد من پول چنین عملی رو بدم اصلا بحث مادیش مهم نیست بیشتر حس می کنم تحقیر شدم و جای اینکه مثله یه زن ناز کنم شدم ناز کش.مثله همون یک سال و نیم بعد ازدواج که هنوز باکره بودم.خیلی بدم میاد از اینکه مدام بهش بگم قرصات رو بخور دلم می خواد این قضیه رو جلو چشمام نیاره اما متاسفانه طوریه که گاهی واقعا از عمد کاری می کنه من بهش یاداوری کنم.حتی یک آمپول زد و قرار بود بعد چند روز معین آمپول بعدی رو بزنه من براش کاغذ آوردم تاریخی که اولی رو زده یادداشت کنه تا وقت دومی معلوم کنه یادش نره باور کنید مثله بچه ها ناز میکرد که تو بنویس من نمی خوام.منم گفتم این چه حرفیه بنویس خودت دیگه و نوشت.همون لحظه داشت اون اداها رو در میاورد از ته دلم ازش بدم اومد.
    گاهی فکر می کنم باهاش آینده روشنی ندارم.

  13. کاربر روبرو از پست مفید *مونا* تشکرکرده است .

    sahar.66 (جمعه 27 بهمن 96)


 
صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:02 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.